💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔆 امام على عليه السلام:
🔺هرگاه گناهى مرتكب شدى، به محو آن با توبه بشتاب
📚 تحف العقول، صفحه۸۱
🌹
📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🔹 جز رحمت نگاهت، جز گرمی پناهت
آرامشی ندارم، یابن الحسن اغثنی...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امروز هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
اگرچه این شبِ هجران هنوز تاریک است
قسم به نور که صبحِ ظهور نزدیک است
#سلام_آقا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زنده_از_حرم
مگه میشه یادم بره
این همه عشق و خاطره
بهشتش رو خدا به من داد
مقابل پنجره فولاد
🎙نوحه خوانی آقای میثم مطیعی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🕊🌹🕊
بہ صفایٺ قسم گل نرگس
جز تو هر گل ڪه دیده ام خار اسٺ
روشنے بخش دیده ام مهدے(عج)
بے تو عالم بہ چشم من تار اسٺ
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت بخیر مولای بی همتا✨
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
مولاجانم!
عطر شما در هوای جهان پیچیده است..
من عاشق زندگی ای هستم، که با عطر نفس مسیحاییتان رنگ و بو میگیرد..
دلبرا رخ بنما، تا من به قربانت شوم..
🌹سلام بر تو ای خسرو خوبان
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
من چنان عاشق رویت ، که ز خود بیخبرم
تو چنان فتنه ی خویشی که ز ما بیخبری
گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم
نتوانم ، که به هر جا بروم در نظری
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
سلام مولای من ، مهدی جان
این تار ناپیدای محبت را تو از آستان معطرت به قلب خسته ام کشیده ای ...
تو بی آنکه ببینمت ، اینگونه مرا بیقرار چهره ی دلربایت کرده ای ...
تو بی آنکه لایق باشم ، تار و پود وجودم را با یاد خودت پیوند زده ای ...
تو چشمان بی نصیبم را به مسیر سبز انتظار ، دوخته ای ...
تو مرا شیفته ی خود کرده ای ...
تو چقدر خوبی ، چقدر مهربانی ، چقدر عزیزی ، چقدر نزدیکی ...
کاش ببینمت پیش از آنکه بمیرم ...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🖼 #عکس_نوشته ؛ #طرح_مهدوی
▪️ رجبعلی خیاط میگوید:
«اگر چای را برای رضای خدا بنوشی، نوری میشود در وجود تو....»
پس گوارای وجودتان باد چای روضه، که میشود نور علی نور…
مخصوصاً اگر بدانی مهدی فاطمه شاید در آن مجلس نشسته و چای هم نوشیده است...
🌺🍃🌺🍃🌺
✍ از امام صادق علیه السلام نقل شده است:
نماز شب، اخلاق انسان را نیکو مي کند؛ صورت انسان را زیبا می نماید، رزق و روزی را پاک می سازد، قرضها را ادا می کند، غصه ها را برطرف می نماید، چشم انسان را روشن می کند. بر شما باد به نماز شب که سنت پیامبر شما و ادب صالحین و دور کننده دردها از بدنهای شما است.
دردهای اهل نماز شب، از دیگران کمتر است. خود نماز شب، بسياري دردها را معالجه می کند. بدن اهل نماز شب، صحیح و سالم تر از دیگران است.
📚وسائل الشيعة، ج 8، ص 149
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حرف_حساب ✅
چروک های قشنگ و ارزشمند
در دنیای مردسالار چه سنتی-مذهبی، چه سرمایهداری، زنان موجوداتی تعریف شده اند که تاریخ انقضا دارند.
این فرهنگ مخصوصا وقتی با سرمایهداری پیوند می خورد،به زنان تلقین می کند که هرآنچه مربوط به مسن و پیرشدن آنهاست، مایه شرمساری ست و از ارزش وجودی آن ها کم میکند:
چروک های صورت،
سفیدی مو و...
بسیاری از روندهای طبیعی زندگی انسان، برای زنان عار محسوب می شود.
از زنان توقع می رود ظاهرِ بدن خودشان را در سن خاصی، معمولا در آخرین سال های باروری، نگه دارند.
همیشه در تلاش باشند آن ظاهرِ الکی را حفظ کنند.
وگرنه خیلی اوقات متهم می شوند به اینکه به خودت نمی رسی، شلختهای، زشت هستی و...
این طرز به خود رسیدن و مراقبت از پوست، به معنی فلج کردن اعصاب صورت با سم بوتاکس یا تزریق مواد دیگر زیر پوست است.
این ها به بهداشت و سلامت پوست برنمی گردد.
سلامت پوست با تمیز کردن
مرطوب نگه داشتن،
نوشیدن آب
خواب کافی
ورزش،
تغذیه درست و... حفظ می شود.
سلامت و بهداشت پوست به نداشتن خط و چروک صورت برنمی گردد.
هیچ انسانی تاریخ انقضا ندارد.
زنان حق انتخاب دارند
می توانند تلاش کنند همیشه شبیه چهل سالگی شان بمانند
و می توانند تصمیم بگیرند که روند طبیعی پیر شدن را طی کنند و همچنان شاداب و باحال باشند.
زنان حق دارند روند پیری را بدون شرم و احساس بد طی کنند.
