علَّمه البيانَ (به او بيان را تعليم نمود)
"بيان"، معناي اصيلش، روشنگري است. اين حرف زدن هاي معمول ما ، وراجـي است. بيان نيست. بيان امري مقدس است. ايجاد يك رابطه زنده و حيات بخـش مابين تمامي لايه هاي آگاهي است. جرياني زنده است كه بخـش هـاي متنـوع وجود را به يكديگر متصل ميكند. اين "بيان"، انتشار نور است. و خـداي رحمـن چنين بياني را تعليم ميدهد. آنكه "بيان" را تعليم بگيرد، "مبين" اسـت. و مبـين همان روشنگري است كه بيان كننده حقايق است. زبانش گويـا بـه حقـايق مـي شود. "بيان"، داراي قدرت است زيرا كلمه خداوند داراي قدرت است. اعلي مرتبه اين قدرت، قدرت ايجادكنندگي است. مثل لفظ "كُن" است كه ايجادكننده است. گاه بياني دگرگون كننده است. يعني چيزي را به چيز ديگر تبديل ميكنـد. چـون عصاي موسي(ع) كه به ماري تبديل ميشود. و مرتبه پـايين تـر از اين دو، بيـاني تقويت كننده است. اين نوع بيان، نه چيزي ايجاد ميكند و نه دگرگون مي سـازد اما آنچه كه هست را تقويت مي كنـد. مثـل شـدت گـرفتن هـدايت "و زادهـم الهُدي". از اين منظر، مي بيني كه مراد آيـه، حـرف زدن هـاي معمـول و غالبـاً مخرب بشر نيست. اينگونه وراجي هـا آدمـي را بيشـتر بـه خـواب مـي برنـد بيداركننده نيستند. منشاء شان، عادات و شرطي شدگی هاسـت. از هـيچ انسـجام باطني برخوردار نيستند. پراكنده و مشتت اند. هيچ بارِ نوراني ندارند. از اين سخن ها بايد پرهيز نمود تا جا براي نزول نور مهيا شود. بياني كه خداي رحمـن تعلـيم ميدهد، نوراني، بيداركننده و كاربردي است. داراي قدرت عظيمه است. اين بيـان چنان عظيم است كه بيشتر شبيه سحر ميماند. همچنانكه پيامبر (ص) نيز فرمودند؛ إنَّ منَ البيانِ لَسحراً".
مسعود ریاعی
بر گرفته از کتاب تفسیر مهر
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"نکات قرآنی"
(۲۸۸)
"وَ لَتَعرِفَنَّهُم فِی لَحنِ القَولِ"
(و از لحن سخن شان آنها را خواهی شناخت!)
کسانی که در قلب هایشان بیماری نفاق و دو رویی است، از "لحن" سخن گفتن شان، برای اهل ایمان قابل شناسایی می شوند. دقت کن! اینجا سخن از "لحن" است، نه خود سخن. همه ی دروغگویان و متظاهران، توانایی حرفِ خوب زدن را دارند، اما توانایی تغییر ارتعاش باطنی نیت شان را ندارند! "لحن" ارتعاش فحوای کلامی است که از گوینده صادر می شود. آن که در قلبش بیماری نفاق است حتی اگر طرز سخن گفتنش را نرم و ملایم کند، باز نمی تواند ارتعاش باطنی کلامش را برای اهل ایمان پنهان نماید. زیرا "مؤمن" به نور خدا می بیند و با فِراست خداداده اش می شنود. این یعنی ارتعاش باطنیِ سخنان، برای او دیدنی است و قابل استتار نمی باشد "فَاتَّقُوا فِراسَةَ المؤمِنِ فَاِنَّهُ یَنظُرُ بِنُورِ اللهِ". پس هر گاه به سراغشان رفتی، مراقب باش که خودت باشی و سخن زبانت همان کلام قلبت باشد، چه نزد این قوم، چیزی پنهان نمی ماند "بِاِذنِ الله". همچنان که در کافی ج ۱ ص ۳۶۳ آمده است؛ "نَحنُ نَعرِفُ شِیعَتَنا فِی لَحنِ القَولِ".
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"نکات قرآنی"
(۲۶۲)
"وَ اِذا حُیّیتُم بِتَحِیَّةِِ فَحَیُّوا بِاَحسَن مِنها اَو رُدُّوها"
(و هر گاه به شما "تحیّتی" داده شد، نیکوتر از آن یا به همان میزان پاسخ دهید!)
