🌺﷽🌺
🌹{سلام خدمت دوستان امام زمان عج روزتون منور به نور امام مهدی عجل الله} 🌹
🌺{به مناسبت سالروز ولادت پدر مهربونمون، دوازدهمین ماه آسمان امام مهدی عجل الله دو تا هدیه براتون داریم که اولین هدیه یک موضوع جدید به کانال ما اضافه میشود☺️
این موضوع عنوانش #دنیای_ظهور هست که باهم دنیای بعداز ظهور رو بررسی میکنیم و ان شاء الله دنیای بعد از ظهور رو به چشم خود ببینیم} 🌺
✨{اما دومین هدیه اینکه قراره سرگذشت زندگی آخرین عروس اهل بیت رو باهم مرور کنیم،بله زندگی نرجس خاتون سلام الله،
که ان شاء الله طی چند روز به این مناسبت شیرین برای شما گذاشته میشه
عنوان این موضوع#عروسِ_نرگس با این عنوان دنبال کنید } ✨
💐{امیدوارم لذت ببرید و از این دو هدیه بهره ببرین} 💐
🌹{اللهم بحق الزینب عجل لولیک الفرج} 🌹
💚{اللهمـ صلیـ علیـ محمـد و آلـ محمـد و عجلـ فرجهمـ}💚
💚{اللهمـ عجلـ لولیکــ فـرجـــ}💚
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━🌸
@eemamzamany
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━┈🌸
🌺﷽🌺
#عروسِ_نرگس
💚{قسمت اول} 💚
✨{ملیکا(نرجس خاتون) دختر یوشعا پسر قیصر روم از نسل شمعون از حوارییون حضرت عیسی علیه السلام است.
مشهور ترین نام ایشان نرجس است و کنیه ایشان ام م ح م د است وقای ایشان به اسارت برده شد خود را نرجس نامید تا کسی از شاهزاده بودن او باخبر نشود
حال به سرگذشت ایشان پی میبریم} ✨
✨{قصر اذین بندی شده بود، در سقف ها صلیب آویز کرده بودند،قیصر(پدربزرگ نرجس خاتون) 300 نفر از راهبان دینی، حواریون و بزرگان دینی و 700 نفراز آدم های بزرگ و با شرافت و400 هزارنفر از شیوخ عشایر و فرماندهان لشکر جمع آوری کرده بود و ازجلوی قصر تا صحن ان را فرشی از جواهرات پهن کرده بود.
قرار بود ملیکه با پسر عمویش عقد کنند، وقتی که پسر عموی ملیکه به مجلس رسید صلیب ها دور تا دور اورا گرفتند اسقف ها دور او حلقه زدند درحالی که بخشی از انجیل را می خواندند.
همین وقت بود که ناگهان صلیب ها به زمین افتاد ستون ها شکستند و بر روی سقف شکاف بزرگی ایجاد شد و داماد بیهوش شد در این هنگام رنگ چهره اسقف ها پرید.