زنان و مردان می توانند در سنین بالا همچنان با اشتیاق زندگی کنند.❤️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حرف_ادمین 🙋♀
این باور غلطی است که وقتی ما ازدواج کردیم مرد مثل پسر و زن مثل دختر خانواده است❗️
#خانمی می گفت مادر شوهرم با دخترش صمیمی تر از من هست با او مرتب پچ پچ می کند وحرف می زند. من گفتم خب او دخترش هست. و تو عروسش هستی. مسلما" با دخترش صمیمی تر می باشد.
💢یا آقایی ادعا می کرد مادر زنم به پسرش بیشتر احترام می گذارد و حتی ادعا کرد از مکه برای پسرش سوغاتی بهتری آورده بود!!
این افراد فکر می کنند وقتی ازدواج کردند حکم فرزند خانواده جدید را دارند. در حالی که این یک باور غلط است.
#شما وقتی وارد یک خانواده جدید می شوید، تنها می توانید هم چون یک دوست صمیمی وارد خانواده شوید. دوستی که وقتی می آید احساس صمیمیت و راحتی می کند و در بسیاری از موارد حق ورود دارد ولی در همه موارد حق دخالت ندارد.
یک دوست صمیمی امکان دارد درمورد بسیاری ازمسائل خانواده ما مطلع باشد ولی از جزئیات اطلاع نخواهد داشت. یا شاید اجازه داشته باشد که وارد آشپزخانه شما بشود و راحت باشد ولی ممکن است اجازه ورود به اتاق خواب شما را نداشته باشد.
#در اصل عروس و داماد هم همین طور هستند. مثل یک دوست صمیمی، آن طور که در بالا شرح دادم. اجازه ورود به همه جای خانه و خانواده را ندارند.
#بسیار امکان پذیر است که عروس یا دامادی هم چون فرزند خانواده تلقی شوند ولی این در گذر زمان اتفاق می افتد . یعنی باید زمانی طولانی سپری شود و رابطه ها قوی شوند طوری که کم کم این حس فرزندی ایجاد شود.
🔺بنابراین تصور این که در ابتدای امر شما را چون فرزند خود قبول کنند یک خیال واهی است. برای این منظور باید منتظر گذشت زمان باشید و در این مدت باید به نوع روابط خود توجه کنید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حرف_حساب ✅
✨ اگر شما هم مثل من احساس میکنید فکرتون شلوغه و به خاطر این شلوغی به هیچ کاری نمیرسید، این مراحل و بهتون پیشنهاد میکنم:
1. یه لیست تهیه کنید از سر تیتر مسائلی که ذهن شمارو درگیر کرده، از درس گرفته تا اینکه شمسی کوره تو مهمونی چی گفت چیکار کرد. (برای این کار دو سه روز وقت بذارید.)
2. بعد از تموم شدن لیست، با دقت موارد غیرضروری رو حذف کنید. (مثلا حرفای شمسی کوره )
3. حالا تصور کنید که دور از جون دور از جون دوووور از جونتون، میفهمید که شما فقط یک ماه دیگه زنده هستید.
4. حالا دوباره به لیست دغدغههاتون نگاه کنید و اونایی که به هیچ عنوان نمیخواید تو یک ماه آخر زندگیتون انجام بدید خط بزنید.
5. حالا مواردی که باقی مونده، همونایی هستن که باید تا آخر عمر با جون و دل براشون وقت بذارید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حرف_ادمین 🙋♀
#آقایون
به همسرتون هدیه بدید
گاهی اولین ملاقاتتون رو یاد آوری کنید. روزهای شیرین آغاز ازدواج رو .شیک و پیک کن، در ماشین رو براش باز کن، با هم به رستوران بروید، بهش بگو چقدر دوستش داری.
به زنتان بنازید.چرا که نه؟ اینو به تمام دنیا بگید. یا لااقل تو جمع خانواده پدری خودتون یا اون ابراز تشکر و قدردانی از زنتان بکنید.
زمانی را تنها و بدون دیگران بگذرانید و به تفریح بروید.
از همون اول حقیقت رو بگید.صادق باشید و راستگو. طرف حسابتون رقیب نیست، شریک زندگیتونه.
هماهنگ شوید. گاهی روابط زناشویی ناهماهنگ میشه. کمی موضع خودتو عوض کن. تو می خواهی کاری کنی ولی اون نمی خواد خب نکن ریتم رو عوض کن.مهم انجام هر کاریه که با هم انجام بدید.
دعوا پیش می آید.دعوا بین کسانی اتفاق می افته که به هم اهمیت می دن. دعواها آخر دنیا نیستند.
وقتی دعوا میکنی می بازی. برای برنده شدن در دعواهای زناشویی پاداشی وجود نداره، پس دعوا و جارو جنجال تعطیل لطفا
هیچ وقت راجع به سیاست مجادله نکنید. فکر می کنید سیاستمدارا در مورد شما بحث می کنند.
عصبانی نمانید. فردا که بهش فکر کنی می بینی آنقدرها هم ارزش عصبانیت رو نداشته.
آشتی کنید. این تنها بخش خوب دعوا کردنه. این لذت رو از دست نده.
بوسه شب بخیر رو فراموش نکنید. این کار رو بدون استثنا انجام بده.
🔹🔸پیش بچه ها از مادرشون قدردانی وتشکر کنید و بگویئد که چقدر خانم خوبی دارید. احساستون رو به بچه هاتون نشون بدید.
عکس بگیرید. یادآوری گذشته بهتر از آنچه که واقع شده بود، هست. شاید واقعا خوب بوده و تو قدر ندانستی.
