eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
کمد لباساشو باز کرد گفت هر کدومو خواستی بردار ! دست بردم لای لباسا دیدم هنوز تگهاش بهش وصله گفتم اینا که همه نو هستن ! گفت میدونم ! ادامه داد شاید بعضیهاش حتی ۱۰ یا ۲۰ سال عمر داشته باشن اما نو هستن و هنوز میشه پوشید ! مرغوبه جنسشون ! به قول شما امروزیا « برنده » خندیدم گفتم خانجون ، چرا اینهمه سال تنت نکردی ؟! گفت هی وایسادم شاید یه روز خاص بیاد ، یه آدم خاص بیاد ، یه حال خاص بیاد ، یه مهمونی خاص بیاد ، کلا یه چیز خاص باشه تا اینارو تن کنم ... سرشو انداخت پایین گفت حواسم نبود روز خاص و مهمونی خاص و آدم خاص و وقت خاص قرار نیست بیاد ، قرار بود اینارو تنم کنم تا همه اون لحظه ها خاص بشن برام ! اما دیگه تو ۷۵ سالگی خاص و غیر خاصی نیست ! دیگه حالا تو تن شما ببینم برام خاصه ! درس زندگی داشت بهم میداد ! درس سخت زندگی ... هیچ روز خاصی وجود نداره ، مگر ما خودمون خاصش کنیم ! 🎯 ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته‌ایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعت‌مان را بیشتر و بیشتر می‌کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم! اسفند را باید نشست باید خستگی در کرد باید چای نوشید... یازده ماه تمام، دردها، رنج‌ها و حتی خوشی‌ها را به جان خریدن که الکی نیست، هست؟! اسفند را نباید دوید اسفند را باید با کفش‌های کتانی، قدم زد! پس روزهای رفته ی سال را ورق میزنم ... چه خاطراتی که زنده نمی شوند... چه روزها که دلم می خواست تا ابد تمام نشوند... وچه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد... چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود... چه لبخندها که بی اختیار بر لبانم نقش بست و چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد... چه آدم ها که دلم را گرم کردند و چه آدم ها که دلم را شکستند... چه چیزها كه فکرش را هم نمیکردم و شد ... و چه چیزها كه فکرم را پرکرد و نشد... چه آدم ها که شناختم و چه آدم ها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان... و چه.......! و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر می شود... کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا... آرامشی که هیچگاه تمام نشود... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
گوسفند دریایی یک گونه از لیسه‌های بی‌صدف کیسه زبان است. این گونه از نرم‌تنان پشت‌آبششان شکم پا است . پ.ن: از گوسفندایی که روی زمین دیدیم قشنگتره😂
✅ذهن باید مغناطیس ثروت باشد... 💢یک رفتگر انگلیسی بنام مایکل کارول در سال ۲۰۰۲ یک بلیط قرعه کسی لاتاری ۱ دلاری میخرد و همان سال برنده قرعه کشی به ارزش ۱۰ میلیون دلار (۳۰۰ میلیارد) می شود. 💠این شخص با این پول کاخ میخرد، ماشین و کلی طلا و جواهرات و ... می خرد اما در سال ۲۰۰۶ بعد ۴ سال وقتی به سراغ او می روند می بینند که همه ثروت خود را از دست داده و با کلی بدهی دوباره سرکار خودش یعنی رفتگری رفته است !!! 👌وقتی ذهنیت و تصور ذهنی ما تغییر نکند هیچ عامل بیرونی نمی تواند دنیای ما را تغییر دهد و به ما کمک کند و وقتی ذهنیت و باور ما تغییر کند باز هم هیچ عامل بیرونی نمی تواند مانع رسیدن ما و تغییر شرایط مان شود. ذهن تان درست کنید همه چیز خودبخود درست می شود 🌹🍒🌹🍒🌹🍒🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سنی ازم گذشته و بچه‌ها بزرگ شده اند ولی نه تنها کارم کم نشده بلکه با بزرگتر شدن بچه ها و به تبعِ آن، توقعات و مخارج و مسئولیت هایشان نیز، که کار و درآمدزاییِ بیشتری را مطالبه میکند. نیروی بدنیم هم دیگر نیروی ۴۰ سال پیش نیست