میگویند پسری در خانه
خیلی شلوغ کاری کرده بود.
وقتی پدر وارد شد،
مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر شلاق را برداشت.
پسر دید، همهی درها بسته است،
راه فراری ندارد!
خودش را به سینهی پدر چسباند.
شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بیریخت
است به سوی خدا فرار کنید.
( وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله)
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
https://eitaa.com/h_emamrezaa
┗━━━🍂━