بزرگ اسقف ها به قیصر گفت پادشاه نگذار این اتفاق به وقوع پیوندند و ما رو از او معذور بدار(چرا که نشانه ی از بین رفتن و یا زوال دین است)
قیصر عصبانی شد، به اسقف ها دستور داد تا سقف هارا بنا کنند و صلیب ها در جای خود بگذارند. اسقف ها انجام دادند سپس مراسم برگزار شد اما بازهم همان اتفاق پیش امد مردم همه پراکنده شدند َخن در دههان قیصر بند امده بود و نمیتوانست سخن بگوید او داخل قصرش شد و پرده انداخت
شب ملیکا در اتاق خود به خواب می رود و خوابی میبیند
خواب دید مسیح علیه السلام با عده ای از حوارییون در قصر پدربزرگش یک منبر وصب کرده اند که از اسمان بالا رفته است وزو در جایی نصب کردند که تخت جد ملیکا است
سپس پیامبر مسلمانان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خانمی و و عده ای از پسرانش به نزد مسیح امده اند، مسیح جلو رفت و رسول خدا را به آغوش کشید
رسول خدا به او فرمود:ای روح الله من از نسل وصی تو شمعون دختری به نام ملیکه برای،
سپس با دست خود اشاره نمود به امام حسن عسکری علیه السلام
این پسرم خواستگاری کنم
مسیح به شمعون فرمود سعادت به روی آورده نسل خود را با رسول خدا صلی الله پیوند بزن
شمعون پاسخ داد چنین میکنم
سپس رسول خدا به بالای ان منبر بلند رفت و ملیکه و امام عسگری علیه السلام به عقد هم درآورد
شاهدان این عقد مسیح، حوارییون، آل محمد درودکه خدا برآنها باد بودند
ملیکا از خواب برخاست ترسید از اینکه خواب را برای جد خود تعریف کند و خواب را تعریف نکرد
از ان خواب محبت و عشق امام عسگری علیه السلام در سینه ملیکه افتاد، ملیکه تا ایننکه از خوراک افتاد هر روز ضعیف و لاغر تر می شد
ملیکه به بیماری بدی مبتلا شد ...} ✨
🌹{اللهم بحق الزینب عجل لولیک الفرج} 🌹
💚{اللهمـ صلیـ علیـ محمـد و آلـ محمـد و عجلـ فرجهمـ}💚
💚{اللهمـ عجلـ لولیکــ فـرجـــ}💚
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━🌸
@eemamzamany
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━┈🌸
🌺﷽🌺
#عروسِ_نرگس
💚{قسمت دوم} 💚
✨{ملیکا به بیماری سختی مبتلا شده بود و نمی توانست بیاشامد و یا بخورد، جدش تمامی طبیبان روم را خبر کرد طوری که دیگر طبیبی در روم نماند، همه از درمان ملیکا مایوس و ناامید بودند و دارویی پیدا نمی کردند،
جد او بر سر ملیکه امد و گفت ای نور چشمانم چه چیزی را بسیار دوست داری؟ ملیکا پاسخ داد:درهای گشایش را بر خود بسته میبینم اگر شکنجه ی خود را از مسلمانان برداری و زنجیر ها از انها باز کنی امید دارم مسیح و مادرش شفا و عافیت به من بدهند
پدر بزرگ ملیکه این کا رو مرد و با این کار نشانه های بهبودی در ملیکا پیدا میشد،
جد او از این مطلب بسیار خوشحال بود طوری و به دیدار اسرای مسلمانان رفت.
چهل شب گذشت، ملیکا خواب دید، خواب دید که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها سیده نساء العالمین به همراه حضرت مریم سلام الله و هزار تا از فرشتگان بهشت به دیدار ملیکه امدند،حضرت مریم به ملیکا گفت:این بانوی بزرگوار بزرگ زنان عالم است و مادر شوهر تو، حسن علیه السلام می باشد.
ملیکا به پای حضرت فاطمه زهرا سلام الله افتاد گریه کرد و شکایت کرد از اینکه چرا امام حسن عسکری علیه السلام به دیدار او نرفته است
حضرت فاطمه به او فرمود:
مریم از که از دین شما به خدا پناه می برد، اگر می خواهی به رضایت خداوند برسی باید و حسن علیه السلام به دیدار تو بیاید باید بگویی
اشهدان لا اله الا الله و اشهدان ابی محمد رسول الله
ملیکه این ذکر را تکرار کرد و هنگامی که این ذکر را گفت حضرت فاطمه او را به آغوش کشید و فرمود:
حال میتوانی حسن علیه السلام را ببینیو مرا معطر ببینی و کار من تمام شد
در این هنگام ملیکا از خواب بیدار شد و با این ذکر بیدار شد:من مشتاق دیدار با امام حسن عسگری هستم
گس از ان گذشت و ملیکه شبی امام حسن عسکری علیه السلام را در خواب دید
امام علیه السلام به او فرمود:در فلان شب پدرت به جنگ با مسلمانان می رود در این وقت لباس کنیزان را به تن کن و سپس از قصر به بیرون بیا که این کار باعث وصال به ما می شود.. } ✨
🌹{اللهم بحق الزینب عجل لولیک الفرج} 🌹
💚{اللهمـ صلیـ علیـ محمـد و آلـ محمـد و عجلـ فرجهمـ}💚
💚{اللهمـ عجلـ لولیکــ فـرجـــ}💚
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━🌸
@eemamzamany
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━┈🌸
🌺﷽🌺
#عروسِ_نرگس
💚{قسمت سوم} 💚
✨{شبی که امام عسگری وعده ی ان را داده بودند فرا می رسد ملیکه لباس کنیزان را به تن می کند و از قصر خارج می شودو سوار است بر قافله ی کنیزان که به سمت عراق در شهر بغدادحرکت می کنند ...