بدنم دیگر مثل سابق به حرفم گوش نمیدهد، احساس می کنم به یک ماشینِ فرسوده و مدل پایین تبدیل شده ام که به زور می خواهم آنرا سرپا نگه دارم بلکه بتوانم مثل سابق ازش کار بکشم. تا میایم یک طرف را درست کنم، صدای جایی دیگه در میاید! پاتوقم شده مطب این دکتر و آن آزمایشگاه و تهیه دارو و... یکی از دوستان قدیمی زنگ زد و خواست بروم به دیدنشان، آنقدر نرفته بودم و بخاطر پرداختن به کار و مشغله به منظور دادنِ رفاه بیشتر به اعضای خانواده ام، سرویس دهیِ همیشگی به خواسته های تمامی ناپذیرشان و بودنِ تمام مدت در اختیارشان؛ دوستانم را تقریبا از زندگیم حذف کرده بودم، که دوباره شروع به بهانه آوردن و طفره رفتن کردم. دوستم موقع خداحافظی گفت: فلانی! تو هنوز نمردی؟ ما مدتیست که مُردیم و البته بُردیم......!!!! مکالمه که قطع شد از خودم پرسیدم این چی گفت؟ دوباره شماره اش را گرفتم و پرسیدم منظورت چی بود؟ خندید و گفت باید بیایی که بگویم...... فردا که شد، جزو اولین نفراتی بودم به رستورانی که آدرس داده بودند وارد شدم؛ همه که جمع شدند، دوست قدیمی که مرا به آنجا کشانده بود گفت بچه ها! دوستمان آمده که اگر عرضه اش را داشت، بمیرد و فردایش زنده بشود تا چند صباحی را هم به میل خودش زندگی کند. و آنجا بود که فهمیدم معنیِ مردن به اختیار چیست و چقدر لذتبخش است. حالا مدتیست که مرده ام!!!! مشکلات اعضای خانواده تمام شدنی نیست.واقعا اگر بمیرم چکار خواهند کرد؟ همان‌کار را بکنند. من قرار نیست تمام زندگیم را وقف آنها کنم و به جای آنها و برای آنها زندگی کنم......‌ کاش چند سال پیش مرده بودم و فریادِ بدنم را تا این‌حد بلند نمی کردم که به آسمانها برسد..... حال مدتیست که به جای رفتن به مطب دکترها و تهیه دارو و درمان، آبمیوه ای برای خودم درست می کنم یا یک فنجان دمنوش برمیدارم و در بالکن یک متری ام خودم را به قطعه ای کیک و موسیقی مهمان می کنم. به کلاسهای ورزش و جلساتِ بگو بخندِ دوستان و پیش دوستان قدیمی میروم. تجاربِ فراوانی دارم که در اختیارِکسانیکه طالبشان هستند قرار میدهم. معلومات عمومی و زبانم را ارتقاء میدهم. هر روز ساعتی را به مدیتیشن برای بدنی که بیش از ۵۰ سال برایم بی چشمداشت خدمت کرده است، می پردازم....... کتاب می خوانم و به فلسفه زندگی و چراهایی که سالهای طولانی در دلم انباشته شده فکر می کنم و به دنبال جوابشان هستم. بعد از مرگم افرادِ خانواده ام کم کم یاد گرفتند که روی پای خودشان بایستند هر چند که در مرگم خیلی غمگین و بهت زده شده بودند و می خواستند از آن جلوگیری کنند، ولی من مرگِ به اختیار را انتخاب کرده بودم و تازه معنی رهایی؛ آزادی و خوشبختی را درک می کردم...... پیشنهاد می کنم شما نیز مرگِ به اختیار را برای افرادی که تا بحال،زندگیتان را به پایشان ریخته اید،برگزینید و مدتی نیز به زندگیِ نکرده تان،بپردازید.... تجربه ام تقدیمِ شما: مرگ به اختیار و چشیدنِ لذتِ زندگی بعد ازان نوش جانتان https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ناصر: *🔴تلاش برای سوء قصد به مسجد جمکران ناکام ماند.* حدود ساعت ۴ بامداد امروز یکشنبه، یکم اسفندماه یک تریلر درب۶ مسجد مقدس جمکران را شکست و وارد محدوده این مکان مقدس شد! این کشنده هوو بعد از تخریب در و ورود به محوطه، منحرف و متوقف شده و راننده تریلر که در خودرو مقداری بنزین نیز به همراه داشته، با ورود به موقع خدام و حراست مسجد دستگیر شد. زائران و مجاوران به خارج از صحن صاحب‌الزمان هدایت شدند و بلافاصله امنیت کامل در این صحن جمکران برقرار شد. راننده مذکور هم‌اکنون در بازداشت پلیس است و بررسی اولیه نشان می‌دهد در هنگام حادثه دارای حالت طبیعی نبوده است.
