#قسمت_نود_و_سه_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زنجیرش را باز به گردنم آویختم و در تنهایی به چشم هایش توي عکس خیره شدم و این شروع دوران دیگري از زندگی ام بود. دورانی با دو زندگی جداگانه. درس و فعالیت و دانشگاه و زندگی عادي در یک سو و زندگی عاطفی در سویی دیگر.
من زن بیوه اي بودم که داغ از دست دادن شوهرش را نمی توانست فراموش کند و این داغ همیشه تازه به من خونسردي و بی اعتنایی خاصی می داد که دیگران را به طرفم جذب می کرد، ولی می دانستم که نمی توانم حتی نیم نگاهی به مرد دیگري بیندازم. خانم جون همیشه می گفت -: مادر، خدا هیچ عزیزي رو ذلیل نکنه. از بالا به پایین اومدن مادر، ذلتی است که خدا براي هیچ بنده اش نخواد. و من حالا مفهوم حرفش را کاملا درك می کردم. چون همان عزیزي بودم که ذلیل شده بود. من که روزي کامل ترین را داشتم، حالا به چیزي کم تر از آن قانع نمی شدم. آنچه من از عشق و زناشویی و محبت هشناخت بودم با آنچه در تصور اکثر آدم هایی بود که می دیدم، فاصله اي شگرف داشت و همین مرا در مواجهه با زندگی دچار سرخوردگی و ذلت می کرد. نگاه هایی که از سر اشتیاق به من دوخته می شد، خنجري بود که قلبم را سوراخ می کرد و درخواست هایی که به زعم همه خواستن بود
و محبت و اظهار توجه، در نظرم از سیلی و ناسزا بدتر بود. آري، من از بهشت رانده اي بودم که با خیال آن بهشت زندگی می کرد و کم تر از آن برایش خاکی بود، بی ارزش و پست.
شاید در تفکر همه، بیوه بودن با تعبیر جسمی آن معنا بیابد. ولی من این را با تک تک سلول هایم
حس کردم و فهمیدم که خوشا به حال زن هایی که جسما بیوه می شوند. جسم و نیازهاي طبیعی زودبا زندگی کنار می آیند و راه عوض می کنند. ولی بدبختی که روحش بیوه می شود، درد بی درمانی را تحمل می کند که علاجی ندارد. همان طور که شاید همه فرق یک زن و دختر، از دید عوام باکره بودن دختر باشد، در حالی که به نظر من آن تفاوتی که در روح یک دختر با یک زن وجود دارد، قابل مقایسه با جسم نیست و من روحا دیگر دختر نبودم. زنی بودم که عشق را در زیباترین صورت آن تجربه کرده بود. و این حماقت بزرگی بود که کسی فکر کند با تملک جسم من، آن گذشته را کمرنگ می کند یا از بین می برد. تملک جسم، کاري سهل و آسان است، دشوار برگرفتن بکارت روح است و به تملک در آوردن آن و این درست همان رمزي است که شاید بیش تر مردمان در نیافته باشند. در حالی که محمد، دانسته یا نادانسته دقیقا همین کار را با من کرده بود.
آرام آرام به رفت و آمد و کلاس ها و استادها و همه چیز عادت کردم. چون یکی از خاصیت هاي
جاودانه میز و نیمکت، شاید این باشد که هر انسانی در هر سنی وقتی در کسوت شاگردي پشت آن ها می نشیند، احساس جوانی و زنده بودن و شادابی می کند. همین خاصیت ارزشمند هم بود که مرا با زندگی آشتی داد. یکی دو ماه که از شروع کلاس ها گذشت، دیگر به تدریج روابطم با همکلاسی ها دوستانه شد و فضاي کلاس و دانشگاه، آشنا و مانوس.