تکامل پیدا کنید. به گذشته نچسبید، تغییر کنید، با هم ادامه بدید، تکامل پیدا کنید. بگذارید او از شما راحت انتقاد کنه. اگه اشتباه کنه از شما کم نمی شه و اگه درست بگه بر شما افزوده میشه.
🔹🔸پرستار خوبی باشید. در بیماری هر مراقبتی رو که او از تو می کرده رو ازش بکن. درسته اون به تنهایی می تونه ولی اگر درکنارش باشی ، یه احساس خوشایندی از دوست داشته شدن بهش دست میده.
با هم مسن شوید. یه روز که خیلی زود می رسه، احساس پیری خواهی کرد. کی دلش می خواد این دوران رو به تنهایی پشت سر بذاره؟
«ما» باشید نه «من».
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حرف_دل ❤️🍃
بدترین حس دنیا چیست؟
شاید بگویید تنهایی، دلتنگی و...
اما بدترین حس دنیا دلزدگیست. دلزدگی از یک خواستن عمیق میآید. کاری را، چیزی را، کسی را با تمام وجود خواستن.
دلزدگی یعنی کاری، چیزی، کسی که مدتها حس خوب برایت داشت، دیگر در ذهن و قلبت جایی نداشته باشد. دلزدگی یعنی احساس خستگی شدید.
آدمی که دلزده میشود وسط یک جنگ است، یک جنگ نابرابر. یک طرف تمام خاطرات روزهای خواستن جلوی چشمش هست، طرف دیگر حقیقتی که زورش بیشتر از تمام خاطرات و رویاهاست. دلزدگی بدترین حس دنیاست...
فقط تصور کنید کاری، چیزی، کسی که سالها میخواستی، دیگر قلبت را به تپش نیاندازد، دیگر تو را سر ذوق نیاورد. بدترین قسمت دلزدگی این است که نمیخواهی آن حس را دوباره تجربه کنی. اگر آسمان هم به زمین بیاید دیگر نمیخواهی. آدمهایی که دلزده میشوند، فهمیدهاند میشود عمیقترین خواستنها را کنار گذاشت و فراموش کرد اما نَمُرد...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حرف_حساب ✅
چگونه همسرم را نقد کنم که موجب آزارش نشود؟
به دلیل این که به هنگام نقد کردن، عزت نفس فرد مورد نظر مورد مخاطره قرار می گیرد، افراد معمولا در برابر نقد مقاوم هستند و (به جز افرادی که عزت نفس بالایی دارند ...) بنابراین سعی کنید تا حد ممکن از روش های جایگزین استفاده کنید. مثلا به جای این که همسرتان را به دلیل رعایت نکردن نظم انتقاد کنید، هنگامی که نظم را رعایت می کند خیلی او را تقدیر کرده و از او تعریف کنید. این کار به مرور زمان، باعث می شود عدم رعایت نظم او کم رنگ شده و رعایت کردن نظمش بیشتر شود.
قبل از نقد طرف مقابل، نیتتتان را با خودتان مرور کنید! آیا واقعا قصد کمک به او و اصلاحش را دارید یا صرفا می خواهید دلتان خنک شود یا او را ضایع کنید؟؟؟!!! با خودتان رو راست باشید. چون نیت شما در صحبتتان حتما اثر گذار خواهد بود.
👈 قبل از نقد نقاط منفی او، حتما به نقاط مثبتش فکر کنید و آن ها را به زبان آورده و به خاطر آن نقاط مثبت، تقدیرش کنید (نقاط مثبتی که ذکر می کنید و تقدیرتان واقعی باشد، چاخان نباشد!)
مراقب باشید رفتارش را نقد کنید و نه شخصیتش را. مثلا نگویید "شلخته ای" بلکه رفتارش را مثلا این که هنگام خانه امدن لباس هایش را روی تخت می اندازد یا جوراب و کیفش را کنار اتاق می انداز نقد کنید.
حتی الامکان نقدتان را کوتاه و خلاصه و در حد ضرورت بگویید. یعنی نقدتان را شاخ و برگ های اضافی ندهید و آن را طولانی نکنید.
جملاتتان را با ضمیر "من" آغاز کنید و نه ضمیر "تو". مثلا به جای این که بگویید "تو به ظاهرت نمی رسی و به آراستگیت اهمیت نمی دهی." بگویید: " من دوست دارم بیشتر به خودت برسی."
رفتار منفی طرف مقابل را تعمیم افراطی ندهید. مثلا نگویید :"تو هیچ وقت حوصله ی حرف زدن نداری!" آیا واقعا هیچ زمانی نبوده که او با شما با حوصله حرف زده باشد؟؟؟
مبهم صحبت نکنید و حرفتان را واضح و حتی با مثال بیان کنید. مثلا نگویید :"من از رفتارایی که با من داری راضی نیستم!"
انتقاد خود را مانند یک کپسول به او بدهید اول از ویژگی های خوب او بگویید بعد انتقادتان را مطرح کنید و سپس از ویژگی خوب آن گفته شود.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#دل_نوشت 🌻🍃
بدن برای شفا دادن خود توانایی عجیبی دارد
فقط باید با کلمات مثبت با آن صحبت کرد.
سادهترین راه برای شاد بودن
دست کشیدن از گلایه است.
تشویق یک آموزگارِ خوب
میتواند زندگی شاگردانش را دگرگون کند.
افراد خوشبین نسبت به افراد بدبین
عمر طولانیتری دارند.
نفرت مانند اسید، ظرفی که در آن قرار دارد را از بین میبرد.
