#حکایتی_بسیار_زیبا_و_خواندنی
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍پدرم هرگز ما را نزد و همواره تنبيهات خلاقهاي در کف داشت.
🔸️مثلاً اگر فحش بد ميداديم ، باید میرفتیم و دهانمان را سه بار زير شير آشپزخانه ميشستيم و اگر فحش خوب میدادیم، یک بار.
من روزهای پرفحش کودکیام را یادم است که هر چند دقیقه یک بار بالای روشویی مستراح ایستادهام و دارم آب میگردانم توی دهانم.
🔹️همزمان ، نبردهای مرگباری را هم یادم است که بین خواهران و برادرانم به راه میافتاد و میادینی که کم از رینگ خونین نداشت. تنبیه پدرم در این مورد ، بستن طرفین دعوا به همدیگر بود. البته سفت نميبست اما شل هم نمیبست.
طنابِ زردي داشت كه از بالاي كمد ميآورد و دو طرف متنفر از هم را به هم ميبست. زجر این تنبیه به این صورت است که شما حالاتي از آزار رواني تدریجی و مدام را تجربه میکنید چون طنابپیچ شدهاید دقيقا به كسي كه چند ثانيه پيش با او كتككاري كردهايد.
🔸️یک بار هم که در خانه فوتبال بازی میکردم و پنجره را با ضربهای كاتدار ، خاکشیر کردم، پدرم چیزی نگفت.
نگاهش کردم که آرام و با طمأنینه قندشکن را از داخل کابینت آشپزخانه برمیدارد و میرود به اتاق. داخل پذیرایی ایستادم و چند دقیقه بعد صدای ضربههایی را شنیدم که از اتاق میآمد.
آهسته سمت اتاق رفتم و پدرم را دیدم که مشغول شکستن قلّکم است. اسکناسهای قلّکی را که یک سال برای جمع آوری پولهایش دندان روی جگر گذاشته بودم ، میشمرد.
وقتی آنها را گرفته بود و دسته میکرد ، پوزخند به لب داشت. فردا هم شیشهبُر آورد و همان پولها را هزینهي ساخت و ساز شیشهي پنجره کرد.
🔺️تنبیه والدینِ دیگر در چنین مواردی ، سیلی و چَکهای افسری بود اما پدرم در مقابل این سنّت ایستاد و دست به ابداعات بدیع زد.
🔹️خاطرم هست در ایام سیزده یا چهارده سالگی یک باری که کیف پولش را گذاشته بود روی طاقچه ، دستم لغزید و دویست تومانی کش رفتم. اما فردای آن روز در کمال ناباوری دیدم که برخی وسائل کیف مدرسهام نیست. پدرم در اقدامی مشابه ، از غفلتم استفاده کرده بود و دقیقا مثل خودم به اموالم دستبُرد زده بود.
البته تمام اينها به خاطر هيبتي بود كه در آن سالها از «بزرگ تر» در ذهن مان میساختند و به خاطر احترامي كه ناخواسته در چشممان داشتند.
🔻در عوض ، ديروز وقتي به بچهام گوشزد كردم نبايد دوستان مدرسهاش را به القاب «عوضی " و "خل و چل " بخواند ، چیزی نگفت. سرش توی تَبلِت بود و مشغول بازیهای خونبار.
با لحن محکمتری گفتم : «هیچ خوشم نمیاد پسرم از این حرف ها بزنه!»
اما دیدم همان القاب را دارد حواله میدهد به یکی از شخصیتهای بازی. باخته بود و از دست آدمکشهای رایانه دمغ بود.
رفتم بالای سرش ایستادم و گفتم : «اگه یه بار دیگه حرف زشت بزنی، باید بری دهنت رو آب بکشی!»
سرش را از روی تبلت بلند کرد و با تعجب گفت: «هان؟!» نگاهم میکرد.
حرفم را دوباره تکرار کردم و دیدمش که تبلت را رها کرده روی مبل. روی پا میزد و بلند بلند قهقهه میزد.
