eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
سـ🌸ـلام صبح زیباتون بخیر امیدوارم در روز مهربانی خدا شبنم زیبای صبح همراه با نگاه پر از مهر خدا سرازیر دل مهربان تمام دوستان بشه روزتون بخیروخوشی الهی که امروز حکمت خدا با آرزوهاتون یکی باشه🌻 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
زن زرنگ مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم" ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن.ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار ! زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما... 🔹سیاست زن👈 او بخاطر این كه نشان دهد همسر خوبی است؛ دقیقا كارهایی را كه همسرش خواسته بود انجام داد. هفته بعد مرد به خانه آمد، یك كمی خسته به نظر می رسید. اما ظاهرش خوب و مرتب بود. همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید: ماهی گرفتی؟ مرد گفت: بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا، چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم. اما چرا اون لباس راحتی هایی كه گفته بودم برایم نگذاشتی؟ جواب زن خیلی جالب بود. زن جواب داد: لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم!! 🔸نتیجه اخلاقی: هیچوقت به یک زن دروغ نگویید 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
سلام یا صاحب الزمان♥️ سلام امید قلب خسته ام صبح بخیر آقا جان مولای غریبم ، مهدی جان ... آنقدر نداشتنت درد دارد، که جای همه شادمانی‌های عالم را در قلبمان تنگ می‌کند! نمیدانم تا کی به استمرار شکستن دلت، عادت خواهیم کرد! نمی‌دانم تا کی بدون تو، هنوز نفس‌هایمان بالا می‌آیند! نمی‌دانم چقدر طول می‌کشد تا ما بفهمیم بدون تو، زندگی‌مان فقط یک بازی کودکانه است ... امان ز درد جُدایی خدا کند که بیایی اللهم عجل لولیک الفرج🌼 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
سلام علیکم عزاداران اربعین عزاداریتون قبول جوان برومند ورشید مومن و اهل بیتی خادم سیدالشهدا آقای مهدی وفادار که درحال خدمت درموکب درنجف اشرف بودن وبراثر ترکیدگی شلنگ گاز مطبخ موکب فداکاری کرده به خاطراین که زواردچارسانحه نشوند خودش را انداخته روشلنگ فشارقوی که بتونه شلنگ رو کنترل کنه که تمام بدنش آتش گرفته وسوخته نکته ای که همه ی مارو سوزونده اینه که وقتی درحال سوختن بوده فریاد میزده مادرجان فاطمه جان بی بی جان چیشد روزی که در خونه علی رو آتش زدن وتو‌سوختی میسوخت وفریاد میزد حسین جان مولا جان به فدای تو واهل بیتت عصرعاشورا که خیمه هارو آتش زدن ارباب جان اهل بیتت چی کشیدن فریاد میزد ومیسوخت چون تردد ماشین نبوده درشهربا چهارچرخ اوردن تا آمبولانس ک روی چهارچرخ گوشت تنش تکه تکه میفتاده روی زمین وبالاخره با تلاش خانم دکتری که درموکب پزشکی بود با هلی کوپتروارد ایران ودراهواز بستری شد مادرش از پیش ظهراربعین روی پشت بام زیرآسمان زیارت اربعین خوانده وبه استغاثه نشسته بود این جوان که ساکن قم هست دربیمارستان سوختگی اهواز درکما بود ودیروز به رحمت خدا رفت، روحش شاد خوشا به سعادتش🙏🙏😭😭 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و سی و هشت دست پاچه از جایش بلند شدکه چادرش به میخ کج شده ی تخت گیر کرد و با اضطرابی که داشت از بندش رها نمیشد. _گوش وایسادی؟ صدای سیاوش که با اخم و دست به کمر تقلای اورا برای آزادی چادرش تماشامیکرد زاویه ی گردنش را تغییر داد.