بشیربن سلیمان یکی از یاران خاص امام هادی علیه السلام بود شغل او تجارت بود او بی اجازه از مولایش خرید و فروش نمیکرد تا طوری شد مه دیگر خودش میتوانست حلال از حرام بشناسد.
شبی بشیر در خانه اش در سامرا بود و ساعتی از شب گذشته بودکه کسی در منزل او را زد.
در را باز کرد دید خادم امام هادی علیه السلام است خادم به او گفت:امام هادی علیه السلام تورا می خواهد
بشیر لباس پوشید و به دیدار امام هادی ع رفت
وقتی وارد خانه شد دید امام هادی علیه السلام با فرزندش حسن علیه السلام و حکیمه خاتون سلام الله در گشت هستند و امام از پشت پرده با او سخن می گوید:
ای بشر تو از فرزندان انصار هستی و دوستی ما ازمیان شما از بین نخواهد رفت و هر فرزندی از پدرش ارث می برد شما مورد اعتماد ما اهل بیت هستید من تو را به فضلیت و مقامی مشرف میکنم و تورا به سری اگاه میکنم و به تو دستور میدهم کنیزی بخری...
پس امام ع نامه ای به خط رومی نوشت و ان را با انگشترش مهر و موم کردو کیسه پولشان را در اوردند و به بشیر فرمود
این مقدار پول را بگیر و به بغداد برو و فلان روز نزدیک ظهر در کنار پل بغداد منتطر قایق ها باش و هنگامی که انچه را به هنگام اوردند اشکارا به مردم نشان دادند و به معرض به نمایش گذاشتند مشتری و خریداران بنی عباس و جوان های عراقی از هر سو بخ طرف قایق ها می ایند و انها را احاطه می کنند وقتی این مناظر رو دیدی به سمت کسی که او را عمر بن یزید نخاس(نخاس یعنی کسی که شغل ان خرید فروش غلام یا کتیزی است) می گویند برو او درانجا کنیزی را نشان می دهد که چنین و چنان است دو لباس حریر برتن دارد ولی ان زن از اینکه او لمس شود یا حجاب برذارد ابا دارد، او از پشت پرده نازک پوشش نگاه عمیق گیرایی دارد نخاس او را می زند و بر سرش به رومی داد نی زند گو پس بدان ان زن می گوید: وای از زنی که پرده ی حجاب او را بردارند
یکی از مشتري ها می گوید: من سیصد دینار براي او می دهم.
آنها به نخاس با زبان عربی می گویند؛ ولی آن زن می گوید: اگر با شوکت سلیمان علیه السلام، نزد من بیایی؛ ولی من به تو رغبتی نشان نمی دهم.
نخاس می گوید: می گویید چه کار کنم؟ اي زن! من باید تو را بفروشم؟
کنیز می گوید: چه عجله اي داري؟
من باید کسی را از مشتري ها انتخاب کنم که قلبم را آرام کند.
اي بشر! در این هنگام به سوي عمربن یزید نخاس برو و به او بگو:
همراه من نامه ای است که از طرف شخصی شرافتمند این نامه به زبان رومی نوشته شده این شخص بزرگوار کرم، وفا و بخشش خود را توصیف کرده است نامه را بگیر رو بخوان و درباره شخصیت صاحب نامه کمی تامل کن اگراز او خشنود شدی من وکیل او هستنم تو را به پیش او می برم...