🌹 *داستان شب*🌹 باب باتلر سرباز آمریکایی که در سال ١٩۶۵ در انفجار مین زمینی در ویتنام پاهایش را از دست داده بود، در یک روز گرم تابستانی، در تعمیرگاهش، در شهر کوچکی در آریزونای امریکا، کار می‌کرد که ناگهان صدای فریادهای ملتمسانۀ زنی را از منزلی نزدیک کارگاهش شنید! صندلی چرخ‌دارش را به آن سو هدایت کرد امّا بوته‌های درهم و انبوه مانع از حرکت صندلی چرخ‌دار و رسیدن او به منزل مزبور می شد. از صندلی‌اش پایین آمد و روی سینه در میان خاک و خاشاک و بوته‌ها خزید؛ اگرچه سخت دردناک بود، امّا توانست راه خود را باز کرده پیش برود. خودش تعریف می‌کند که، "باید به آنجا می‌رسیدم، هر قدر که زخم و درد رنجم می‌داد." وقتی باتلر به آنجا رسید متوجّه شد که دختر سه سالۀ آن زن به نام استفانی هینز به درون استخر افتاده و چون دست‌هایش را از بازو از دست داده امکان شنا نداشته و اینک زیر آب بی‌حرکت مانده بود. مادرش بالای استخر ایستاده و سراسیمه و دیوانه وار جیغ می زد و فریاد می‌کشید. باتلر به درون آب شیرجه رفت و خود را به ته استخر رساند و استفانی کوچک را بیرون آورد و در کنارۀ استخر نهاد. رنگش سیاه شده و ضربان قلبش قطع شده بود و از نفس هم خبری نبود. باتلر بلافاصله تنفّس مصنوعی و احیاء ضربان قلب را شروع کرد و مادر استفانی هم به آتش نشانی زنگ زد. به او جواب دادند که متأسفانه پزشک‌ یاران به دلیل تماس تلفنی قبل از او، بیرون رفته‌اند. مادر نومید و درمانده باتلر را بغل کرده هق هق می‌گریست. باتلر در حین تنفّس مصنوعی و احیاء قلبی به مادر درمانده امید می‌داد و اطمینان می‌بخشید و می‌گفت: "نگران نباشید؛ من دستان او بودم و از استخر بیرونش آوردم؛ حالش خوب خواهد شد. حالا هم ریه‌های او هستم؛ با هم از عهدۀ زندگی مجدد بر خواهیم آمد." چند ثانیه بعد، دخترک کوچک سرفه‌ای کرد و دیگربار نفسی کشید و قلبش به حرکت آمد و زد زیر گریه. مادرش او را در آغوش کشید و هر دو شادمان و مسرور بودند. مادر از باتلر پرسید: "از کجا می‌دانستید که حالش خوب خواهد شد؟" باتلر گفت، "راستش را بخواهید نمی‌دانستم. امّا وقتی زمان جنگ پاهایم را از دست دادم، در آن میدان تنهای تنها بودم. هیچ کس آنجا نبود به من کمک کند مگر دخترکی ویتنامی. دخترک تلاش می‌کرد مرا به طرف روستایش بکشد و در آن حال به انگلیسی دست و پا شکسته‌ای زمزمه می‌کرد: "طوری نیست؛ زنده می‌مانی. من پاهای تو هستم. با هم از عهدۀ این کار بر می‌آییم." کلام او به روح و جانم امید بخشید و حالا خواستم همان کار را برای استفانی بکنم... 