#داستان
💠پرنده ذاکر؛💠
یکی از یاران پیامبر می گوید: روزی همراه پیامبر خدا(ص) به بیابان رفتیم. پرنده ای را در آنجا دیدیم که آوازی مخصوص از او شنیده می شد. پیامبر به من فرمود: «آیا می دانی این پرنده چه می گوید؟» عرض کردم: «خدا و رسولش آگاه تر است.» فرمود: «می گوید خداوندا! نور چشمم را از من گرفتی و مرا کور آفریدی. روزی مرا به من برسان که من گرسنه ام».
ناگهان دیدم ملخی پروازکنان آمد و در دهان او نشست و آن پرنده کور، ملخ را بلعید. در این هنگام آواز پرنده بلند شد. پیامبر به من فرمود: «آیا می دانی این پرنده چه می گوید؟!»
عرض کردم: «خدا و رسولش آگاه تر است.» فرمود: «می گوید حمد و سپاس خداوندی را که یادآورنده اش را فراموش نمی کند»
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
علامه حسن زاده آملی:
🍃ٔبذر سعادت
🌿مراقبت بذر سعادت است .
🌾فناء حاصل نمى شود جز با توجه و مراقبت نام و آنچه شرط است دوام مراقبه است كه
الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التى كنتم توعدون
🌿خوپذير است نفس انسانى ، انسان به هر چه رو كند آن مى شود.
🌾 چطور يك قطعه زغال در اثر مجاورت با ارتش برافروخته مى شود، انسان هم بر اثر مراقبه و همنشينى با ملكوت ، الهى مى شود و مى فرمودند:
🌿استاد مرحوم علامه طباطبايى (ره ) در خلوتى به من فرمودند: آقا! هر وقت (روز) كه مراقبتم قوى است تمثلاتم صاف تر است .
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅خواص کشمش
✍امام صادق علیه السلام:
کشمش بخورید چراکه از صفرا جلوگیری می کند عصب را تقویت و افسردگی را می بردو خلق را نیکو و خون را پاک و غم و اندوه را می برد
📚:طب الصادق
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#خواص_نمک
✍پیامبراکرم (ص):
ای علی!غذای خودرابانمک آغازکن چرا که درنمک درمان هفتاد درداست
✨دیوانگی
✨خوره
✨پیسی
✨گلودرد
✨دنداندرد
✨دل درد
📚 وسائلالشیعة ج۲۴،ص۴۰۶
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅مضرات سس مایونز
✍گرفتگی عروق ، کبد چرب ، فشار خون ، سنگ کیسه صفرا ، چاقی بیش از حد ، آلرژی ، تاثیر بر استخوان ها به خصوص ستون فقرات و ... تنها بخشی از بیماری هایی است که در اثر مصرف سس مایونز بوجود میآید . در ضمن موادی همچون کربنات پتاسیم و بنزوات سدیم که سرطان زا هستند جزو مواد تشکیل دهنده مایونز هستند که مشهور به سم کبد میباشند.
💥راستی مهمترین عامل جوش و آکنه در صورت مصرف سس مایونز است که به شدت تحریک کننده آن است.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⭕️ #ساختار_فاسد_پزشکی_شیمیایی در ایران
🔶 سیستم پزشکی ما به گونه ای طراحی شده است که #بیمار_بیشتر باعث #سود_بیشتر می شود حال پزشک چرا باید به دنبال #سلامتی مردم باشد ؟؟؟
♦️ من از زبان رئیس یک بیمارستان شنیدم که می گفت : اگر مردم بیمار نشوند من چگونه بیمارستان خود را اداره کنم ...
🔸 ساختاری که اصول آن #پرکیس (هزینه مبتنی بر عملکرد) باشد این ساختار #بازار و #تجارت است وبیمار #مشتری آن است، وتعداد بالای مشتری به نفع این نظام درمانی می باشد .
👈 من معتقد هستم پزشک همانند معلم باید حقوق بگیر ثابت باشد تا تعداد بالای بیماران سودی برای اون نداشته باشند واو جهت کاهش فشار کاری، سعی در کاهش تعداد بیماران داشته باشد .