بشر تمام آنچه امام هادی علیه السلام فرموده بودند انجام داد... } ✨
🌹{اللهم بحق الزینب عجل لولیک الفرج} 🌹
💚{اللهمـ صلیـ علیـ محمـد و آلـ محمـد و عجلـ فرجهمـ}💚
💚{اللهمـ عجلـ لولیکــ فـرجـــ}💚
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━🌸
@eemamzamany
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━┈🌸
🌺﷽🌺
#عروسِ_نرگس
💚{قسمت چهارم} 💚
✨{بشر راهی بغداد می شود,هنگام ظهر است عرق از سر و روی بشر می ریزد,کنار فرات می ایستد به نهر چشم می دوزد که یک کشتی از روی آن به سمت ساحل می آید,کشتی پهلو میگیرد و اسیران و کنیزان از انجا پیاده می شوند مردم همگی دور انها را میگیرند و کنیزان را قیمت میکنند,کنیزان یک به یک به فروش می رسد و فقط مداری از انها باقی مانده.
بشر متوجه دختری میشود که دو تکه پارچه ی حریر بر تن دارد و نقابی به چهره اش زده است دختر توجهش را جلب می کند,
همان وقت مردی جلو می آید می خواهد نقاب آن دخترخانم را کنار بزند اما او ممانعت میکند و نمی گذارد و به زبان رومی آه و ناله میکند.بشر متعجبانه زیر لب می گوید لا اله الا الله.بشر متوجه میشود ان دختر همانیست که امام هادی ع فرموده است.قدمی به جلو می رود که مردی دیگر می گوید من سی صد درهم میخرمش,چرا که عفیف و پاک دامن است.
دختربا ناراحتی می گوید:اگر تو لباس سلیمان نبی و کرسی سلطنت اوهم جلوه کنی من به تو رغبتی نخواهم کرد.عمربن یزید رمانده که چه کند.بشر بیش از بیش به صحت های گفته های امام هادی علیه السلام پی میبرد,بشر قدم جلو میگذارد و به پیش عمربن یزید می رود,
-ای مرد من نامه ای سربسته از طرف یکی از اشراف دارم که به زبان و خط رومی نوشته شده است و او در این نامه بزرگواری وفا و شرافت خود را نسبت به این کنیز نوشته است,نامه را به کنیز بده تا درباره ی این فرد فکر کند و تصمیم گیزد,من وکیل ان فرد هستم تا اگر کنیز رضایت داد ان را برای فرد خریداری کنم.
عمربن یزید خوشحال می شود و نامه را به ملیکه نشان می دهد,ملیکه نامه را باز میکند و میخواند هنوز چندخط بیشتر نخوانده که اشک از چشمانش جاری میشود و به سختی میگرید,مثل کنیزکانی که پس از سال ها دربند بودن برات ازادیشان داده باشند اما نه...این دختربه عشق در بند شدن گریه میکند,دربندشدن عشق جوانی که خداهم عاشق و دلداده ی ان جوان است.
ملیکه میگوید,من را به صاحب این نامه بفروش.
بشر خوسحال می شود و ملیکه را می خرد به قیمت دویست و بیست دینار,و ملیکه با بشر می رود.
ملیکه بسیار خوشحال است و در پوست خود نمی گنجد,نامه امام هادی علیه السلام را می بوسد و می گرید,بشرمتعجبانه به او نگاه می کند.
-ای خانم ایا نامه کسی را میبوسی که اورانمیشناسی!
ملیکه اشک هایش را پتک میکند و پاسخ می دهد:
-ای کسی که که به مقام اولاد انبیا معرفت کمی داری!به سخن من گوش بده و بدان من ملیکه نوه ی امپراتوری روم هستم جدم میخواست مرا به برادر زاده اش تزویج دهد اما در شب عروسی...