اگر میخواهم خوشحال باشم
باید سعی کنم دل دیگران را شاد کنم
تا این انرژی چند برابر به خودم برگردد
وقتی مثبت فکر میکنم
شادتر هستم و افکار مهرورزانه در سر میپرورانم.
من آموختهام «با خدا همه چیز ممکن است.»
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#دل_نوشت ❤️🍃
#مرد_خونم_باش
شده تا حالا به همسرت زنگ بزنی بگی خانمم امشب دوست دارم با هم شام بریم بیرون بعدشم قدم بزنیم؟
شده حرفاتو تو یه نامه با دست خطت بنویسی و بذاری تو یه پاکت و بهش بدی؟
شده شبا براش قصه بگی
براش کتاب بخونی؟
شده بگی دوس دارم همین الان بغلت کنم؟
شده بعد ده سال زندگی تو چشماش نگاه کنی بگی هنوزم عاشقتم؟
اینا سادس اما برای زنان یه دنیا ارزش داره.
خرید طلا لوازم سفر و امثالهم فقط موقتا نیاز به توجه خانم هارو جواب میده!
زنا نیاز به احساسات و توجه عمیق دارن با کارای ساده و کم هزینه هم میشه همه دنیاش بشی
باور کن راست میگم
امتحان کن همین امشب ...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#درد_دل_اعضا 🍃🌸
#پرسش
سلام.وقتتون بخیر.لطف کنید پیام منو بزارید بهم مشورت بدین واقعا درمونده شدم و نیاز به راهکار درست دارم.من ۱۳ سال با همسرم ازدواج کردم ۳۰ سالمه و ایشون ۴۵و سه پسر دارم که آخریش یک سالس همسرم از اول بد بین و شکاک بود تو این ۱۳ سال هر کاری کردم برای جلب اعتمادش ولی موفق نشدم خودم رو به بیخیالی زدم ولی نتونستم نیش و کنایه های ایشون رو تحمل کنم مدام منو چک میکنه از سر کار برمیگشت آیفون رو میزد که مامانت چیکار میکنه ،شب بچه رو پیشش میخوابوندم اذیت میشد جدا میخوابوندم مدام میومد بهم سر میزد خونه کسی سال به سال نمیریم و کسی نمیاد چون اخلاقش خوب نیست و بسیار خسیس.حتی خونه پدر ایشون هم سالی یه بار نمیریم اگه اتفاقی با خانوادش جایی بریم مدام اعصابش داغون که من با برادراشم .یا بیرون میرفتیم استرس که الان فکر میکنه من با کسی چشمو ابرو میام دیگه بدتر شدن و پیش پسرم فوش پدر مادرم میده که همچین دختری تربیت کردن و فقط قصد دخالت دارن و نمیزارن زندگی کنیم.چون بچه دوست داشتن براشون بچه آوردم که اعتمادش جلب شه به بچه هام خوب میرسیدن ولی پیششون فوش و رفتارهای خیلی بد نشون میدادن من رو تربیت بچه هام خیلییی حساسم و ناراحت میشدم و دعوا بالا میگرفت این اخرا دیگه کنترلمو از دست داده بودم به مرز دیوانگی رسیده بودم صبرم به معنای واقعی سرریز شده بود و میگفتن دیونه شدی .زنگ زدم خانوادم بعد این همه سال گفتم که بهم تهمت دزدی میزنن و یه گرون خونه نمیارن چون میترسن من بردارم حتی اسناد و مدارکشون رو حتی با اینکه هی پولاشونو میشمرن ولی باز میگن کم شده و مدام غر میزنن گفتم بهم میگه فلان کاره دیگه من نمیتونم عرضه ندارم تمومش کنم بیاین منو ببرین و اگه شرف دارین نزارین دیگه برگردم این خونه .برادرام اومدن دعوا و کتک کاری شد ابرو براشون نزاشتن😞منم اومدم خونه پدرم الان در حال طلاق هستم نزدیک هفت ماه شده اینجام و دیگه کشش ندارم حتی به خاطر بچه هام برگردم و نزارم بی پدر و مادری رو تجربه کنند خیلی سختمه جدا شدن از زندگی که اون همهههه براش زحمت کشیدم از شوهرم خاستم حق طلاق رو بدن و مشاوره برن چندین جلسه و حضانت بچه هام رو بدن برگردم ولی اصلا قبول نکردن من یه دختر مغرور بودم که افتادم به خواری و ذلت جدا شدن برام خیلییی خوبه چون واقعا هیچ محدودیتی خونه پدرم ندارم و راحتم ولی نمیخوام کاری کنم بعدا پشیمون بشم تصمیم برام سخته و نمیتونم جای خودم و بچه هام تصمیم بگیرم😔الان بعد هفت ماه هیچ خرجی به منو بچه هام نداده و دادگاه رفتنی میگه برگرد خونه ولی هیچ تغییر در رفتارش به وجود نیومده کار پیدا کردم سر کار میرم و تصمیم دارم چرخ کار بشم و بچه هامو خوب بزرگ کنم
