eitaa logo
مستوره | فاطمه مرادی
439 دنبال‌کننده
292 عکس
58 ویدیو
0 فایل
🔹کلمه‌های یک مادر سیاست‌خواندهٔ دست‌به‌قلم 🔹ارتباط با من: @fatememoradiam 🔹صفحهٔ من در اینستاگرام: @fatememoradiam 🔹 کانال من در پیامرسان بله: https://ble.ir/mastuream 🔹کانال من در تلگرام: https://t.me/mastuream
مشاهده در ایتا
دانلود
. استاد سختگیر به علاوهٔ ارادهٔ فولادی می‌شه یک اثر درخشان. خدایا می‌شه از این استادا نصیب‌مون کنی؟ @masture
بیا معمولی باشیم رفیق، بسه ترحم. @masture
مستوره | فاطمه مرادی
بیا معمولی باشیم رفیق، بسه ترحم. #دست_نیافتنی_ها #فیلم @masture
مدت‌هاست موزیک‌های موسیقیدان این فیلم رو گوش می‌دم و حسی که ازشون می‌گرفتم دقیقا همون حسی بود که از تماشای این فیلم گرفتم. چه رابطهٔ تنگاتنگی. یکی‌ش رو می‌ذارم براتون👇🏻
پسرم هنوز وسایلا رو جمع نکردی؟ من جمع می‌کنم اما می‌ذارم بالای کمد تا محروم بشی. _مامان به نظرم تو بلد نیستی منو تربیت کنی، باید بری از مامان جون یاد بگیری. من🤐 @masture
. منوی غذا دربارهٔ هنر و طرفداران هنر. ما مصرف‌کننده‌‌ایم، طرفداریم و یقیناً لیاقت این حجم از استعداد و فداکاری عمیق افرادی که برایمان خدمتی انجام می‌دهند را نداریم. «منو» شاید کمدی سیاه و خشونت به‌ یادماندنی سرو کند؛ اما غذای ویژۀ روز من و شما هستیم؛ در قابلمه در حال جوشیدنیم، غافل از اینکه چقدر کامل در حال پختنمان هستند. فیلم پر از تعليق و خروج از تعادله و این تنها نکتهٔ مثبته. در شخصیت‌پردازی خیلی ضعیفه. برخلاف امتیاز بالاش فیلم خوبی نبود. @masture
. اگر بخوام استادی رو با خیال راحت و اطمینان کامل به کسی معرفی کنم قطعا اون گزینه، استاد بطحایی هستند. برای ثبت‌نام: https://reg.isoa.ir/product/نویسندگی-خلاق/
. برای رسیدن به رویاهات باید یه چیزهایی رو فدا کنی. مگه نه رفیق؟ @masture
روزِ اگر توی این هوا بری کوه و مریض بشی، اینقدر می‌زنمت تا بمیری، مبارک :)) @masture
. جنگ چهرهٔ زنانه ندارد/سوتلانا آلکسیویچ @masture
. مثل هر روز بهش سلام کردم اما برخلاف همیشه نه از سلام خبری بود نه از لبخندی که انتظارش را می‌کشیدم. پاره‌پاره پرسید: «بارون بند اومده؟» بله‌ای گفتم و دست پسرم را گرفتم و راه افتادیم. توی مسیر گوشم به حرف‌های پسرم بود و دلم پیش پیرزن همسایه که روز‌به‌روز بیشتر آب می‌رفت. . قدیم‌ترها مسجد و خرید و پیاده‌روی‌اش قضا نمی‌شد. ولی حالا پاره‌استخوانی خمیده بود که هر قدم‌اش چندثانیه طول می‌کشید. از درِ خانه که بیرون می‌زد مقصدش سکوی کنار باغچه بود که بنشیند به تماشای آدم‌ها و دوختن صبح به شب. اگر هم‌کلامش می‌شدی، تنها چند جمله می‌گفت: «من غریبم. بچه‌هام منو ول کردن و رفتن، اما اینقدر اینجا می‌شینم تا بیان.» و می‌نشست. هر روز. توی سرما و گرما. بی‌‌ذره‌ای ناامیدی. . پسرم را که رساندم پا تند کردم تا دوباره ببینمش. تا سیاهی چشم‌هاش قفل شد روی صورتم، پرسید: «بارون بند اومده؟» لرز پیچید به پاهام: «خیلی وقته. میاین بریم خونه؟ خیلی سرده.» لب‌های کبودِ یخ‌زده‌اش را باز کرد: «نه، منتظر بچه‌هامم، بیان ببینن نیستم ناراحت می‌شن.» صورتش تار شد و چشم‌هام تر... @masture
. در تمام لحظاتی که «تاپ گان» را می‌دیدم، سوالم این بود که چرا ما نباید فیلمی داشته باشیم که امیدبخش و وحدت‌آفرین باشد؟ از میان تمام ویژگی‌های مضمون فیلمنامه، تنها مطالبه‌ام امیدآفرینی بود که متاسفانه در سینمای ایران برعکس عمل می‌شود. . تاپ گان به راحتی جای قهرمان و ضد قهرمان، سلطه‌گر و مدافع، حقیقت و دروغ را عوض می‌کند و حاصلش نشر امید در میان نسل‌های جدید آمریکایی و تحقیر و قلع ویژگی‌های جامعهٔ ایرانی است. @masture