eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
یک شرکت انگلیسی اومده لپتاپ‌های قدیمی و مستهلک مردم رو میگیره، به صورت رایگان تعمیر میکنه و به کودکان خانواده‌های کم بضاعت اهدا میکنه! تا حالا 750 دستگاه از مردم گرفتن و تقریبا 450 دستگاه رو کامل تعمیر کردن وتحویل کودکان دادن! بعد از این اتفاق بشدت برای این شرکت تبلیغ شده. مشتری‌هاش هم زياد شده و مجبور شدن پرسنل رو افزایش بدن. این کار خیر کلی مزیت دیگه هم برای این شرکت داشته. اولا اینکه مهارت نیروهاش افزایش پیدا کرده و بعد اینکه انبار قطعات قدیمیش پر شده. یعنی احتمال اینکه بتونن لپتاپ‌های قدیمی رو با تعویض قطعات تعمیر کنن افزایش پیدا کرده! رسما کارشون "تو نیکی میکن و در دجله انداز" بوده و یک کار خیر کردن، کلی منفعت بهشون رسیده.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یکی از تفریحات مردم در زمان قدیم، کُشتی با الاغ بود. میگن که طرف خر زور هست بخاطر اینه!😁 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دیوان بلخ کنایه از هر محضر یا مرجعی است که قضاوتش از روی منطق و عقل و در نتیجه بر اساس حق و عدالت نباشد. جمله ی «مگر اینجا شهر بلخ است؟» درست هم معنی با این عبارت است که می گویند: «مگر اینجا شهر هرت است؟» و چرا راه دور برویم، حتما ً همه ی ما این شعر را شنیده ایم که می گوید: گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری از دیوان بلخ حکایت های مختلفی نقل کرده اند که همه خواندنی هستند از این قبیل حکایت : مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می گیرد که « والله، بالله من زنده ام! چطور می خواهید مرا به خاک بسپارید؟» اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و می گویند: «پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌گوید. مُرده !» مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که مرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا ً جایز نیست!» https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
تصویر قدیمی از رمی جمرات و نماد شیطان قبل از ساخت دیوار توسط عربستان سعودی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
شکارچیان آفریقایی درکنار جمجمه های 100 هزار گاو میش اقدامی که باعث شد تا نسل این حیوانات به کلی منقرض شود . سال 1870 میلادی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
کارگران درحال بیرون کشیدن تیرک 10 متری مخابرات که در اثر کولاک شدید در زیر برف کالیفرنیا در سال 1952 مدفون شده است . https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔔زنگ چالش👇👇 سلام من باردارم ، مادر بزرگم ۴۰ سال پیش فوت شده، و من اصلا ندیدمش، خواب دیدم بابام و مامانم اومدن خونم و بابام میگه میخوام مادر بزرگتو تو اتاق شما دفن کنم،بعد رفت تو اتاق و با مامانم شروع کردن به کندن قبر گفتم دارین چکار میکنین بابام گفت مادرم وصیت کرده قبرش اندازه ی دو نفر باشه ، به مامانم گفتم من میترسم اینکارو نکنین اینجا .میخوام اینجا رو اتاق بچه کنم ببریدش خونه خودتون، مامانم به بابام گفت و اونام و از خونم رفتن وحشت زده از خاب بلند شدم و رفتم پیش کسی که تعبیر خواب انجام میده ذهنم همش درگیر بود که چی قراره بشه این چه خابی بود من دیدم اخه شوهرم میگفت چون بارداری خاب آشفته دیدی تعبیر نداره نگران نباش انقدر ولی من حس بدی داشتم و نگران بودم نمیتونستم آروم باشم ،خلاصه رفتم دنبال تعبیر خابم ،اون حاج اقا بم گفت کسی از عزیزانت یا بیمار میشه یا ازدستشون میدی متاسفانه اینو که شنیدم تمام بدنم یخ کرد داغون شدم انگار و ضعف کردم و همونجا نشستم نمیدونستم قراره چی بشه و سر کیی بلا بیاد نشستم به گریه کردن تا شب که شوهرم از سر کار اومد دلداریم داد و گفت صدقه بزار چیزی نیست همه خابا که تعبیر ندارن ولی من دیگه آروم نمیشدم یک هفته گذشت صبح با سر درد بدی از خاب بیدار شدم هنوز صورتمو نشسته بودم که تلفن زنگ خورد گوشیو برداشتم دیدم خواهر بزرگمه بهم گفت ملیحه خوبی؟ چه خبر؟؟ کسی بت زنگ نزده؟؟؟ گفتم خوبم نه برا چی؟؟ مگه چی شده؟؟ گفت هیچی ،داداش رضا و پسرش رفتن شمال از دیروز زنگ نزدن زنش نگران بود ولی رضا بی ملاحضه س یادش رفته زنگ بزنه نگران نشو یهو یه چیزی توی دلم کنده شد یاد تعبیر خوابم افتادم گوشیو قطع کردم و سریع شماره ی داداشمو گرفتم زنگ میخورد ولی کسی جواب نمیداد راست میگفتن رضا بی ملاحضه بود و این چیزا مهم نبود براش ،حتما زنگ میزد ولی دو روز گذشت و خبری از داداشمو پسرش نشد و اخر سر هم پلیس جنازه ی برادرمو پسرشو توی چادر پیدا کرد که به خاطر گازپیکنیک خفه شده بودن و اون خواب نحس تعبیر شد و داغ عزیزامو به دلم گذاشت برای دلمون دعا کنید که آروم بگیره😔 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
_اعضا ❤️ سلام از ادمین محترم خواهش میکنم پیام منم زودترتوکانال بذارین تادوستان راهنمایی ام کنن واقعا دارم دیوونه میشم.من ۶ساله بایه آقا ازدواج کردم ایشون یکسال ازم کوچکترهستن یه بچه یکساله دارم.همسرم از اول خونه ما نمیومد وبه خاطر اینکه برام عروسی ووسایل اولیه زندگی نگرفتن باخونواده ام مشکل پیدا کردن.البته بعداز عقد گفتن که نمیتونن چیزی تهیه کنن چون دانشجوبودن.فقط یه حلقه برام خریدن هزینه لباس عروس و آرایشگاه باخودم شدمن شاغل بودم وباحقوقم تونستیم خونه و ماشین بخریم.الان ایشون طلبه هستن و خونه و ماشین به اسم ایشونه. وقتی باردارشدم گفتن خونوادموخونه راه نمیدن مدام منو میزدن.رفتم خونه مادرم اومدن دنبالم وبابرادرم درگیرشدن.الان دوساله به جز مادرم حق ارتباط بابقیه رو ندارم.وقتی اعتراض میکنم بشدت عصبانی میشن وکتکاری و شکستن وسایل شروع میشه.بخدادیگه طاقت ندارم.دوباره رفتم خونه مامانم که همه چیزوتموم کنم اماباالتماس و زبون بازی برم گردوند ولی بازم اوضاع همینطوره.الانم دم عیده اجازه نمیده.راستی یادم رفت ایشون با مادرشم درگیربود.ماشش ماه خونه اونا زندگی میکردیم که وقتی من خونه نبودم به زور دعوا و پلیس جهیزیه منو باپسرشون انددخته بودن بیرون بدون اینکه وسایل اولیه زندگی رو داشته باشیم یا پسرشون شغلی داشته باشی.ولی اونارو بخشیده فقط گیر داده به خانواده من.بخدا افسردگی گرفتم چندین بار خواستم خودکشی کنم دلم به حال بچه ام میسوزه.وقتی از طلاق حرف میزنم کتکم میزنه و بچه رو ازم میگیره و تهدیدمیکنه که خون را میندازه.حتی چندین بار باچاقو خودمو خونوادمو تهدید کرده.بخدا خیلی داغونم سراغ مشاورهم رفتم وقتی بامن صحبت میکردن توصیه به طلاق میکردن ولی وقتی باهمسرم حرف میزدن حقوبه اون میدادن درضمن خیلی هم دروغگوهستن.تورو خدا اگه راهکار قانونی میشناسین راهنمایی ام کنین.واقعا خسته ام. 👇🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