منتها حوصله روابط خاص و صمیمی را نداشتم و همین شاید در آغاز باعث شد که همه فکر کنند
آدمی مغرور و از خود راضی ام، ولی به هر حال آن ها هم به من عادت کردند و همان طور که بودم قبولم کردند. یکی از همکلاسی ها پسري پر شر و شور به نام بهزاد بود که انگار با خودش شرط کرده بود که آرام و قرار نداشته باشد. هر وقت وارد کلاس می شد، صداي پر هیجان و شلوغ او فراتر از صداي دیگران بود و موقع درس ها هم بیش تر از همه او بود که سر به سر استاد می گذاشت و کلاس را به شوخی و خنده می کشاند. منتها چون معمولا شوخی ها و حاضر جوابی هایش همراه ادب و با دیدي ظریف بود مانع از رنجش دیگران می شد. در مقابل او یکی از دخترهاي کلاس به نام نرگس مدبر که دختري سرحال و بشاش و با نشاط بود، همیشه در جواب حرف هاي آقاي میرزایی، یا همان بهزاد، حرفی حاضر و آماده داشت. این دو نفر، هر کدام ناخودآگاه شده بودند زبان و نماینده همجنس هاي خود، یعنی خانم مدبر نماینده دخترها و
آقاي میرزایی نماینده پسرها، که به خاطر اخلاق خوب و خوش سرو زبانی همه هبچ ها دوستشان
داشتند و هم قبولشان کرده بودند. اولین پتک را به مغز خواب رفته من همان آقاي میرزایی، توسط خانم مدبر، وارد کرد و خدا عمرش
بدهد، چون این کارش باعث شروع دوستی من با نرگس شد، دوستی اي عمیق و پر حاصل و شیرین. اوایل ترم دوم بود که یک روز، بعد از تمام شدن کلاس، خانم مدبر با من همقدم شد و سر صحبت را باز کرد و بعد یکدفعه گفت: حقیقتش، این که دارم پرچونگی می کنم به خاطر اینه که این آمیرزا چند وقته به من پیله کرده که پیغامش رو به شما برسونم!
مات و متحیر پرسیدم: کی؟
خونسرد گفت: آقاي میرزایی دیگه.
از این که اب صداي بلند، آقاي میرزایی را آن طور خطاب می کرد
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
#قسمت_نود_و_چهارم_دالان_بهشت🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هم تعجب کرده بودم هم از خنده
بی امانی که وجودم را گرفته بود از ته دل ریسه رفتم و بی اختیار گفتم:
هیس! شاید رد بشه، بشنوه.
خندان گفت: نه خودم دیدمش که داشت می رفت. چقدر روحیه شاد و سرحالش روي من تاثیر داشت. ارانگ هیچ غمی به دل نداشت و نشاط و سرزندگی آدم را تحت تاثیر قرار می داد.
مخصوصا حرف زدن بامزه و با نمکش که انگار همه دنیا را در عین موشکافی، با دید طنز، نگاه می کرد، براي من دوست داشتنی و جالب بود. خلاصه آن روز نرگس گفت که آقاي میرزایی پیغام داده که اگر نممک است با من صحبت کند و اگر اجازه بدهم براي خواستگاري اقدام کند.
نمی توانم بگویم چه احساسی داشتم. جا خورده بودم؟ تعجب کرده بودم؟ ناراحت شده بودم یا بدم آمده بود؟ برایم عجیب و دور از ذهن بود. احساس زنی جا افتاده را داشتم که کسی به سن پسرش از او درخواست ازدواج کرده است. ماتم برده بود. بهزاد به چشمم آن قدر بچه می آمد که فکر می
کردم اصلا چیزي به این واضحی غیر از نه چه جوابی می تواند داشته باشد.
ولی به هر حال این واقعیتی بود که من ظاهرا دختري جوان بودم و او گناهی نکرده بود. پس به
نرگس فقط گفتم که خیال ازدواج مندار و فکر کردم قاعدتا قضیه تمام شده است. ولی آقاي میرزایی دست بردار نبود. با تمام سعی من براي نادیده گرفتنش و سردي و بی تفاوتی که نشان می دادم، او با نگاه ها و کارهایی که به نظرم بی نهایت بچگانه و لوس بود، نشان می داد که سر حرفش هست. تا این که اواخر ترم، باز خانم مدبر سراغم آمد. وقتی دوباره خونسرد و بی خیال گفتم که لطف کند و به او بگوید:
نه، من قصد ازدواج ندارم .
نرگس خندان گفت: ببخشید ها، شما دو تا انگار پستچی مفت گیر آوردین. خوب الان که من دوباره برم بگم، نه، ایشون باز چند روز دیگه به اصرار خواهش می کنند که فقط یک ربع شما اجازه بدین باهاتون صحبت کنن و ....
باز من بیام و دوباره.....؟! خوب چرا دلیل اصلی ات رو رو راست نمی گی؟ قصد ازدواج ندارم بیش تر به نظرم تعارف و ناز کردن می آد تا دلیل. از قیافه اش خوشت نمیآد؟ چه می دونم شاید اصلا کسی رو دوست داري؟
مانده بودم چه بگویم. صورت محمد جلوي نظرم نقش بست و درمانده فکر کردم آره کسی را
دوست دارم، کسی که دیگه نیست، و نمی خوام ازدواج کنم چون هنوز مسئله عیب و ایراد این
آدم یا کس دیگر نبود. من نمی توانستم به کسی به چشم شوهر نگاه کنم. توي ذهنم دنبال جواب می گشتم که خانم مدبر، با همان لحن شوخ همیشگی اش گفت: خیله خب، نمی خواد بگی، خودم فهمیدم! با تردید و خندان گفتم: چی رو؟
با چشم هایی شیطنت از آن ها می بارید، گفت:
این که گیر کار کجاست؟!