جلسه دادگاها به سختی برام میگذره تا یه هفته آرزو میکنم که زود تموم شه و همه اون خاطرات بد تو زندگیم برام تکرار میشه مدام تو جلسه ها میگه من با این خانوم هیچ مشکلی ندارم و خانوادش دخالت میکنن.خانوادم تا جایی که تونستن ایشون رو تحمل کردن به خاطر بچه هام حتی الانم امید دارن که ایشون درست میشه و بچه هام بیپدر نمیمونن.ایشون با اینکه عاشق بچه هاشون بود ولی این همه مدت یه زنگ بهشون نزدن و پیگیر نشدن دلیلشون هم این که بچه ها اونو ول کردن و منو انتخاب کردن تو این مدت دلم برا خونه زندگیم تنگ شده گریه کردم ولی بازم نمیتونم رفتار ایشون رو تحمل کنم و برگردم تو اون خونه دیگه نمیتونم بشینم و فوش و تهمت بشنوم همه خانوادش با من دشمن شدن بعضیا میگن بچه هاتو آواره نکن بیخیال باش و بشین خونت ولی من میگم خداوند به من اختیار زندگی کردن داده من تو اون زندگی خودکشی کردم ولی میتونستم جدا بشم و این کارو نکنم خدا بهم فرصت داد دوباره تصمیم بگیرم میخوام بهم مشورت بدید فقط بچه هامو نبیند .چون واقعا بچه هامم بمونن اونجا مثل پدرشون تربیت میشن و راه اونو ادامه میدن درسته الان برام سخته و خرج چهار نفر منو از پا انداخته الان تو بیمارستان بستری شدم به خاطر فشار زیادی که به خودم آوردم ولی بازم دوست ندارم حقارت بکشم و مدام همه چیزمو خرج کسی کنم که حاضر نباشه به خاطر زندگیمون مشاوره بره و درمان بشه .بهم بگید راهم درسته یا نه
@منتظر جواب هاتون هستم
👇❤️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#دل_نوشت 🌿
جوراباشو درآورد و گوله کرد توی هم و پرتشون کرد یه گوشه. میشناختمش؛ پر بود، حرف داشت، خیلیم حرف داشت...
- میدونی نهنگا چجوری همو پیدا میکنن؟!
تعجب نکردم از سوال بی ربطش. سکوت کردم، نمیدونستم!
- صدا میزنن همدیگه رو! اونا که اهل همن و مثل هم، میشنون اون صداهه رو، میفهمنش، میرن پِیِش، پیدا میکنن همو...
چیزی از "تنهاترین نهنگ دنیا" شنیدی؟!
سر تکون دادم، نشنیده بودم!
- بهش میگن نهنگِ پنجاه و دو هرتز! صداش مثل صدای بقیه ی نهنگا نیست، فرکانسشو بلد نیستن نهنگای دیگه، نمیشنونش، نمیفهمنش، تنهاست، همیشه تنهاست، خیلی وقته که تنهاست...
کلافه دست کشید به صورتش
- میدونی؟!
این روزا حس میکنم یه نهنگم وسطِ اقیانوس که صداش رو فرکانس ۵۲ هرتزه!
دور و برم شلوغه اما گیر کردم توو تنهایی، هیشکی نیست صدامو بشنوه، هیشکی نیست حرفامو حالیش شه، هیشکی نیست بفهمدم، هیشکی نیست دستمو بگیره و نجاتم بده از خودم...
میدونی؟!
گفتنش خیلی سخته اما این روزا حس میکنم یه نهنگم وسطِ اقیانوس که صداش رو فرکانس ۵۲ هرتزه، رو فرکانسِ تنهایی...
کلافه تر چنگ زد به موهاش و بلند شد که بره. توی سکوت خیره شدم به مسیرِ رفتنش، کوه روی دوشش بود انگار!
فکر کردم همه ی ما آدما، این روزا شبیه نهنگیم! شبیهِ یه نهنگ، که خیلی وقته توی تنهاییِ بی رحمِ خودش گیر افتاده...!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍁🍂🍁🍂🍁
🍁پاییز در راه است
🍂صدای قدمهایش را میشنوی؟
🍁اندکی از مهر پیداست،
🍂حتی در این دوران بی مهری
🍁باز هم پاییـز زیباست!
🍂مهـرتون افزون
🍁آخـــرین روز
🍂تابستانی تون، خجستہ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_دهم #بخش_سوم ❀✿ دردلم قند آب مے شود. _ چشم! _ دوس دارم سر ڪلاس چه
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_یازدهم
#بخش_اول
❀✿
دوروز خودم را با آب میوه های طبیعے خفھ ڪردم تا ڪمے بهتر شوم و بھ مدرسه بروم. مادرم مخالفت مے ڪرد و میگفت تا حسابے خوب نشدی نباید بری. بدنم ضعیف بود و همین خانواده ام رانگران مےڪرد. هوای اصفهان رو به سردی مے رفت و بارش باران شروع شده بود.چهارشنبھ صبح با خوشحالے حاضر شدم و یڪ بافت مشڪے ڪھ ڪلاه داشت را تنم ڪردم. رنگ مشڪے بھ خاطر پوست سفید و موهای روشنم خیلے بمن مے آمد. ڪلاه راروی سرم انداختم ، ڪولھ ام را برداشتم و با وجودی پراز اسم محمدمهدی بھ طرف مدرسھ حرڪت ڪردم
❀✿
قبل ازرسیدن بھ مدرسھ، مسیرم راڪج مےڪنم و بھ یڪ گل فروشے مےروم.شاخھ گل رز سفیدی را مے خرم و بااحتیاط درکولھ ام مے گذارم. سرخوش ازمغازه بیرون مے زنم و مسیر را پیش مے گیرم. هوای سرد و تازه را با ریھ هایم مے بلعم. کلاه بافتم راروی سرم میندازم و بھ پیاده رو مے روم. چنددقیقھ نگذشتھ صدای بوق ماشین ازپشت سرم ، قلبم را بھ تپش میندازد. مے ایستم و بھ سمت صدا برمیگردم. پرشیای سفید رنگے چندمتر عقب ترایستاده و برایم نور بالا مے زند.اهمیتے نمے دهم و بھ راهم ادامھ مےدهم. دوباره بوق مےزند. شانھ بالا میندازم و قدم هایم را سریع تربرمیدارم.