❤️ سلام ادمین عزیزم من خواستم داستان زندگی پسرم و عروسمو بگم. ۱۵ سال پیش پسرم عاشق دختر همسایمون شد براش رفتیم خواستگاری همه چیز خیلی خوب پیش رفت خانواده خوبی داشتن خیلی خوب با هم کنار اومدیم. خداروشکر زندگی پسرمم با عروسم خیلی خوب بود این عروس بزرگم بود بعد از اون واسه بچه های دیگمم رفتیم خواستگاری و خداروشکر همه سر زندگیاشون هستن اما عروس بزرگم حامله نشد بچه های دیگمم بچه دار شدن ولی این پسرم و عروسم بچه دار نشدن و مشکل از عروسم بود اما من و همسرم هیچوقت به روش نیاوردیم و یا متلکی ننداختیم چون مقصر هم اون نبود. حتی عروسای دیگمم باردار میشدن من غصه میخوردم میگفتم چطوری بهش بگم دلش نشکنه خیلی غصه شو میخوردم چون خودش خیلی ناراحت بود روز به روز لاغرتر میشد میتونستم از چهرش بفهمم بعد از چند سال عروسم اومد بهم گفت من طلاق میگیرم پسرتون حق داره پدر بشه من دعواش کردم گفتم حتما مصلحتی بوده و دیگه حرف طلاقو نزن. عروسم خیلی خوشحال شد انگاری یه باری از رو دوشش برداشته شد بغلم کرد گریه کردیم بهش گفتم غصه نخوره یک شب به پسرم و عروسم گفتم یه بچه به فرزندی بردارن ولی به هیچکس نگن بچه از خودشون نیست و از این شهر برن وقتی بچه رو گرفتن برگردن هم خودشون از تنهایی درمیان هم بچه ای رو خوشبخت میکنن. عروس و پسرم از اون شهر رفتن و من به دروغ به همه گفتم عروسم بارداره و نمیتونه بیاد چون استراحت مطلقه حتی به پسرای دیگم وعروسام دروغ گفتم فقط خودم خبر دارم و همسرم و مادر پدر عروسم و همه کارا طوری برنامه ریزی شد که کسی شک نکنه. اونا بعد مدتی یک بچه نوزاد به فرزندی برداشتن و نذاشتم هیچکس متوجه بشه. الان دخترشون باور کنین با نوه های دیگم هیچ فرقی نمیکنه بزرگ شده سه سالشه منو بابابزرگش خیلی دوسش داریم قراره امسال برگردن به شهرمون. خیلی خوشحالیم عروس و پسرمم عاشق دخترشونن خیلی زندگی خوبی دارن و الان خوشحالن و این خوشحالی برای من کافیه همینکه خوشبخت باشن برای من کافیه. ممنونم عزیزم از کانال زیباتون. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🗣 تمرین ڪن بهت حرف زدن ناراحت نشے‌! 🎧 | گفتارے‌از... + استاد پناهیان|🔗🍓~ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
این صحنه تو خواب هم ترسناکه، چه برسه به بیداری. 😳😳 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
این از همون بچه‌هاس که کفشای مامان و باباشونو پاشون میکنن راه برن بگن بزرگ شدیم. 😍😜😂😂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⛔ *خانم هایی که از ظاهر زیبا برخوردارند یا با ظاهری زیبا (و آرایش و کم حجاب⛔)به خیابان می آیند,این داستان عجیب را حتماً بخوانند . 👇👇👇 ⭕ *هنوز جای تاوَلها روی مچ دستم باقیست*❗ 🛑خاطره ای عجیب از راویِ کتاب سه دقیقه در قیامت ✔️(این خاطره، در ویرایشِ جدید به کتاب اضافه شده است) 📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته . ✍️ *اصل داستان* يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم . يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✴️بي مقدمه سلام كرد و گفت:ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟ گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود. اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟ گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد. تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم . خيلي تشكر كرد و پياده شد . ✴️من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ... چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم . ✳️همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد! توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهرًا او خوب مرا ميشناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟ خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير. گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم. گفتم: بله، حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبودكه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود . ✴️ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم. گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد . گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم. ✳️گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم. گفتم: با من چه كار داريد؟ گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟! درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شدهام . يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم . ❇️من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم! من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم! ✴️دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود. اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم. ✴️يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟ گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي ام وارد نكنم . حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و... ❇️آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي! 🩸وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟! ❇️با لباسهاي تنگ و نامناسب⛔ آرايش و موهاي رنگ شده⛔ و بدون حجاب⛔ صح
يح از خانه بيرون ميآمدي، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند . 👌🏻بسياري از آنها همسرانشان به زيبايي شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و ... گفتم: خُب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نميكردند .به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريمها و حجاب را رعايت ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهي براي شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد. اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستي . ❇️تو باعث اين مشكلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي و اين حقالناس است. پس به واسطه حقالناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك تك آنها به برزخ بيايند و بتواني از آنها رضايت بگيري. اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم هرچه گفتند قبول كردم 🛑بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم . ✴️درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم . ✳️همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرصت جبران بده. خدا... 🩸تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم . ✴️اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده . دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم ،مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده! ❇️دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاولهاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم. ✳️من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم . ✴️ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟ اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد . من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد،جز اينكه يكي از علماي رباني را به ايشان معرفي كنم.‌ ✳️و سخن آخر خواهشمند است که کتاب «سه دقیقه در قیامت»را حتما و حتما بخوانید و تهیه و به دیگران(خصوصاً جوانان و نوجوانان) نیز هدیه بفرمائید،که باعث تحول روحی انسان و مراقب اعمال می شود. در فضای مجازی نیز کتاب «سه دقیقه در قیامت» وجود دارد. 🚥🚥🚥🚥🚥🚥https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🇮🇷🚥🚥🚥🚥🚥🚥