#بیمار_بیشتر_زندگی_بهتر
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
امروزتون پرازحس آرامش
بسم الله النور مهربانان🌼🌿
صبحتون با نور خدا روشن
و نور خدا بر قلبتان جاری
صبحی سرشار از
انرژیهای مثبت
اتفاقهای بی نظیر 🕊💐
و سر آغاز یک حرکت جدید
و پر از خیر و برکت...🕊💐
امروز روز بهترین هاست....💐
روز دوباره برخواستن روز...💐
دوباره فریاد زدن روز پرواز...💐
به بلندای گیتی و تو میتوانی💐
با ارادهای قوی بهترین باشی.💐
سلام روزتون خالی از غم....💐
پر از شادی و مهربانی.🌼🌿
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حکایت_استخاره😂
🔺️یکی از اساتید حوزه میگفت:
روزی یکی از شاگرداش بهش زنگ میزنه که فورا استاد واسش یه استخاره بگیره استاد هم استخاره میگیره وبهش میگه : بسیار خوبه معطلش نکن و سریع انجام بده.
🔹️چند روز بعد شاگرد اومد پیش استاد وگفت :
میدونید استخاره رو برا چی گرفتم؟
🔸️استاد : نه!!!
🔹️شاگرد : تو اتوبوس نشسته بودم
دیدم نفر جلوییم ، پشت گردنش خیلی صافه وباب زدنه
هوس کردم یه پس گردنی بزنمش. دلم میگفت بزن.😉 عقلم میگفت نزن هیکلش از تو بزرگتره میزنه داغونت میکنه.😐
خلاصه زنگ زدم و استخاره گرفتم و شما گفتین فورا انجام بده.
منم معطل نکردم و شلپ زدمش.😜
انتظار داشتم بلند شه دعوا راه بندازه اما یه نگاهی به من انداخت و گفت استغفرالله.😐
تعجب کردم گفتم : ببخشید چرا استغفار؟!؟!؟!🤔
🔸️️گفت : دخترم یه پسر بیکار رو دوست داره و من با ازدواج اون مخالفت کردم ولی پسر همکارم که وضعیت مالی خوبی دارن به خاستگاریش اومده و میخوام مجبورش کنم که زن پسر همکارم بشه و الان توی دلم داشتم به خدا میگفتم خدایا اگه این تصمیمم اشتباهه یه پس گردنی بهم بزن که بفهمم.
تا این درخواستو کردم تو از پشت سر محکم به من زدی!!!😂😂😂😂
همیشه با خدا مشورت کن. درسته بهت پس گردنی می زنه ولی نمی زاره تصمیم اشتباه بگیری
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#دعای_مادر☺️
🔺️از ابو سعید ابوالخیرسوال کردند.
این حُسن شهرت را از کجا آوردی ؟
🔸️ابو سعید گفت :
شبی مادر از من آب خواست ، دقایقی طول
کشید تا آب آوردم، وقتی به کنارش رفتم ،
خواب ، مادر را در ربوده بود ، دلم نیامد که
بیدارش کنم ، به کنارش نشستم تا پگاه ،
مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی
کاسه ی آب را در دستان من دید ، پی به
ماجرا برد و گفت:
"فرزندم، امیدوارم که نامت عالمگیر شود"
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#بهجت_اینگونه_بود❗️
🔺️خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
مراسم ختم که تمام شد ، جمعیتی دور آقا حلقه زدند.
دوست داشتند به آقا نزدیکتر شوند ، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند.
وسط شلوغی ، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد ؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد.
جوان ترسید ؛ هاجوواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند ، از خجالت سرخ شد ؛ مردم نگران آقا بودند.
آقا بلند شد ، بدون معطّلی ؛ عمامهاش را که بر سر گذاشت.
گفت: «این عبای ما کمی بلند است ، بعضی وقتها زیر پایمان گیر میکند و ما را به زمین میزند.»
جمعیت خندید ، آقا هم... 😊
و جوان به عبا نگاه میکرد.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#عاشق_زنگ_زورخانه
به یکی از زورخانه های تهران رفتیم و در گوشه ای نشستیم ، با وارد شدن هر پیشکسوت صدای زنگ مرشد به صدا در می آمد و کار ورزش چند لحظه ای قطع می شد.
تازه وارد هم دستی از دور برای ورزشکاران تکان می داد و با لبخندی بر لب درگوشه ای می نشست ، ابراهیم بادقت به حرکات مردم نگاه می کرد ، بعد برگشت و آرام به من گفت : اینها را ببین ، ببین چطور از شنیدن صدای زنگ خوشحال می شوند ، بعد ادامه داد : بعضی آدم ها عاشق زنگ زورخانه اند ، آنها اگر اینقدر که عاشق این زنگ هستند عاشق خدا بودند دیگر روی زمین نبودند بلکه در آسمان ها راه می رفتند.
بعد گفت : دنیا همین است تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده حال و روزش همین است اما اگر انسان سرش را به سمت آسمان بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد مطمئنا زندگیش عوض میشود و تازه معنی زندگی کردن را می فهمد.