قبل از پاسخش داوود هم خودش را رساند. _نه، من اینجا نشسته بودم که شما اومدین با آزاد شدن چادرش قامت راست کردو با احتیاط ادامه داد _میشه بپرسم..... شما خواهر منو از کجا میشناسین؟نا خواسته حرفاتون رو شنیدم، چه دروغی به من گفتین که نباید راستش رو بدونم؟ _داوود،برو به دخترا بگوآماده شن _باشه ولی.... _برو حواسم هست داوود با تردید از آنجا دور شد و بارفتن او سیاوش نزدیکش شد و با نشستن گوشه ی تخت چوبی با لحن آرامی گفت _بشین گیج همچنان ایستاده بود و نمیدانست باید چه کند که سیاوش با انداختن پایش روی پای دیگرش خنثی ادامه داد _مگه نمیخای جواب سوالاتو بگیری؟ پس بشین https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و سی و نه با کمی درنگ گوشه ای ترین قسمت تخت نشست و معذب لبه ی چادرش را به بازی گرفت _در مورد سوال اولت....فعلا همین قدر میتونم بگم آره خواهرتو میشناختم با تعجب سرش را سمت او چرخاند و پرسید _شما خواهر منو دیده بودین؟چه طور من شمارو نمیشماسم و حتی اسمتونو نشنیدم؟ _بیشتر از این توضیح نمیدم، به موقش خودت میفهمی.... اما در مورد سوال دومت دستی به ته ریش خرمایی اش کشیدو همچنان که دستش به چانه اش بودنگاهش را به آسمان داد ودر همان حالت گفت _شوهرتم میشناسم،البته خیلی ساله ندیدمش دوباره نگاهش را به او داد و ادامه داد _شوهرت زندان نیست،ولی آزادم نیست متعجب از این حرف منتظر ادامه ی صحبتش ماند _بیمارستانه ولی نگران نباش،یه مدت بخش آی سیو به خاطر قلبش بستری بوداما الان حالش خوبه با قلبی که احساس میکرد هر لحظه ممکن است بایستد و تپشش بالا میرفت از جا بلند شد و بریده و با وحشت پرسید https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و چهل _ار...میا چش شده؟ رنگش پریده بود و فرو بردن آب دهانش مشکل ونفس کشیدن برایش سخت شده بود. می ایستاد،میدانست دوام نخواهد آورد و اگر اورا از دست میدادقلبش از تپش می ایستاد. با دیدن حال او سیاوش هم از جایش بلند شد و درحالی که سعی داشت خونسرد باشد جواب داد _گفتم که حالش الان خوبه، اونموقع اگه راستشو نگفتم چون واقعا حالش خوب نبود.دلیل نداره بهت دروغ بگم، الان بخش عمومی بستریه _تو رو خدا....منو ببر ...پیشش دیگر توان ایستادن نداشت و دوباره نشست.یک دست به قفسه ی سینه اش که درد بدی را برایش داشت ودست دیگرش را به گلو برد تا شاید راه گلویش برای نفس کشیدن باز شود. انگاربعد از مدت ها دوباره دچار حمله ی عصبی شده بود. _الان نمیشه، همه ی فک فامیل ریختن بیمارستان،ازجمله المیرا، اونم با باباش در ارتباطه....رنگت پریده برو داخل نسرین یه چیزی بهت بده حالت سرجاش بیاد، به موقش میبرمت ببینیش نمیتوانست تا از حال خوب ارمیا مطمئن نشده است چیزی بخورد و یا هر کار دیگری انجام دهد.پاهایش چرا توان حرکت نداشت که برخیزد و به سوی عزیزش روانه شود؟ قلبش انگارمیل بیرون زدن از سینه اش را داشت که کم کم سست شده روی تخت افتاد. https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و چهل و یک _باید بره بیمارستان _احمد تو که میدونی نمیشه،یه کاریش بکن _من هی میگم نره تو میگی بدوش.سیاوش جان،برادر من، اگه یه حمله ی عصبی دیگه داشته باشه هم برای بچش هم برای خودش خطرناکه، اصلا این جمله ای که گفتمو شنیدی؟ مطمئنم سابقه ی حملات پانیک داشته و این بار شدتش بیشتر بوده، پانیک در دوران بارداری خطرناکه و اگه ادامه پیدا کنه ممکنه توانایی جسمی حرکتی یا ذهنیش رو از دست بده صداها به صورت گنگ به گوشش می آمد و با سنگینی پلکهایش توان باز کردن چشم هایش را نداشت.کجا بود؟ چرا نمیتوانست حرکت یا صحبتی کند؟ _حال بچش خوبه؟ صدای نگران سیاوش را اینبار واضح شنید. _الان خوبه،ولی باید تمام سعیتون رو کنید دوباره دچار حمله نشه، ازمن گفتن بود،دیگه خود دانی با به کار گیری تمام توانش چشم هایش را گشود.با دیدن سقف چوبی مقابلش موقعیتش را به یاد آورد.حواسش به تدریج برگشت و با به خاطر آوردن حال بد ارمیا انگارتوانی عجیب به اوتزریق شده باشد از جابلند شد. _آروم باش چیزی نیست..... احمد بیا بهوش اومد نسرین که کنار بستر گل گلی اش نشسته بود این را گفت وبا لحن مهربانی روبه او ادامه داد https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و چهل و دو _خوبی؟چی شد یهو؟البته شنیدم حال شوهرت خوب نیست _سلام خانم، مثل اینکه قسمته هردفه شمارو بیهوش زیارت کنم احمد با گفتن این حرف طرف صورتش دست دراز کرد تا احتمالا معاینه اش کند که خود را کنار کشید _خوبم.... خواهش میکنم.... بگید منو ببرن پیش شوهرم وگرنه....وگرنه قطره های اشک و بغضی که سراغش آمده بود مانع ادامه حرفش میشد اما به سختی ادامه داد _وگرنه دق میکنم _چی شد به هوش اومد؟ سوال سارا که تازه با داوود از در وارد شده بود نگاهشان را به سمت در ورودی کشاند. تازه در تاریک و روشن اتاق متوجه ی سیاوش که به دیوار چوبی نزدیک در ورودی تکیه داده بودشد. تا اینکه آرام سمت او قدم برداشت وصورتش از تاریکی بیرون آمد.جایی نزدیک بسترش ایستاد و بدون مقدمه گفت _بهت اعتماد میکنم ومیبرمت پیش شوهرت ولی.... باید به حرفم گوش کنی وگرنه تاوانش برات خیلی سنگین تموم میشه ، چون ایندفه کسی نیست از دست بیژن نجاتت بده https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و چهل و سه باورش نمیشد سوار بر ماشین برای ملاقات ارمیا حرکت میکنند.سیاوش با کلی شرط و شروط راضی به بردن او شده بودو اکنون به طرف تهران حرکت میکردند. داوود ماموریتی رفته بود و سیاوش خودش راننده بود و نسرین کنارش صندلی جلو نشسته بود. _چایی میخوری برات بریزم؟ سیاوش با سر جواب منفی داده بود و به جای نسرین اورا مخاطب قرار داد و گفت _ به هیچ عنوان نباید خودتو نشون شوهرت بدی،من توبیمارستان آدم دارم ، میتونه بی سروصدا موقعی که برادرت یا بقیه ی فامیلش مثل المیرا یا خالش نیستن وقتی خوابه تورو ببره داخل اتاقش، یه زن دیگه هم هست ادعا میکنه زنشه خیلی اون طرفا آفتابی میشه حتما رزیتا را میگفت،ازتصور اینکه به جای او که اکنون در این شرایط باید کنار شوهرش میبود، مدعی های دیگری دور و بر مرد زندگی اش چرخ میزنند که در سخت ترین شرایط عزیزش را تنها گذاشته بودند حالش دگرگون می شد.چه خوب بود که لااقل هادی آنجا بود. چقدر همسرش تنها و غریب مانده بود!به قول ارمیا حالا او یک برادر از تمام خانواده ی از دست رفته اش داشت، اما اطراف ارمیا کسی که واقعا دلسوزش باشد وجود نداشت. سرش را به شیشه تکیه داد و با قطره های دلتنگی که از چشم هایش فرود می آمدآرام باخود زمزمه کرد _دارم میام عزیزم،دووم بیار عشقم که نفسم بند نفس های گرمته،دارم با بچمون میام،دستم به دستت برسه دیگه کسی نمیتونه منو از تو جدا کنه https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد چهل و چهار به بیمارستان که رسیدند آرزو داشت که ای کاش بال در میآورد و این مصافت وفاصله ی کوتاه هم زودتر از بین میرفت.باخود فکر میکرد تا اکنون چگونه دوام آورده است.