پشت هم بوق مےزند ومن بےتفاوت روبه رو را نگاه مےڪنم. همان دم صدای استاد پناهے برق ازسرم مےپراند: محیا؟ بوق ماشین سوختا!
متعجب سرمیگردانم و بادیدن چهره اش باخوشحالے لبخند عمیقے مےزنم. بھ طرف ماشینش مےروم و باهیجان سلام میڪنم. عینڪ دودی اش رااز روی چشمهایش برمیدارد وجواب مے دهد: علیڪ سلام. خداروشڪر خوب شدی.
_بعلھ.
درحالیڪھ سوار ماشین مے شود، بلند مے گوید: بدو سوارشو دیرمیشھ.
_ نه خودم میام!
_ تعارف نڪن. سوارشودیگھ.
ازخداخواستھ سوار مےشوم و کولھ ام راروی پایم مے گذارم. دستے را روبھ پایین فشار مے دهد و آهستھ حرڪت مےڪند.
فضای مطبوع ماشین بھ جانم میشیند. شاید الان بهترین فرصت است.زیپ ڪیفم راباز میڪنم ، گل را بیرون مےآورم وروی داشبورد میگذارم. جامیخوردو سریع مےپرسد: این چیھ؟!
_ مال شماست.
لبهایش بھ یڪباره جمع و نگاهش پرازسوال مے شود: برای من؟ بھ چھ مناسبت؟!
_ بلھ. برای تشڪر از زحمتاتون!
دست دراز میڪند و گل را برمیدارد.
_ شاگرد خوب دارم ڪھ استاد خوبیم.
نگاهم مےخندد و اوهم گل را عمیق مے بوید.دنده را عوض میڪند و گل رادوباره روی داشبورد مےگذارد. زیر چشمے نگاهم مےڪند. خجالت زده خودم را در صندلے جمع مےڪنم و مےپرسم: خیلے ڪھ عقب نیفتادم؟!
_ نھ. ساده بود مباحث.چون تو باهوشی راحت با یھ توضیح دوباره یاد میگیری
_ چھ خوب! " باشیطنت مے پرسم" خب ڪے بهم توضیح بده؟
لبهایش رابازبان تر میڪند و بالحن خاصے میگوید: عجب سوالے!چطوره یجای خاص بهت یاد بدم؟!
ابروهایم را بالا میدهم و باذوق مے پرسم: ڪجا؟!
_ جاشو بهت میگم!امروز بعد مدرسه چطوره؟
میدانم مادرو پدرم نمے گذارند و ممڪن است پوستم را بڪنند و باآن ترشے درست ڪنند اما بلند جواب مے دهم: عالیھ.
باتڪان دادن سر رضایتش را نشان مے دهد. خیلے زود مےرسیم. چندکوچھ پایین تراز درورودی نگھ میدارد تا ڪسے نبیند.تشڪرمےڪنم و پیاده مےشوم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_یازدهم #بخش_اول ❀✿ دوروز خودم را با آب میوه های طبیعے خفھ ڪردم تا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_یازدهم
#بخش_دوم
❀✿
برایم بوق مےزند و من هم باهیجان دست تکان می دهم. چقدر این استاد باحال و دوست داشتنے است. لبم را جمع و زمزمه مےڪنم: خیلے جنتلمنے محمد!!
میدانم امروز یڪ فرصت عالے است برای گذراندن چند ساعت بیشتر ڪنار مردی ڪھ ازهرلحاظ برایم جذاب است.
❀✿
دل در دلم نیست. بھ ساعت خیره شده ام و ثانیھ هارا میشمارم. پای چپم را تندتند تڪان مے دهم و ڪمے از موهایم را مدام مے جوم. چرا زنگ نمے خورد؟ هوفے مےڪنم ، موهایم را زیر مقنعھ مرتب وبرای بار اخر خودم را درآینھ ی ڪوچڪم برانداز میکنم. سرم را زیر میز میبرم و ازلحظات اخر برای زدن یڪ رژ لب صورتے مایع استفاده میڪنم.همان لحظھ زنگ مے خورد. ڪولھ پشتے ام را برمیدارم و از ڪلاس بیرون مے دوم. حس میڪنم جای دویدن ، درحال پروازم. یعنے قرار است ڪجا برویم؟! راهرو را پشت سر مےگذارم و باتنھ زدن بھ دانش آموزان خودم رااز مدرسھ بھ بیرون پرت مےڪنم. یڪے ازسال دومی ها داد مے زند:هوی چتھ!
برایش نوڪ زبانم را بیرون مے آورم و وارد خیابان مے شوم. بھ طرف همانجایے ڪھ صبح پیاده شدم ، حرڪت مےڪنم. سر ڪوچه منتظر مے ایستم. روی پنجھ ی پا بلند مے شوم تا بتوانم مدرسھ را ببینم. حتما الان مے آید. یڪدفعھ دستے روی شانھ ام قرار مےگیرد. نفسم بند مےآید و قلبم مےایستد. دست را ڪنار مے زنم و بھ پشت سر نگاه مےڪنم.