می گفت : انسان باید هرکاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد.
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
قبلا رمانی آزاین شهید بزرگوار براتون گذاشتم
🌹روحش شاد
#تلنگر
🔸️در علم تاثیر کلام میگویند :
اگر شما بگویی انجام کاری سخت است! سخت میشود
اگرشما بگویی راحت است! راحت میشود
🔹️اگر شما بگویی نمیشود! نمیشود
شما بگویی میشود میشود
🔸️شما اگر بگویی حالم عالیه
تمام عوامل متافیزیکی دست به کار میشوند تا حال شما عالی شود
🔹️اگر شما بگویی همسرم نمونه است
هستی تمام نیروهای خود را برای نمونه شدن همسر شما انجام میدهد
🔸️اگرشما بگویی امروز چه روز عالییه
میبینی که کائنات چقدر سریع به این فرمان شما جواب مثبت میده
🔹️اگر بگی من گیجم
کائنات شمارو به سمت حواس پرتی و گیجی میبرد
💠 پیامبر فرمودند :
از کلام تو برتوحکم میشود.
کسی که کلمات قوی بر زبان جاری کنه نتایج قوی دریافت میکنه کسی که کلمات ضعیف و منفی ارسال کنه نتایج ضعیف دریافت میکنه
🔺️از همین الآن امتحان کنید و شروع کنید فقط از کلام مثبت استفاده کنید💝
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_سی_و_چهارم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شور و التهابی بی اندازه که همراه انتظاری شیرین از این پنهانکاری در وجودم رسوخ کرده بود و مرا به وجد می آورد. دو هفته یا بیش تر بود که منتظر این روز و دیدن عکس العمل محمد بودم.می خواستم ببینم وقتی مرا توی لباسی دید که خودم آن قدر دوست داشتم، چه واکنشی نشان می دهد. بارها توی ذهنم صحنه برخورد او را در حالی که چشم هایش از تحسین می درخشید، مجسم کرده بودم. تصور جا خوردن محمد از زیبایی لباس و حسن سلیقه ام در انتخاب آن، برایم شوفی بی نهایت داشت که به هیجانم می آورد .
آن روز محمد مرا به آرایشگاه رساند و گفت که ممکن است برای برگشتن خودش نتواند دنبالم بیاید و من باز بیشتر خوشحال شدم. این طوری وقتی کاملا آماده می شدم مرا می دید!
با امیر برگشتم خانه، فقط توی دلم خدا خدا می کردم که محمد هنوز لباسهایش را نپوشیده باشد. وقتی چشمم به کت و شلوارش که هنوز روی تخت بود افتاد خیالم راحت شد. با عجله لباس و کفش هایم را پوشیدم، دست هایم به گوشم بود و داشتم با گوشواره کلنجار می رفتم که در اتاق به ضرب باز شد و مرا از جا پراند.
برگشتم، محمد بود. من که هنوز دست هایم به گوشم بود با شوق و خوشحالی سلام کردم وبا هیجان منتظر عکس العمل او شدم. ولی محمد، مثل برق گرفته ها ، همان طور که دستش به دستگیره بود خیره خیره، مثل کسانی که سخت جا خورده اند ، نگاهم می کرد.
بعد از چند لحظه یکدفعه برافروخته و عصبانی و با نگاهی خشمگین و صدایی بلند تقریبا فریاد زد: این چیه پوشیدی؟ این جوری می خوای بری بیرون؟ این لباسیه که دو هفته س داری ازش تعریف می کنی؟!
گیج و درمانده شدم اصلا سردر نمی آوردم که منظورش چیست. همان طور دست هایم به گوشم بود. بهت زده و بی حرکت مانده بودم. صدایش آن قدر بلند و لحنش آن قدر تند بود که با هر کلمه انگار سیلی محکمی به صورتم می خورد. احساس می کردم گونه هایم آتش گرفته و می سوزد. خشمی که از چشم هایش شعله می کشید آن قدر سوزان بود که جرئت حرف زدن را از من گرفته بود. او هم دوباره دهانش را باز کرد، ولی انگار خودش هم می ترسید نتواند جلوی عصبانیتش را بگیرد. رویش را برگرداند ، در اتاق را محکم به هم زد و رفت.
چه شده بود؟ مگر لباسم چه عیبی داشت؟ چرا سلیقه او با همه و با خود من آن قدر فرق داشت؟ چرا همیشه عکس العملش بر خلاف انتظارم بود؟ جای شوق و اشتیاقم را غصه ای توام با انزجار گرفت. انزجار از خودم از لباسم و از همه انتظار و اشتیاقی که برای دیدن او و عکس العملش داشتم. دندان هایم را از ناراحتی به هم فشار می دادم تا جلوی اشک هایی را که به چشمم هجوم می آورد، بگیرم.