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می‌گیرند سفره هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند آقای دکتر خودشان کارت‌های دعوت را طراحی می‌کنند و حاشیه آن را با گل‌های نیلوفر که زیر ستون‌های تخت جمشید هست تزئین می‌کنند و منشا و مفهوم این گل‌ها را هم توضیح می‌دهند چون می‌دانستند وقتی ریشه مشخص شود برای طرف مقابل دلدادگی ایجاد می‌کند دکتر می‌گفت: برای همه کارت دعوت فرستادم و چون می‌دانستم انیشتین بدون ویالونش جایی نمی‌رود تأکید کردم که سازش را هم با خود بیاورد همه سر وقت آمدند اما انیشتین ۲۰ دقیقه دیرتر آمد و گفت چون خواهرم را خیلی دوست دارم خواستم او هم جشن سال نو ایرانیان را ببیند من فوراً یک شمع به شمع‌های روشن اضافه کردم و برای انیشتین توضیح دادم که ما در آغاز سال نو به تعداد اعضای خانواده شمع روشن می‌کنیم و این شمع را هم برای خواهر شما اضافه کردم به هر حال بعد از یک سری صحبت‌های عمومی انیشتین از من خواست که با دمیدن و خاموش کردن شمع‌ها جشن را شروع کنم من در پاسخ او گفتم: ایرانیها در طول تمدن ۱۰ هزار ساله شان حرمت نور و روشنایی را نگه داشته‌اند و از آن پاسداری کرده‌اند برای ما ایرانیها شمع نماد زندگیست و ما معتقدیم که زندگی در دست خداست و تنها او می‌تواند این شعله را خاموش کند یا روشن نگه دارد آقای دکتر می‌خواست اتصال به این تمدن را حفظ کند و می‌گفت بعدها انیشتین به من گفت: وقتی برمی‌گشتیم به خواهرم گفتم حالا می‌فهمم معنی یک تمدن ۱۰ هزار ساله چیست ما برای کریسمس به جنگل می‌رویم درخت قطع می‌کنیم و بعد با گل‌های مصنوعی آن را زینت می‌دهیم اما وقتی از جشن سال نو ایرانیها برمی‌گردیم همه درخت‌ها سبزند و در کنار خیابان گل و سبزه روئیده است بالاخره آقای دکتر جشن نوروز را با خواندن دعای تحویل سال آغاز می‌کنند و بعد این دعا را تحلیل و تفسیر می‌کنند به گفته ایشان همه در آن جلسه از معانی این دعا و معانی ارزشمندی که در تعالیم مذهبی ماست شگفت زده شده بودند بعد با شیرینی های محلی از مهمانان پذیرایی می‌کنند و کوک ویلون انیشتین را عوض می‌کنند و یک آهنگ ایرانی می‌نوازد همه از این آوا متعجب می‌شوند و از آقای دکتر توضیح می‌خواهند ایشان می‌گویند موسیقی ایرانی یک فلسفه، یک طرز تفکر و بیان امید و آرزوست انیشتین از آقای دکتر می‌خواهند که قطعه دیگری بنوازند پس از پایان این قطعه که عمداً بلندتر انتخاب شده بود انیشتین که چشمهایش را بسته بود چشم هایش را باز کرد و گفت دقیقاً من هم همین را برداشت کردم و بعد بلند شد تا سفره هفت سین را ببیند آقای دکتر تمام وسایل آزمایشگاه فیزیک را که نام آنها با "س" شروع می‌شد توی سفره چیده بود و یک تکه چمن هم از باغبان دانشگاه پرینستون گرفته بود بعد توضیح می‌دهد که این در واقع حهفت چین یعنی ۷ انتخاب بوده است تنها سبزه با "س" شروع می‌شود به نشانه رویش ماهی با "م" به نشانه جنبش آینه با "آ" به نشانه یکرنگی شمع با "ش" به نشانه فروغ زندگی و … همه متعجب می‌شوند و انیشتین می‌گوید آداب و سنن شما چه چیزهایی را از دوستی، احترام و حقوق بشر و حفظ محیط زیست به شما یاد می‌دهد آن هم در زمانی که دنیا هنوز این حرف‌ها را نمیزد و نخبگانی مثل انیشتین، بور، فرمی و دیراک این مفاهیم عمیق را درک می‌کردند بعد یک کاسه آب روی میز گذاشته بودند و یک نارنج داخل آب قرار داده بودند آقای دکتر برای مهمانان توضیح می‌دهند که این کاسه ۱۰ هزار سال قدمت دارد آب نشانه فضاست و نارنج نشانه کره زمین است و این بیانگر تعلیق کره زمین در فضاست انیشتین رنگش می‌پرد عقب عقب می‌رود و روی صندلی می‌افتد و حالش بد می‌شود از او می‌پرسد که چه اتفاقی افتاده؟ می‌گوید: ما در مملکت خودمان ۲۰۰ سال پیش دانشمندی داشتیم که وقتی این حرف را زد کلیسا او را به مرگ محکوم کرد اما شما از ۱۰ هزار سال پیش این مطلب را به زیبائی به فرزندانتان آموزش می‌دهید علم شما کجا و علم ما کجا؟! خیلی جالب است که آدم به بهانه نوروز یا هر بهانه خوب دیگر فرهنگ و اعتبار ملی خودش را به جهانیان معرفی کند https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✧✾════✾✰✾════✾✧
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
علائم_ظهور ٢۰ سفیانی از کجا خروج می‌کند؟ 🔹امام سجاد علیه السلام فرمودند: ... سپس سفیانی ملعون از وادی یابِس قیام می‌کند. (وادی یابس یعنی سرزمینی خشک / در شام) کتاب غیبت، طوسی، ح۴۳۷ 🔸نکته: منظور از شام، تنها کشور سوریه فعلی نیست، بلکه شام قدیم بسیار پهناورتر از سوریه فعلی بوده! در جلد اول کتاب "معجم البلدان" آمده که این کشور «پنج منطقه» را در بر می‌گرفته که عبارتند از: دمشق، حمص، قنّسرین، فلسطین و اردن. بنابراین سفیانی از هر یک از این مناطق خروج کند، خروج از شام بر آن صدق می‌کند. برگرفته از کتاب تاملی در نشانه های حتمی ظهور https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👌نوشتن سوره یس در روز نهم شعبان با گلاب و زعفران....💎 💎عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قال: مَنْ كَتَبَهَا (سورة يس) فِي تِسْعَةٍ مِنْ شَعْبَانَ بِمَاءِ وَرْدٍ وَ زَعْفَرَانٍ وَ شَرِبَهَا حَفِظَ حِفْظاً عَظِيماً وَ قَوِيَ قَلْبُهُ وَ حَذَقَ ذِهْنُهُ. 📚(مستدرك الوسائل، ج‏4، ص312 👌حضرت صادق علیه السلام فرمود: 👈 هرکس در روز نهم ماه شعبان سوره یس را با گلاب و زعفران بنویسد.... 👈 و بنوشد، 👈قدرت حافظه ی او عظیم و قلبش قوی و فهمش تیز و دقیق می شود. ✅ بنویسیم ، بنوشیم و بخواهیم: قلبمان به عشق امام زمان قوی و فهممان به معرفت حضرتش دقیق شود.... 👈و در حافظه مان حک شود مولای غریبی داریم که گاه از یاد رفته میشود...😭 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⁦❤️⁩🥔🌶️🍗🧀🍖😋 مواد لازم: سیب زمینی مرغوب فلفل قرمز: نمک، پودر فلفل کره نرم یا آب شده پنیر ورقه مقداری گوشت یا مرغ پخته برای داخل کیک طرز تهیه: سیب زمینی های پوست کنده را به دو یا چهار تکه بریده و آب پز کنید، فلفل قرمز ها را در فر یا اجاق کباب کرده و پوست شان را بگیرید و خرد کنید. سیب زمینی ها را پوره کنید و به آن کره، نمک و فلفل افزوده و هم بزنید. مطابق با ویدیو به ترتیب در قالب پوره سیب زمینی، پنیر، گوشت یا مرغ آماده شده و دوباره پنیر بریزید و در فر با دمای ۲۰۰ درجه سانتیگراد تا زمانیکه پنیر آب شود بپزید .👈این غذا را گرم سرو کنید. طبق ترجمه اس،ولی باسلیقه وروش خودبپزید . برای آماده کردن گوشت، کمی کره را داخل قابلمه ریخته و وقتی شروع به آب شدن کرد گوشت را هم اضافه کنید نصف لیوان آب بریزید و درب قابلمه را بزارید تا با آب خودش، تا زمانی که گوشت نرم شود، بپزید. اگر مقدار گوشت کم باشد آبش برای پخت کافی نیست و با افزودن کمی آب اجازه بدهید گوشت بپزد و در انتهای پخت گوشت نمک اضافه کنید. برای آماده کردن مرغ، با کمی روغن پیاز و فلفل سبز خرد شده را در تابه کمی تفت دهید، مرغ بدون استخوان خرد شده به همراه نمک، فلفل سیاه و یک عدد گوجه هم اضافه کنید تا کامل بپزند شرمنده دوستان ویدئو ش بدستم نرسید ولی مطمئن باشید پشیمون نمیشیدازدرست کردنش ┏━━━🍃💞🍂━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d