و آنگاه ماجرای ازدواجش و شرح چگونگی رسیدنش به اینجا از اول تا به آخر را برای بشر تعریف می کند.باورش نمی شود دختری ناز و نعمت را رها کرده و برای همسری فرزند امام هادی ع خود را به اسیری کشانده باشد.بشر حس میکند با اینکه این دختر تازه مسلمان شده اما فرسنگ ها دز معرفت به امام زمانش از او جلوتر است,احساس کوچیکی پر برابرش دارد.
آنان به شهر سامرا میرسند و به خانه ی امام میروند.
ملیکه به خانه ی کوچک و فقرانه امام هادی نگاه. میکند و میگوید اینجا خانع ی رهبر و پیشوای ماست؟
اشک شوق از چشمان ملیکه می بارد,درخانه زده میشود کافور خادم امام هادی در را باز می کند,وارد خانه می شوند,چشمان ملیکه به چهره ی امام هادی علیه السلام روشن می شود و لحظاتی بعد به ماه پاره ی امام هادی ع,امام حسن عسگری ع ,با حالت اشک شوق ملیکه رو میکند به امام عسگری ع و میگوید:سلام برتو ای مولای من.سلام برتو ای تمامی ارزو ی من...
امام عسگری ع با مهربانی می نگرد به ملیکه و زیر لب می گوید: و سلام برتو,و درود رحمت خداوند نثار تو ای همسر یازدهمین امام و مادذ آخرین ولی خدا و منحی عالمیان !
رویاهای ملیکه لباس حقیقت به خود پوشاندت از درون اتاق با چشمانی اشک بار به آسمان مینگرد زیر لب می گوید:آسمام سامرا چه زیباست زیباتر از آسمان روم...} ✨
🌹{اللهم بحق الزینب عجل لولیک الفرج} 🌹
💚{اللهمـ صلیـ علیـ محمـد و آلـ محمـد و عجلـ فرجهمـ}💚
💚{اللهمـ عجلـ لولیکــ فـرجـــ}💚
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━🌸
@eemamzamany
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━┈🌸
🌺﷽🌺
#عروسِ_نرگس
💚{قسمت پنجم} 💚
✨{...شبی رسیده است که آن را شب موعود می نامند بله شبی که آخرین منجی بشر و آخرین امام یه دنیا می آید شب نیمه شعبان,با فضلیت ترین شب...
حکیمه خاتون مهمان امام حسن عسگری علیه السلام برادر زاده ی خود بودند,ایشان به دید برادر زاده به ایشان نمی نگرد بلکه ایشان را پیشوای خود میداند,
نزدیک غروب است,حکیمه خاتون رخصت می طلبد برای خروج و بلند می شود که برود.امام حسن عسگری رو می کند به حکیمه خاتون.
-عمه جان امشب نزد ما بمان همانا نوزادی که نزد خدای تبارک و تعالی گرامی است متولد میشود.
-نوزاد!از چه کسی سرورم
-از نرجس
-نرجس؟!اما من ذره ای آثار بارداری در او نمی بینم چگونه چنین ممکن است؟
امام لبخندی می زند
-عمه جان در هنگام فجر اثار بارداری نرجس برایت اشکار خواهد می شود مثل او مانند مادر موسی است که آثار بارداری تا هنگام ولادت موسی در او آشکار نشد.زیرا فرعون در جستجوی موسی,شکم زنان باردار را پاره می کرد و این نیز ماجرایش نظیر موسی است.
حکیمه خاتون به فکر می رود می داند آنچه امام عسکری ع می گوید بر حق است و محقق خواهد شد به نزد نرجس می رود کنارش می نشیند و دست هایش را در دست او میگرد و آنچه را که درباره ی تولد فرزندش شنیده است بیان میکند,
نرجس با خود میگوید امشب؟رو میکند به حکیمه خاتون
-اما من درخود آثار وضع حمل نمیبینم؟
حکیمه لیخندی میزند و چیزی نمیگوید...