کنجکاو پرسیدم: خوب، کجاست؟!
در حالی که به قلبش اشاره می کرد، گفت: این بی صاحاب، البته ببخشیدها، که همه گیرها، همیشه از همین جاست!
بعد بدون این که کنجکاوي کند یا دنباله حرفش را بگیرد، گفت: باشه من می رم، ولی فکر نمی کنم، این بابا دست برداره.
و در حالی که دوباره به قلبش اشاره می کرد گفت: آخه کار اون بی چاره ام به همین، گیر کرده!
خندان خداحافظی کرد و رفت
نمی دانم چرا دلم می خواست با او درد دل کنم و حرف بزنم. دوست داشتم از من سوال کند و شاید همین کنجکاوي نکردنش، مرا به گفتن، حریص می کرد و در دل از این که بی اعتنا گذشته بود، دلخور بودم. دلم می خواست این راز را به کسی بگویم. من که حتی در این مورد به مریم هم حقیقت را نگفته بودم، ناخودآگاه دنبال یک همراز بودم و نرگس با رفتارش، بدون این که علتش را بدانم، یک حس اطمینان و تمایل در من به وجود آورد. به هر حال به بهانه پیغام هاي آقاي میرزایی ما به هم نزدیک شدیم و رابطه مان از حدود سلام و علیک عادي گذشت و کم کم به بیرون از دانشگاه و خانه کشید.
نرگس سه سال از من بزرگ تر بود ولی از نظر فکري، به نسبت سه سال، خیلی فهمیده تر و پخته تراز من بود. مهارتی خاص در ارتباط بر قرار کردن با آدم ها داشت، با هر کس به زبان خودش حرف می زد و حرف همه را می دفهمی . درست مثل این که خدا، وجودش را براي محبت کردن به دیگران آفریده باشد. مورد اعتماد و سنگ صبور همه بود. براي مشکلات دیگران چنان خودش را وقف می کرد که من ماتم می برد. چون این استعدادي بود که خودم هیچ وقت نداشتم. براي او ناراحتی هیچ کس، غریبه یا آشنا، فرق نداشت. بی تفاوت نبود و در عین حال، یک اخلاق عالی دیگر هم داشت که سبب اعتماد و اطمینان می شد. هیچ وقت خودش سوالی نمی کرد و تا خودت زبان باز نمی کردي، غیر ممکن بود حتی در مورد چیزهایی که می دانست سوال کند یا حرفی بزند و همین آدم را براي گفتن مشتاق می کرد. خصوصا من که از کشیدن بار رازي که به تنهایی کشیده بودم، در رنج بودم. بالاخره در اثر اصرار هاي مداوم آقاي میرزایی که دیگر داشت
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع ست
🔺️خاطراتی ازشهید محمد امین جبلی
از شهدای سقوط هواپیمای اوکراینی :
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔹️محمدامین جبلی ، دانشجوی برتر پزشکی دانشگاه تورنتو کانادا بود و پدر وی نیز محمد جبلی، فوق تخصص قلب و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران است.
🔸️در ادامه سخنان پدر شهید جبلی را در این دیدار میخوانید:
وقتی پسرم قصد عزیمت به فرودگاه را داشت لباس خاکی به تن داشت ، مادرش به او گفت لباست را عوض کن! با این اتفاقاتی که افتاده و محاسنی که تو داری کمی احتیاط کن که در خارج از کشور برایت مشکل نشود.
حتی من نیز به او گفتم شلوار لی بپوش اما او به جلوی آینه رفت و با خنده میگفت شبیه شهدا شدهام و همینطور خوب است.
به او گفتم بابا خیلی نور بالا میزنی!
هوای خودت را داشته باش.
در فرودگاه یکی از دوستانش که به بدرقه آمده بود به او گفت حرف مادرت را گوش میکردی و لباس دیگری میپوشیدی ، با خنده در جواب به دوستش گفت اگر زیاد اصرار کنید گوشه لباس خاکیام مینویسم شهید قاسم سلیمانی!
تا همان روز آخر میگفت من هنوز عزادار سردار سلیمانی هستم ، مادرش به او گفت حالا نرو، ممکن است جنگ بشود. پسرم گفت اگر جنگ شد ، اولین نفری که برمیگردد من هستم؛ این پسر با این روحیه رفت.
با خود یک جانماز و مهر کربلا برد و گفت این تربت را به عنوان سکینه دل و آرامش قلبم میبرم.
در کانادا با اینکه در ایام ماه رمضان روزهای طولانی داشت ، روزه هایش ترک نشد و به نمازش مقید بود.
