eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
23.5هزار عکس
27.6هزار ویدیو
133 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean @جهت تبلیغات با قبول ....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و چهل وشش بعد از یک ساعت احوال پرسی و درد دل کردن، گوشی را قطع کرد و به فکر فرو رفت .چرا ارمیا به او دروغ گفته بود؟او که از خاله سکینه بدش نمی آمد.یادش آمد که در آن سفر چقدر عصبی و پرخاشگر شده بود. بعد از آمدن ارمیا و سر میز شام تصمیم گرفت موضوع را مطرح کند و عکس العمل اورا ببیند _برات دوغ بریزم ؟ _ آره ممنون پارچ دوغ را گرفت ودر لیوان او کمی از آن برایش ریخت و بعد از صاف کردن گلویش، در حالی که ماکارانی را دور چنگالش می پیچید گفت _امروز خاله سکینه زنگ زده بود نگاه کنکاش گرش روی دستهای او که لحظه ای از حرکت ایستاد زوم کرد. به خوردن ادامه داد و گفت _میگفت از اول سال نیومده خونه پسراش و حالا براش خونه گرفتن که از این به بعد نزدیک خودشون زندگی کنه _خوب خدا رو شکر....توام خیالت راحت شد که دیگه تنها نیست _چرا وقتی گفتم میخام برم خونه خاله سکینه گفتی نیست ؟خاله گفت از اول سال تا همین دیروز خونش بوده و جایی نرفته ارمیا بشقاب غذایش را که هنوز تمام نشده بود به جلو هل داد و خونسرد گفت https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و چهل وهفت _چون مش مراد گفت خاله نیست و رفته خونه پسراش اخمی بین ابروانش نشاند و طلبکار ادامه داد _الان این سوال جوابا برای چیه ؟یعنی میگی من دروغ گفتم ؟ اینبار نمیتوانست با اخم و تخم اورا ازسرش باز کند. پس اوهم اخمی چاشنی ابروانش کرد و گفت _ارمیا ....تو داری یه چیزی رو از من پنهون میکنی .از قبرستون به بعد رفتارت عوض شده بود .چرا من نباید داخل روستا میشدم ؟ _بس کن دیگه ارمیا با صدای نسبتا بلندی این را گفت و از جایش بلند شد و روبه رویش قرار گرفت و عصبی گفت _چرا هر چند وقت یه بارمیخای اعصاب منو بهم بریزی ؟ چی کم داری که دنبال جر و بحثی ؟ _من دنبال جرو بحثم ؟ الان خیلی آروم دارم میپرسم علت این کارت چی بوده .اون وقت تو مثل همیشه گرد و خاک راه میندازی تامن کوتاه بیام _اصلا دلم خواست زودتر برگردیم .چی میگی حالا ؟ خسته و کوفته از سر کار اومدم خانم برام برنامه چیده . _ارمیاااا _هیس ....دیگه ادامه نده .خستم میرم بخابم. توام به جای این فکرای بی سر و ته بیا بگیر بخواب نماز صبحت قضا نشه. این را گفت و به طرف اتاقشان رفت و اورا طلبکارانه تنها گذاشت.همیشه ازاین رفتارارمیا که با قلدری سعی بر سر پوش گذاشتن کارهایش را داشت حرصش میگرفت. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و چهل وهشت تابستان تمام شده بود و با شروع سال تحصیلی دوباره سرش گرم درس خواندن شده بود. همان طور که انتظارش را داشت استعداد فوق العاده اش در یادگیری باعث شده بود چند دوره را باهم امتحان بدهد و مدرک پنجم ابتدایی اش را بگیرد. قرار بود ارمیا دنبالش بیاید تا برای تولد گل افروز هدیه ای تهیه کنند وکمی اورا از حالت افسردگی بیرون بیاورنداما به محض بیرون آمدن از مدرسه با دیدن کسی که گویا منتظرش بود غافلگیر شد. _سلام _تو این جا چیکار میکنی ؟ _سلام واجبه دختر عمو....تو که شاگرد خوبه ی بی بی بودی نا خود آگاه دلش آشوب و اخم هایش درهم شد. بوهای خوبی از حضور اعظم به مشامش نمیرسید.حضور او و مادرش همیشه برای او مصیبت بود و یاد آور بدترین روزهای زندگی اش _سلام....جواب سلامتم گرفتی حالا بگو چی میخای ؟ اینجارو از کجا پیدا کردی ؟ _چرا مثل غریبه ها حرف میزنی؟ یادت رفته من دختر عموتم ؟ یه زمانی نا سلامتی زنداداشم بودی و بلاخره فامیل همیم.... گوشت همو بخوریم استخونشو دور نمیریزیم منزجر از عناوینی که او نام برده بود جواب داد _هعع ....آره فامیلیم که میخاستین منو خواهرمو سر به نیست کنید . میدونی که زیاد خوشم نمی یاد باهات همکلام بشم، الان شوهرمم میاد نمی خام تورو ببینه اعصابش بهم بریزه پس برو سر اصل مطلب _اتفاقا اصل مطلب شوهرته....باید یه چیزایی رو جلو روش بگم تا بفهمه بازی دادن اعظم یعنی چی https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد و چهل ونه _چی داری برا خودت بلغور میکنی ؟شوهر من تا حالا ریخت نحس تورو ندیده که تو بخای باهاش حرف بزنی _مطمئنی تا حالا منو ندیده ؟فکر میکنی وقتی پیش ما بودی و بابام اجازه نمیداد از خونه بیرون بیای ارمیا از کجا زیر و بم زندگیتو میدونست ؟ برای خودت سوال نشده بود چه جوری مو به مواز همه چیزت خبر داشت؟ کم کم حرف های اعظم نگرانش میکرد اما به روی خودش نیاورد و محکم و قاطع جواب داد _ببین اگه اومدی برای زندگی من نقشه بکشی کور خوندی....گورتو گم کن از اینجا برو....شوهر من با هیچکی ام نه ...با توئه بد قیافه رو هم نمیریزه،توصیه میکنم به جای اینکه بیای برای زندگی من نقشه بکشی بری زن کل محمود بشی تا کمتر بی شوهری بهت فشار بیاره _تو و مادرت همیشه از بالا به ما نگاه میکردید.... ولی خدا زدتونو مثل هندونه ای که از بالا بخوره زمین ترکیدید و له شدید.اومدم بگم وقتی خونه ما داشتی زیر دست و پای من و مادرم کتک میخوردی....تموم مدت من با ارمیا وقتمو میگذروندم .حتی تا یه جاهایی ام پیش رفتیم و وعده ی ازدواج به من داد . _تو غلط کردی دختریِ هر** ی بی چشم رو با صدای ارمیا هردو صورتشان سمت او برگشت که ازشدت عصبانیت سرخ شده بود و با گام های بلند خودرا روبه روی اعظم رساند وبا غیض گفت https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 خشت سیصد وپنجاه _گورتو بی سر و صدا از این جا گم کن....وگرنه بلایی سر صورتت میارم که از اینی که هستی بدترکیب تر بشی. _منو از چی میترسونی ؟تونبودی که عاشق شجاعت من بودی؟تو نبودی می گفتی عاشق این جسارتو و تپلیتم ؟نگفتی تکلیف هادیه ی مزاحم معلوم بشه میای خواستگاریم ؟چند وقت پیش که اومدی روستا چرا نذاشتی هادیه بیاد داخل روستا؟ چون میترسیدی من همه چیزو بهش بگم با این حرف دلش نا آرام شد.اگر اعظم حقیقت را میگفت چه؟ اما باز خودش را نباخت و با تمسخر گفت _بیا بریم ارمیا....این زده به سرش،تا صبحم وایسی میخاد از رویا پردازیای اون مغز فندقیش بگه _آره برو ، ولی اینو بدون که این آقای به ظاهر عاشق ، کاری باهات کرده که هی... نفهمید اعظم که حالا مابین آنها قرار داشت چگونه توسط ارمیا با ضرب از پشت کشیده و روی زمین پرت شد و کلامش ناتمام ماند _گفتم گورتو گم کن تا خودتو ازاینی که هستی مفلوک تر نکردی باتحقیری که شده بود با نفرت نگاهش را بین او و ارمیا گرداند و با وزن سنگینی که داشت به سختی از زمین بلند شد وبدون اینکه کوتاه بیاید دوباره حق به جانب رو به او گفت _اگه من دروغ میگم....از کجا میدونم اولین باری که تورو دیده از داخل حوض نجاتت داده ؟خودش بهم گفت به خاطر خنگی و دست و پا چلفتگی تو آشپز خونه ی ثریا خانم آتیش گرفته افتاده گردن اون https://eitaa.com/matalbamozande1399
مداح حسن عطایی
YEKNET.IR - zamine - shabe 6 muharram 1401 -ataei~1.mp3
5.09M
🍃حرز بازوش نامه‌ی حسن به تن کرده جامه‌ی حسن کلاه خودش عمامه‌ی حسن کربلا ادامه‌ی جمل شد و قاسم ادامه ی حسن مداح 💔 https://eitaa.com/matalbamozande1399
💡 مستحبّی که هزار واجب در آن است! آیت الله بهجت (ره): 🔘 معلوم ‌می‌شود نماز شب مستحبّی است نظیر روضه خوانی، که وقتی در زمان رضاخان - روضه خوانی را - منع کردند، یکی از اصحاب و اطرافیان حاج شیخ عبدالکریم حایری رحمه اللّه به ایشان عرض کرد: 🔹 چیزی نیست، روضه خوانی یک عمل مستحبّ است که پهلَوی آن را منع کرده است. ▫️ حاج شیخ رحمه اللّه فرمود: 🔸 بله مستحبی که هزار واجب در آن است. ▫️ خدا ‌می‌داند که چه قدر احکام واجب و چه چیز‌هایی از حالات، سیره و کلمات سیّد الشّهدا و سایر معصومین علیهم السّلام که در مقدمه ی روضه نقل ‌می‌شود، که - این مطالب - سبب تقویت دین و موجب افزایش ایمان مردم است! ⬅️ در محضر بهجت، جلد اول، نکته ۳۳۲ 🏷 علیه السلام (ره) https://eitaa.com/matalbamozande1399
39.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منت بذارید و این ۷ دقیقه رو با حال خوش تماشا کنید. اگر ضرر کردید حقیر ضامن ضررتون خواهم شد. اگر هم حظ بردید، نوش جانتان https://eitaa.com/matalbamozande1399