رویم را برگرداندم و چشمم به خودم توی آینه افتاد و یک آن با حیرت فهمیدم فریادش برای چه بوده! هنوز کتم را نپوشیده بودم. و حتما او فکر کرده بود لباسم من تنها همان است و می خواهم با آن سینه و سرشانه برهنه بیرون بروم.
سرم را بالا گرفتم که اشکم سرازیر نشود. از لباسم و از خودم بدم آمده بود. کاش می توانستم برگردم خانه خودمان. برای چند لحظه دلم خواست هیچکس، حتی محمد را هم دیگر نبینم. بد جور توی ذوقم خورده بود، حس بدی داشتم ، احساس آدم های ابلهی که به خاطر هیچ و پوچ هیجانی بی نهایت دارند و دست آخر به تمسخر گرفته می شوند.
می توانست لا اقل از من سوال کند. حتی اگر لباسم فقط همین هم بود چه حقی داشت این جوری لگد مالم کند؟ وجودم را غصه و خشم با هم گرفته بود. حس آدم های سیلی خورده ای که حقارت تحمل سیلی از پا در می آوردشان، نه درد آن. توی گرداب رنجی که برایم ناشناخته بود دست و پا می زدم. تا حالا محمد را آن طور خشمگین و با آن لحن کوبنده و از همه بد تر رو گردان از خودم ندیده بودم. هیجان و عجله ام برای این که مرا زود تر ببیند، باعث شده بود از خودم بدم بیاید. رفتار او توهینی بی نهایت برای قلب مشتاق من بود که مرا از پا در می آورد . دوباره در باز شد، برخلاف انتظارم محمد برنگشته بود.
محترم خانم بود که شتابزده می پرسید: مهناز جون هنوز حاضر نشدی؟ مادر قربونت برم، زود باش همه اومدن، مهمون ها سراغ عروس هام رو می گیرند، تو بیا، آبرومو بخر.
خود را جمع و جور کردم و پرسیدم: مگه الهه نیومده؟
ای مادر اون بود و نبودش غیر از دق دادن من چه فایده ای داره؟ اومده مثل برج زهرمار توی اتاق مهدی بست نشسته.
بعد در حالی که بیرون می رفت، اضافه کرد: الهی فدات شم فقط زود باش.
کتم را برداشتم حتی نیم نگاهی هم به خودم توی آینه نکردم. دیگر دلم نمی خواست نه خودم نه آن لباس را ببینم.
خانه پراز مهمان بود و من در حالی که دلم را رنجی بی اندازه می فشرد به هر زحمتی بود باید لبم به لبخندی ساختگی باز می شد تا همراه فاطمه خانم و محترم خانم از مهمان ها پذیرایی کنم.
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
http://eitaa.com/joinchat/
#رضای_این_خانواده_رضای_خداست🌹
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
خدا کند از رضای این خانواده اهل بیت علیهمالسلام که رضای خدا است ، خارج نشویم.
اگر رضای دیگران را بخواهیم پشیمان خواهیم شد و معلوم نیست که بتوانیم تدارک (جبران) کنیم.
#رضای_دیگران_پشیمانی_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آدمها قند را میشکنند
تا از طعمش استفاده کنند
رکورد را میشکنند تابه افتخار برسند
هيزم را میشکنند تا به گرمای آتش برسند
غرور را میشکنند بهافتادگی برسند
سكوت را میشکنند بهآوازی برسند
آدمها برای تمام
شکستنها دلایل خوبی دارند
امــا من هنوز نفهمیدم
که چرا آدمها دل 💔 را میشکنند ؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📔 #حکایت_هارونالرشید_و_پیرمرد_دانا
هارون بر خود قرار داد که هرکس حرف حکیمانه و شیرینی زد به او کیسه ی زری ببخشد، روزی دید پیرمردی پشت خمیده، با حالت زار، مشغول کاشت درخت زیتون است!!!
هارون گفت :
ای پیرمرد تو با این سن و سال زیتون می کاری و حال آنکه عمر تو کفاف برداشت میوه ی آن نمیکند؟
پیرمرد گفت:
ای خلیفه! دیگران کاشتند و ماخوردیم ما میکاریم، دیگران بخورند!!!
هارون خوشش آمد بدره ی زری به او داد...
پیر مرد گفت :
درختان مردم بعد از سالها میوه میدهد ولی درخت ما در حال میوه داد!!!
هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ای دیگر زر به او داد...
پیر مرد گفت :
درختان دیگر سالی یکبار میوه میدهد اما درخت ما دوبار به بار نشست!!!
هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ی زری دیگر به او داد و زود از آنجا عبور کرد و میگفت : اگر بایستیم خزانه را خالی خواهد کرد.....
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🌷🌹
صبح های زیبا، معجزه نمیخواهد!
گاهی با یک #سلام ساده،
روزمان زیر و رو میشود.
ساده ترین #سلام را در این صبح #صادق به شما #مهربانان هدیه میدهم.
سلام روزتون پر انرژی
💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹بـه مابپیوندید و از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍀🌺🌹☘🌷🍀🌺🌹☘🌷
✍📔#تلنگر
در شهری قدم میزنم که دختران لبان سرد خود را سرخ تر میکنند تا شاید دل سیاه پر از هوس پسرها سرخ شود به بهانه ی عشق!
در شهری زندگی میکنم که پسرانش ادای مجنون را در می آورند تا شاید تن لیلی های ساده را به دست آورند!
در شهری اشک میریزم که پسرانش چشمان هیز خود را در پس عینک دودی پنهان میکنند،
تا شاید دختران در شیشه ی سیاه عینک،چشمان صادق خویش را ببینند!
در شهری می ایستم که دختران بر بوسه های خود قیمت میگذارند تا شاید پسران پولدار شریک آنها شوند!
در شهری می اندیشم که پسرانش خود را چون دیوار محکم تعریف میکنند تا شاید دختران تکیه کنند بر بازوی شیشه ای آنها!
داریوش میگوید:
دهانت را می بویند،
مبادا گفته باشی دوستت دارم!
من میگویم حق دارند،
چون دوست داشتن های ما بو دار است!
بوی سوء استفاده، بوی خیانت، بوی دروغ، نیرنگ و بازی میدهد!
🎀🎀http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔺جغرافیای آقایون😁🌏
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔹ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﻦ ۱۴ ﺗﺎ ۱۸ ﺳﺎلگی
مثل ﮐﺮﻩ ﺷﻤﺎلی ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﻗﺪﺭتی ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭلی ﺍﺩﻋﺎی ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺳﺮکشی می ﮐﻨﻨﺪ !
🔸در سن ۱۸ ﺗﺎ ۲۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ
ﻣﺜﻞ ﻫﻨﺪﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍی ﺯﻧﺪگی ﮐﺮﺩﻥ ۴ ﺭﺍﻩ ﭘﻴﺶ ﺭﻭی ﺧﻮﺩ میبینند
ﻳﺎ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﻳﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯی ﻳﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ، ﻭ ﻳﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺯﻧﺪگی ﻭ ﻣﺮﮒ!
🔹بین ۲۰ ﺗﺎ ۲۷ ﺳﺎﻟﮕﻰ
مثل ﮐﺎﻧﺎﺩﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﻥ ﮔﺮﻡ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﻲ ، ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﺩﻟﺮﺑﺎ ، ﺑﺮﺍی ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮی ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻭﺩ ﻭﻳﺰﺍی ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺻﺎﺩﺭ می ﮐﻨﻨﺪ !
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﺍﺯﻃﺮﻑ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺍﻣﻬﺎی ﺯﻳﺎﺩی ﮔﺴﺘﺮده میشود
🔸ﺑﻴﻦ ﺳﻦ ۲۷ ﺗﺎ ۳۲ ﺳﺎﻟﮕﻰ
مثل ﺗﺮﮐﻴﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺭﺋﻴﺲ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺎﻧﻮﻣﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ، پر از عشق
🔹بین ۳۲ ﺗﺎ ۴۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ
ﻣﺜﻞ ﮊﺍﭘﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﮐﺎﻣﻼ ﮐﺎﺭی ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺭﻭﺷﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯی میبینند
🔸ﺑﻴﻦ ۴۰ ﺗﺎ ۵۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ
مثل آمریکا ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺴﻴﺎﺭ ﭘﻬﻨﺎﻭر ، ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﻭ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ میشوند
🔹ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۶۵ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﻣﺒﺎﺭﮐﺸﺎﻥ
مثل ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ : همه ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﻲ گذارند🤭
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺷﻴﻌﻪ ﻭ ﻭﻫﺎﺑﻰ:
🔹ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩای ﺑﻴﻦ ﺷﻴﻌﻪ ﻭ ﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺑﺸﻮﺩ.