یکی از اساتیدش از دانشگاه تورنتو وقتی فهمید او هم جزء جانباختگان بود ، ویدئویی از او دیدم که وقتی درباره پسر من صحبت میکرد ، چنان گریه میکرد که نمیتوانست به خوبی سخن بگوید.
یکی دیگر از اساتیدش در مورد او گفته بود اگر مسلمانان اینطور هستند ما باید در شناختمان از اسلام تجدید نظر بکنیم ؛ روحیات فداکار، مهربانی و مساعدت های اجتماعی او کاری کرده بود که آنها به این فکر فرو رفته بودند.
فرزند من اینگونه بود
حالا اما در شبکه های ماهوارهای عکس او را نشان میدهند و مصادره به مطلوب میکنند. احساسات مردم را تحریک کرده و از جانباختگان این پرواز سوء استفاده میکنند ، اگر اطلاع رسانی به موقع صورت میگرفت اجازه این اتفاق را هم نمیدادیم.
روحشان شاد و یادشان گرامی ❤🌷
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_نود_و_پنجم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بالاخره در اثر اصرار هاي مداوم آقاي میرزایی که دیگر داشت به مزاحمت کشیده می شد و توجه بقیه همکلاسی ها را هم جلب می کرد، یک روز دل به دریا زدم و حقیقت را براي نرگس گفتم و این شد نقطه شروع دوستی نزدیک ما و برقرار شدن ارتباطی عاطفی و عمیق، آن چنان که انگار سال ها با هم دوستیم.
وقتی به آقاي میرزایی، دو سه تا از دانشجوهاي سال هاي بالاتر هم اضافه شدند، تصمیم گرفتم شرهمه را از سر کم کنم. حلقه ام را دستم کردم و به کمک نرگس توي دانشگاه شایع کردم که نامزد
کرده ام. هیچ وقت آن روز را که با نرگس شیرینی مثلا نامزدي ام را پخش کردیم، فراموش نمی
کنم. بی چاره آقاي میرزایی چه حالی شد.
نرگس با دیدن حال و روز او گفت: خدا لعنتت کنه، بالاخره آه این آمیرزا منو می گیره!
خندان گفتم: چرا آهش؟ یک وقت دیدي خودش تو رو گرفت.
نرگس پرخاش کنان گفت: نه که خیلی چشم داره منو ببینه!!!
روزها مثل برق می گذشت و تبدیل به ماه ها می شد و ارتباط من و نرگس نزدیک تر.
اوایل سال دوم دانشگاه بودیم که نرگس گفت: از این هفته می خوام ببرمت یه جاي خوب.
خنده دار بود، جاي خوب نرگس همان کوه بود که من عاشقش!!! بودم. روزي که این حرف را زد،
در حالی که سرم را تکان می دادم، دستم را روي دهانم گذاشته بودم و می خندیدم. مسخره بود.
دوباره برگشتم به همان نقطه اي که باعث بریده شدن مسیر زندگی ام شده بود، ولی مخالفت نکردم، چه عیبی داشت؟! مگر نه این که خانم جون همیشه می گفت:هر چه نصیب است به تو آن می دهند قبول کردم و رفتم. در این رفت و آمدها با چند تا از دوست هاي غیردانشگاهی نرگس هم آشنا شدم و پا به دنیایی دیگر گذاشتم. دنیاي کتاب و شعر و کوه و نقاشی و .....
مقدر این بود که دور از محمد پا به دنیایی که او عاشقش بود، بگذارم. دنیایی که روزي از آن یک
جهنم ساخته بودم، زندگی ام را به دلیل مخالفت با آن، متلاشی کرده بودم، خودم را از بین برده بودم.حالا در کنار دوست هایم به آن پا می گذاشتم. در حالی که شاید بدون این که بفهمم، این بار هم عشق محمد و رسوب افکار او در دل و جانم دبو که مرا به جلو می راند و این طوري بود که سال ها می گذشت و من با نرگس در مسیري افتادم که زندگی ام را از بی هدفی و بی معنایی در آورد. یکی از دوست هاي نرگس که بعدها دوست صمیمی خودم هم شد، دختري بود به نام آزیتا . نرگس روز اول او را به عنوان خانم نقاش به من یمعرف کرد. پدر آزیتا ادیب و هنرمند بود، دکترايادبیات داشت و استاد دانشگاه بود. آن طور که نرگس می گفت، پدرش یعنی دکتر ابهري عاشقانه آزیتا را که تنها فرزندش بود، دوست داشت و رابطه شان مثل مرید و مراد بود. آزیتا هم پیانو می زد،هم نقاشی می کرد و هم دانشجوي رشته هنر بود. مادرش زنی ایتالیایی بود که از بیست سالگی در ایران زندگی کرده بود. خانمی بی نهایت با شخصیت و دوست داشتنی که فارسی را با لهجه اي بسیار شیرین صحبت می کرد. نرگس همیشه می گفت توي خانه آن ها یک جور عشق و مهر و عاطفه ناب توي فضا موج می
زند که روي دیگران هم اثر می گذاره . و بعد به مسخره اضافه می کرد: درست مثل خونه خود ما!!! و این چیزي بود که بعدها به وضوح دریافتم، خوشبختی هم مثل بدبختی
می تواند اطراف خود را در بر بگیرد و فضاي خانه آن ها همیشه به آدم این حس آرامش و
خوشبختی را منتقل می کرد.