کافی بود فقط خودش را به ارمیا برساند دیگر زمین و زمان هم دست به یکی میکردند از او جدا نمیشد. _یادت نره چی گفتم،الان ساعت دوئه شبه، شیفت پرسنلیه که من باهاش قرار گذاشتم،اصلا اسم ارمیا رو به زبون نمیاری ،میگی همراه مریضم، داخل که رفتی ماسکتو به هیچ عنوان در نمیاری و میگی با دکتر افشین صادقی کار دارم، بعدش خودش میدونه چکار کنه سیاوش بعد از گفتن این حرف از داشبورد ماشین کارتی را در آورد و سمتش گرفت _بیا،این کارت همراه بیمارستانه دست درازکرد و گوشه ی آن را گرفت که سیاوش آن را رها نکرد و در همان حال ادامه داد _میدونی اگه دبه در کنی و بخای خودتو نشون بدی وشوهرت ببینتت،علاوه بر جون خودت و شوهرت، جون خیلی از آدمای بیگناه به خطر میافته؟ _بله ....فهمیدم کارت که رها شد قصد پیاده شدن کرد. اما وظیفه اش میدانست از او تشکر کندچون دیگر شاید اورا نمیدید _من...بابت اینکه منو نجات دادین خیلی ممنونم،بابت اینکه الان منو آوردین اینجا تا شوهرمو ببینم خیلی بیشتر ازتون ممنونم،نسرین جان ازتو هم اگه باعث درد سر یا ناراحتیت شدم عذر میخام https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و چهل و پنج از سد نگهبان ورودی بیمارستان گذشته بود و با قدم های بلند و شوقی که از دیدن همسرش داشت به سمت بخش جراحی مردان راه افتاد.وارد بخش که شد با نگاهی به اطراف ماسک صورتش را بالا تر کشید و مستقیم کنارکیوکس پرستاری ایستاد _سلام خسته نباشید ، من همراه بیمارم با دکتر کشیک امشب آقای صادقی کار داشتم پرستار خمیازه ای کشید و با نگاهی به سرتا پای او کنجکاوانه پرسید _چکارشون داری؟ _گفتم که در مورد مریضم میخام صحبت کنم _مریضتون کدوم اتاقه؟ کلافه از سوال های پرستار دهان به جواب گشود که قبل از آن صدای مردی از نزدیکی اش بلند شد _چی شده؟ پرستارکه خودش را روی صندلی ولو کرده بود جمع کرد و پاسخ داد _خسته نباشین دکتر،این خانم با شما کار داره نگاهش را به دکترداد و گفت _سلام ، ببخشید در مورد وضعیت همسرم میخاستم سوال کنم _بله بله ، خودم گفته بودم یاد آوری کنید ، بفرمایید اتاق رزیدنت منم الان میام با کمی گشتن اتاق مربوطه را پیدا کرد و با تقه ای داخل اتاق شد و منتظر دکتر صادقی ماند. https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و چهل و شش با لباس پرستاری که پوشیده بود و ماسکی که زده بود، پشت سر دکتر راه افتاد.ساعت نزدیک سه صبح بودو بخش خلوت و سوت و کور.... دکتر از او خواسته بود به جای پرستار همراه او بیاید و به هیچ عنوان خودش را به کسی نشناساند.اتاق ۲/۱۴اتاقی بود که دکتر روبه رویش ایستاد و با پایین کشیدن دستگیره آن را گشود. قدم هایش از ذوق لرزان شده بود و خوشحال بود که عزیزش را بعد از دوماه دوری میبیند با روشن شدن لامپ اتاق توسط دکتر فهمید اتاق خصوصی است و با دیدن جسم مردی که روی تخت پشت به آنها در خود مچاله شده بود خوشحالی اش ویران شد.دکتر سمت دیگر تخت روبه روی او قرار گرفت وگفت _سلام، خوبی؟امروز چه طور بودی ؟ دستتو بالا بیار میخام فشارتو بگیرم! از پشت سر قامتش را شناخت ، خودش بود، عزیز دلش ، پدر فرزندش ،اما چرا اینقدر نحیف؟دستهایی که برای گرفتن فشار در سکوت بالا آمده بود چرا اینقدر باریک شده بودند؟ پس آن ماهیچه های پر قدرت چه شده بود؟ پاهایش انگار در زمین قفل شده بودند،چرا سمت او پرواز نمیکردند؟ _خوب امروز فکر کنم حالت بهتره، فشارتم نرماله _کی مرخص میشم؟ صدای خشدارش جانش را به آتش کشید،با او چه کرده بودند؟چشم هایش نم و دیدش شطرنجی شده بود،دست هایش را بند حفاظ تخت کرد تا کمک گیرد و قدم های سنگین شده اش را به سویش بردارد و در آغوش زخم دیده اش حل شود و یک دل سیر از دلتنگی بگرید. https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و چهل و هفت _عجله نکن ،فردا دکترت پروندتو نگاه میکنه اگه مشکلی نداشتی مرخص میشی،خانم شما برین بیرون من الان میام بی توجه قدم هایش را تا نیمرخش برداشت، چقدر شکسته شده بود!