️از ﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺻﺪ ﻧﻔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺷﻴﻌﻪ ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﺷﻴﻌﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﺪ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﮐﻔﺸﺶ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻠﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻭﻫﺎﺑﻴﻮﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻔﺸﺖ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻰ؟
ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ : ﺁﺧﺮ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﻫﺎﺑﻲ ﻫﺎ ﮐﻔﺶ ﻣﻰﺩﺯﺩﻳﺪﻧﺪ.
ﻭﻫﺎﺑﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻫﺎﺑﻴﺘﻰ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﻔﺶ ﺑﺪﺯﺩﺩ.
ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﻰ ﮐﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻋﺖ ﺍﺳﺖ.
🔺️میدونستین این شیعه باهوش کسی نبوده جز علامه حلی رحمه الله😊
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_سی_و_پنجم_دالان_بهشت🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از تحسین و تعریف دیگران حالم منقلب می شد و نا خود آگاه تصویر محمد با آن خشم درنظرم مجسم می شد.
با دیدن قیافه درهم الهه فکرکردم نکند او هم با آقا مهدی حرفش شده باشد. ولی وقتی جواب مراهم با لحنی سرد و نگاهی پراز بغض و کینه داد فهمیدم عصبانیتش تنها از آقا مهدی نیست. صدای هلهله برای وارد شدن زری مرا به طرف اتاق عقد کشاند. زری بی نهایت زیبا، توی آن لباس و با آن وقار، چقدر با زری آشنای من فرق داشت. چه رمزی توی ازدواج نهفته است که حتی قبل از شروع زندگی، در حالت های آدم ها تاثیر می گذارد؟
چند لحظه، غصه ام را فراموش کردم و شادی وجودم را پرکرد.
چشم هایمان به هم افتاد، من غرق تحسین او بودم و او محو تماشای من. با وقاری که از زری کمتر دیده بودم با سراشاره کرد که نزدیکش بروم و بعد با نگاهی پراز مهر و تحسین گفت: مهناز چی شدی!
دلم نمی خواست بشنوم، گفتم: از خودت خبر نداری. باورم نمی شد این قدر خوشگل بشی.
توی گوشم گفت: غلط کردی، باورت نشه! من از اول خوشگل بودم تو خنگی که نمی فهمیدی!
خنده ای از ته دل وجود هردومان را پر کرد. صدا زدند که داماد وارد می شود، می خواستند خطبه عقد را بخوانند و من با عجله از اتاق بیرون رفتم.
چشمم به خانم جون و مادرم افتاد. مادر با رنجیدگی گفت: دیگه انگار نه انگار که مادر داری ، یک سراغ نگیری ببینی ما کجاییم ها؟
صورتش را بوسیدم و گفتم: به خدا خودم هم الان اومدم.
بعد در حالی که از نگاه شیطان خانم جون که از بالای عینک به من خیره شده بود، خنده ام می گرفت به پذیرایی از مهمان ها مشغول شدم. باید کاری می کردم تا حواسم پرت شود و غمی که دلم را می فشرد به چشم هایم راه باز نکند. عجیب بود، با این که بدجور از محمد رنجیده بودم، از این که با قهر از او دور بودم رنج می بردم. حالا این از حماقت بود یا عشق زیاد، نمی دانستم.
خانمی از اقوام شوهر زری با کنجکاوی پرسید: معذرت می خوام ، شما زن برادر عروس خانم هستین؟
با رویی که نهایت سعی ام را برای گشاده بودنش داشتم، جواب مثبت دادم.
ببخشید عروس بزرگشون؟!
نه من عروس دوم هستم.
آهان همون که هنوز ازدواج نکرده؟
بله.
هزار ماشاالله ! گفته بودن عرسشون خیلی قشنگه، فکر کردم باید شما باشین. خواستم مطمئن بشم. شما خواهرم داری؟
زهر خندی صورتم را پوشاند. دوباره یاد قیافه عصبی و روگردان محمد افتادم. گرمم شده بود . غصه ای دلم را بی طاقت می کرد و اشک هایم که جلوشان را گرفته بودم مثل آدم های تب دار تنم را می سوزاند. در سمت ایوان را باز کردم. هوای سرو و سوز سرما، شاید کمی سوز دلم را آرام می کرد. سرما یکدفعه تا مغز استخانم نفوذ کرد و لرزشی خفیف به جانم انداخت. صدای اکرم خانم که همراه مریم تازه رسیده بودند مرا به خود آورد.
مهناز درو ببند ، استخوان هایت گرمه، سرما می خوری.
راست می گفت. استخوان هایم یخ کرده بود برگشتم و خوشحال از آمدن مریم، کنارشان نشستم.