اولین باري هک خانه آن ها رفتم، شب اول دي بود که تولد بیست و یک سالگی ام هم بود. آن شب به مناسبت یلدا، خانه شان مهمانی بود. من قبلا از نرگس شنیده بودم که پدر آزیتا شب یلداي هر سال مهمانی اي به راه می اندازد که به قولی شب شعر هم بود. اکثر مهمان ها هم دوستان پدر آزیتا بودند. نرگس این قدر در مورد آن مهمانی ها تعریف کرده بود که در عین کنجکاوي یک حالت اضطراب و هیجان خاص هم داشتم. مخصوصا که تا آن زمان پا توي چنین جمع هایی نگذاشته بودم. آن شب هوا خیلی سرد بود و سوز برف داشت و ما با تمام عجله اي که کردیم، دیرتر از همهرسیدیم. هآماد شدنم خیلی طول کشید، چون هر لباسی می پوشیدم به نظرم مناسب نمی آمد و بالاخره وقتی حاضر شدم، تازه نوبت دلواپسی هاي مادر بود و شیرین زبانی هاي نرگس براي مادر و پدرم که خیالشان راحت باشد. نرگس همان طور که به من خیلی نزدیک شده بود، خیلی زود هم اعتماد ومحبت مادر و پدرم را جلب کرده بود و رضایت آن ها را خیلی راحت به دست می آورد. وقتی رسیدیم، از ماشین هاي دم در، معلوم بود که بیش تر مهمان ها آمده اند و همین بر اضطراب من بیش از پیش اضافه کرد
خانه شان، بیش تر از تصور من مجلل و قشنگ بود. از در وارد حیاطی بزرگ با هباغچ هاي چمنکاري وسیع می شدیم که اطراف یک استخر بزرگ را گرفته بودند و از کناره استخر تا در ورودي ساختمان، مسافت نسبتا زیادي بود
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
شب جمعه است دلم کرب و بلا میخواهد
در حرم حال مناجات و بُکا میخواهد
شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد
بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد
حال و احوال دلم خوب نمیباشد چون
خفقان دارد و از عشق هوا میخواهد
آه ای کرب و بلا سختتر از هجران چیست؟
دل من آمده در صحن تو جا میخواهد
اغنیا کعبه خود را به تو ترجیح دهند
کربلا، حضرت ارباب گدا میخواهد؟
روح مجروح من از نوح حرم کرده طلب
مرهمی مرحمتم کن که دوا میخواهد
تنگدستم ولی از برکت آقا شاهم
بی نیاز است ولی باز مرا میخواهد
#نـوكــر_نـوشــت:
#حـسـیـن_جـان
شب جمعه ست، سلام همه ی نوکر ها
به #شه_کرب_و_بـلا پادشه بی سرها
و بگـویید به #ارباب که مهـمـان دارد
بـه فــدای قــدم #مـادر تـو مـادرها
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين
سلام عليكم و رحمة الله...
صبحتون بخير...
روزتون معطر بنام #اباعبدالله
#بیاد_شهید_مدافع_حرم_
عزت_الله_بربری
#اللهم_صل_علی_محمد_
و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مصرف ویتامین ها در چه ساعتی بهتر است؟
برای تأمین نیازهای بدن ،ممکن است پزشک مولتی ویتامین تجویز کند. اغلب ویتامینها و مواد غذایی عملکرد مشخصی در بدن دارد و مصرف تمامی مکمل ها باهم توصیه نمیشود.
ویتامینها و مواد غذایی عملکرد مشخصی در بدن دارد و در صورت مصرف ویتامین هادر زمان درست بهتر عمل میکند. مصرف تمامی مکمل ها باهم توصیه نمیشود.
ویتامینهایی که باید تا ظهر مصرف شود
*ویتامین B1 : به سوختوساز بدن کمک و از سیستم عصب حمایت میکند
*ویتامین B12: برای ایجاد گلبولهای قرمز استفاده میشود و در زمان اضطراب آرامش ایجاد می کند .
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
* آهن: به بدن شما کمک میکند تا اکسیژن را انتقال دهد و به سیستم دفاعی بدن نیز کمک میکند.