در وجه متعارف و معمول، این "تحیّت" را به سلام و درود ترجمه می کنیم اما حقیقت آن است که کلمه ی "تحیّت" به بار معنوی دیگری اشاره دارد. "تحیّت" ریشه از "حیّ" گرفته است، از حیات است، از زندگی و زندگی بخشی سرچشمه گرفته است. "تحیّت" تقدیم حیات است. گاه یک کلمه ی نیک، یک کار خیر، یک محبت عاشقانه، یک هدیه خالصانه، یک نور خداداده، زنده کننده است و تو را حیات و سبکبالی می بخشد و از درون، شکوفایت می کند و جریان زندگی ات را دگرگون می سازد. کلمات زنده ی خدا و دوستان خدا اینگونه است. آن چون دانه ای است که چون دریافتش کنی، شکوفایت می کند و تو در مرحله ای والاتر، "حیات" می بخشد. تحیّت، زنده باد است. هدیه ی است که باطنش زندگی است. و این تحیّت، جریان دارد، چیزی ایستا و ساکن نیست. پویاست. برای همین است که به تو نیز می گوید؛ "چون دریافتش کردی، تو نیز آن را رد کن". زیرا این تحیّت، زنده بودنش به جاری بودنش است. چه این رودخانه ای است که نباید توقف کند و به مرداب بدل گردد. پس هر گاه در سلوک، به "تحیّت"، زنده شدی، دیگر سالکان را نیز "تحیّت" هدیه کن. زیرا قاعده ی الهی این است؛ چون هدایت شدی، هدایت کن، تا بر هدایتت افزوده گردد. چون آگاه شدی، آگاهی بخش، تا آگاهی ات فزونی یابد. و چون برخوردار گشتی، برخوردار کن، تا همواره از بهترین ها برخوردار باشی. که این مرام سلوک است و عین فتوّت.
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"نکات قرآنی"
(۲۲۹)
"اِنَّمَا المؤمِنُونَ اِخوَةٌ"
(اهل ایمان، پیوند اخوّت دارند!)
این "اخوّت"ی که قرآن می گوید و پیامبر(ص) بین اصحابشان برقرار نمودند، یک پیوند اسراری و باطنی شگرف است. این پیوند به معنای برادریِ معمولی نیست که بسیاری چنین فهمیده اند. اخوّت حساب و کتابی اسراری دارد و تابع قواعد خویش است. برخی خیال کرده اند که منظور از اخوّت صرفاً بیان یک نکته ی معمول اخلاقی و اجتماعی است. ابداً اینطور نیست. در پیوند اخوّت، روح ها در پیوند مستقیم قرار می گیرند و در سرنوشت یکدیگر بشدت اثرگذار می شوند. این یک پیوند ساده نیست، ارتباطی حیاتی و تنگاتنگ است که حتی پس از مرگ کالبد جسمی می تواند ادامه یابد. در چنین پیوندی، روح های پیوند خورده، یکدیگر را حمایت می کنند و در ماجراهای عدیده ی حیات، آنچه که یکی بدان نیازمند است، دیگری بطور خودکار تقویتش می کند. چه آنها خود را در واحد گِره زده اند. این یک نکته ی اسراری است زیرا در پیوند اخوّت، قرار است طرفین، شیرِ انرژی و حمایت همه جانبه خود را بر دیگری باز نگه دارند. مهم نیست که طرفین، همواره در یکجا و یک مکان حضور داشته باشند، در چنین پیوندی باطنی، فاصله های زمانی و مکانی مانع ارتباط نیست. اگر بتوان مثالی برای آن زد، آن چیزی شبیه پیوند دو ذرّه ی کوانتومی است، این ذرّات هر جا که باشند، بر یکدیگر تاثیرگذارند و به نوعی حیاتشان را مدیون یکدیگرند. پس در مصائب و مشکلات یکدیگر نیز سهیم اند. به تعبیری میتوان گفت، از یک لایه آگاهی اند و معادشان مشترک است.
"اَخ" نیروی ذَکَر و همسوست و "اخت" نیروی اُنثَی و همسوست. موسی(ع) طبق آیات قرآن از هر دو این نیروها برخوردار بود لذا توانایی خوارق عادات را به وفور داشت.