در همین مدت کم بیشتر موهای شقیقه اش سفید شده بود. _خانم مگه با شما نیستم؟.... خوابتون میاد گیج میزنید انگار دکتر با این کلام خودش را به یک قدمی اش رساند و نزدیک گوشش گفت _اتاق دوربین داره بیا بیرون _شب بخیر،زیادم فکر و خیال نکن بگیر بخواب مخاطب دکتر ارمیا بود وبا گفتن این حرف دوباره سمت او آمد و نا محسوس از آستین پیراهنش کشید و با خود به سمت بیرون هدایتش کرد.هنوز در بهت حرف دکتر بود که گقت اتاق دوربین دارد.در اتاق بسته شد و بدون اینکه کاری کند از اتاق بیرون آمده بود _دیونه شدی؟اتاق دوربین داره تا رفت و آمد‌کسایی که میان ملاقات کنترل بشه خودش را از حالت بهت جمع کرد وبا پاک کردن اشک هایش گفت _مگه میشه داخل بیمارستان، تو اتاق خصوصی مریض دوربین کار بذارن؟من باید برم پیش شوهرم حال و روزشو ندیدین؟ _ببینین خانم ،من الان فرصت ندارم توضیح بدم ..ولی پول که باشه همه چیز امکان داره، لطفا زودتر بیمارستانو ترک کنید،ما مراقب شوهرتون هستیم. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🩸یکی از تدابیر مهم در دوران پریود رعایت این نکات هست دوستان👇🏼 که اگر رعایت بشن ،کمتر در معرض انواع کیست و فیبروم و ناباروری و کاهش امیال زناشویی قرار میگیرید 🔷 غذاهای سرد (چه دمایی و چه مزاجی)در پریود ممنوع: گوشت گاو، عدس، ماست و خیار، سبزی گشنیز، قارچ، بادمجان، فست‌فود، املت، ماهی، نخود سبز، میوه‌های کال، آب سرد، یخ، بستنی 🔷حمام کردن در سه روز اول اصلا خوب نیست پس دقت کنید 🔷استفاده از استخر که متاسفانه برخی تامپون میذارن و میرن استخر اصلا کار خوبی نیست و رطوبت زائد و بیماری زا به بدن وارد میشه 🔷نشستن در مکان های سرد (روی سرامیک و فلز و …)ممنوع ،سعی کنید از پاپوش های نمدی استفاده کنید 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
ابراهیم مجاب کیست ؟ ﺍﺯ ﺗﻞ ﺯﯾﻨﺒﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺒﺮ ” ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ ” ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﮐﻨﯽ . ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ، ﻫﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ‏(ﺑﻪ ﻧﻮﺑﺖ‏) ﺑﺮﺩﻭﺵ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ؛ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﺪ . ﯾﮏ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﺮﺩ، ﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﺎ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻣﻮﻻ ﻭ ﺁﻗﺎﻳﻢ ﺍﻣﺎﻡﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﺒﺮ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﮐﻤﺮ ﺭﻧﺞ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﺍﻫﯽ ﺣﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﺠﻮﺍﯼ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ : ﺁﻗﺎ ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﻣﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﺁﯾﺎ ﺍﻳﻦ ﺧﺪﻣﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﺣﻤﺎﺕ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟ ﺁﯾﺎ … ؟ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﯿﺰ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺦ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍﺯ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ : ” ﺍﻟﻬﯽ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﯾﻦ ﺯﺣﻤﺖ ﻭ ﺧﻮﺑﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﺪ ﻣﺎﺩﺭ” ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﻀﺠﻊ ﺷﺮﯾﻒ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻬﻤﺎ ﻣﯽ ﮔﻮید: ” ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﯾﺎ ﺍﺑﺎ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ “ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺿﺮﯾﺢ ﻣﻄﻬﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺑﺲ ﺩﻝ ﻧﻮﺍﺯ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ” ﻭ ﻋﻠﯿﮏ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﯾﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ “ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺑﺮﺧﯽ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﻼﻡ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﻧﺪ . ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻣﺠﺎﺏ ‏(ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺟﺎﺑﺖﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ آﻗﺎ) ﻧﺎﻣﻴﺪﻧﺪ . ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ، ﺑﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ ﻓﻌﻠﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻳﻨﮏ ﻫﺮﮐﺲ ﺍﺯ ﺗﻞ ﺯﯾﻨﺒﯿﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﺷﻮﺩ، ﻻﺟﺮﻡ ۲ ﺑﺎﺭ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪﮐﺮﺩ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﺍﺋﻤﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﯿﺮﯾﺪ، ﺍﺩﺏ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ‏( ﺯﻧﺪﻩ ﯾﺎ ﻣﺘﻮﻓﯽ ‏) ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﻴﺪ . ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﺨﯿﺮﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺍﻣﻮﻥ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻗﯿﺪ ﺣﯿﺎﺕ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﺭﻭﺣﺸﻮﻥ ﺻﻠﻮﺍﺕ🥀🥀 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضائل مولا از زبان پرفسور میشل گعدی 😍 ۷ کیلو کاغذ برا نوشتن نیمی از فضائل امام علی علیه 😊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌀چی بخوریم،،،برای چه مریضی؟ 🔴اگه سردرد دارید: فلفل قرمز، شربت آبلیمو 🔵اگه کبد چرب دارید: زرشک،شاتوت، آب انار 🟢اگه کمخونی دارید: اسفناج، لیمو، خرما 🔴اگه نقرس دارید: گوجه فرنگی و فلفل دلمه 🟠اگه واریس دارید: آب و نان سبوس دار 🟡اگه آفت دهان دارید: رب انار و آب انار ⚪️اگه تهوع دارید: زنجبیل،پونه، هندوانه 🟣اگه دلپیچه دارید: دم کرده زیره 🟢اگه میگرن دارید: ماهی،امگا3، گردو 🔴اگه عفونت دارید: دمنوش پونه کوهی،سیر 🔵اگه تبخال دارید: سیب زمینی(ضد زخم)، پیاز (ضد تاول) ⚪️اگه تب دارید: آب، لعاب برنج، میوه های آبدار اگه معده درد دارید: عسل،زنجبیل، زردچوبه 🟣اگه ویار و تهوع صبحگاهی دارید: گوجه، انار ملس 🔴اگه پوکی استخوان دارید: سنجد+ماست 🟠اگه آرتروز دارید: آناناس،شلغم، کلم اگه نرمی استخوان دارید: قارچ،ماهی،تخم مرغ 🟡اگه بیخوابی دارید: شیر گرم، موز، گیلاس 🟢اگه دیابت دارید: ماش، لوبیا قرمز، تربچه 🔴اگه چربی دورشکم دارید: بادام،گریپ فوروت 🔵 اگه اسهال دارید: هویج و سیب پخته،کته و ماست چکیده و نعنا‌ 👆👆👆👆 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