🌹🌹🌹🌹 کلمه ها قدرت عجیبی دارن. هروقت دیدین میتونید مشوق راه کسی باشین دلگرمیتونو دریغ نکنید. حرف شما ممکنه زندگی یه نفرو زیرو رو کنه... 🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یادش بخیر، به بهانه ی خانه تکانی همه دور هم جمع میشدیم... یک دل سیر میخندیدیم ... دلهایمان نیز از کینه و کدورت پاک میشد ... این روزها عجیب دلتنگ شده ام ... برای آن فرشی که وسط حیاط خانه مادربزرگ پهن میکردیم ویک کاسه در دست میگرفتم و به بهانه ی شستن فرش دوزانو بر روی فرش خیس شده و پراز کف مینشستم و در جهت خواب فرش کاسه را هل میدادم... ویادش بخیر آب بازی آخر فرش شستن با بچه ها و بزرگترها حتی یادش بخیر فریاد های مادر ... سرما میخوری بچه... من برات لباس نیاوردم! وقتی ماشین قالی شویی از جلوی خانه مان رد میشود اصلا چقدر دلم می خواهد دوباره سرما بخورم! اما فرش ها را خودمان در کنار فامیل هایمان با یک دنیا شادی بشوریم... لااقل فرش های مادربزرگ را ! وقتی که دیگر بجای جمع شدن ها در کنار یکدیگر برای خانه تکانی خانه ی مادربزرگ سراغ کارگر می روند نمیدانم آن نگاه غمگین مادربزرگ را کدام کارگر می تواند بتکاند ... آن دل خسته ی پدربزرگ را چه کسی می تواند گردگیری کند ! دلم تنگ شده است ،اندکی برای تمام مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی که دیگر در کنار ما نیستند و بیشتر برای آن ها که هستند اما دلشان از غم دوری نالان است. بگذار بهتر بگویم دلم یک شادی تکانی میخواهد... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
با عرض سلام خدمت دوستان گرامی فرض کنید الان سال هزار و چهارصد و بیست شده. ما احتمالا پیرمردی یا پیرزنی ناتوان هستیم که داروهایمان به سه دسته بعد از صبحانه و نهار و شام تقسیم شده. فرزندانمان دیگر در خانه نیستند و سر زندگیشان هستند. از تمام آرزوهای جوانی فقط چند "ای کاش" مانده و زندگی خلاصه می شود در عکس هایی که گه گاهی نگاهشان می کنیم و خاطراتشان از جلوی چشمانمان که دیدشان تار شده می گذرند. دیگر پدر و مادری نیست که انتهای هفته مهمانشان باشیم. خانه پدری مدت هاست فروخته شده. کسانی را که می خواستیم بهشون سر بزنیم مدت هاست در بین مانیستند دوچرخه کودکیِ بچه که قرار بود یکبار برای دوچرخه سواری ببرمیش پارک، گوشه دیوار حیاط کِز کرده. غم انگیز است اگر در سن پیری، ما بمانیم و انبوهی از کارهایی که دلمان می خواهد انجام بدهیم ولی دیگر نمی توانیم. - هیچوقت از محبت به همسرمان خجالت نکشیم. روزی خواهد رسید که یا ما نیستم یا او. - هیچ گاه روی هیچ ذوق و خواسته فرزندمان پا نگذاریم. او بزرگ خواهد شد و دیگر برای جبران فرصتی نیست. - اگر دوستمان برای تولدش ما را دعوت کرد حتما برویم. شاید هیچ وقت دوباره جشن نگرفت. - ابدا به خاطر بگو مگوهای بی ارزش خانوادگی رابطه مان را با فرزند یا پدر و مادرمان قطع نکنیم. خیلی وقت ها بوده که زنگ تلفن بدموقع به صدا درآمده و داغی بر دل گذاشته. - درِ خانه را همیشه باز بگذاریم. سفره را پهن نگه داریم. روزی خواهد رسید که خانه خلوت باشد. که ناتوان شویم و اصلا سفره ای در کار نباشد . اگر مسافرتی را دوست داریم ، برویم. مهمانی بگیریم. مهمان شویم. گریه کنیم. بخندیم. بخریم. بفروشیم. محبت کنیم. ورزش کنیم. نقاشی بکشیم. کتاب بخوانیم. تحصیل کنیم. و هر کاری را در موقعی که باید انجام بدهیم، انجام دهیم. دنیا هیچ ارزشی ندارد. هیچ قیدی هم ندارد. کم‌کم سوی چشمانت، توان پاهایت، شیرینی زبانت و زیبایی چهره ات گرفته می‌شود هیچ کس مراقبِ ما نخواهد بود مگر خودِ ما. بخندیم و از زندگی در هر شرایطی لذت ببریم. هوایِ هم را داشته باشیم. 💚💛❤️💙💜🤎❤️💚 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷🌷🌷 دلم يک عيد قديمی ميخواهد! آخرين روز مدرسه تمام شود و بوی نان پنجره ای های مادربزرگ، تا سر كوچه بيايد. برايم پيراهنی سفيد با آستين های پف و سارافون جين خريده باشند و كفشهای بندی قرمز كه دلم برايش غنج برود و كتاب قصه ی "دخترک دريا" با جلد شميز... پدر بزرگم زنده باشد و سنگک بدست وارد خانه مان شود و پشت سرش "مادر بزرگ" با خنچه ای بر سرش از عيدی های رنگارنگ ما دلم شمعدانی های سرخ كنار حوض مان را ميخواهد بنفشه ها و اطلسی ها و "مادرم" صدا كردنِ عاشقانه ی پدرم را... دلم تماشا ميخواهد! وقتی دقت ظريف گره كراواتش را در گوشه ای از آينه تماشا ميكردم. دلم خنده های جوان مادرم را ميخواهد، وقتی هزار بار زيباتر ميشد. دلم يک عيد قديمی ميخواهد يک عيد واقعی! كه در آن تمام مردم شهر بی وقفه شاد باشند، نه كسی عزادار آخرين پرواز باشد نه بيم بيماری، تن شهر را بلرزاند عيدی كه دنيا ما را قرنطيه نكند دلم، يک عيد قديمی ميخواهد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‏فیلم از طرف ن.دشتی
یه قبیله تو غرب زیمباوه وجود داره که پاهاشون شکل پای شترمرغه. ‏افراد قبیله وادوما تنها کسایی تو جهان هستن که دایمأ این حالت پا توی زاد و ولدشون هم تکرار میشه. ‏با این پا دویدن و راه رفتن براشون سخته و کفش نمیتونن بپوشن،ولی راحت تر از ما ،درخت پیمایی میکنن. ‏این قوم معتقدن اجدادشون ‏با مهمانانی از صورت فلکی سیریوس ازدواج کردن و اون افراد بدنشون مثل پرنده‌ها پوشیده از پر بوده،این حالت برای پاهای این قوم پیش اومده. ‏که البته علم پزشکی تعریف متفاوتی از این حالت داره و میگه بخاطر جهش تو کرومزوم ۷ این اتفاق میفته و یه سندرومه. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‏مراسم اجاق بوسان،یکی از سنتهای کهن و مقدس در ایل بزرگ قشقایی هست . لحظه‌ای که عروس از خانه پدر خداحافظی میکند به حرمت اجاق پدر ، دور اجاق سه بار طواف کرده ، و زیارت میکند . و در آخر کمی نان و نمک و خاکسترِ اجاق به همراه هدیه نقدی که از خانه پدر به یادگاری میبرد را داخل دستمال گذاشته و برادر عروس دور کمر عروس می‌بندد ، در همین حِین نوازنده ها آهنگ معروف(ننم های)را می نوازد ، این آهنگ اگر زیبا اجرا شود ، عروس و اطرافیان را به گریه می‌اندازد ، گاها دیده شده ، که خود داماد هم از سوز این آهنگ و لحظه خداحافظی ، عروس از خانواده(مخصوصا مادر )گریه کرده است . تقدیم به کسانی که دوست دارند با فرهنگ ایران زمین آشنا شوند .🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‌🌸🍃‌﷽🍃🌸 با توکل به نام الله چراغ نام خدا را بیفروز و با یادش آن را فروزان نگاه دار زیرا که فقط خدا حامی و نگهبان تو در تمامی احوال و زمان‌هاست 🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃     🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 کلمه سحرانگیز سـ🌸ـلام چه قدرتی دارد برای تابش محبت حس کرده‌ای که بیانش چه خونگرمی در رگ‌ها می‌دواند؟! آخر این رمز آغاز هر روز زندگی است که با نام موزون خالق مهربانش جان می‌گیرد پس موج لطیفی بساز از واژه پرمهر «سـلام» و در گوش تمام اهالی کوچه معرفت زمزمه کن 🍃🌸ســلام ســلام ســلام🌸🍃 روزتان ختم به زیباترین خیرها امید آن دارم در این روزها حاجت دل پاکتان با زیباترین و مهربانترین حکمت‌های خدا یکی گـردد خدایا حال خوب، سرنوشت خوب عاقبت خوب و زندگی خوب را نصیب همه ما بگردان ‌✧✾════✾✰✾════✾✧ ٢٠ قدم تا بهار ☘🌸 به یمن ۲۰ روز مانده به بهار برای تک تکتون از خدا می‌خوام حال دلتون ٢٠ باشه کارتون ٢٠ لحظه‌هاتون ٢٠ روزگارتون ٢٠ عشقتون ٢٠ و زندگیتون ٢٠ ٢٠ باشه 💗 لبخندی کوچک و یا کلامی زیبا می‌تواند قلبی را لمس کند و یا دلی را شاد کند هیچکس خوشحال به دنیا نیامده است اما همه‌‌ ما با توانائی خلق شادی به دنیا آمده‌ایم پیوسته شاد باشید 🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼خواهی که در 🌷پناه کرامات سرمدی 🌼ایمن شوی ز فتنه و 🌷ایمن زِ هر بدی 🌼لبریز کن زِ عطر گل 🌷نور سینه را  🌼با ذکر یک صلوات 🌷بر نبی وآل نبی 🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌷 🌼🍃 🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️نیایش صبحگاهی الهی دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنون کند الهی نفسی ده که حلقهٔ بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند الهی دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم الهی بحق آنکه ترا هیچ حاجت نیست رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست. الهی در دل ما جُز محبت مکار و بر این جا‌ن‌ها جز الطاف و مرحمت مدار و بر این کشت ها جُز باران رحمت مبار "آمین"🙏 🌷خواجه_عبدالله_انصاری 📚 🌷مناجات‌نامه دوشنبه تون بی نظیر امروز از خدا میخوام یه احوال خوش یه روزخوب یه روزعالی یه روزموفق یه روزپربرکت و یه روزپرازبهترین ها راپیش روداشته باشید 🌼🍃 سلام خوبان😊✋ در پناه پروردگار دوشنبه تون بخیــــرونیــــڪی💕 💕امروزتون پرازیهوے هاے قشنــگ وخاطره انگیز🙏 دلتون بی درد💗 زندگیتون شیرین و عاشقانه دنیاتون غرق در شادی و ارامش😇 🌼🍃 🌷 ان شاءالله تعالی 🌷در پناه قاضِیَ الْحاجات 🌷امروزتون بخیرونیکی 🌷حال دلتون خوب خوب 🌷رزق و روزیتون زیاد 🌷تن و جانتون سلامت 🌷و زندگیتون غرق در 🌷خوشبختی باشه "آمین"🙏 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