بادیدن لبخند نیمہ محمدمهدے نفسم را پرصدا بیرون مے دهم و دستم را روے قلبم مے گذارم. دستهایش را بالا مے گیرد و میگوید: من تسلیمم! چیہ اینقدر ترسیدے؟!
_ من..فڪ...فڪر ڪردم ڪہ...
_ ببخشید! نمیخواستم بترسے! تو ڪوچہ پارڪ ڪردم قبل ازینڪہ تو بیاے!
_ نہ آخہ...آخہ...شما...
تند تند نفس مے ڪشم. باورم نمے شود! دستش را روے شانہ ام گذاشت!
طورے ڪہ انگار ذهنم را مے خواند، لبخند معنا دارے مے زند و میگوید: دستمو گذاشتم رو بند ڪولہ ات، خودم حواسم هست دختر جون!
آب دهانم را قورت مے دهم و لب هایم را ڪج و ڪولہ مے ڪنم. اما نمیتوانم لبخند بزنم!
براے آنڪہ آرام شوم خودم را توجیه میڪنم: رو حساب استادے دست گذاشت! چیزے نشده ڪہ!
نفسهایم ریتم منظم بہ خود مے گیرد. سوار ماشین مے شوم. نگاه نگرانش را مے دوزد، بہ دستم ڪہ روے سینه ام مانده.
_ هنوزم تند میزنہ؟! یعنے اینقدر ترسیدے؟!
دستم را برمیدارم و بارندے جواب مے دهم: نہ! خوبہ! همینجورے دستم اینجا بود!
_ آها!
_ خب... قراره ڪجا درسارو بهم بگید؟!
_ گرسنت نیست؟
_ یڪم!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_یازدهم #بخش_دوم ❀✿ برایم بوق مےزند و من هم باهیجان دست تکان می دهم
ناصر:
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_یازدهم
#بخش_سوم
❀✿
_تا برسیم حسابے گرسنت میشہ!
نمیدانم ڪجا مے خواهد برود! ولے هرچہ باشد حتما فقط براے درس هاے عقب مانده و یڪ گپ معمولے است! بازهم خودم را توجیہ میڪنم: یہ ناهار با استاده! همین!
سرعت ماشین ڪم مے شود و در ادامہ مقابل یڪ آپارتمان مے ایستد. پنجره را پایین مے دهم و بہ طبقاتش زل میزنم. "چرا اینجا اومدیم؟!" بہ سمتش رو میگردانم و با تعجب مے پرسم: استاد؟! اینجا ڪجاست؟!
میخندد
_ مگہ گشنت نبود دخترخوب؟!
گنگ جواب مے دهم: چرا! ولے...مگہ....
ڪیف سامسونتش را برمیدارد و میگوید: پیاده شو!
شانہ بالا میندازم و پیاده مے شوم. سریع با قدمهاے بلند بہ طرفم مے آید و شانہ بہ شانہ ام مے ایستد. ڪمے خودم را ڪنار مے ڪشم و مے پرسم: دقیقا ڪجا ناهار مے خوریم؟!
نیشش راباز میڪند
_ خونہ ے من!
برق از سرم مے پرد! "چے میگہ؟!"
پناهے_ همسرم چند روزے رفتہ! خونہ تنهام، گفتم ناهار رو باشاگرد ڪوچولوم بخورم!
حال بدے ڪل وجودم را میگیرد. اما باز با این حال تہ دلم میگوید: قبول ڪن! یہ ناهاره!
بعدشم راحت میتونہ بهت درس بده. بعدم اگر یہ تعارف زد برت میگردونہ خونہ!
مے پرانم: لطف دارید واقعا! ناهار بہ دست پخت شما؟!
_ نہ دیگہ شرمنده...یڪم حاضریہ! و بلند مے خندد.
جلو مے رود و در را برایم باز مے ڪند. همانطور ڪہ بہ طرف راه پلہ مےرویم، بدون فڪر و ڪودڪانه مے گویم: چقد خوبہ ناهار پیش شما!
ازبالاے عینڪ نگاه ڪوتاه و عمیقے بہ چشمانم و مسیرش را بہ سمت آسانسور ڪج میڪند. چیزے نگفتنش باعث مے شود ڪہ بدجنسے بپرسم: همسرتون ڪجا رفتن؟!
از سوالم جا مے خورد و من من میڪند
_ رفتہ خونہ مادرش. یڪم حال و هواش عوض شہ...
_ مگہ ڪجان؟
_ لواسون!
آسانسور بہ همڪف مے رسد. با آرامش در را برایم باز میڪند و داخلش مے رویم. باز مے گویم: خب چرا شما نرفتید؟
_ چون یڪے مثل تورو باید درس بدم!
دوست دارم بہ او بفهمانم ڪہ از جدا شدنش باخبرم!! لبم را بہ دندان مے گیرم. چشمانم را ریز میڪنم و باصداےآهستہ مے پرسم: ناراحت نمیشہ من بیام خونتون؟
قیافہ اش درهم مے شود
_ نہ! نمیشہ!
آسانسور در طبقہ ے پنجم مے ایستد. پیش از اینڪہ در را باز ڪند.تصمیمم را میگیرم و با همان صداے آرام و مرموز ادامہ میدهم: ناراحت نمیشن یا....کلا دیگہ بهشون ربط نداره؟!
در را رها میڪند و سریع بہ سمتم برمیگردد
_ یعنے چے؟
ڪمے مے ترسم ولے با ڪمے ادا و حرڪت ابرو میگویم: آخہ خبر رسیده دیگہ نیستن!!
مات و مبهوت نگاهم میڪند...
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ناصر: ✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_یازدهم #بخش_سوم ❀✿ _تا برسیم حسابے گرسنت میشہ! نمیدانم ڪجا م
ناصر:
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_دوازدهم
#بخش_اول
❀✿
یڪ قدم بہ سمتم مے آید و چشمانش را ریز میڪند
_ ازڪجا خبررسیده؟؟ عقب میروم و بہ آینه ے آسانسور مے چسبم...حرفم را میخورم و جوابے نمے دهم. شاید زیاده روے ڪرده ام! عصبے نگاهش را بہ لبهایم میدوزد
_ محیا پرسیدم ڪے خبر آورده؟؟!
باصدایے ضعیف جواب مے دهم: یڪے از بچہ ها شنیدہ بود!...بدون قصد!
تہ صدایم مے لرزد. ڪمے از صورتم فاصلہ میگیرد و میگوید: بہ ڪیا گفت؟!
سریع جواب میدهم: فقط بہ من!
_ خوبہ!!
ازآسانسور بیرون مے رود و ادامہ مے دهد: البتہ اصلا خبر خوبے نبود!توام خیلے بد بہ روم آوردے دخترجون!
عذرخواهے مے ڪنم و پشت سرش مے روم. ڪمے ڪلافہ بہ نظر مے رسد، دوباره عذرخواهے میڪنم ڪہ بہ طرفم برمیگردد و میگوید: دیگہ معذرت خواهے نکن! من فقط...فقط دوست نداشتم ڪسے باخبر بشہ...حالا ڪہ شدے! مهم نیس!چون خودشم مهم نبود!
جمله ے آخرش را سرد و بے روح مے گوید و مقابل یڪ در چوبے مے ایستد. ڪلید را درقفل میندازد و در را باز میڪند. عطر گرم و مطبوعے از داخل بہ صورتم مے خورد. لبخند یخے مےزند و جلوتر از من بدون تعارف وارد مے شود. حتم دارم در دنیایے دیگر سیر میڪند،حرف من شوڪ بدے برایش بود. پیش از ورود ڪمے مڪث میڪنم. نفس عمیق مے ڪشم تا تپش هاے نامنظم قلبم را ڪنترل ڪنم. با دودلے ڪتونے هایم را در مے آورم و درجا ڪفشے سفید و ڪوچڪ ڪنار در مے گذارم.
پذیرایے نہ چندان بزرگ ڪہ مسقیم بہ آشپزخانہ ختم مے شود. چیدمانے ساده اما شیڪ. ڪولہ ام را روے مبل راحتے زرشڪے رنگ مے گذارم و بہ دنبالش مے روم. بلند مے گوید: ببخشید تعارف نزدم!بہ خونم خوش اومدے. شانہ بالا میندازم
_ نہ! اشکالے نداره!
بہ طرف اتاق بزرگے مے رود ڪہ در ضلع جنوب شرقے و بعداز اتاق نشیمن واقع شده.
باسراشاره مے ڪند ڪہ مے توانم بہ اتاق بروم. اما نیرویے از پشت لباسم را چنگ مے زند. بے اختیار سرجایم مے ایستم
_ نہ! منتظر میمونم!
وپشتم را بہ دراتاق خواب میڪنم. در را مے بندد و بعداز چند دقیقہ با یڪ تے شرت سبز فسفرے و شلوار ڪتان ڪرم بیرون مے آید.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
May 11
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🕊🌹🕊
بهر طرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست
گر این جهان بپاشده به خاطر صفای توست...
ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز
بگو کدام لحظهها ظهور روی ماه توست
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت بخیر نور چشمانم✨
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
تو آن گل خوشبو هستے
ڪہ عطر دل نوازت،
هستے را پر مےڪند..
و بہ مشام ما،تنها،
رایحہ اے از تو رسیده!
لحظہ لحظہ ام مالامال
از عشق توست..
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام صبحت بخیر عمرم✋♥️
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
بانو!❣🌿🕊
☜چادر تو ✨
عَلـَم این جبهه ی جنگ نرم است✨
↫علمدار حیا ✨
☜مبادا دشمن چادر از سرت بردارد🌿
↫گردان فاطمے باید
☜با چادرش بوی یاس را در شهر پخش کند...🌿🕊
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#شعر_امام_زمان_عج 💚
از تو يک عمر شنيديم و نديديم تو را
به وصالت نرسيديم و نديديم تو را
روزي ما فقرا شربت وصل تو نبود
زهر هجر تو چشيديم و نديديم تو را
شايد ايام کهن سالي ما جلوه کني
در جواني که دويديم و نديديم تو را
چه قدَر چلّه نشستيم و عزادار شديم
چه قدَر شمع خريديم و نديديم تو را
گاهي اندازه ي يک پرده فقط فاصله بود
پرده را نيز کشيديم و نديديم تو را
سعي کرديم شبي خواب ببينيم تو را
سحر از خواب پريديم و نديديم تو را
مدتي در پي تو رند و نظر باز شديم
همه را غير تو ديديم و نديديم تو را
فکر کرديم که مشکل سر دلبستگي است
از همه جز تو بريديم و نديديم تو را
لا اقل کاش دم خيمه ي تو جان بدهيم
تا بگوييم : رسيديم و نديديم تو را
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d