eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
27.5هزار ویدیو
133 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean @جهت تبلیغات با قبول ....
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
🌹 خیلی راحت گفتم: آره، خیلی .http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d آرام گفت: حالا اگه من خواهش كنم كه بعد حرف بزنیم، چی؟ خودم را لوس كردم: اگه من خواهش كنم كه همین الان بگی آره چی؟ در حالی كه دستم را توی دستش می گرفت و چشم هایش را می بست گفت: پس نه من خواهش می كنم نه تو. با حرص دستم را از دستش بیرون كشیدم و در حالی كه پشتم را به او می كردم گفتم: پس منم قهر می كنم. بر خلاف انتظارم خیلی جدی گفت: منم با كسی كه به خاطر یك مهمونی مسخره باهام قهر می كنه كاری ندارم. بعد هم طوری كه اصلا با من تماس نداشته باشد دراز كشید. من كه به خیال خودم فقط خواسته بودم خودم را لوس كنم، هم تعجب كرده بودم و هم توی كاری كه كرده بودم مانده بودم. از عكس العمل جدی محمد كه برایم دور از ذهن بود هم رنجیده بودم هم خیلی بهم برخورده بود. تا آن شب هیچ وقت نشده بود كه با هم قهر كنیم. هر چه سعی می كردم بی اعتنا باشم نمی شد. كلافه و بی قرار، انگار فرسنگ ها دور باشم، دلم قرار نمی گرفت. با این كه نزدیكم بود، كنارم بود، احساس می كردم دارم از غصه خفه می شوم. برای اولین بار هر چه می كوشیدم به خاطر حفظ غرورم همان طور بخوابم، می دیدم دور از او خوابم نمی برد. صدای آه های گاه و بی گاهش نشان می داد كه بیدار است، ولی از رفتارش مطمئن شده بودم كه قصد صدا زدن و آشتی ندارد. با خودم در جنگ بودم كه او هم پشتش را به من كرد. ناراحتی ام چند برابر شده بود. مثل بچه ای كه از آغوش مادرش دور مانده باشد پرپر می زدم و می دانستم كه انتظار هم فایده ندارد این بار مثل همیشه نیست. حال بدی داشتم سعی می كردم خود را قانع كنم كه نباید پا پیش بگذارم ولی دلم انگار جدای از من تصمیم گرفت و وادارم كرد بی اختیار به طرفش برگردم ، بی اعتنایی اش را نمی توانستم تحمل كنم. صدایش زدم: محمد. بی آنكه برگردد، جدی گفت: بله؟ حرصم بیش تر شد. محمد صدایت كردم! باز همان طور بی اعتنا گفت: منم گفتم ، بله. یكدفعه انگار خون به مغزم هجوم آورد. عصبی پا شدم، نشستم و با صدای بلند و حرص و بغض گفتم: محمد؟! آه عمیقی كشید و در حالی كه می نشست با همان لحن جدی كه حالا عصبانی هم بود گفت: لازم نیس صدات رو بلند كنی همون دفعه اول هم شنیدم جوابت رو هم دادم. چیه؟ بله؟ بفرمایین! چانه ام از بغض می لرزید گفتم: چرا این جوری؟ سرد گفت: چه جوری نه خیال كوتاه آمدن نداشت. این اولین باری بود كه آن قدر سرد و سخت جلویم می ایستاد و من هم كه اول به خیال خودم با شوخی شروع كرده بودم، حالا نمی فهمیدم از چه این قدر رنجیده است. درمانده گفتم: خودت می دونی! - چی توی این جور حرف زدن ناراحتت می كنه؟ با صدایی لرزان همان طور كه سعی می كردم اشكم سرازیر نشود، گفتم: لحنش. هیچ نگفت. در سكوت در حالی كه شقیقه هایش را با دست هایش فشار می داد آه كشید، اما باز هم چیزی نگفت. از لجم، مشتم را با حرص روی بالش كوبیدم و گفتم: یعنی یك آره یا نه، این قدر سخته كه به خاطرش با من این طوری رفتار می كنی؟ سرش را بلند كرد. توی تاریكی نگاه چشم هایش را نمی دیدم و سر از احوالش در نمی آوردم و این بیشتر طاقتم را طاق می كرد. ادامه سكوتش برایم غیر قابل تحمل بود و در ضمن بیش از پیش مطمئنم می كرد كه این بار قضیه با دفعه های قبل خیلی فرق می كند. او از چیزی كه من خبر نداشتم رنجیده بود و خیال نداشت به هیچ قیمتی كوتاه بیاید. من هم كه درمانده بودم، هیچ جوری نمی توانستم بی اعتنایی اش را تحمل كنم. بغضم تركید . خودم را روی بالش انداختم و گریه كنان گفتم: باشه حرف نزن مهم نیست، اگه برای تو مهم نیست برام منم فرقی نمی كنه. چند لحظه طول كشید و بعد با صدایی آرام كه همراه آه عمیقی از سینه اش بیرون آمد. صدایم زد: مهناز؟! خدایا ، توی این صدا چه بود كه من را این طور مقهور و اسیر می كرد؟ از ترس اینكه ، مبادا دوباره ناراحت شود، بی اختیار فوری سرم را بلند كردم و موهایم را از صورتم كنار زدم. نزدیك من، در حالی كه روی یك دستش تكیه كرده بود نشسته بود. دست دیگرش را به طرفم دراز كرد و من مثل ماهی دور مانده از آب به محض این كه دستم را توی دستش گذاشتم خودم را هم توی آغوشش انداختم و گریه كردم. همان طور كه مثل یك بچه توی بغلش نگهم داشته بود. آرام توی گوشم گفت: یواش مادر اینا خوابن، صدات می ره بیرون. اگه من بدونم با این گریه و اشك های تو باید چه كار كرد، خیلی خوب می شه. لب برچیده سر بلند كردم و نگاهش كردم. لبخند به لب و آهسته گفت: یعنی من و تو، یك بار هم نمی شه بدون این كه تو گریه كنی با هم حرف بزنیم؟ تقصیر خودته، تو كه می دونی من زود گریه ام می گیره، چرا این قدر اذیتم می كنی كه گریه كنم؟! 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
🔺️هنگامی که دنیا برایت تنگ می شود این داستان را به یاد بیاور: "او پدر هفت کودک بود سه پسر و چهار دختر پسر اولش در سن دو سال و چند ماهگی از دنیا رفت و پسر دومش در سن یک سال و نیمی و پسر سومش در سن هفده ماهگی یعنی در برهه شیرخوارگی وفات یافت دختر اولش ازدواج کرد و در سن بیست و هشت سالگی از دنیا رفت و دختر دومش نیز ازدواج کرد سپس در سن بیست و یک سالگی مرد سپس دختر سومش ازدواج کرد و در سن بیست و هفت سالگی از دنیا رفت او همه فرزندان پسر و دختر خود (قاسم، عبدالله، ابراهیم.. و زینب، رقیه و ام کلثوم) را از دست داد و پس از وفاتش تنها فاطمه باقی ماند". 🌹او کسی نیست جز حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ☝️پس هنگامی که ابتلا و آزمایشها یا اندوه هایی به تو می رسد این داستان را به یاد بیاور برخاتم برخاتم انبیا محمد ص صلوات http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️هنگامی که دنیا برایت تنگ می شود این داستان را به یاد بیاور: "او پدر هفت کودک بود سه پسر و چهار دختر پسر اولش در سن دو سال و چند ماهگی از دنیا رفت و پسر دومش در سن یک سال و نیمی و پسر سومش در سن هفده ماهگی یعنی در برهه شیرخوارگی وفات یافت دختر اولش ازدواج کرد و در سن بیست و هشت سالگی از دنیا رفت و دختر دومش نیز ازدواج کرد سپس در سن بیست و یک سالگی مرد سپس دختر سومش ازدواج کرد و در سن بیست و هفت سالگی از دنیا رفت او همه فرزندان پسر و دختر خود (قاسم، عبدالله، ابراهیم.. و زینب، رقیه و ام کلثوم) را از دست داد و پس از وفاتش تنها فاطمه باقی ماند". 🌹او کسی نیست جز حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ☝️پس هنگامی که ابتلا و آزمایشها یا اندوه هایی به تو می رسد این داستان را به یاد بیاور. ‌‎‌‌‌‎‌‌http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سلامٌ عَلیٰ آســمــان نـگـاهت سلامٌ عَلیٰ نور در سجـده‌گاهت سلامٌ عَلیٰ جـاده و گـرد ميدان بر آن سيصدوسيزده مرد راهت... 🌼🍃اَلْسَّلامُ عَلیکَ حینَ تَرکَعُ وَ تَسجُد سـلام بر تو هنگامی که رکوع و سجده می‌نمایی...🌼🍃 🌺سلام صبح همگی بخیر و شادی http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷🌱🌷🌱🌷🌱 🌀شستن دستها پیش و پس از غذا 🔸پیامبر خدا(ص): شستن دستها پیش و پس از غذا، شفایی برای تن و مایه برکت در روزی است. 🔴پیامبر خدا(ص): شستن دستها پیش از غذا، فقر را دور می کند و شستن دستها پس از غذا، اندوه را می راند و چشم را سلامت می دهد. 🔸پیامبر خدا(ص): اگر کسی از شما در حالی که خوابید که در دستانش بوی گوشت بود و آن را نشست و آنگاه عارضه ای به وی رسید، مبادا جز خویش را نکوهش کند. 🔴حضرت علی(ع): شستن دستها پیش و پس از غذا، موجب فزون شدن عمر است و سبب زدودن چربی از جامه هاست و دیده را جلا می دهد. 🔸امام صادق(ع): دستهایتان را پیش و پس از غذا بشویید؛ چرا که فقر را می برد و بر عمر می افزاید. 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌷🌱
منتظر نباش که عطسه بزنی تا «الحمدلله» بگویی؛ منتظر نباش که عصبانی شوی تا «لاإله إلا الله» بگویی؛ منتظر نباش تا چیز تعجب آوری ببینی تا «سبحان الله» بگویی؛ منتظر نباش تا به تو ظلم کنند تا «حسبی الله و نعم الوکیل» بگویی؛ در ناراحتی، خوشی، رضایتمندی، مظلومیت، در اوقات فراغت و مشغولیت؛ ✨خدا را ذکر کن✨ 🌟در هر حالتی و در هر مکانی خدا را ذکر کن🌟 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍂🌸
❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀ 🍃🍁 خـدایـا بـاز هم خستـه از روزگاران بہ آغـوش مهـربانت پنـاه می‌آورم تا بـا لبخنـد جادوئی‌ات و صـدای نوازشگرت آرام بگیـرم با امیـد تـو روزهای زیبـاتر را تجربه کنم 🍃🍁‌ الهــى انـدیشـه‌ای خلاق، دیـده‌ای بینـا گـوشـی شنـوا، زبـانـی شـاكـر ذهـن آرام، قلبـی متـواضـع روحـی بيـدار، دست‌هایی بخشنـده پـاهـایی استـوار در راهـت بہ مـا عـطا فـرمـا 🍃🍁 ای خـالـق مـن زمانی ڪه اراده ات در زندگی‌ام جاری می‌شود و بر خواست تـو گردن می‌نهم احساسی در مـن می‌جوشد که مـرا بہ سمت حقیقت و درستی هدایت می‌کند این خواست تـو است 🍃🍁 خـدای مـن! اگر گنـاه از بنـده زشت است عفـو ڪه از سوی تـو زیباست بہ قدرتت ڪه بہ سویم چشم بگردان با ابر بردباریت بر بیكران دشت گناهانم بگذر 《اَلّلهُمَّ افتَح لَنا اَبوابَ الاِستِجابَة》 يَا رَبِّ وَارزُقنا دَعوَةَ لا تُرَد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍ 🎊🎉سرود میلاد حضرت محمد(ص)وامام صادق(ع) تموم عرش بالا بیقراره/بیقرار برای دیدن یاره همشون منتظر رو سوی مکه/آمنه بچه شو دنیا بیاره دور قنداقه ش می گرده خورشید وماه وستاره صورت زیباش بین همه عالم همتا نداره اومده دنیا ..مولا رسول ا..مولا محمد۲ __________________ کودک آمنه چه مه جبینه/ازحالا رحمت اللعالمینه افتخاری میشه برای مکه/سرور نفوس کل زمینه اومده اونکه برا خدا میشه رسول خاتم دینش از مکه می گیره با رحمت تموم عالم اومده دنیا.. مولا رسول.. ______________________ دل ما شاده در میلاد احمد/رهبر مسلمین آمد خوش آمد به لب هر مسلمونی در این روز/بابی انت امی یا محمد شکر حق هرجا،میری توی دنیا،صوت اذونه یک جهان مسلم،در،روز میلادش،شادی کنونه اومده دنیا..... ______________________ روز میلاد جد بی قرینه/ اومده به دنیا ماه مدینه باقرالعلم شیعه شد پسردار/پسرش شیشمین گوهر دینه جشن آل ا... به یمن این مولود،شده مضاعف برا دلشادی ی حضرت زهرا(س)شیعه بزن کف حضرت صادق،خوش آمدی مولا، شیخ الائمه۲ ____________________ اومده صادق آل محمد/صاحب گنج علم دین احمد اومده رییس مذهب شیعه/میشه در علوم زمان سرآمد روز میلادش،شادی بیحده،برای شیعه کفتر دلها،شادی کنان عازم،سمت بقیعه حضرت صادق خوش آمد ی مولا، شیخ الائمه۲ شعر:اسماعیل تقوایی http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨ ✅داستان تربیتی واقعی ✍معلّم از دانش‌آموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگه‌ای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچ‌کس در این مورد صحبت نکند. روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّه‌ها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّه‌ها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار می‌کرد و از بچّه‌ها می‌خواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمی‌کرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" می‌نامیدند، نیست و تمام تلاش خود را می‌کرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند. 💥آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاس‌های بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان علی ملک حسینی است. درودبرایشان🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سید علی ملک حسینی اصالتاً (بویر احمدی) فرزند سید حبیب اله ملک حسینی و نوه سید صدرالدین ملک حسینی (آصدرا) در سال ۱۳۲۸ خورشیدی در روستای چشمه چنار شهرستان بویراحمد متولد شد. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d او در روستای گوشه امامزاده قاسم و در جوار حرم جدش دوران نوجوانی خود را سپری نمود و در روستای مادوان در چند کیلومتری شهر یاسوج دوران دبستان خود را گذراند پدر و اجدادش از علمای بزرگ منطق بودند. وی پس از طی دوره متوسطه در شیراز به دانشسرای عشایری راه پیدا کرد و سپس به یاسوج برگشت و به مدت دو سال در روستای مزدک به حرفه معلمی اشتغال داشت در سال ۱۳۵۰ جهت انجام خدمت سربازی و به منظور ادامه تحصیل به سپاه دانش پیوست و برای گذراندن دوره دو ساله سپاه دانش به دورترین نقاط مسجد سلیمان عازم شد به دلیل علاقه وافر به تحصیل دروس مختلف و تحقیق پرداخت سپس در آزمون کنکور شرکت و به رشته دامپزشکی دانشگاه تهران راه پیدا کرد؛ این دوران مصادف شد با مرگ ناب هنگام مادرش که بر اثر بیماری کبد درگذشت. او که از شوق خدمت به هموطنان لبریز بود در همان سال مجدداً در آزمون کنکور شرکت و در سال ۱۳۵۳ در رشته پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد، دوران پزشکی عمومی خود را با رتبه ممتاز گذراند و پس از اتمام دوره پزشکی دوره طرح خود را به مدت یکسال در شهر یاسوج گذراند. پس از شرکت در آزمون دستیاری دانشگاه شیراز موفق به اخذ تخصص جراحی عمو می با رتبه ممتاز شد. استاد در دوران دفاع مقدس به عنوان دستیار همراه تیم جراحی عازم جبهه شد و این امر موجب آشنائی او با دکتر ایرج فاضل از استادان بنام آن زمان گردید و با پیشنهاد دکتر فاضل به تحصیل در رشته جراحی عروق و پیوند اعضاء پرداخت. دوره فوق تخصصی جراحی عروق و پیوند کلیه را در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی تهران گذراند و در همان سال به عنوان استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شیراز به تدریس مشغول شد در سال ۱۳۶۹ جهت طی دوره فوق تخصصی پیوند کبد راهی آمریکا شد و پس از بازگشت به ایران تیم پیوند کبد را در بیمارستان نمازی شیراز تشکیل داد در اردیبهشت ماه ۱۳۷۲ نخستین پیوند کبد در ایران و خاورمیانه را به انجام رساند و لقب پدر پیوند کبد در ایران را از آن خود نمود. در سال ۱۳۷۲ پس از کسب اجازه از آیت الله علی خامنه‌ای و اخذ فتوای وی در خصوص انجام پیوند کبد در ایران وی دوره تکمیلی پیوند کبد را در ایران و بسیاری ازکشورها از جمله انگلستان سپری نمود و در دومین دوره چهره‌های ماندگار به عنوان چهره ماندگار در عرصه جراحی عروق و پیوند اعضای حیاتی شناخته شد در راستای خدمات علمی اولین پیوند کبد از انسان زنده به انسان زنده و اولین پیوند کبد به دو نفر از آثار اوست. او به همراه همکاران پیوند دانشگاه علوم پزشکی شیراز بیمارستان خیریه ابن سینا را پایه‌ریزی کرد. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سوار تاکسی خط‌ شدم که‌ برم فرودگاه درحین حرکت یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون . راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و به فاصله چند سانتیمتری از اون ماشین ایستاد! راننده ی مقصر سرشو برگردوند طرف ما و شروع کرد به داد و فریاد. راننده تاکسی فقط زد و براش دست تکون داد وبه مسیر خودش ادامه داد! به راننده تاکسی گفتم : شما که مقصر نبودید چرا بهش چیزی نگفتید؟ راننده تاکسی به من گفت این اشخاص مانند کامیون حمل زباله هستند!! اونها از درون لبریز از آشغالایی مثل ناکامی، خشم و.. هستند وقتی این ها در اعماق وجودشون انباشته میشه‌ به جایی برای تخلیه احتیاج دارند وگاهی اوقات روی شما خالی می کنند! به خودتان نگیرید و فقط لبخند بزنید ، دست تکان دهید و برای اون ها آرزوی خیر کنید. و ادامه داد حرف آخر اینکه آدم های باهوش اجازه نمی دهند که کامیون حمل زباله ، روزشان را خراب کند.😊 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d