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"رقیم"
💎 از قدیم الایام مفسران بر آن بوده اند تا بفهمند "رقیم" در آیه (اصحاب کهف و الرقیم)، چیست و به چه معناست. آنها از اصحاب کهف، همان جوانمردان که در غار بخواب طولانی برده شدند، نسبتا آگاهند اما در معنای "رقیم" همچنان در حیرتند و اشاره ی روح نوازی ندارند. برخی گفته اند که رقیم به آن لوح یا تابلوی یادبودی گویند که به یاد اصحاب کهف بر سردر غار نصب کرده اند! عجب ذوقی! ماشاء الله! اگر کسی این تعبیر را بپذیرد، معنای آیه ی " أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا" چنین می شود " آیا پنداشته ای که اصحاب کهف و تابلوی یادبودشان بر سردر غار از آیات عجیب ماست؟"! برخی گفته اند که مراد از رقیم، سگ شان است! ما هر چه کنکاش کردیم تا ببینیم این معنا را از کدام لغت گرفته اند و این ذوق را از کجا آورده اند، نیافتیم! برخی گفته اند که رقیم، اسم آن منطقه ای است که در آن بودند! اگر کسی این تعبیر را بپذیرد، ترجمه آیه چنین می شود "آیا پنداشته ای که اصحاب کهف و اسم منطقه ای که در آن بوده اند از آیات عجیب ماست؟"! باید بگویم اینچنین تعبیراتی به قول قرآن تیر به تاریکی انداختن است. مُشتی ذوقیات است که ما را به حقیقت رهنمون نمی کنند. حتی بعضی از مستشرقین گفته اند که رقیم در اصل رُقود(خفتگان) بوده است و در کتابت و قرائت آن اشتباه شده است! خلاصه هر کس چیزی گفته است. و این همه کار ذهن تاریک است. آنکه نتواند قرآن را آنچنانکه هست ببیند، سرنوشتش همین تعابیر ذهنی است. حال آنکه خودِ آیات قرآن در این مورد واضح و گویاست و لازم نیست کسی خود را به در و دیوار بکوبد. جز اصحاب کهف، کسان دیگری نیز در غار بوده اند. همان کسانی که آنها را بخواب کرده اند " فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ" (ما آنها را در غار بخواب کردیم). و برای این خواب کردن از اصطلاح عجیب "بر گوشهایشان زدیم" استفاده کرده اند و معلوم است که این یک خواب عادی نبوده است. متاسفانه کمتر کسی به این نکات توجه کرده است. اینان اسماء الله اند و بارها گفته ام که اسماء الله بی شمارند. "رقیم" از اسماء الله است. راقم، رقم زننده، مرقوم کننده. آنکه از نکات ریز و درشت مطلع است. چه کسی مرقوم کننده است؟! آنکه آگاه و هشیار است. در آن غار، آگاهان و هشیاران وجود داشته اند. "فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ ... ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ" (ما خوابشان کردیم ... و ما بیدارشان نمودیم). نیروهای بزرگی در کار بوده اند که با آگاهی، توانایی به خواب کردن جمعی را آن هم بمدت بیش از سیصد سال بدون آنکه زوال یابند، داشته اند و آنگاه به سلامت بیدارشان کرده اند. حتی از این دنده به آن دنده شان می کردند تا جریان خونشان متوقف نگردد. این گونه اسرار در علوم باطنی به آن اشاره شده است و محققان این علوم از آن مطلع اند. این کار، بدون وجود نیرویی الهی میسر نیست. آن محیط کاملا کنترل شده بوده است. قوانین عادی طبیعت نباید در آنجا سیطره داشته باشند. و این مهم از انسان کامل، یعنی از تجلی اسماء الله بر می آید. به تعبیری وجود اولیاء الله ضروری است.
مسعود ریاعی
بر گرفته از کتاب کیمیاگری باطنی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
تفسير "خَير"
💎 خَير، به معناي خوب نيست، فراتر از خوب است. خوب، مقابل بد است. متضاد آن است. اما خير متضادي ندارد. براي همين است كه فراتر از خوب و بد است. "واللهُ خيرٌ" - خدا، خير است - فراسوي خوب و بد جايگاه اوست. نه خوب است نه بد، بلكه "خير" است. و اين نكته اي حائز اهميت است. "شر" بدي است. نسبي است . پس متضاد خير نيست . زيرا خير، مطلق است . اين اشتباه را بسياري مرتكب شده اند و به شرك و دوگانگي وارد آمدند. بد، مقابل خوب است نه مقابل خير. "خير" خوبترين است. بر فراز همه خوبها و بدها. خوب و بد زيردست اويند " ید الله فوق ایدیهم". آنها كه خوبند، هنوز در فاصله با خدايند. همچنانكه بدان از او فاصله بسيار دارند. هيچكدام واصل نيستند. ما بايد به سوي "خير" رجوع كنيم . سير و سلوك مان به آن سو است. " انا لله و انا الیه الراجعون " به معناي رجوع به خير است. زيرا خير خداست. "واللهُ خَيرٌ". آنكه خوب است هنوز در ورطه تضاد است. و آنكه در تضاد است در رنج است. و آنكه در رنج است، خوشبخت نيست . زيرا در معركه دوگانگيها، آرامش نيست. آرامش در يگانگي است. بايد براي گريز از جنگ خوب و بد به سوي "خير"سلوك كرد. تنها راه خلاصي همين است. آرامش در خير است. نه در خوب است و نه در بد. خير، نابود نشدني است اما خوب و بد از بين رفتني. تبديل شدني .مي آيند و ميروند. آني هستند و آني نيستند. خوبي و بدي دو معناي ذهني اند. خالق شان ذهن است. و صد البته دو معناي نسبي اند. پس آنكه خدايش ذهني است تا يوم القيامه بايد در اين جهنم تضاد و دوگانگي دست و پا بزند. آيا مفري خواهد يافت؟! اما خير، مطلق است. يگانه است و متضادي ندارد. تضادها زير پاي اوست نه در چشم او. پس تا وقتي گرفتار تضادي و درگير معركه خوب و بد هستي، هنوز با "خير" فاصله بسيار داري. اما آنكه واصل به خير است و در خير سُكنا گزيده است، از تضادها رهيده و به يگانگي نائل آمده است. چنين كسي هم بر خويش حاكم است هم بر جهان و جهانيان. حاكمِ خوب ايجاد جنگ ميكند همچنانكه حاكمِ بد جنگ افروز است. زيرا اينان در تضاد با يكديگرند.حياتشان در گرو اين تضاد و درگيري است. اما آنكه واصل به خير است بهترين حاكمان است. "واللهُ خيرُالحاكمين". واصل به خير، صبر و تحملي شگرف دارد و اينگونه است كه همه را به زير بال و پر خويش گرفته است. با همه هست و در عين حال با هيچ كس نيست. واصل خير با همه در ارتباط است. هم با بدان تعامل دارد هم با خوبان. مكالمه اش را با هيچكدام قطع نميكند. در قرآن، هم مكالمه با بدان را ميبيني هم تكلم با خوبان. معاهده و عهد و پيمان نيز جاي خود دارد. و اين كاملا در جايجاي آن مشهود است.
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"نکات قرآنی"
(۵۲)
از میان "اسماء الله"، کسی است که نامش "البَرٌّ الرَحِیمٌ" است. باز کننده دروازه های بهشت هموست. اسم قرآنی اش همین است. این همان کسی است که تو را هدیه ی بهشت می دهد. در را او می گشاید. تا او نیاید بهشتی در کار نیست چه خداوند، کار بهشت را به این اسم نیک اش واگذارده است. کافیست آیات سوره ی ۵۲را که سوره ی "طور" است، بخوانی تا ببینی بهشتیان چه می گویند! آنها او را پیش از این می شناخته اند! و با همین نام او را می خواندند! "اِنّا کُنّا مِن قَبلُ نَدعُوهُ اِنَّهُ هُوَ البَرُّ الرَّحِیمُ" (ما پیش از این او را می شناختیم، او "بَرٌّ رَحِیمٌ" است!)، همان که ذاتش نیک و مهربان است "هُوَ البَرُّ الرَّحِیمُ". ای دوست، این ذکر زنده را در وجودت به جریان انداز، با او هماهنگ باش، یعنی تو هم نیک و مهربان باش، که تا زنده ای لقاءش کنی، و تو نیز چون بهشتیان او را بشناسی "ان شاءالله". زیرا "شناخت هر چیز، دریافت آن است".
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudri
"نکات قرآنی"
(٤)
هر ذکری را عملی است متناسب با آن. عملِ ذکر "بسم الله الرحمن الرحیم"، بخشنده و مهربان بودن است. جز این باشد ذکرت از زبان فراتر نرفته است. عملِ ذکر "فتاح"، گره گشایی از کار خلق خداست. جز این باشد ذکرت از زبان فراتر نرفته است. عملِ ذکر "علیم"، آگاهی بخشی به طالبان آن است ... عملِ ذکر "رزاق"، رزق رسانی به دیگران است ... عملِ ذکر "لا اله الا الله"، یگانه گویی، یگانه اندیشی و یگانه بینی است ... عملِ ذکر "الله اکبر"، توجه از غیر بریدن و روی سوی آن ناشناختنیِ لایتناهی داشتن است. جز این باشد ذکرت از زبان فراتر نرفته است. چه "اِلیهِ یَصعَدُ الکَلِمُ الطَّیِّبُ و العَمَلُ الصّالِحُ یَرفَعُهُ" ( کلمات پاکیزه به سوی او صعود می کنند و این "عمل صالح" است که آنها را عروج می بخشد!). تو با ذکرِ بی عمل به جایی نخواهی رسید. ذکرت را در دیگ عمل بجوشان. بگذار "ذکر" چنان در تو جاری شود تا تمام وجودت تجلّی آن ذکر گردد. چه خداوند، اسماءش را برای بندگانش گذاشته است. آنها را واژه مپندار. هر کدام از این اسماء از بالاترین ارتعاشات باطنی برخوردارند. همراه با ذکرت، به مفاهیم شان عمل کن. عمل به آنان، تقدیم برکات شان است به دیگران. و اینگونه است که تو خود بیش از پیش از آنها پُر خواهی شد. این که گفتم یک قاعده ی اصیل باطنی است. قدرش را بدان.
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
نکات قرآنی
۷۰۱-“فَما لَنا مِن شافِعِینَ”
(پس شفاعت کننده ای برای ما نیست)!
☆ “شَفع” به معنای جفت است. بر خلاف “وَتر” که فرد است. شفیع و شفاعت کننده، آن را گویند که در طلب مساعدت و یاری رساندن به کسی است. اما این کس هر کسی نیست. زیرا در معنای شفاعت، مفهوم جفت بودن و هم خوانی و هماهنگی مستتر است. واضح تر آنکه مابین شفاعت کننده و شفاعت شونده، سنخیتی وجود دارد. این یعنی؛ کسی که سراسر زندگی و گفتار و کردار و اندیشه اش، مملو از خشونت است، کسی که وجودش سرشار از بی رحمی است، شفیع اش خدای بخشنده و مهربان نیست. زیرا عملکرد او هیچ سنخیتی با خدای بخشنده و مهربان ندارد. زیرا قاعده “اِن لا تَرحَم، لا تُرحَم”(اگر رحم نکنی، رحم کرده نمی شوی) در کار است. شفاعت در قرآن به مفهوم، تنبلی و امید واهی و مفت خوری نیست. شفاعت کسی می شود که خود هم جنس و هم سنخ شفاعت کننده اش باشد. زیرا آنها با هم یک زوج روحانی را تشکیل می دهند. معنای شفاعت همین است. شَفَعَ العَددَ: یعنی؛ او را زوج قرار داد. “کانَ واحِداً فَشَفَعتُهُ بِآخَرَ”: یعنی؛ تک بود و من آن را به مثل خودش ضمیمه کردم، به مثل خودش قرینش ساختم”! دریاب نکته را! تو اگر بخواهی خدای خیرالراحمین شفیع ات باشد، باید لااقل بویی از رائحه ی رحمت از تو متصاعد باشد. باید در زندگی ات مزه ی رحمت را به دیگران چشانده باشی. باید بارقه ای از صفت رحمت در وجود تو متجلی باشد، و آنگاه امید به شفاعت خیرالراحمین داشته باشی. انسانی که سرتاسر زندگی اش خودخواهی و خودپرستی و سلطه گری و ترویج خشونت و اشاعه شرّ و آسیب و آزار رساندن به دیگران بوده است، آخر چه سنخیتی با خدای بخشنده و مهربان دارد که بخواهد با اسمی از اسماءش شفاعت شود!؟ ای دوست، اگر بدنبال شفیع هستی، باید از همینجا دست به کار شوی. باید از همینجا هم سنخ بودن خودت را به اثبات رسانی. باید بتوانی ببخشی. باید بتوانی گرفتاران را مساعدت کنی و آنها را از بند بِرَهانی. اگر در آن روز عظیم، شفیع می خواهی، باید خودت به قدر وُسع ات، در زندگی ات نقش شفیع داشته باشی. و یادت باشد؛ این همجنس است که با همجنس پرواز می کند! خوبی با خوبی! مهر با مهر! شفاعت با شفاعت!
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
نکات قرآنی
۶۰۶- “الشیطان الرجیم”
(شیطان رانده شده)
شیطان از رحمت الهی رانده شده است انقدر او را به سوی خود نکش! تو با مدام فکر کردن در باره ی شیطان، باعث جذب بیشترش می شوی. خودت را از این تضاد رها کن. پر و بالش مده و با یادکردش او را به وجود خودت مکشان. حتی از قول خودت مگو که لعنت بر شیطان! بلکه بگو “لعنت خدا بر شیطان”. لعنت طعام اوست. تو به او طعام نده. بگذار طعام لعنت خدا را بخورد. اگر تو به او غذا بدهی، مدام به سراغت می آید! بهتر است با پناه بردن به خدا، خالق را با او طرف کنی زیرا تو از پس شیطان نفس بر نمی آیی اما خداوند خوب بر می آید و خوب می داند که چه کند. قرآن می فرماید؛ “فَاستَعِذ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیم”؛ از شر شیطان رانده شده به خدا پناه ببر”. این یعنی؛ تو وارد این بازی مرگبار تضاد مشو. بلکه با مراقبه خودت را از این تضاد و کشمکش بیرون آور. که چون چنین کنی آنگاه نفس ات نورانی می شود، بی خوف و اندوه می شود. آرامش می یابی. و از این پس؛ این شیطان است که از تو خواهد گریخت! این شیطان نفس امّاره است که تو را ترک خواهد کرد. یک سالک نیک می داند که نباید به شیطان بپردازد، نباید ذاکرش باشد، و او را مدام به یاد آورد. این کاری خطاست. زیرا هر چیزی را که مدام یاد کنی، همان از آنِ تو خواهد شد! شیطان را از آنِ خود مکن! سالک تنها یاد حق تعالی را در خویش زنده می دارد، نه یاد کس دیگر را! بگذار همانطور که خدا او را از درگاه خویش رانده است، رانده بماند. نزدیکش نکن! با اوهام خودت، به زندگی ات دعوتش نکن! بلکه با پناه بردن به خداوند، اندیشه شیطان را رها کن و تنها خدای رحمن را به یاد آور.
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
نکات قرآنی"
(۵۶)
"وَ الوالِداتُ یُرضِعنَ اَولادَهُنَّ"
"و مادران مولودشان را شیر می دهند!"
به خلاف آنچه که بسیاری تصور کرده اند، این آیه ای رمزآلود و اسراری است. هدایتگری است که سالک را به معرفت ناب، هدایت می کند. ای دوست! آنها که فرزندان دنیایند، از پستان دنیا شیر می خورند. و آنها که فرزند آخرتند از سینه ی آخرت می نوشند. و این دو یکسان نیستند. "اَبناء الدنیا"، کجا و "اَبناء الآخرة" کجا؟! آنکه پر از حرص و طمع و زیاده خواهی است، مادرش را می شناسد. پس بسوی همو می رود. همچنانکه سالکی که مملو از حقیقت طلبی است مادرش را می شناسد. چنین کسی هیچگاه از سینه ی غیر مادر خود نمی خورد. چه به عشق مولی، توجه به غیر را بر خود حرام کرده است. "وَ حَرَّمنا عَلَیهِ المَراضِعَ مِن قَبلُ" ( و ما پیش از این، هر مادر شیرده دیگری را بر او حرام کرده ایم!)
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"نکات قرآنی"
(۵۰۸)
"مُرضِعَة"
(شیردهنده!)
مادر حقیقی هر کس شیردهنده ی اوست. آن که از دنیا شیر خورده و میخورد، مادرش دنیاست، و آن که شیر آخرت را میخورد، مادرش آخرت است. خورندگان شیر آخرت، دنیا برایشان زندان است همچنانکه خورندگان شیر دنیا، آخرت زندانشان است. پس دنیا برخوردار از سهم خویش است و آخرت نیز بهره مند از سهم خودش. شیر قدرت طلبی، شیر شهوت پرستی و ثروت اندوزی، شیر تکبر و برتری طلبی از شاخص ترین شیرهای دنیا، و شیر تقوا و اخلاص و خدمتگزاری، از اهم شیرهای آخرت است. و اینها دو کیفیت متفاوت از زندگی را می سازند. می توانی یکی را بهشت و دیگری را جهنم بنامی.
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei