✨امیرالمومنین امام علی(علیه السلام)✨
💟اموات خود را زیارت کنید، به راستی که ایشان از زیارت شما خوشحال می شوند.
📙کافی3:203
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💜یـــکــــم شـــهــــریــــور مـــــاه ⚪️سالروز ولادت بزرگ دانشمند 💜و طبیب برجسته ⚪️نامدار ایران
-روزت مبارک
+چه روزی !؟
-روز پزشک دیگه...
+ولی من که پزشک نیستم.
-مهم نیس درسش رو نخوندی، حال منو که خوب میکنی.
پزشک زندگی شما کیه؟!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💜یـــکــــم شـــهــــریــــور مـــــاه ⚪️سالروز ولادت بزرگ دانشمند 💜و طبیب برجسته ⚪️نامدار ایران
با ۳ راز سلامتی ابن سینا سالمتر بمانیم !
ابنسینا پزشک و دانشمند معروف ایران و جهان که کتاب قانون او به ۱۹ زبان ترجمه شده است.
اولین کسی بود که تاثیر تغذیه بر سلامت روح را کشف کرد و همچنین برای حفظ تندرستی و سلامتی بر ۳ موضوع اهميت زيادی قائل شده است که عبارتند از: ورزش، تدبير غذا و تدبير خواب.
او در کتاب قانون خود اين ۳ را رکن سلامت دانسته است.
+ ۱ شهریور، زادروز حکیم بوعلی سینا و روز پزشک گرامی باد🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 #مکر مرداب خشت پانصد و بیست و یک چه طور میتوانست در جمع آنها بنشیند و بی خیال قلبی که سخت
🌟🌼☘🌼☘
#مکرمرداب
خشت پانصد و بیست و چهار
این اشک، رهایت از دل خاک کند
بالت بدهد راهی افلاک کند
تو اشک غم حسین را پاک نکن
بگذار که این اشک، تو را پاک کند
_به حالت غبطه میخورم سارا،برای منم دعاکن
صورت گرد و گریانش را سمت او چرخاند و کف دستش را چند بارروی آن کشید تا اشک هایش پاک شود
_آخرین بار که روضه گوش کردم خیلی بچه بودم،پیراهن مشکیم با دامن چین دار و قشنگش هنوز یادمه،دیگ های بزرگ نذری،دستای مامانم که تو دستم بود و از گریه شونه هاش زیر چادر میلرزید.چرا فراموشم شده بود؟
_متاسفانه من خاطره ای مثل تو ندارم،باید خیلی شیرین باشه
سارا تلویزیون راکه برنامه اش تمام شده بودرا خاموش کرد و گفت
_نمیدونم چی شد وقتی داشتی تنهایی این موقع روز که همه خوابن روضه گوش میدادی و گریه میکردی منم جذب شدم بیام کنارت بشینم،فکر نمیکردم اینقدر سبک بشم، من ...من خیلی گنه کارم هانیه،خجالت میکشم....از گریه کردن برای امام حسین خجالت میکشم
_این حرفو نزن،اگه بدونی گریه برای امام حسین با آدم چه کار میکنه دیگه اینو نمیگی
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
#مکرمرداب
خشت پانصد و بیست و پنج
دست به پهلو گذاشت وکمی کمرش را صاف کرد تا درد خفیفی که ناشی از نشستن زیادش بود رفع شود و ادامه داد
_خدا ستارو العیوبه و تمام عیب ها و گناهان بنده هاشو پنهان میکنه، پس نباید خود بنده این رازی که بین خودش و خداست رو برملا کنه،نمی خام بدونم چه گناهی کردی و به قول مامان مهری خدا بیامرزم برات منبر برم، ولی اینو بدون قطع امید از رحمت خدا بدترین نوع گناهه که بخشیده نمیشه، اگه فکر میکنی مستقیم نمیتونی از خدا طلب ببخشش کنی یه واسطه برای خودت جور کن، که من به شخصه همین آقایی که چند لحظه پیش براش گریه کردی رو توصیه میکنم، چون کار خیلی هارو راه انداخته
_شما دوتا اینجا چه کار میکنید؟سارا....!چرا گریه کردی؟نکنه به خاطر رفتن حمیرا و ندا ناراحتی؟
سارا با پاک کردن اشک هایش با لبخند کمرنگی به نسرین جواب داد
_نه چیزی نیست،سیاوش خوابه؟
_نمیدونم،ولی فکر کنم همین چند لحظه پیش در اتاقش بسته شد،فکر کردم شاید پیش شما بوده ،شماچکار میکردین؟
_هیچی داشتیم حرف میزدیم،از حمیرا و ندا خبری نشد؟ کی میتونی با داوود تماس بگیری بفهمی حالشون خوبه یانه؟
نسرین با نشستن کنار ساراخودش را در آغوش گرفت و با خیره شدن به قندان روی عسلی گفت
_من که نمیتونم به داوود زنگ بزنم،خودش به سیاوش زنگ میزنه،الان نزدیک دو ساعته رفتن....نمیدونم چرا دلم شور میزنه
خشت اول
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت پانصد و بیست وشش
صدای هق هق سارا،بغض نسرین، گریه ی آرام او داخل ماشین،انگار اعصاب نداشته ی سیاوش را بیشتر بهم ریخت که بافریادی که زد آنها را به خود آورد
_خفه شو سارا،یه صدای هق دیگه از گلوت در بیاد همینجا پرتت می کنم پایین تا تو هم بری ور دست حمیرا و ندا
سارا دستپاچه دست هایش را جلوی دهانش گرفت تا دیگر صدایی از آن خارج نشود،اما برای او مهم نبودو اشک هایش همچنان روی گونه اش را شست و شو میداد.
حمیرا و ندا گرفتار شده بودند و خدا میدانست اکنون چه حالی داشتند.در دلش گفت
_نفرین به آدمایی مثل تو بیژن که از این طریق،از نونی که داخل کاسه ی خون بقیه میزنی و میخوری، هزاران بی گناه یا جونشونو از دست میدن، یا با مرده هیچ فرقی ندارن
داوود تماس گرفته بود که میانه ی راه آدم های بیژن ماشینشان را متوقف کردند و او توانسته بود به سختی فرار کند وحالا در قسمتی از این بیابان بی سرو ته با سیاوش قرار گذاشته بود
_سیاوش، از کجا معلوم داوودم نگرفته باشن و مجبورش نکرده باشن به تو زنگ بزنه تا ما هم گیر بیافتیم
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت پانصد و بیست و هفت
_اگه اینجوری بود مستقیم میاومدن خونه باغ و زنگ نمیزدن، توام به جای این فکرا ببین همه ی مدارکو برداشتی یانه؟
نسرین با این جواب سیاوش نگاهی به کیف چرمی داخل دستش انداخت و گفت
_خیالت راحت همه چیزو برداشتم
عماد راننده بود و سیاوش کنارش نشسته بود واو صندلی عقب میان نسرین و سارا محبوس بود.دلش برای حمیرا و ندا بسیار سوخته بود اما در عین حال حواسش را جمع کرده بود که در یک مکان و موقعیت مناسب اگر توانست فرار کند.
_اون ماشین داوودِسیاوش خان، برم جلو؟
عماد این را پرسیده بود و سیاوش با حرکت سر تایید کرده بود.داوود به کاپوت ماشین تکیه داده بود و با سر و وضع و لباس های بهم ریخته و خاکی، در حالی که بینی و قسمتی از سرش خون آلود بود، تنش را از ماشین فاصله داد و با پاهایی که به عرض شانه باز کرده بود دست به سینه منتظر پیاده شدن آنها ایستاد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت پانصد و بیست و هشت
#مکرمرداب
سیاوش پیاده شد و نسرین هم با آزاد شدن قفل مرکزی در را باز کرد و به جمع آنها پیوست. ترجیح میداد درون ماشین بنشیند تا اینکه آفتاب وتیرگی چادرش هم دست شده و گرما اورا از پا در بیاورد.
_نمیای بیرون؟
_نه ، چادرم مشکیه جذب گرما میکنه،حداقل داخل ماشین سایه س، پوستم به آفتاب حساسه
_راست میگی، از الان پوستت قرمز شده ، پس من میرم پایین ببینم سر حمیرا و ندا چی اومده
سارا هم پیاده شد و چون فاصله ی زیادی از ماشین نداشتند ادامه ی صحبت هایشان را واضح شنید.
_نتونستم کاری کنم،ناغافل اسلحه رو از دست یارو گرفت و.....از مشغولیتی که برای اونا درست کرد تونستم استفاده کنم و فرار کنم
_وای خداااا....!باورم نمیشه
صدای جیع و فریاد سارا و گریه ی نسرین کنجکاوش کرد. پیاده شد و به سمت سارا که روی زمین نشسته بودو بلند گریه میکرد قدم هایش را تند کرد. کنارش نشست و با گرفتن دست هایش که قصد ضربه زدن به صورتش را داشت نگران پرسید
_چی شده چرا اینجوری میکنی؟
_کُشت، گفته بود خودمو میکشم، بلاخره از چیزی که میترسید سرش اومد، هانیه ....حمیرا خودشو کشته، اسلحه ی یکی از آدمای بیژنو ناغافل گرفته و خودشو کشته!
☘🌼☘🌼☘🌾
خشت پانصد و بیست و نه
#مکرمرداب
به سمت مقصدی نامعلوم در حال حرکت بودند، داوود جای عماد نشسته بود وعماد با ماشین داوود پشت سرشان حرکت میکرد.
_ندا چی شد؟
نسرین با بغض این را از داوود پرسید که دستی به زخم سرش کشید و همراه جمع شدن صورتش جواب داد
_اونو بردنش،نتونستم فراریش بدم،وسطای هژیر (مکان خاصی)بود که غافل گیر شدیم، بهروزم کشته شد.
سیاوش عصبی با کف دست چند بار روی داشبورد کوبید و فریاد زد
_لعنتی، لعنتییی
بعد از کمی مکث ادامه داد
_فهمیده بود که داریوشو ما کلکشو کندیم؟
_نمیدونم، ولی خیلی عصبانی بود، خدا به داد ندا برسه
_دو ساله ما اینجاییم بیژن نتونسته پیدامون کنه،از وقتی هانیه رو اینجا آوردی ردمونو پیدا کرد، چرا نمیذاری بره؟
_چرت نگو، دیر یا زود اونجا هم لو میرفت.در ضمن....
از صندلی جلو سمت نسرین برگشت و با چشم هایی که کاسه ی خون شده بود گفت
_مراقب باش دفعه ی آخرت باشه برای من تعیین تکلیف میکنی
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت پانصد و سی
#مکرمرداب
_کجا برم ؟
داوود به احتمال زیاد برای جلوگیری از خالی شدن عصبانیت سیاوش بر سر نسرین ورفع طنش بیشتر این را پرسیده بود
_برو طرف ویلای بابک
_چرا اونجا؟
_پس کدوم قبرستون اینارو ببرم؟
_نمیدونم ولی بابک قابل اعتماد نیست، ندیدی با برادر خودش چیکار کرد؟
_بسه داوود مغزم الان هنگه، بابک نیست رفته دبی،فعلا میتونیم بریم اونجا تا من برم با بیژن صحبت کنم
_چیییی؟
سوالی که همزمان داوود و نسرین با صدای بلند از سیاوش پرسیدند باعث شد شوکه تکانی بخورد و دست روی سینه بگذارد ،دست خودش نبود که کوچکترین حرکت و صدای ناگهانی باعث ترسش میشد.
_دیونه شدی سیا، بیژن این روزا معلوم نیست چه مرگش شده،خیلی پاچه میگیره، اگه کوچکترین بویی برده باشه که این دختررو تو قُر زدی و داریوشم که دست راستش بود رو کشتی، با اینکه خاطرتو میخاد ایندفه ازت نمیگذره....حمیرا و ندا رو میتونی ماس مالی کنی ولی....این یکیو نه!
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت پانصد و سی و یک
متوجه شدکم کم از پوشش بیابانی خارج میشوند.نور امیدی در دلش پیدا شد که شاید بتواند در موقعیتی مناسب فرار کند،اما حرفی که سیاوش زد این امید را برایش واهی کرد.
_هی تو....خوب گوشاتو باز کن، فکر اینکه بتونی از دست من فرار کنی رو از کلت بنداز بیرون،من به احمد گفتم داخل زانوت که زخم شده بود یه رد یاب کوچیک بزاره،تو بیابونم با همون ردیاب پیدات کردیم،پس هرجا بری یا زرنگ بازی در بیاری،یا بخای مارو به کسی یا هر کسی که میبینی لو بدی،شک نکن قبل از اینکه موفق بشی یه گلوله وسط پیشونیت جا خوش کرده.من نمیذارم هیچ کسی نقشه هامو خراب کنه،با این تلفاتی که به خاطر تو دادم حالا حالا مهمون منی فهمیدی؟
شوکه از حرفهایی که شنیده بود گفت
_ به چه حقی این کارو کردین؟شما حق این کارو نداشتین ؟من نمیفهمم،آخه من به چه درد شما میخورم؟چه اصراری برای نگه داشتن من دارید؟ من....من اصلا به همه ی حرفای شما در مورد شوهرم شک دارم،از کجا معلوم راست گفته باشید که زندانه؟بزارید من برم، اون آدمی که من دیدم نه تنها من، هیچ کس دیگه ای ام پشیزی براش ارزش نداره،پس بیخودی وقت...
نفهمید چگونه دست سیاوش دراز شده بود و با ضربه ای که به او زدو دردی که در دهان و بینی اش پیچید کلامش نصفه ماند.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت پانصد وسی و دو
صدای هین سارا و سیاوشی که از دهان نسرین خارج شد، باعث شد عصبانی تر ادامه دهد
_هرکدومتون مثل این بخاین زر بزنید همینجا پیادتون میکنم هر قبرستونی دوست دارین برین
نگاه خشمگینش رادوباره به او که چادرش را روی بینی اش گرفته بود، تا شاید خونش بند بیایددادو گفت
_ازاین به بعد یا حرف نزن یا حواست باشه زیادتر از حدت حرف نزنی ،وگرنه بدجور آسیب می بینی
_کوتاه بیا دیگه سیا، فهمیددیگه ،بیچاره زهر ترک شد
بادفاعی که داووداز او کرد،سیاوش با نگاه دنباله داری صورتش را از او برگرداند وسرش راتکیه به صندلی دادوچشم هایش را بست.
اولین بار بود که دست کسی اینگونه رویش بلند میشد،آنقدر این حرکت برایش سخت تمام شده بود که چادرش را روی کل صورتش انداخت و قسمتی از آن را در دهان جاکرد وآرام هق زد.دلش گرفت از اسیری که بی گناه گرفتار شده و توانایی دفاع از خودش را ندارد.
قابل قیاس نبود اماگریه کرد، به یاد شیر زنی که با تمام داغ های سنگینی که دیده بود،اسیر شد،کتک خورد و زخم زبان شنیدو چشم ها و گوشهایش چیزهایی را دیدوشنید که تا ابد الدهر برای کسی تکرارنشد و نخواهدشد،اما تا آخرین لحظه استوار و سربلند بود و خواهد ماند.
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت پانصد و سی و سه
انگار به حاشیه ی یک شهر رسیده بودند که از دور نمای خانه و ساختمانهایی پدیدار بود،ولی هنوز موجود زنده ای در آن حوالی دیده نمیشد.خون بینی اش بند آمده بود اما چشم هایش همچنان میل باریدن داشت و این قضیه برایش قابل هضم نبود
_بسه دیگه، خوب توام موقع عصبانیتش وقت گیر اوردی باهاش یکی به دو میکنی؟
نجوای آهسته ی نسرین که همراه با سلقمه ای به بازویش بود نگاه خیسش را از جاده گرفت و به اوداد و برعکس نسرین بلند گفت تا سیاوش هم بشنود
_هیچ مردی حق نداره به من دست بزنه،دوست ندارم دهن به نفرین باز کنم، اما اگه یه بار دیگه دستش به من بخوره با تمام وجودم دعا میکنم به صبح نرسه، من حاضرم یه گلوله تو سرم خالی کنند اما به من دست نزنن
_هیسسس، بخدا تو دیونه ای، خوب اینجور جریح تر میشه که
_چقدر پچ پچ میکنی نسرین،خوب بلند حرف بزن.....دستام عجیب میل خفه کردن پیدا کرده
سیاوش انگار به در گفته بود که دیوار بشنود،اما اهمیتی برایش نداشت اینبار اگر کوچکترین تماسی با او پیدا میکرد کوتاه نمیآمد و هر کاری که از دستش بر میآمد انجام میداد تا دیگر جرات نکند حتی به او زل بزند. هرچند افکارش ریشخندش میکردند و به این تصمیم او دهن کجی میکردند، اما باورش این بود یک زن اگر بخواهد کوه را هم جابه جا میکند تا کسی حرمتش را زیر پا نگذارد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت پانصد و سی و چهار
ماشین داخل شهر نرسیده روبه روی یک خانه باغ که از بیرون تماشایی و نوستالژی به نظر میرسید متوقف شد.نگاهش را به اطراف گرداند،انگار خانه در دور ترین نقطه از شهرقرار داشت.خانه باغ هایی که با فاصله ی زیادی از هم به چشم میخورد نشان میداد این اطراف افراد زیادی زندگی نمی کنند.یعنی بازهم راهی برای فرار نبود؟باز زندانی میشد؟
_شما پیاده نشین، این اطراف کسی زیاد رفت و آمد نمیکنه اما بازم باید احتیاط کرد
داوود با گفتن این حرف از ماشین پیاده شد وبا بالا رفتن از دیوار کاهگلی، داخل حیاط پرید و با صدای قیژ ناهنجاری در بزرگ و آهنی آن را گشود و دوباره پشت فرمان نشست و سمت داخل حرکت کرد.
هر چه جلو میرفتن انگار وارد یک مکان نوستالژیک و بکر میشدند، فکر نمیکرد هنوز چنین مکان های دست نخورده و در عین حال زیبا وجود داشته باشد.
سارا باذوق برای دیدن منظره خودش راسمت او هل داد و گفت
_وای اینجا چقدر قشنگه ، آدم یاد خونه ی مادربزرگه میافته
با پارک ماشین کنار باغچه ی خشک شده ای همه جز او پیاده شدند.
☘🌼☘🌼☘🌾
#مکرمرداب
خشت پانصد و سی و پنج
دیدن این منظره یادآور زیبایی خانه ی خودش، جاده ی سروناز، باغ بی نهایت زیبای پشت عمارت و تنهایی اکنون هادیه در آن بودکه دوباره چشم هایش را نم کرد.آنها چه میدانستند اگر اینجا بهشت روی زمین هم که باشد برای او جذابیتی نداشت.
_نسرین برو بهش بگو بیاد پایین، صبرم داره تموم میشه....ظرفیت اینو دارم داخل همین باغچه زنده زنده چالش کنم
_خیلی خوب آروم باش، توام یه ذره درکش کن، بارداره، از خونوادش جدا شده، بهش حق بده نتونه به این زودیا با شرایط کنار بیاد
_غلط کرده واسه من خط و نشون میکشه
سپس ادایش را در آوردوگفت
_نفرینت میکنم
سیاوش با گفتن این جمله انگار تازه حرف اوبرایش اثر کرده باشد با غیض سمت ماشین پاتند کرد و داوود هم نگران دنبالش دوید.
_چی کار میکنی داداش؟
سیاوش اهمیتی به سوال داوود نداد و با ضرب در سمت اورا گشود و دستش را برای بیرون کشیدنش دراز کرد که با جیغ خود را عقب کشید و فریاد زد
_دستت به من بخوره پشیمون میشی
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
May 11
عجب متن قشنگی
گفتم خدایاچگونه آغازکنم؟؟؟
گفت به نام من♥️
گفتم خدایاچگونه آرام گیرم؟؟؟
گفت به یادمن♥️
گفتم خدایاخیلی تنهایم؟؟؟
گفت تنهاترازمن؟♥️
گفتم خدایاهیچ کسی کنارم نمانده؟؟؟
گفت به جزمن♥️
گفتم خدایاازبعضی هادلگیرم
گفت حتی ازمن؟♥️
گفتم خدایاقلبم خالیست
گفت پرکن ازعشق من♥️
گفتم دست نیازدارم
گفت بگیردست من♥️
گفتم بااین همه مشکل چه کنم؟؟؟
گفت توکل کن به من♥️
گفتم احساس میکنم خیلی ازت دورم
گفت نه،نزدیکترین به تو ،من♥️
گفتم برای ارزوهایم چه کنم؟؟؟
گفت تلاش،به امیدمن♥️
گفتم چگونه ازین دنیادل بکنم وبرم؟؟
گفت به امید دیدارمن♥️
گفتم چگونه پایان دهم؟؟؟
گفت حافظ ونگهدارتو،من♥️
گفتم خدایاچرا اینقدر میگويی من؟؟؟
گفت چون من ازتوهستم وتو از من
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🔴 عملی پیش از خواب برای بخشش گناهان
🔵 پیامبراکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: هر کس هنگامی که برای خوابیدن به بستر می رود، سه مرتبه بگوید:
🔺 أَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذی لا إِلـهَ إِلاّ هُو الْحَیُّ الْقَیُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ
🔹 خداوند همه گناهان او را می بخشد، اگر چه گناهانش مثل کف دریا، به تعداد برگ درختان و ریگ های انباشته بیابان و به عدد روزهای دنیا باشد.
#شبتون_امام_زمانی ✨🦋✨
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
بسماللھِ الذیخَلقَالحُسَیۡن؏』
بِسْمِ رَبِّ نـٰآمَتـ ڪِھ اِعجٰاز مےڪُنَد ؛
یـٰابقیَةاللّٰه..؛
💌اگه رزقت کمه،
قرض سنگین داری
درآمدت برکت نداره
همیشه هشت تون گرو نه هست و....
خلاصه هر مشکل مالی که داری
💢هروقت میتوانی بخوان👇
♡استغفار ۷۰بندی از امیرالمؤمنین♡
روکامل بخونید و
شاهد اثرات آن باشید😌🌸
╭─═ঊঈ🕊🖤🕊ঊঈ═─╮
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
استغفار70بندی امیرالمومنین علیه السلام ؛ راه حلی برای تمام مشکلات 👇👇👇
https://bayanbox.ir/view/1975025167921113959/صوت-استغفار-70-بندی.mp3
https://bayanbox.ir/view/1975025167921113959/%D8%B5%D9%88%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%BA%D9%81%D8%A7%D8%B1-70-%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C.mp3
╭─═ঊঈ🕊🖤🕊ঊঈ═─╮
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🟣اعمال قبل خواب 🥱😴
🦋آذوقه خواب💫
🟣تعقیبات نماز صبح🌞
🟣تعقیبات مشترک🌈
🟣نماز نافله صبح🌞
🦋 بیمه امام زمان بشید
🟣الحمدلله کما هو اهله در تشهد خوانده شود
🦋 پاک شوید مانند روزی که از مادر متولد شدید
🟣در قنوت نماز صبح برای صالح شدن اولاد بخوانید.
🦋 در امان ماندن از عذاب قبر
🟣 پیامدهای منفی دیر ازدواج کردن
🦋 حیف هر شب دعای فرج خوانده نشه😔
🟣رفع جنگ دعوای همیشگی درخانه❤️🔥
🦋 جبران حق الناس
🟣#شمع #خیریه_آل_یاسین #خبر_خوش😍
🦋 خواندن سوره قاف هر شب👌
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#کلامآخر
🌼..گـل بـاش که همنشین عطّار شوی
🌱..زان پیش که همدم خس و خار شوی
🌼..زحمت متراش و جمله رحمت باش
🌱..پل باش بجای آنکـه دیـوار شـوی
🌼در این شب
🌱از خدای مهربان براتون
🌼یک حس قشنگ
🌱یک نفس عطر خدا
🌼دنیا دنیا آرزوهای خوب
🌱و آرامش خواستارم
🌹شبتون بخیر
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴#شب_جمعه_و_زیارتی_ڪربلا
🌷دلم شبنم دلم باران دلم کرب و بلا خواهد
🌷دلم امشب شبِ جمعه حسین جانم تو را خواهد
🌷بیا ای مهدیِ زهرا در این دنیای دلتنگی
🌷براتِ کربلا را دل ؛ که از دست شما خواهد
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
⚘#شهیــدمهـدیزیـنالدین:
✨هر ڪس در شب جمعه شهدا را یاد ڪند شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می ڪنند
﹉
✿به نیابت از شهدا و به نیت همه ملتمسین دعا
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
اَللّهُمَ صَلِّ علي مُحمّدو آل مُحمّدو عجّل فرجهم اَللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪ الفـَرَج بِحقّ الزّینب سَلامُ الله عَلَیها اَللّهُمَ صَلِّ علي مُحمّدو آل مُحمّدو عجّل فرجهم✨🤲🏻💔
#صلیاللہعلیڪیاسیدےیامولاےیااباعبداللہالحسینعلیهالسلام
🍃🕊🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🖇#قرار_شبانه
پاک بشیم از گناهان امروز ...
۱۰۰ مرتبه استغفار👇
أَسْتَغْفِرُ ٱللَّٰهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ❤️
۱۰۰ مرتبه👇
﴿الحمدُ للِهِ کَما هُوَ اَهلُه﴾
حداقل برای دو ✌ نفر ارسال کنید🌹
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
سوره واقعه.mp3
1.08M
سوره مبارکه واقعه
استاد پرهیزگار
قرائت سوره واقعه جهت سلامتی و تعجیل دࢪفࢪج اقا امام زمان عجل الله. التماس دعا
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خوندن سه مرتبه ۳آیه آخر سوره حشر هرشب
فراموش نشه عزیزان❤️
╭─═ঊঈ💖🌺💖ঊঈ═─╮
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399