صلوات خاصه ی حضرت زهراسلام الله علیها سی ثانیه وقت بذارید واین صلوات رو بخونید هدیه کنید به حضرت زهراسلام الله،هزاران صلوات قرائت میشه و ان شاالله مورد لطف و نگاه حضرت قرار میگیریم. برای دوستانتون هم بفرستید😍❤

❤️❤️❤️

قدر مادرها رو به موقع بدونید #روز_مادر_مبارک 🆔 @Clad_girls | دختران چادری

⭕️می دونستی حرکت عمومی از قدیم تو ایران بوده 👈برا شناخت #حرکت_عمومی این کلیپ از دست نده 🔻مدرسه گفتمانی بينات | آموزش گفتمان سازان انقلاب اسلامی https://eitaa.com/neshastebayenat

طنین نوای «حسین علیه‌السلام» در حسینیه امام خمینی، توسط مداح اهل‌بیت آقای محمد جنامی در جریان دیدار امروز. ۱۴۰۳/۱۰/۲ ✥⃝┄┅═◈✧❁❀❤️‍🔥❀❁✧◈═┅┄✥⃝ ☕️▣⃢🎤↳˹@dr_arefe_dehghani ˼

ولادت حضرت مادر مبارک ♥️ حرم امام علی (علیه السلام) در سالروز ولادت خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) 🆔 @Clad_girls | دختران چادری

♨️با این دعا عاقبت بخیر میشی! #سخنرانی بسیار شنیدنی حجت الاسلام والمسلمین استاد #عالی به کانال نماز شب خوانها بپیوندید👇👇👇👇👇👇👇https://eitaa.com/joinchat/1493958657C62b683445f 🥀اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🥀

. #Short_Story Part 1: *There was a guy in Mashhad...* He was buying and selling dogs, and his fights were really dog-like!! One day he was going to the mountainside to fight and eat! When he saw a car with the logo of "Irregular Warfare Headquarters" chasing him. Martyr Chamran got out of the car and took his hand and said: "Did you think you were so brave?!" - Reza said: "To the children who say things like that...!!!" - Chamran told him: "If you are brave, let's go to the battlefield!! He was touched by his zeal, he agreed and set off towards the battlefield......! A while later.... #داستانک قسمت اول *یه لات بود تو مشهد...* هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!! یه روز داشت می رفت سمت کوه‌سنگی برای دعوا و غذا خوردن! که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می‌کنه. شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“ - رضا گفت: بروبچه‌ها که اینجور میگن.....!!! - چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!! به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......! مدتی بعد.... @lnKowsar

#Short_Story Part 2; Some time later.... Martyr Chamran was sitting in the room when he suddenly heard the sound of a fight....! A few moments later, Reza was brought into the room with his hands tied and thrown on the floor and told: "Who did you bring to the battlefield?!" Reza started swearing. (Vulgar obscenity!) But Chamran was busy writing! When he saw that Chamran was not paying attention, he suddenly shouted: "Hey, bald man, I'm with you.....!.!" Suddenly, Martyr Chamran raised his head kindly and said: Yes, my dear! What's wrong, my dear? What's wrong, Mr. Reza? What happened? - Reza said: I was going out to buy cigarettes but I got into a fight with the soldier!!!! Chamran: "Mr. Reza, what are you smoking?!! Go buy some for him and bring it.....!" Chamran and Mr. Reza alone in the trench..... - Reza said to Chamran... To be continued #داستانک قسمت دوم مدتی بعد.... شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....! چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“ رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود! وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد: ”آهای کچل با تو ام.....! “ یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ - رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!! چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“ چمران و آقا رضا تنها تو سنگر..... - رضا به چمران گفت... ادامه دارد @lnKowsar

🔷 این دستگاهی که مشاهده می‌کنید کارش تشخیص سرطان هست و نکته قابل توجهش اینه که دقتش انقدر بالاست که تومورهای مشخص نشده قبل از عمل رو هم ارزیابی میکنه و با افتخار باید بگیم ساخت ایرانه 🇮🇷 #دستاوردها #تبیین_سایبری #سایبری_آذربایجانشرقی | @SayberTabyinAz |