شیک ترین عکس و مطلب: ☀️صبح بهانه‌ایست که قلمم را بردارم و بنویسم:✍ سلام خدا💖 سلام آفتاب☀️ سلام مهربانی💞 سلام زندگی🌷 و سلام دوستان مهربانم😊✋ صبحتون سرشار از لبخند😊☕🌷🍃 🌼🍃 🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️به کودکان به جای تهدید به شکست، انگیزه تلاش بدهید. گاهی والدین یا بزرگسالان ، تصور می‌کنند که با تهدید به شکست، سبب انگیزه ‌بخشیدن به فرزندشان میشوند ! ولی نه تنها انگیزه‌ای نمی‌دهند؛ بلکه امکان تمرین و تلاش را از کودک می‌گیرند. تعدادی از جملات اشتباه: تو هیچی نمیشی ! اگر این‌طوری پیش بری، امیدی به آینده نداشته باش ! اگر این جوری درس میخونی، اصلا ولش کن ! اصلا نخواستم، بده خودم انجام می‌دم! اینطوری درس بخونی ؛ شاگرد آخر کلاسی ! این جملات اشتباه هستند زیرا: جلوی تلاش و کوشش و خلاقیت فرد را می‌گیرد. شخص در ذهنش مدام تکرار می‌کند ، پس می‌پذیرد که «من نمی‌توانم» !!! و هر بار با مسئله ‌ای برخورد کند ، می‌گوید مامان( بابا) راست می‌گفتند که من کم‌هوشم و نمی‌توانم !!!! به جای تهدید به شکست با کلام مثبت به کودکتان انگیزه تلاش بدهید. بگویید: با تمرین همه چیز امکان پذیره. تو تلاشت را بکن، ما هم کمکت می‌کنیم. همه‌چی آسونه؛ اگه تمرین کنی. اگه تلاش کنی مطمئنم می تونی.. 🌼پرورش_سالم 🌼🍃 سلام خوبان😊✋ در پناه پروردگار دوشنبه تون بخیــــرونیــــڪی💕 💕امروزتون پرازیهوے هاے قشنــگ وخاطره انگیز🙏 دلتون بی درد💗 زندگیتون شیرین و عاشقانه دنیاتون غرق در شادی و ارامش😇 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💚 تو را می‌جویم فراتر از انتظار و آنچنان دوستت دارم که نمی دانم کدامیک از ما غایب است... ولی در آخر به این نتیجه میرسم؛ که غایب من هستم! زیرا تو همیشه بوده ای؛ ولی چشمان من تو را نمی بینند!!! ✨صبحت بخیر همه داروندارم 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‌ 📚داستان کوتاه یک‌ داستان یک ‌پند بیست سال پیش بود از تهران می‌آمدم... سوار اتوبوس شدم تا به شهرستان بیایم. ده‌‌هزار تومان پول همراه داشتم... اتوبوس در یک غذاخوری بین‌راهی برای صرف شام توقف کرد. به یک مغازه ساندویچی که کنار غذاخوری بود رفتم، یک ساندویچ کالباس سفارش دادم. در آخرهای لقمه بودم که دست در جیب کردم تا مبلغ ۲۰۰ تومان پول ساندویچ را پرداخت کنم. دست در جیب پیراهن کردم پول نبود، ترس عجیبی مرا برداشت. دست در جیب سمت راست کردم؛ خالی بود! شهامت دست در جیب چپ کردن را نداشتم؛ چون اگر پول‌هایم در آن جیب هم نبود، نه پول ساندویچ را داشتم و نه پول رفتن به خانه از ترمینال. وقتی دستم خالی از آخرین جیبم برگشت، عرق عجیبی پیشانی مرا گرفت. مغازه ساندویچی شلوغ بود، جوانی بود و هزار غرور، نمی‌توانستم به فروشنده نزدیک شده و در گوشش بگویم که پولی ندارم. لقمه را آرام آرام می‌خوردم چون اگر تمام می‌شد، باید پول را می‌دادم. می‌خواستم دیر تمام شود تا فکری به حال و آبروی خودم کرده باشم. آرام در چهره چند نفری که ساندویچ می‌خوردند نگاه کردم تا از کسی کمک بگیرم ولی تیپ و قیافه و کیف سامسونت در دستم بعید می‌دانستم کسی باور کند واقعاً بی‌پولم.! با شرم نزد مرد جوانی رفتم، کارت دانشجویی‌ام را نشان دادم و آرام سرم را به نزد گوشش بردم و گفتم پول‌هایم گم شده است، در راه خدا ۲۰۰ تومان کمک کن. مرد جوان تبسمی کرد و گفت: سامسونت‌ات را بفروش اگر نداری. خنجری بر قلبم زد. سرم را نتوانستم بالا بیاورم ترسیده بودم چند نفر موضوع را بدانند. مجبور شدم پشت یخچال رفته و با صدای آرام و لرزان به فروشنده گفتم: من ساندویچ خوردم ولی پولی ندارم، ساعت‌ام را باز کردم که ۴ هزار تومان قیمت داشت به او بدهم. مرد جوان دست مرا گرفت و گویی دزد پیدا کرده بود، با صدای بلند گفت: «من این مغازه شاگرد هستم باید پیش صاحب مغازه برویم.» عصبانی شدم و گفتم: «مرد حسابی من کجا می‌توانم فرار کنم؟ تا وقتی که این اتوبوس هست من چطور می‌توانم فرار کنم در وسط بیایان؟؟» با او رفتیم، مردی جوان در داخل رستوران دور بخاری نشسته بود که چند نفر کنارش بودند. مرد ساندویچی گفت: «بیا برویم تو.» گفتم: «من بیرون هستم منتظرم برو نتیجه را بگو.» مرد ساندویچی رفت و با صاحب مغازه بیرون آمد. گفت: «اشکالی ندارد برو گذرت افتاد پول ما را می‌دهی.» گفتم: «نه!گذر من شاید اینجا نیفتد اگر چنین بمیرم مدیون مرده‌ام، یا ساعت را بگیر یا به من ۲۰۰ تومان را ببخش یا از صدقه حساب کن، که شهرم رسیدم ۲۰۰ به نیابت از شما صدقه می‌دهم.» مرد جوان گفت: «بخشیدم» آن روز یاد گرفتم که هرگز نیاز کسی را از ظاهرش تشخیص ندهم و به قول الله‌تعالی، نیازمند واقعی چنان است که انسان نادان او را از نادانی ثروتمند می‌پندارد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
☄کم خونی نوع گرم.☄ 💢 کم خونی نوع گرم: اولین علت کمخونی نوع گرم این است که از سامانه ی گوارشی، صفرا خارج می شود. (به واسطه ی خوردن غذاهای گرم و خشک، صفرازا). 💢علت دیگرش به علت حرارت زیاد کبد است که کبد خون را غلیظ و کم می کند و صفرای زیادی تولید می شود. به طوری که در آزمایش اندازه ی گلبول ها کوچکتر از حد معمول است. (تالاسمی مینور) 💢علت سوم کم خونی نوع گرم، خونریزی های شدید زنانه است که علتش حرارت بالای کبد یا ورم کبد است. 📶پرهیز از غذاهای گرم و خشک مثل ادویه جات گرم و خرما و سیر و پیاز خام و امثال این ها است. 📶درمان: شیره ی انگور هفت واحد و سرکه انگور طبیعی سه واحد مخلوط شود و به مدت 5 الی 10 دقیقه در حرارت ملایم بجوشد و سپس هربار 5 قاشق غذاخوری از این شربت را در یک استکان عرق بیدمشک میل شود که معروف به شربت دوشاب است. (داروی مجرب) 📶خوردن غذاهای گرم و تر مثل آبگوشت و شیربادام و مویز و فسنجان مَلس که نصف بادام و نصف گردو باشد. فالوده ی سیب که داخلش تخم شربتی باشد وووو. 👌نکته: زمانی که پرهیزات رعایت شود و کبد خنک شد، در بدن خونسوزی اتفاق نمی افتد و شخص دچار کمخونی نمی شود و زمانیکه حرارت کبد متعادل شود، حجم خونریزی کم می شود. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d