در نفس نفس زدنهای بین خندههایش گفت:
«یعنی این حرفت صد تا لایک داشت بابا!»
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🆔
ناصر:
*هیچ می دانستید*
در مورد مداحی که *ملاباسم کربلایی* برای زائران اربعین خوانده و بسیار زیاد از سیمای ملی و دیگر رسانه های شیعیان جهان پخش میشود.
ماجرایش چیست ؟ http://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
آیا
میدانید که این شعرش را یکی از مراجع بزرگ نجف خواب دیدن که حضرت امام حسین علیه السلام این شعر را
می خوانند برای زوار اربعین 😭 ایشان صبح که از خواب برخواستند همه شعر را به یاد داشته اند و بعداً توسط آقای *باسم کربلایی* مداحی می شود .ترجمه نوحه را در زیر میخوانید
تا ان شاء الله زائران در بین راه معنی این نوحه را بدانند :
👇👇👇
*تِزورونی اَعاهِـدکُم*
به زیارت من میآیید ، با شما عهد میبندم
▪
*تِـعِـرفـونی شَفیـعِلکُم*
میدانید که من شفيع شمایم
▪
*أسامیـکُم اَسَـجِّـلْـهِه أسامیکُم*
اسامیتان را ثبت میکنم
▪
*هَلِه بیکُم یا زِوّاری هَلِه بیکُم*
خوش آمدید ای زائران من خوش آمدید
▪
*وَ حَـگّ چَفِّ الکَفیل و الجود وَ الرّایه*
قسم به دستان ابالفضل و کرامت و پرچم او
▪
*أنا وْ عَبّاسْ وَیّاکُم یَا مَشّایه*
من و عباس با شماییم ای که با پای پیاده به سوی من میآیید
▪
*یا مَن بِعْتو النُفوسْ و جِئتـو شَرّایه*
ای که جانهایتان را به بهای زیارت من به کف گرفتهاید
▪
*عَلَیّ واجِبْ اَوافیکُم یَا وَفّـایه*
بر من واجب است تا به شما وفا کنم، ای وفاداران
▪
*تواسینی شَعائرْکُم*
عزاداریهایتان به من دلداری میدهد
▪
*تْرَوّینی مَدامِعْـکُم*
و اشکهایتان مرا سیراب میکند
▪
*اَواسیکُم أنَـا وْ جَرْحـی أواسیکُم*
من و زخمهایی که بر تن دارم به شما دلداری میدهیم
▪
*هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم*
خوش آمدید ای زائران من ، خوش آمدید
▪
*هَلِه یَلْ ما نِسیْتْ و عَلْ وَعِدْ تِحْـضَـرْ*
خوش آمدید ای که وعدهتان را فراموش نکرده و بر سر موعد حاضر میشوید
▪
*إجِیْـتْ و لا یْـهَـمَّـکْ لا بَرِدْ لا حَرّ*
آمدید در حالی که نه گرما برایتان مهم بود و نه سرما
▪
*وَ حَـگ دَمْـعِ العَـقیله و طَبرَه الأکبَر*
قسم به اشک زینب و فرق شکافته اکبر
▪
*اَحَضْـرَکْ و ما أعوفَکْ ساعـه المَحْـشَرْ*
در محشر کنارتان خواهم بود و رهایتان نمیکنم
▪
*عَلَی المَـوعِـدْ اَجی یَمکُم و لا اَبْـعَـدْ و اعوفْ عَنْـکُم*
در وقت دیدار پیشتان میآیم و دور نمیشوم و رهایتان نمیسازم
▪
*مُحامیکُم وَ حَگ حِیدَرْ مُحامیکُم*
پشتیبانتان هستم به حقّ حیدر پشتیبانتان هستم
▪
*هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم*
آمدید ای زائرانِ من ، خوش آمدید
▪
*یَـا هَـلْـشایِلْ رایه وْ جایْ گاصِدنی*