پاسی از شب گذشته و هنگام استراحت است.نرجس گوشه ی یکی از اتاق ها می خوابد و حکیمه بخاطر مراقبت از او کنار او دراز می کشد اما پلک هایش را نمی بندد و به نرجس چشم می دوزد.درحالی که به فکر فرو رفته است و باخود می گوید :خدایا تقدیر وتدبیر تورا سپاس می گویم اما چگونه...؟درمیان تمام زنان عالم یکی را از روم انتخاب کردی و او را به اینجا آوردی و مادر آخرین ولی و حجتت قرار دادی؟.
ساعاتی میگذرد نرجس نه از این پهلو به آن پهاو می شود و نه دردی به سراغش می آید.همچنان حکیمه خاتون به نرجس چشم دوخته و متحیر است که چگونه از این زن ساعاتی دیگر فرزندی متولد می شود!
هنگام نماز صبح است,حکیمه خاتون از جا بر می خیزداما نرجس هموز در خواب است,شکی خفیف بر دلش وارد می شود,دوباره با خودش حرف می زند که چگونه از این زن فرزندی متولد می شود؟
ناگهان امام حسن عسگری از اتاقی که در آنجا است عمه اش را خطاب میکند.
-ای عمه جان,شتاب مکن هنگام تولد بچه نزدیک شده است!
حکیمه خاتون شک از دلش بر طرف می شود و مشغول خواندن سوره ی سجده و یاسین می شود.
یک دفعه نرجس هراسان از جا بر می خیزد.حکیمه خاتون خواندن قرآن را قطع می کند و شتابان به سمت نرجس می رود,امام حسن عسگری ع دوباره عمه اش را خطاب قرار می دهد,
-عمه جان سوره ی قدر را برای نرجس بخوان
حکیمه یک قدر می خواند و از نرجس می پرسد:
نرجس عزیزم چیزی درون خود احساس می کنی
نرجس پاسخ می دهد:بله آنچه مولایم فرموده بود در من نمایان شده است...
حکیمه باز سوره ی قدر را می خواند,ناگهان صدای کس دیگری می شنود که در حال خواندن سوره ی قدر است این نه صدای نرجس است و نه صدای امام حسن عسگری ع,یا للعجب!این صدای نوزاد درون شکم نرجس است!باور نکردنی است!
امام عسگری ع دوباره حکیمه خاتون را ندا می دهد:
-ای عمه جان از کار خداوند متعال در تعجب مباش که اومارا در نوزادی به سخن می آوذد و در بزرگی حجت خود بر روی زمین قرار می دهد.
حکیمهدر حال شنیدن این سخنان است که ناگهان می بیند نرجس از دیدگانش محو شده است.
حکیمه خاتون از شدت ترس فریاد نی زند و به سوی امام حسن عسکری می رود.امام با ارامی با او سخن می گوید:عمه جان برگرد نرجس را در جای خود خواهی دید!
حکیمه خاتون بر می گردد و با ناباوری نرجس را در اتاق خویش و در جای خویش میبیند درحالی که دور تا دور او را نور فرا گرفته است!چشم می چرخاند و نگاه میکند به نوزادی که تازه به دنیا آمده است و چهره ی نوزاد در درخشندگی به هزاران ستاره می ماند.
نوزاد سربه سجده میگذارد و می گوید:اشهدن لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان جدی محمد رسول الله و ان ابی امیرالمومنین ولی الله...
حکیمه با شگفتی میبیند نوزاد تمام نام ایمه را بر زبان میبرد و برانها درود میفرستد تا به نام خودش میرسد تا انگاه لب می گشاید و می گوید:خدایا انچه به من وعده دادی را انجام بده و کار نرابه انجام برسان و کامم را استوار گردان و زمین را به واسطه ی من پرازعدل و داد کن.