* Q10: از بیماری قلبی جلوگیری میکند و عملکرد جنسی را بهبود میدهد.
*ویتامین C: به بدن کمک میکند تا بافت جدید بسازد و دندانها و سیستم ایمنی را قوی نگه می دارد.
هریک از این ۵ ویتامین تاثیر قوی روی بدن می گذارد پس مصرف آن هنگام صبح انرژی مورد نیاز بدن را در کل روز تأمین میکند. ویتامین C به جذب آهن کمک میکند ، بنابراین توصیه میشود آن دو را باهم مصرف کنید یا این که غذایی مغذی با یکی از قرصها مصرف کنید.
ویتامین هایی که باید با غذاهای سالم مصرف کرد:
ویتامین A : برای حفظ سلامت بینایی ،پوست و مثانه لازم است.
ویتامین E : از غشای سلولی محافظت میکند و بروز خطر مشکلات قلبی را کاهش میدهد.
ویتامین D : مانع از بروز دیابت و بعضی از انواع سرطان میشود.
ویتامین K : استخوانها و رگها را قوی نگه می دارد.
لیکوپن: خطر بروز بیماری قلبی و خونی و برخی انواع سرطان را کاهش میدهد.
لوتئین: چشمها را سالم نگه میدارد و از سرطان روده بزرگ پیشگیری میکند.
همه اینها ویتامینهای قابلحل در چربی است و باید نزدیک یا همزمان با غذاهای چرب مصرف شود تا بهدرستی در بدن جذب شود. درباره غذایی که باید هنگام مصرف این قرصها بخورید، با پزشک خود مشورت کنید .
مراقب اثر متقابل ویتامینK و ویتامین E باشید . مصرف مقدار زیاد ویتامین E میتواند توانایی بدن را برای استفاده از ویتامین K کاهش دهد.
آنچه باید هنگام عصر مصرف شود:
منیزیم: برای فعالیت سالم عضلانی و اغلب عملکردهای بدنی مورد نیاز است.
کلسیم: برای تقویت استخوانها و بسیاری از فعالیتهای بدن ضروری است.
بدن از این دو ماده معدنی هنگام استراحت استفاده می کند.
این مواد همچنین بدنتان را آرام و از بروز برخی اختلالات خواب پیشگیری می کند.
هرگز نباید مکملهای آهن را همزمان با کلسیم مصرف کرد زیرا هیچ یک بهدرستی در بدن جذب نمیشود. برای به دست آوردن خاصیت آنها فاصله حدود ۴ ساعت بین مصرف هرکدام لازم است.
آنچه نباید پس از مصرف ویتامینها خورد:
قهوه، چای و انواع نوشیدنیهای شیرین میتواند مانع از جذب کامل ویتامینها و مواد معدنی از مکملهای غذایی شود. قرصها را همراه با آب یا آبمیوه طبیعی مصرف کنید. بهتر است از مصرف نوشیدنیهای دیگر حداقل به مدت دو ساعت اجتناب کنید.
ویتامینها را بهطور منظم بخورید:
بدن ما مدام از ویتامینها و مواد معدنی استفاده و خود را پاکسازی می کند. مصرف غیرمنظم قرص ویتامین نمیتواند خیلی روی سلامت تأثیر مفید بگذارد. باید این کار به طور مرتب و منظم باشد تا عمل جذب و هضم بهخوبی انجام گیرد. در مورد نحوه و مدت مصرف این قرص ها با پزشک مشورت کنید. همیشه گفته می شود که باید تعادل در هر کار را حفظ کرد. در اغلب موارد میزان مصرف روی ویتامین ها نوشته می شود که باید رعایت شود.
از آن جا که بسیاری از غذاها سرشار از مواد مغذی است ، باید بدانید که هنگام خوردن کدام غذا، باید از مصرف کدام ویتامین اجتناب کنید.
منبع:مجله سلامت
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
، مصرف برخی از مواد غذایی میتواند به راحتی منجر به مشکلات فشار خون بالا ، میزان کلسترول بالا، بیماری قلبی، دیابت، آلزایمر، چاقی، اضطراب، افسردگی و حتی در موارد بدتر سرطان شود در واقع مواد غذایی که روزمره در زندگی ما مورد استفاده قرار میگیرند، اما غافل از اینکه میتوانند خطرات جبران ناپذیری برای ما داشته باشند، اما ما این مواد غذایی را بدون هیچ توجه و اهمیتی به مسائل پزشکی مصرف میکنیم. به همین منظور به بیان خطرات مرگبار چند ماده غذایی بپردازیم👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نمک
همه ما در پختن غذاهای روزمره نمک را در اولویت کار آشپزی خود قرار میدهیم میزان متعادل آن برای بدن هیچ ضرری ندارد، اما مصرف زیاد آن میتواند باعث کاهش سیستم قلبی_ عروقی و افزایش فشار خون شود پس مقدار مصرفی نمک خود را محدود کرده و میزان سدیم در غذاهای خود را هم به شدت کنترل کنید. ۳.۷۵ گرم سدیم در روز یک مقدار کافی و ایمن برای بدن است و حتما به یاد داشته باشید که بیش از ۶ گرم سدیم میتواند شروع مشکلات جدی برای سلامت جسمانی داشته باشد.
آبمیوههای صنعتی
متاسفانه عدد نوشته شده با عنوان ۱۰۰ درصد طبیعی روی پاکت آبمیوههای تجاری و صنعتی عده زیادی را تا اینجا در مصرف آن گول زده است، اما تا اکنون شما هم باید بی اعتماد باشید به آن چیزی که روی پاکت آبمیوههای تجاری نوشته میشود، اما اگر نمیدانستید حتما به یاد داشته باشید که آب میوههای تجاری و صنعتی محصولی است که حاوی مقادیر زیادی از شکر افزوده، رنگهای خوراکی و مواد نگهدارنده است که به راحتی میتواند هنگام پاستوریزه شدن بسیاری از مواد مغذی خود را از دست بدهد و بدن شما را به سرطانهای گوناگون مبتلا سازد پیشنهاد ما به شما در خرید آبمیوه این است که حتما از افراد آشنا خریداری کنید تا از سالن بودن آنها اطمینان کامل حاصل فرمایید.
گندم
جالب است بدانید که کربوهیدرات موجود در گندم به طور ناگهانی باعث افزایش میزان قند خون، تولید انسولین، دیابت، پیری زود رس مس شود.
فست فودها
امروزه متاسفانه با خوشبختانه در تمام سراسر ایران فست فودهای خوشمزه با قیمت نسبتا ارزان تنها برای جذب و جلب توجه مشتری به چشم میخورند، اما خوشمزگی درون فست فودها تنها به دلیل چربی ترانس، شکر، نمک، مواد نگهدارنده، افزودنی ها، رنگها و سایر مواد شیمیایی هستند که مصرف زیاد آنها کم کم میتواند خطر ابتلا به دیابت، بیماریهای قلبی عروقی، سرطان، اختلالات خلقی، افزایش وزن، اختلالات متابولیکی و ... را افزایش دهند.
گوشت کبابی
از کوچک تا بزرگ گرفته! هیچ کس نمیتواند از بوی خوش کبابهای محل بگذرد، اما متاسفانه مواد شیمیایی که در طی فرآیند درست کردن غذا وارد گوشت میشوند با خطر ابتلا به سرطان پانکراس و سرطان پستان در ارتباط هستند در صورتی که نمیتوانید از مصرف این غذای خوشمزه کناره گیری کنید بهتر است برای کم شدن ریسک سرطان از رزماری استفاده کنید.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سیر ترشی یکی از خوشمزهترین و سالمترین ترشیهای سفره ما ایرانی است و طبق نظرات متخصصان طب سنتی برای همه مزاجها توصیه میشود و سیر ترشی ۷ ساله به دلیل خاصیت فراوانی که دارد در درمان بسیاری از بیماریها موثر است. سیر ناشتا خواص آنتی بیوتیکی قوی، سلامت کبد، درمان مشکلات معده، دفع سموم بدن، کاهش وزن، رفع ریزش مو و از بین بردن جوش و آکنه صورت را دارد.
️خونساز و مصفای خون
کسانی که از کم خونی رنج میبرند و در دوران قاعدگی کسل و بی حال میشوند مصرف هفتگی سیر ترشی را به علت خونساز بودن و تصفیه خون مفیدی که انجام میدهند میتوانند در لیست برنامه غذایی خود قرار دهند.

مفتح عروق کرونر قلبی و عروق مغزی
از دیگر فواید سیرترشی میتوان به باز کردن عروق کرونر قلبی و عروق مغزی اشاره کرد. مصرف سیر ترشی از حمله قلبی، سکته قلبی، سکته مغزی، آلزلیمر و پارکینسون پیشگیری میکند.
️ هضمکننده غذاهای سنگین
در صورت مصرف غذاهای سنگین و پرحجم مانند باقالی پلو یا قورمه سبزی اگر به نفخ معده شدیدی دچار شدید بهتر است جهت هضم این غذاها یک تا دو عدد سیرترشی میل کنید.

️ دفعکننده سنگ کیسه صفرا
جالب است بدانید که مصرف ناشتای سیر ترشی باعث دفع راحت سنگ کیسه صفرا و سنگ کلیه خواهد شد.