ای آنکه پرچم به دست قصد دیدار مرا کردهاید
▪
*تِـعْـرُف رایَتَـکْ بی مَن تُذَکِّـرْنی؟*
میدانی که پرچمت مرا به یاد چه کسی میاندازد؟
▪
*بِلـکطَعو چْفوفه وْ صاحْ اِدْرِکْـنی*
به یاد آن دست بریدهای که فریاد زد : مرا دریاب
▪
*صِحِتْ وَیلاه یا اخویه وْ ظَهَرْ مِحْنی*
و با شنیدن آن صدا ، آشکارا فریاد زدم که بیبرادر شدم و اندوهم بر من آشکار شد
▪
*کِسَرْ ظَهری سَهَمْ هَجْـرَکْ*
تیر هجرت کمرم را شکست
▪
*نِفَدْ صَبری بَعَدْ عُمـرَکْ*
بعد از شهادتت صبرم به پایان رسید
▪
*اُوَصّیکُمْ عَلَی الرّایِه اُوَصّیکُمْ*
سفارش این پرچم را به شما میکنم
▪
*هَـله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم*
خوش آمدید ای زائران من ، خوش آمدید
▪
*یَا مَنْ گاصِدْ إلَیَّ و دَمْـعِه تِجْـریـهْ*
ای که با چشمان اشکبار قصد زیارت مرا کردهاید
▪
*اَعرُفْ حاجِتَکْ مو داعی تِحْـچیـهِ*
حاجتتان را میدانم ، نیازی به گفتن نیست
▪
*وَ حَـگ نَحـْـرِ الرِّضیع اِلـحاجِه اَگضیهِ*
قسم به گلوی شیرخواره ، حاجتتان را برآورده میکنم
▪
*یَا زائرْ عاهَدِتْ کِلْ عِلّه اَشْـفیهِ*
زائران من ، عهده کردهام که هر بیماری را شفا دهم
▪
*اَخو زینب فَرَحْ بیکُمْ*
برادر زینب به خاطرتان شاد شد
▪
*هَله وْ مَرحَبْ یُنادیکُم*
خوش آمدید صدایتان میزند
▪
*یُحَیّیـکُم اَبو الغیـره یْحَیّیـکُم*
مرد غیرتمند به شما درود میگوید
▪
*هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم*
خوش آمدید ای زائرانِ من ، خوش آمدید
▪
*زینبْ مَنْ تُشاهِدکُم تِزورونی*
زینب هنگامی که شما را میبیند که زیارتم میکنید، میگوید :
▪
*تُنادیکُم لِوَنْ بِالطَّفّ تحضُرونی*
کاش در جنگ حاضر میشدید
▪
*ما اَمْـشی یِسْره وْ لا یَسلِبونی*
که مرا به اسیری نمیبردند و مرا غارت نمیکردند
▪
*و لا بسیاطهم غَدَر یْضرِبونی*
با تازیانههای خیانت نمیزدند
▪
*تُنادینی: أنَا الجیره وْ صَد عَنّی أبو الغیره*
صدایم میزند که من در بندم و سرور غیرتمندان از دستم رفت
▪
*اَبَچّیکُم عَلی مْصابه اَبَچّیکُم*
شما را بر این مصیبت میگریانم
▪
*هَله بیکُم یا زُوّاری هَلِه بیکُم*
خوش آمدید ای زائران من خوش آمدید. http://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
*این متن رو برای همه کسانی که میدانید زائر اباعبدالله علیه السلام در اربعین میباشند ا
ناصر:
شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد:
در بازار بودم، اندیشه مكروهی
در ذهنم گذشت.
سریع استغفار كردم و به راهم ادامه
دادم.!
قدری جلوتر شترهایی قطار وار
از كنارم میگذشتند...
ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت
كه اگر خود را كنار نمیكشیدم،
خطرناك بود
به مسجد رفتم و فكر میكردم
همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود؟!