مریم پرسید: چرا نمی ری سر عقد؟
داماد که رفت، می رم.
عکس نمی گیری؟!
می گم که ، وقتی داماد بره.
راستی محمد وقتی لباستو دید چی گفت؟!
با خشم انگار مقصر او باشد، گفتم: هیچی ، چی باید بگه؟!
مریم با لبخند گفت: همونی که زری گفت شده، آره؟!
به جای جواب با خنده شکلکی در آوردم و از جایم بلند شدم.
پاشو بریم پیش خانم جون. مامان رفته سر عقد، خانم جون تنهاست.
حال بی قراری بدی داشتم که قابل تحمل نبود. دلم آرام نمی گرفت و این میان حفظ ظاهر کردن برایم بیشتر از همه چیز سخت.
مریم از خانم جون پرسید: خانم جون مهناز خوشگل شده؟
خانم جون با لبخندی غرق تحسین و غرور گفت: بچه م خوشگل که بود.
می دونم با لباس و آرایش می گم.
خانم جون با خنده گفت: خوب اون که بله، مادر. از قدیم گفتن سرخاب سفیداب مرا زیبا کند! لباسشم که فقط مات موندم این کیسه مارگیری رو چطوری تنش کرده و چطور، نفسش بند نمی آد؟ حالا واجبه لباس این قدر تنگ باشه؟! خوب این همه پارچه و دوخت و زحمت ، اگه یکخورده گشادتر باشه، چند سال می شه استفاده کرد. این الان یکخورده آب بره زیر پوستش دیگه به درد نمی خوره.
مریم خندان گفت: عوضش این جوری هیکلش ظریف شده!
خانم جون با نگاهی ناباورانه از بالای عینک نگاهی به لباس و بعد مریم کرد و گفت: یعنی اگر دو انگشت گشادتر بود، دیگه هیکلش ظریف نبود؟ لا اله الاالله ، چه حرف ها که ما توی این روزگار نشنیدیم.
حوصله شنیدن هر چیزی را که مربوط به آن لباس بود ، نداشتم.
انگار چیزی به دلم نیش می زد. از جایم بلند شدم و دوباره سرم را به پذیرایی گرم کردم.
فاطمه خانم صدا زد: مهناز جون بیا عکس بنداز.
هروقت آقای داماد رفتن می آم.
رفتن که محرم ها عکس بندازن، زود باش.
تند راه رفتن با آن کفش ها به راستی که سخت بود.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
🔺داستان جوان ایرانی
یه روز یه جوانی میره تلاشش رو میکنه تا توی رشتهش متخصص بشه ، همه هم بهش میگفتن تو ایرانی هستی و ایرانی جماعت نابغه هست ، این جوان تلاشش رو کرد و تونست تخصصش رو بگیره و یه محصول تولید کنه ، به همین خاطر با کلی امید و انرژی نشست برنامهریزی کرد و برنامهش رو پلهپله تنظیم کرد تا بتونه محصولش رو برای مردم عرضه کنه.
وقتی میخواست کارش رو شروع کنه رفت با کلی سختی و گذشتن از هفت خان مجوز گرفت. اون جوان زحمت کشید و تولیدش رو هم انجام داد ولی ناباورانه دید همون مردمی که تا دیروز حرف از نُخبه بودنش میزدن ، امروز از محصولش حمایت نمیکنن و حتی ندیده ازش بد میگن، نمیدونم الان اون جوان چیکار میکنه ، سرشکسته شده یا هنوز داره برای رسیدن به هدفش تلاش میکنه...
اینا رو نوشتم تا بدونیم ممکنه این داستان در آینده داستان خود ما یا برادر و خواهر و پدر و مادر یا عزیزان خودمون باشه و اون جوان برای ما آشنا باشه
همیشه یادتون باشه که پیشرفت اتفاقی نیست ، پیشرفت نیاز به هزینه و حمایت داره و اگر مردم از جوانان و نخبگان خودشون حمایت نکنن ، چطوری پیشرفت کنن؟!
🔴 امروز خودمون انتخاب میکنیم که در آینده قهرمان این داستان باشیم یا بازندهی داستان 🎭
به امید موفقیت و سربلندی جوانان عزیز کشورمون🌺
#حمایت_از_جوان_و_تفکر_ایرانی
#سروش_پلاس
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅آداب عیادت از بیمار
✍عیادت بیماران یکى از وظایف دینى است. این سنت مذهبى و الهى، مانند هر کار دیگرى آدابى دارد که اگر رعایت نشود، چه بسا آثار بدى براى بیمار و اطرافیان داشته باشد. در این جا به گوشه اى از آداب عیادت بیمار اشاره مى کنیم:
◀️ عیادت بیمار را با قصد قربت انجام دهید. با روحیه شاد بر بیمار وارد شوید. بر بالین بیمار زیاد سخن نگویید. در کنار بیمار سخنان امیدوار کننده بر زبان جارى کنید. از سخن گفتن در مورد مرگ و بیماری هاى خطرناک بپرهیزید. عوامل ایجاد کننده سر و صدا را به ویژه در بیمارستان از اطراف بیمار دور کنید.
