📣 جشن باشکوه شب ولادت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)و روز پدر
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
با مولودی خوانی ذاکرین اهلبیت
و اهدای ۱۱ هدیه به ۱۱ نفر هم نام علی
⏰ زمان : جمعه ۱۴ بهمن ماه
از ساعت ۱۸:۳۰
📌 منظریه_ خ فیاض شمالی _ کوچه ۱۳۵
(منزل آقای چرمی)
با ما همراه شوید 👇
👉@masjedabolfazl110
هدایت شده از 🌹تنها راه سعادت اگاهیست 🌹
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 همزمان با شام ولادت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)و روز پدر ایستگاه صلواتی توزیع لبو و چای ابوعلی
⏰ زمان : شنبه ۱۵ بهمن ماه مقابل درب مسجد حضرت ابوالفضل (ع) ارغوان
📌از ساعت ۱۵ درخدمت محبین امیرالمومنین هستیم
#پایگاه_مقاومت_بسیج_سردار_شهید_سلیمانی
#حوزه_مقاوت_بسیج_محمد_رسول_الله
#ناحیه_مقاومت_بسیج_خمینی_شهر
@h1gasem
🇮🇷ایام الله دهه فجر و۴۴ سالگی پیروزی انقلاب اسلامی ایران گرامی باد 🇮🇷
📌با همت پایگاه های بسیج(خواهر و برادر) شمال منظریه (محله ارغوان) برآن شدیم
شبی خاطره انگیز در جمع خانواده بزرگ بسیجیان شهر شهید پرور خمینی شهردر روز پنجشنبه ۲۰ بهمن از ساعت ۱۸:۳۰ الی ۲۰:۳۰ را
با سخنرانی :
جناب سرهنگ فصیحی (فرمانده محترم سپاه خمینی شهر)
از ساعت ۱۸:۴۵ الی ۱۹:۱۵
⭕️ونمایش تئاتر مصطفی پادگان
براساس داستان واقعی را
از ساعت۱۹:۱۵ الی ۲۰:۳۰
تقدیم حضور شما کنیم 🌹
#محله_اسلامی_ارغوان
#بسیج_خدمتگزار_ملت_ایران
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝 #روایت_دیدار | در حلقه لشکر فرشتگان
👈 روایت حاشیههای مراسم جشن تکلیف دختران
⭐ حسینیه وزین و موقر همیشگی، شبیه مدرسه دخترانه شده بود!
📍«از کجا اومدید بچهها؟» اولین سؤالی بود که میپرسیدم. از همهجا بودند. تهران، اراک، تبریز، کاشان، سمنان و حتی دختران مدرسه کپرنشین زهکلوت کرمان.
⭐ اگه آقا اومد دوست دارید بهش چی بگید؟ یاسمین گفت: «من از آقا یه دونه کربلا خواستهام، یه دونه هم دوچرخه صورتی نو!»
⭐ چند تا از بچههای معلول را با ویلچر آوردند و نزدیک ما جا دادند. پرستو، یک دختر نابینا را هم توی جمع نشانم داد.
⭐ از صدای جیغ و کف و بالا پایین پریدن بچهها متوجه ورود آقا شدیم.
⭐ آقا نماز مغرب را شروع کردند. ما هم در یکی از صفهای انتهایی در اتصال به «لشکر فرشتهها» به آقا اقتدا کردیم.
⭐ بچهها یک بار دیگر سرودشان را برای آقا اجرا کردند و آقا برایشان دست زدند و با تشویق از شعر و اجرایشان تعریف کردند.
⭐ نماز عشا را هم به جماعت خواندیم و یک هو انگار رستاخیز شد. خیلی صحنه قشنگی بود. آقا «در حلقه لشکر فرشتهها» نشسته بودند و عجلهای برای رفتن نداشتند.