حکیمه خاتون بهت زده میشود که این نوزاد مثل عیسی ی مسیح سخن میگوید.حکیمه با خوشحالی نوزاد را بر می دارد و آن را بوسه باران می کند} ✨
🌹{اللهم بحق الزینب عجل لولیک الفرج} 🌹
💚{اللهمـ صلیـ علیـ محمـد و آلـ محمـد و عجلـ فرجهمـ}💚
💚{اللهمـ عجلـ لولیکــ فـرجـــ}💚
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━🌸
@eemamzamany
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━┈🌸
🌺﷽🌺
#عروسِ_نرگس
💚{ادامه قسمت پنجم} 💚
✨{امام عسگری ع مهدی عزیزتر از جانش را از حکیمه خاتون میگیرد و به بغل میفشارد و می بوسد,چه بوی محمدی از او می آید,چه جمال فاطمی و چه جلال علوی دارد,چه دلرباست مهدی...
امام عسگری ع دست بر سر و روی فرزندش می کشد سپس نوزاد را به دست حکیمه خاتون می سپارد و می گوید:عمه جان اکنون او را نزد مادرش ببر تا به او شیر دهد سپس دوباره او را به من بازگردان
حکیمه خاتون نوزاد را می گیرد به نزد مادرش میبرد و پس از شیرخوردن آن را به پیش امام حسن عسگری ع که در حیاط خانه ایستادند می برد.
امام نوزادش را در بغل می گیرد ناگهان پرندگان زیبایی در آسمان پیدا می شود و بر بالای سر امام و نوزادش پرواز می کنند.زیبایی آنها چشمان حکیمه خاتون را به خود کشانده است.امام عسگری ع نگاهی به آنها می اندازد و آنها را خطاب میکند.
-این نوزاد را بگیر و باخود ببر و هر چهل روز یکبار او را به نزد ما بازگردان!
آن پرنده زیبا و بزرگ پایین می آید و نوزاد را با خود می برد.
حکیمه خاتون با دیدن این صحنه خشکش زده و مبهوت مانده انگار که دارد رویا میبیند با همین حالت رو می کند به امام عسگری ع.
-فدایت شوم این...این پرنده...چه بود که مهدی...که مهدی را با خود برد؟
امام لبخند معنا داری می زند
-عمه جان این پرنذه ی روح القدس بود که بر همه ی ما ائمه گمارده می شود .او مهدی را به عرش اعلی برد تا علوم الهی را به او بیاموزد.
حکیمه خاتون با چشمانی خیره به رفتن روح القدس و مهدی عحل الله می نگرد که به سوی آسمان می روند...
نرجس با دیدن این صحنه و جدا شدن از او گریه میکند امام به او فرمود:ناراحت نباش که به نزد تو بازگردانده می شود همان گونه که موسی به مادرش بازگردانده شد بدان که شیر خوردن او از هرکس حرام است مگر از تو
وقتی که حضرت مهدی عجل الله به آسمان ها برده شد دو تن از ملائکه حضرت رو به عرش بردن
در آن مقام از سوی پروردگار به آن حضرت خطاب شد :
مرحبا به تو بنده ی منتخبم و هدایت شده خلقم برای کمک به دین من و اظهار امر من قسم یاد کرده ام که به وسیله تو مواخذه کنم و عطا کنم و ببخشم و عذاب کنم
ای ملائکه اورا با رفق و مدارا نزد پدرش بازگردانید و به او بگویید :
مهدی در ضمانت و پناه من است تا هنگامی که حق را به دست او تحقق بخشم و باطل را نابود سازم و دین من جاودان گردد
سرانجام امام مهدی عجل الله در سال ۲۲۵ ۱۵ شعبان قمری و در سال ۲۴۸. ۱۸ مرداد شمسی و در سال ۲۶۹ میلادی در ماه ژونیه به دنیا آمدند... } ✨
🌹{اللهم بحق الزینب عجل لولیک الفرج} 🌹
💚{اللهمـ صلیـ علیـ محمـد و آلـ محمـد و عجلـ فرجهمـ}💚
💚{اللهمـ عجلـ لولیکــ فـرجـــ}💚
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━🌸
@eemamzamany
🌸┈━═•••❁🦋❁•••═━┈🌸