از توقف زیاد بر بالین بیمار بپرهیزید؛ مگر آن که خود او تمایل به ماندن شما داشته باشد. از نگاه ها و سخنان و حرکاتى که موجب نگرانى بیمار مى شود، خوددارى کنید. نزد بیمار از نجوا و آهسته حرف زدن، گرچه در مورد بیمار نباشد، احتراز کنید. بیمار و اطرافیان او را آرامش دهید.
◀️ براى بیمار هدیه اى مناسب ببرید. براى شفاى بیمار سوره حمد بخوانید و صدقه بدهید. اگر بیمار، بیمارى واگیردار دارد، به او نزدیک نشوید. از دادن خبرهاى ناگوار به بیماران بپرهیزید. از وسایل و ظروف بیمار استفاده نکنید. چهره خود را شاد و باطراوت نشان دهید، اگر چه وضع بیمار را نامناسب مى بینید. اگر کمکى از شما ساخته است، در حد ممکن دریغ نکنید. زمان عیادت را طورى تنظیم کنید که براى بیمار و اطرافیان او مشکل آفرین نباشد.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
👕 فواید پوشیدن لباس پنبه ای↯
💠 ضد افسردگی
💠 از بین برنده بوی بد بدن
💠 نرم کننده سینه
💠 آرام بخش
💠 موجب تقویت حافظه
💠 پیشگیری و درمان ورم بیضه
💠 درمان وسواس و نگرانی
💠 رفع خستگی
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅بکارگیری نوره ، سنت نبوی است.
✍امام صادق علیه السلام:
بکار گیری نوره در هر ۱۵ روز یک بار سنت پیامبر است، و کسی که در طی ۲۱ روز نتوانست نوره تهیه نماید بر عهده خدا پول قرض نماید و نوره تهیه نماید و چنانچه فردی به ۴۰ روز از نوره استفاده ننماید، چنین شخصی نه مومن کامل است، و نه مسلمان کامل بوده و نه دارای احترام است.
📚منبع: الکافی، ج۶، ص۵۰۶
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
✅ خواص انجیر_خشک
✍اگر یک مشت انجیر خشک را در یک لیتر آب و یا بهتر است که در یک لیتر شیر محلی بجوشانند داروی موثری به دست می آید که در مورد تحریک گلو و لثه های دندان می توان آن را غرغره و مضمضه کرد و نتایج موثری گرفت.
انجیر با خرما، کشمش و عناب ترکیب “چهار میوه مخصوص سینه” را می دهد که اگر آن ها را مساوی ترکیب کنند و در یک لیتر آب بجوشانند عفونت های ریوی را بر طرف می سازد و برای غرغره کردن در درمان آنژین مصرف می شود.
💥کلمه آنژین به زبان یونانی به معنی خفه شدن است و همان کلمه ای است که پزشکان قدیم ایران در کتاب ها به نام “خفقان” می نامیدند و در تحفه حکیم مومن انجیر را برای خفقان هم سودمند دانسته است.
📚 منبع: دکتر سید جلال مصطفوی کاشانی،
جلد اول، ص۱۹۸
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
مانند این پیرزن خدا را بشناسید👇👇
✍امام علی (علیهالسلام) با جمعی از پیروان در معبری عبور مینمود.
پیرزنی را دید که با چرخ نخریسی خود مشغول رشتن پنبه بود.
پرسید پیرزن ، خدا را به چه چیزی شناختی؟
پیرزن بهجای جواب، دست از دسته چرخ برداشت.
طولی نکشید پس از چند مرتبه دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد.
پیرزن گفت چرخ بدین کوچکی برای حرکت احتیاج به چون منی دارد.
آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کُرات به این بزرگی ، بدون مدبری دانا و حکیم و صانعی توانا و علیم با نظم معینی به گردش افتد و از گردش خود باز نایستد؟
✨امام علی (علیهالسلام) روی به اصحاب خود نمود و فرمود مانند این پیرزن خدا را بشناسید.😍
📚داستانهایی از خدا، نوشته احمد میرخلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d