💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سلام 😊✋
صبح زیباتون بخیر دوستان مهربون ☕️😊
به آدینه خوش آمدید🌼
امروزت روعاشقانه پروازکن
درآسمان قلبت🌼🍃
تو تولدی دوباره یافتی
تولدت مبارک ای مهربان❤️
یه حس خوب
یه صبح خوب
همه اینها آرزوی ماست
برای شمادوست عزیز🌼🍃
🌼🍃
❤️رفیق_شاید_فردایی_نباشه
خواستم بگم
🌷مرسی_که_هستی😊🌼😊
🌼🍃
🌻می خواهم برگردم ؛
به روزهایِ خوبی ؛
که مادربزرگ زنده بود
که پدربزرگ ، نفس می کشید .
برگردم به حیاطِ قدیمیِ ساده ای ؛
که همیشه ی خدا ، بویِ کاهگِل و شمعدانی می داد .
رویِ حاشیه ی حوضِ آبی رنگِ میان حیاط بنشینم
و آب بازی کنم ،
خیس شوم ،
آنقدر که غصه و بی مهریِ دنیا
از جسمِ خسته ام پاک شود .
می خواهم به روزگاری برگردم ؛
که سفره ی ساده ی مادربزرگ ؛
انگار به اندازه ی آسمان ، وسعت داشت ❤️
و هیچکس از سادگیِ غذا ،
یا کوچکیِ اتاق ، شکایت نمی کرد ،
آن روزها همه چیز بی تکلف و دلنشین بود .
همه مان بی توقع ، خوش بودیم ،
بدونِ چشمداشت ، محبت می کردیم ،
و از تهِ دل می خندیدیم ...😌
دلم برایِ خنده هایِ بی ریایم ،
برایِ دلخوشیِ ساده ی آن روزهایم تنگ شده .
پدربزرگم رفت ... مادربزرگم رفت ...
و آن دورهمی هایِ جانانه ؛
به خاطرات پیوست 😔
روزهایِ خوب بر نمی گردند ،
افسوس ...
ما برایِ بزرگ شدنمان ؛
بهایِ سنگینی پرداختیم ...😔
🌺نرگسصرافیانطوفان
🌼🍃
🌷آدینه تون شاد و زیبا
💖دستهاتون پرگل
🌷شادیاتون پاینده
💖زندگیتون عاشقانه
🌷و خنده ارزانی چشماتون
💖امیدوارم تعطیلات را
🌷در كنار خانواده
💖با شـادی سپری کنید
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
حموم رفتن بچه های الان
و
بچه های دهه شصتی 😂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎬 #کلیپ «عقل مردم آخرالزمان»
👤 آیت الله فاطمینیا
🔸 خداوند به مردم #آخرالزمان یه عقل خاصی داده، با اینکه امامشان را نمیبینند ولی اینقدر معتقدند که انگار او را میبینند...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
⚘﷽⚘
مولاے غریبم به راستے چه چیزے
منتظرانت را آرام میکند
و انتظار آنها را پایان میدهد؟
چه چیز در روشنے چشمهایشان است
و دل بےقرارشان
که آنها را قرار و آرام مےبخشد؟
آیا آنان که عمرے به جادّه انتظار
چشم دوختهاند و در همین مسیر با همه
سختےهایش راه پیمودهاند
تا به دشت سرسبز موعود منتظر پاے گذارند
به پاداشے کمتر از همنشینےات
راضےمیشوند؟
و چه فرجامے از این زیباتر
و چه لحظهاے از این باشکوهتر . . .
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🔴 اثر خوشحال کردن امام زمان
🔵 یکی از اهل معرفت می فرمود: هر کس کاری کند که امام زمان علیه السلام از او خوشحال شوند ، از ابدال و اوتاد می شود ؛ به عنوان مثال ، خدمت به پدر و مادر یا هر کار خیر دیگر ؛ البته در نظر داشته باشد که این مراقبه را با نیت خوشحالی ایشان انجام دهد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♨️توصیه مهم شیخ رجبعلی خیاط به شاگردانش...
🔸شیخ رجبعلی خیاط همواره به شاگردان و آشنایان خویش تذکر میداد که چیزی جزء فرج #امام_زمان عجلاللهفرجه از خداوند تقاضا نکنند.
🔸 خود آن جناب نیز هیچ خواسته مهمی جز فرج حضرت ولی عصر در دل نداشت. حالت انتظار در وی تا حدی قوت داشت که هرگاه از فرج ولی عصر عجل الله فرجه صحبت میکرد، به شدت منقلب میشد و میگریست.
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
نام شما را به زبان مى آورم،
تمام گره هاى كور زندگى ام در چشم بر هم زدنى باز مى شود
نام شما زيباست،
آرامش بخش است،
اما اين تنها نام شماست!
ديگر از حرم چه مى شود گفت؟!
ارباب، منِ دلشكسته را بطلب تا يك شبِ جمعه، در بهشت بين الحرمين باشم...
من،
سر و دل و جان مى دهم تا تو بدهى اذن وصالى...
#اللهمالرزقناکربلا
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خدا در قرآن بارها صراحتا اعلام کرده
کسی که اندوهگین باشه و دنبال ناراحتی و حال بد هست،
به رحمت و مهربانی من ایمان نداره
و به گشایش امور توسط من نا امیده
برای همین ناامیدی رو بدترین گناه میدونه!
چون آدمِ بی امید، نور خدا رو تو زندگیش گم کرده
آدمی که به خدا ایمان داره، غمگین نمیشه
چون میدونه خدا هیچوقت بد برای بنده ش،
برای معشوقش، برای مخلوقش، مقدر نمیکنه...
#منتظر_اتفاق_خوب
❤️ اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج ❤️
🌱🌱
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
╚✮══๑ღ💠ღ๑══
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امروز هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
حضرت مهدی علیه السلام :
شیعیان ما به اندازهی آب خوردن
ما را نمی خواهند ،
اگر بخواهند و دعا کنند ظهور ما می رسد.
▪️کمی تامل کنیم
▫️به چه قیمتی تنهایش گذاشتهایم...؟
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
عاقبت این شبِ تاریک سحر خواهد شد
به رُخِ حضرتِ خورشید نظر خواهد شد
دلِ غمدیدهی ما گـر به وصـالت برسد
سینهی سنگی ما ، دُر و گُهر خواهد شد
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
: 🥀🌻🥀🌻🥀🌻🥀🌻🥀🌻🥀🌻 #قسمت بیست و نهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز جبهه پر از علی بود با عجله رفتم سمت
💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀
#قسمت سی و یکم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: مهمانی بزرگ
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ...
بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد ...
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ...
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم...
نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ...
توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ...
- بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد ...
🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁
#قسمت سی و دوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: تنبیه عمومی
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ...
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ...
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ...
- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ...
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...
داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ...
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ...
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ...
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ...
و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀💐🍀 #قسمت سی و یکم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و مادر
:
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
#قسمت سی و سوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: نغمه اسماعیل
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ...
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...
بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟ ...
یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...
❤️💛💚💙💜🖤❤️💛💚💙💜🖤
#قسمت سی و چهارم #داستان_دنباله_دار #بدون_تو_هرگز : دو اتفاق مبارک
با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ...
- اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ...
گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد ...
توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...
اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ...
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d