️کاهنده چربی کلسترول خون
کسانی که از چربی خون بد رنج میبرند با مصرف سیر ترشی میتوانند میزان چربی کلسترول خون خود را کنترل کنند البته این افراد بهتر است تا جایی که می توانند از غذاهای چرب پرهیز کنند.
ضدعفونیکننده محیط معده
از دیگر خواص سیر ترشی میتوان به تنظیم سیستم دستگاه گوارش، ضدعفونی کننده معده، بهبود نفخ معده و راحت هضم کردن غذا اشاره کرد.

️ پاکسازیکننده خون و کبد
مصرف سیر ترشی در زمان قاعدگی به شدت توصیه میشود چرا که با تاثیر فوق العاده خود میتواند به پاکسازی خون و کبد کمک کند.
مقایسه خواص سیر ترشی با سیر خام
همه ما میدانیم که سیر خام دارای خواص بی نظیر و فوق العادهای است، اما جالب است بدانید که طبیعت بسیار گرم آن به هیچ عنوان برای افراد گرم مزاج مانند مزاج صفراوی به علت ایجاد آلرژی و حساسیت توصیه نمیشود. با این حال قرار گرفتن سیر در کنار سرکه برای زمان طولانی مدت با عنوان سیرترشی و تغییر در طبیعت آن باعث شده تا عوارض مصرف سیر خام برای چنین افرادی به وجود نیاید. البته حتما به یاد داشته باشید که در صورت زیاد بودن نمک در سیر ترشی مصرف آن برای افراد دارای فشار خون بالا بسیار خطرناک و مضر است.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⭕️حکایت شکار رفتن بهلول و هارون⭕️
روزی خلیفه هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند. بهلول با آنها بود در شکارگاه آهویی نمودار شد. خلیفه تیری به سوی آهو انداخت ولی به هدف نخورد. بهلول گفت احسنت !!!
خلیفه غضبناک شد و گفت مرا مسخره می کنی ؟
بهلول جواب داد :احسنت من برای آهو بود که خوب فرار نمود.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👌#حقیقت
من يك مادر بزرگ داشتم زمان انقلاب ميگفت:
"شاه خوبه نه رئیس جمهور!!!"
ميگفتيم :"عزيز چرا؟"
خيلى ساده؛ ولی با يك جواب دندان شكن ميگفت که :
"شاه مثل صاحب خونه ميمونه، ولى رئيسجمهور مثل مستاجره هر چهار سال، یکبار بايد جاش رو عوض كنه.
پسرم هميشه صاحبخونه به فكر خونشه، اما مستاجر هيچوقت به فكر خونهاى كه نشسته نيست، چون مال خودش نيست و دلش اصلاً نمیسوزه..."
چقدر دقیق و جالب گفت؛
آخه توی این مملکت هر چهار سال یکی اومد، تورم رو ضربدر ۱۰۰ کرد و رفت..!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
مواظب دل پدرهاباشید🌿🌺
دل پدرکه بشکنه
متوجه نمیشی
مثل مادرنیست که
ازبارونی شدن چشماش
بفهمی که دلشو شکستی
پدر
قامتش میشکنه و
چین وچروک
صورتش آتیشت میزنه🌿🌺
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌿🌼🌿🌼🌿
📚#خاطرات_واقعی
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👌بخونید به دردتون میخوره
در پنجمین سالی که به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند.
جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم.
در یک روستا کدخدا طبق وظیفه اش ما را همراهی می نمود.
به امامزاده ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه ای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم می خورد.
مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهی های درشت و سرحال شنا می کنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می کردند.
کدخدا مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود ، گفت : آقای قاضی، این ماهی ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرات صید آنان را ندارد.چند سال پیش گربه ای قصد شکار بچه ماهی ها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید.
سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود.
اما کدخدا آنچنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تائید این ماجرای شگفت انگیز گفتند.
شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانه اش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیسهای معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند.
ضمن صرف غذا گفتم : کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه می کنید؟ به شمال که دسترسی ندارید. به سادگی گفت : ماهی های همان چشمه امامزاده هستند !!! لقمه غذا در گلویم گیر کرد.
حال مرا که دید قهقه ای سر داد و مفصل خندید و گفت : نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و اینها را باور کردید؟!!
من از جوانی که مسئول اداره ده شدم اگر چنین داستانی خلق نمی کردم که تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند.
در چهره کدخدا ، روح همه حاکمان مشرق زمین را در طول تاریخ می دیدم.
مردانی که سوار بر ترس و جهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راه تربیت و آگاهی رعیت برنداشته بودند.
حاکمانی که خود کوچکترین اعتقادی به آنچه می گفتند نداشتند و انسانها را قابل تربیت و آگاهی نمی دانستند.
👤 ✍از خاطرات یک مترجم _ محمد قاضی
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d