جمعه‌های بی تو 💔 یک قلم بردار! "جمعه"ها بايد، يك قلم برداشت، آغشته كرد به تمامِ رنگهاى پر از اميد، پر از دوست داشتن، پر از انتظار، انتظاری سبز به رنگ زندگی، انتظاری شیرین به رنگ آرامش، انتظاری سپید به رنگ صلح، پاك كنيم تمامِ نا امیدی‌ها را! و رنگ بپاشيم روى دلمان! "جمعه"ها را بايد رنگى سر كرد! و منتظر بود! جمعه‌ها ، روز انتظار! ... 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
. 👇تقویم نجومی اسلامی شنبه👇       ✴️ شنبه 👈10 شهریور / سنبله 1403 👈26 صفر 1446👈31 اوت 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر: ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅خرید و فروش و انواع معاملات. ✅خشت بنا نهادن و آغاز بنایی. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅و انواع دیدارها خوب است. 📛ولی امور ازدواجی خوب نیست و ممکن است به جدایی ختم شود. 🚘مسافرت: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 👶زایمان خوب و نوزاد عمر طولانی دارد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج اسد و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️عهد و پیمان گرفتن از رقیب. ✳️فصد و خون دادن. ✳️درخواست از روسا و مسئولین. ✳️و آغاز معالجه درمان نیک است. 🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 💇💇‍♂  اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث رهایی از بلا می شود. 💉💉 حجامت: فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، باعث خلاصی از مرض می شود. 💑حکم مباشرت امشب شب یکشنبه: برای مباشرت سندی وارد نشده است. 😴😴 تعبیر خواب: خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 27 سوره مبارکه "نحل" است. قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که جاسوسی خبری به این شخص برساند و او درصدد تفحص در مورد این خبر شود و خبر صحیح باشد و از این قبیل امور قیاس شود. کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶ 💅 ناخن گرفتن. شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 استخاره: وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد. 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان برای خرید کتاب تقویم همسران به آیدی @tl_09123532816 مراجعه فرمایید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوابِ سلام، واجب است! پس بیایید... هر روز صبح... به او سلام کنیم! السَّلاَمُ‌عَلَى مُعِزِّالْأَوْلِيَاءِ وَ مُذِلِّ‌الْأَعْدَاءِ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ روزت را زیبا کن! عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ... 💓 (فرازی از زیارت ناحیه مقدسه) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
﷽ 🌹﷽🌹﷽🌹 ﷽ 🌹﷽ ✳️ دعای پیش ازخواندن قرآن ✳️ اَللّهُمَّ بِالحَقِّ اَنزَلتَهُ و بِالحَقِّ نَزَلَ ،، اَللّهُمَّ عَظِّم رَغبَتی فیهِ وَاجعَلهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدری وَ ذَهاباً لِهَمّی وَ غَمّی وَ حُزنی ،، اَللّهُمَّ زَیِّن بِهِ لِسانی وَ جَمِّل بِهِ وَجهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی وَ ثَقِّل بِهِ میزانی ، وَارزُقنی تِلاوَتَهُ عَلیٰ طاعَتِکَ ءاناءَ اللَّیلِ وَ اَطرافَ النَّهارِ ، وَاحشُرنی مَعَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَخیار.. 🌹 ﷽ 🌹﷽ ﷽🌹﷽ 🌹﷽🌹﷽ ﷽ 🌹﷽🌹﷽🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا