یکهو چشمش به چشمان زنی دوخته شد
زنی که صورتش را زیر نقاب روسری فرو برده بود
و فقط چشمانش معلوم بود
چشمانی که خیلی برای آرش آشنا بود
زن در یک آن چشمش را دزدید به سرعت برق رد شد
ولی آرش مات و متحیر خشک شده بود
علی که متوجه حال آرش شده بود ضربه ای به بازوش زد گفت:هی کجایی؟
با توام میگم چی شد یک دفعه؟
آرش که تا اون لحظه هیچی نشنیده بود به خودش اومد و گفت :
علی خودش بود!
_کی خودش بود؟چی میگی؟
+دختره!جنه!خودش بود
علی با تعجب اطراف رو نگاه کردو گفت:کو؟ کجا بود؟
+همین گوسفندایی که داشتن از پشت ما رد میشدند !چوپان اونا بود
_وای آرش تورو خدا زود باش از اینجا بریم تو داری کامل دیوونه میشی!
+باور کن واقعی بود یه لحظه پیاده شو
از اون طرف رفت بهش میرسیم
_تومیگی جن!چجوری بهش می رسیم آخه
اصلا چرا باید بهش برسیم؟
+شاید جن نباشه شاید این توهمات ذهن منه که تحت تاثیر حرفای پدر بزرگمه
پیاده شو علی وبعد خودش به سرعت پیاده شد
علی هم که چاره ای نمی دید پیاده شد و حین پیاده شدن گفت :شایدم توهوم نباشه دیدی که پیرزنه هم یه چیزایی میگفت آرش بیا بریم
ولی آرش انگار حرفای علی رو نمی شنید به سرعت به سمتی که دختر با گوسفنداش رفته بود دوید
ولی اثری از آنها نبود بازهم جلو تر رفت ولی هیچ اثری نبود
سراسیمه از مردی که درحال عبور از کوچه بود پرسید آقا ببخشید یه خانمی با تعدادی گوسفند از اینجا رد شد ندیدی کدوم طرف رفت
مرد گفت :نه والا من تو این کوچه گوسفند ندیدم
علی که تازه به آرش رسیده بود گفت داری چیکار میکنی؟ بیار بریم آرش
دیدی اینم کسی رو ندیده
توهوم زدی وگرنه منم می دیدمش بیا بریم از این خراب شده
ودست آرش رو گرفت و کشید
آرش که چاره ای ندید با نگاهی به پشت سر راه افتاد به طرف ماشین
با ذهنی آشفته و درگیر سوار ماشین شدند و براه افتادند
در مسیر که می رفتند هجوم افکار گوناگون بودکه برسرشون آوار میشد
ساعتی درسکوت گذشت
که علی بی طاقت شدوگفت اینجا کجا بود دیگه!اوه
آرش اما همچنان درفکر فرو رفته بود
قبلاً موهایی که باد می رقصیدن و الان چشمایی که در یک آن جلو چشمش سر می خوردند محو میشدند رشته افکارش رو بهم ریخته بود
علی که حال آرش رو دید نگران شد وگفت آرش خوبی؟
آرش نفس عمیقی کشیدوگفت نه خوب نیستم
و ماشین رو کنار زدو سرشو رو فرمون گذاشت وگفت علی حالم بده خیلی هم بده!
_چی شد میخای من بشینم پشت فرمون تا یکم حالت جا بیاد
آرش سرشو از روی فرمون برداشت و گفت علی میخام برگردم
_ دیوونه شدی؟کجا برگردی؟
+باید برگردم باید این دختر رو پیدا کنم
_کدوم دختر دوست من؟دختری وجود نداره
توهم بخدا
آرش جان توهم قصه های پدر بزرگت
+نیست علی!ولم نمیکنند اون چشمای لعنتی انگار یه نیروی عجیبی منو به اون چشما وصل کرده
وبعد با مشت کوبیدروی فرمون و گفت اوف!دارم دیوونه میشم
_آروم باش پسر هیچی نیست فقط باید از این محیط دور بشی پاشو بیا این ور
و بعد خودش پیاده شد و رفت پشت فرمون نشست
آرش هم مرددو کلافه پاشد تا جای علی بشینه
نیم ساعتی گذشت گوشی آرش زنگ خورد
+الو، سلام بابا خوبیم ممنون، شما خوبید؟
توی کوه بودیم آنتن نداشت
چیز زیادی که نه،
نبودند و شروع کرد به گزارش دادن
البته فقط اون چیزایی که مربوط به قول پدرش، عمو حسین بود
وحرفای پیرزن رو
+باشه چشم امشب هتل میمونیم فردا راه میوفتیم سمت تهران،خداحافظ باشه چشم مواظبیم
علی برای اینکه سر حرف رو باز کنه گفت :مهندس بود؟
آرش با بی حوصله گی گوشی رو پرت کرد روی داشبورد و گفت آره دیگه کی میخاستی باشه؟
ودو دستی سرش گرفت و گفت آخ سرم ترکید و یک سیگار برداشت و روشن کرد رو به علی گفت میکشی
_نه پشت فرمون
ماشین روجلو هتل دادن نگهبان تا ببره پارکینگ
وخودشون رو به اتاق رسوندند
علی گفت:من میرم یه دوش بگیرم و بعد میرم پایین به چیزی بخورم دارم ضعف میکنم هنوز مونده تا شام توهم میای؟
+نه تو برو من اشتها ندارم شام میام
و بعد خودش رو روی تخت انداخت و ادامه داد سرم درد میکنه میخام یکم بخوابم
_آره داداش بخواب یکم آروم میشی
و بعد حوله بدست رفت سمت حموم
با صدای در آرش با وحشت از خواب پرید
علی گفت:نترس پسر منم اومدم برای شام بیدارت کنم
آرش ولی با چشمان قرمز رنگ به صورت نداشت
روی پیشانیش عرق سرد نشسته بود و با چشمان وحشت زده به علی زل زده بود
علی دستپاچه رفت طرفش و گفت ببخش داداش نمی خواستم بترسونمت
بعد یک لیوان آب ریخت و به آرش داد
آرش کمی آب خورد و بادست پیشانیش رو پاک کرد
علی گفت بهتری؟
آرش با سر پاسخ مثبت داد
اون شب برای آرش شب سختی بود حتی شیرین کاری های علی هم تاثیری زیادی روی حالش بدش نداشت
هر چند خودش رو خوب نشون میداد ولی درونش متلاطم بود
شبی که به سختی برای آرش صبح شد
شبی پراز کابوس و خواب های پریشان
خواب موهایی که در باد می رقصیدند چشمایی که رنگ نداشت و چشمانی که رو نگاهش سر خوردند و آشوبی به دلش انداختن...
حال آرش پریشان وآشفته بود
حسی مبهم از ترس و شیفتگی بجانش افتاده بود
در حالی که روی تخت دراز کشیده بود و چشمانش به سقف دوخته شده بود
اما در دلش آشوبی عجیب بود
علی وارد اتاق شد
نگاهی به آرش انداخت وبا نیشخند گفت :
سر صبح عجب آهنگایی گوش میکنی
مثل اینکه خیلی حالت خرابه داداش!؟
پاشو بریم پاشو
تا از اینجا نریم حالت برنمیگرده سر جاش
صبحانه سفارش دادم
ماشینم گفتم بیارن
زودتر راه بیفتیم
آرش بزور از جاش پاشد و آهی کشیدگفت آره بریم داداش نمیدونم چه مرگم شده
و بلند شدازاتاق به طرف رستوران هتل رفتند
نزدیکای تهران بود که گوشی علی برای چندمین بار زنگ خورد
_آرش، جان من بیا جواب اینو بده دیوونه شدم
+ولش کن محلش نذار از صبح ۱۰ بارم به خودم زنگ زده
دختره ی کنه!!
_خب چرا اینجوری میکنی باهاش
مگه نمیگفتی این دیگه عشق آخرمه؟
این خاص ترین دختریه که دیدم
نمیگفتی بخاطر اون میخای بری کانادا؟
حالا تو عرض چند روز دختره کنه شد برات؟
علی بخدا حوصله سین جین پس دادن رو ندارم الان یه چیزی بهت میگم باز ناراحت میشی
علی یار غار آرش بود پسری هم قد وبالای آرش وبا چشم وموهای قهوه ای اهل بگو بخند و پایه ی دیوونه بازی های آرش
از دبیرستان باهم دوست بودند تقریبا هر جا آرش بود علی هم بود
علی از یک خانواده متوسط بود
واین باعث شده بود که دیگران بگن که علی برای پرستیژ خانواده گی و پول آرش بهش چسبیده همیشه
ولی دوستی اونا فراتر از حرفا بود
واین چندین بار ثابت شده بود
_نه داداش ناراحت نمیشم حالتو درک میکنم
ولی میگم همه ی پل های پشت سرت رو خراب نکن
حالا رسیدم فردا یه سری برو پیش دکتر روانشناس باهاش مشورت کن
تو یه پیشزمینه ای از قصه های پربزرگت تو ذهنت بوده خیالاتی شدی
+یه چیزی میگی علی خیالات به من آدرس داد یعنی؟
_نمیدونم منکه هنگ کردم
_خب اگرخیالات هم نباشه و واقعا اونجا یکی بهت آدرس داده باشه
اگر جنم بوده باشه بازم بهتره که فراموشش کنی تموم شد دیگه
+کاش میتونستم
و با آه بلندی سرشو به صندلی تکیه داد
وگفت کاش میشد.
_آرش خودت میفهمی چی میگی ؟میخای بگی عاشق یه جن شدی؟
آرش غرق در افکار آشفته اش شد
که علی گفت خب آرش جان اگه حالت بهتره و میتونی رانندگی کنی من دم خونه پیاده میشم
مادرم نگرانمه برم خونه
توهم برو امشب بخواب یه ریکاوری بکن فردا بهت سر میزنم
+آره خوبم داداش خیلی هم ممنون اذیتت کردم تو این سفر ببخش
_نه بابا چه اذیتی ماباهم از این حرفا نداریم
آرش علی رو پیاده کردو پشت فرمون نشست سمت خونه ولی با همون حال آشفته.
در رو با ریموت باز کرد و ماشین رو توی حیاط بزرگ خانه ویلایی پارک کرد
ورفت سمت خونه
پدرش که تا دم در با استقبالش اومده بود با همون نگاه اول متوجه حال پریشون آرش شد
و گفت حالت خوبه پسرم بهم ریخته ای؟
+سلام ،چیزی نیست خسته م
_به آقا جون گفتم بزار یکی رو بفرستم این بچه طاقت این سفرهارو نداره
گفت الا بالله آرش باید بره
اون آینده ی این خاندانه بزار مرد بشه.
پدرو پسر وارد پذیرایی بزرگی شدند
مادر و خواهرهای آرش با استقبالش اومدن و روبوسی کردن
مادر و خواهرها هم مثل پدر حال آشفته ی آرش را که دیدند نگران شدند
که آرش به همه اطمینان داد که حالش خوبه و از خسته گی راه به این حالو روز افتاده
مادر کبری خانم رو صدا زد گفت یه آب میوه ای چیزی بیاربرای پسرم خدا مرگم بده بچم رنگ به صورت نداره
بعد از پذیرایی و سوال و جواب های خانواده پدر و پسر برای گزارش به اتاق حاجی رفتند
حاج حسن تهرانی نسب یکی از بزرگترین تاجرین طلا وجواهرو ماشین ویکی از هتل داران موفق کشور
پیرمردی با ریش و موی سفید یکدست و
با ۷۰ واندی سال سن
سختگیر واما خوش مشرب
تقریبا در هر سوراخی که بوی پول حس کرده بود سرک کشیده بود
آرش و پدر در زدند و با صدای خشن مردی که گفت بفرما
وارد اتاق شدند
اتاق حاجی بزرگ بود با چند دست مبل راحتی و اداری چون حاج حسن بیشتر ملاقات های کاری شو رو همونجا انجام میداد
حاجی رو یک مبل چرم مشکی در حال صحبت با منشی بود که با وارد شدن آرش و پدر، منشی رو مرخص کرد وبا اشاره دست به آرش گفت که پیشش بره و بشینه
آرش جلو رفت و سلام کرد
_سلام پسرم خوبی
+ممنون پدر بزرگ خوبم شما خوبین؟
پدر گفت نه پدر خوب نیست ببین به چه حالی افتاده من گفتم بزار خودم برم یا کسی رو بفرستم این بچه طاقت اینجور سفرهارو نداره
حاجی غرید:
این حرفا چیه پسر من باید مرد قدرتمندی بشه که بتونه بعد ما این تشکیلات رو ضبط و ربط کنه
و بعد با لبخند رو به آرش گفت:خوب بگو ببینم چی شد چه خبر؟
پدر قبل ورود به اتاق به آرش گفته بود که در مورد حرفای چرت وپرت پیرزن درباره کلاه برداری حاجی از برادرش و گنج اینجور چیزا حرفی نزنه.
چون حاجی بیماری قلبی داره و عصبانیت براش خوب نیست و اینم گفته بود که هنوز به حاجی در باره مرگ عمو حسین چیزی نگفته و الان باید یه جوری بهش بگن که زیاد بهم نریزه
حاج حسن با چهره ی مغموم گفت خب پسرم تعریف کن چی شد؟پیدا کردی عمو حسین رو حالش چطور بود؟
مریم:
🌀خواص ماست با گیاهان دارویی
ماست و شوید👈 مفید برای چربـی بالا
ماست و زیره👈 برای لاغــر شدن
ماست و شاتره👈 برای کبــد چرب
ماست و خرفـه👈 برای کلسترول
ماست و تخم کتان👈 برای لاغــر شدن
ماست و نعنا 👈 برای نفخ معده
ماست و شنبلیله👈 برای دیابت
ماست و کاکوتی👈 به عنوان خواب اور
ماست با اویشن و هل👈 برای تقویت معده
...◕‿◕... ܟܿߊܝ̇ߺܘ ܢܚ݅ߊܥ ܩܝ̇ߺـ🏡 ... ◕‿◕...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌀ریزش مو
1 لیوان آب _ برنج
آب و برنج رو 2 روز توی یخچال نگه دارین و بعد به موهاتون بزنین
🌀رشد مو
1 لیوان آب _ رزماری
آب و رزماری رو نیم ساعت روی حرارت بذارین و بعد به موهاتون بزنین
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀میدونستی لیمو اینهمه کاربرد داشته تو آشپزخونه؟
✅هوای داخل مایکروفر و ماشینظرفشویی را تازه می کند.
✅ بوی نامطبوع سطل زباله را از بین می برد
✅لکه های روی فلز برنج را نابود می کند.
✅شیرآلات سرویس بهداشتی را برق می اندازد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
...◕‿◕...
میخواهید چربی بسوزانید؟ هر روز 8 قاشق انار بخورید 👌
خوردن روزانه 8 قاشق چای خوری انار به شما کمک میکند سریعتر چربی بسوزانید
🔸انار سبب تصفیه خون و دفع سموم بدن میشود و با از بین بردن اسید های چرب نقش موثری در کاهش چربی های اطراف شکم دارد. غنی از ویتامین C است و پوست را شفاف میکند
...◕‿◕... ܟhttps://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌀ریزش موهاتون شدیده؟
موهاتون رو یه مدت با کِش نبندین .
از کلیپسمو استفاده کنین یا بزارین موهاتون به حال خودشون رها باشن
از قرصهای ویتامین در طول هفته استفاده کنین .
دوبار در هفته حموم برین .
سبزیجات و میوهجات بخورین .
استرستون رو کاهش بدین .
خواب کافی داشته باشین .
لبنیات بیشتر بخورین .
موهاتون رو مقداری کوتاه کنین .
...◕‿◕...https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا میدانید بیشتر اسکاتلندیها موی قرمز دارند.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d