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه
آن فكری بود كه كردی!
گفتم: اما من كه خطاییانجامندادم
گفتند: لگد شتر هم كه به تو نخورد!
اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد،
حتی یک تفکر منفی میتواند
تاثیری منفی ایجاد کند...
🎀 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 http://itaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
قافله سالار من،
کجایی ای دوای دردم
پی تو هرکجا میگردم
تو رو تو قتلگاه گم کردم
ای بدن صد پاره،
رو خاک داغ این صحرایی
چرا مقطع الاعضایی
بگو کجا برم تنهایی
سالار زینب سالار زینب
وای من از عاشورا،
زمین و آسمون غمگینه
یه خواهری داره میبینه
یکی میشینه روی سینه
وای من از عاشورا،
باید بمیره از غم دنیا
تو قتلگاه پیش زهرا
دوازده ضربه زد واویلا
سالار زینب سالار زینب
داغته روی سینم،
که قلب مظطرم میسوزه
پاشو ببین حرم میسوزه
ببین که معجرم میسوزه
رفتی و دور از چشمت،
به خیمه ها جسارت بردن
به خیمه ها هجوم آوردن
همه چیو غنیمت بردن
سه ساله تو رو آذردن
سالار زینب سالار زینب
لشکر دشمن ای وای،
به روی پیرکت می تازه
میان همه با نعل تازه
دیگه روشون به رومون بازه
رفتی و موندم تنها،
بگو چکار کنم با این درد
به هرمله میگفتن برگرد
نزن تو گو شمن ای نامرد
سالار زینب سالار زینب
التماس دعا
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مي نويسد: يكي از چوبانهاي شيرازي مي گفت : هر سال ده اول محرم يك زني كه سرو رويش به مسلماني نمي خورد، مي آمد و يك گوسفند بزرگ و چاق از من خريداري مي كرد و از لحاظ قيمت هيچ گونه صحبتي نداشت ،
چند سال برنامه ادمه پيدا كرد اسباب كنجكاوي فراهم شد.
از او سو ال كردم ، جواب داد: (گوسفند را براي عزاداري (حضرت اباالفضل العباس (ع ) خريداري مي كنم ) من و همسرم مسلمان نيستيم و علت قرباني كردن گوسفند اين است كه شوهرم راننده كاميون مي باشد.
در يكي از سفرمان اتفاق ناگواري برايش پيش آمد. (در يكي از سرازيريهاي خطرناك ناگهان متوجه مي شود ترمز ماشينش بريده است و هيچ كاري از دستش ساخته نيست . در آن اظطراب به ذهنش خطور مي كند كه شيعيان معتقد هستند كه هر كس متوسل به (حضرت اباالفضل بشود و كمكي از ايشان بخواهد حاجتش را برآورده خواهد نمود.
در آن حال اظطرار از آن بزگوار طلب كمك مي كند. ناگاه متوجه مي شود كه كاميون با آن سرعت به صورت معجزه آسايي توقف نمود.)
بعد از آنكه شوهرم به منزل رسيد و قضيه را نقل كرد هر دو تصميم گرفتيم (هر سال ايام محرم گوسفندي را جلوي دسته عزاداران (حضرت اباالفضل العباس قرباني كنيم ) و گوشت آن را طبخ نموده و به عزاداران اطعام كنيم و خريد گوسفند براي اين كار مي باشد.(142)
السلام اي باغبان باغ خون
السلام اي سالك دشت جنون
اي زده از ناي دل فرياد عشق
جان پاك تو جنون آباد عشق
اي گل باغ اميرالمو منين
وي فروغ ديده امالبنين
عشق و ايثار و وفا پابست تو
والقلم تفسير شد با دست تو
دشت دين را آبياري كرده اي
لاله ها را پاسداري كرده اي
آبروي آب ، اشك چشم توست
شور فرياد علي در خشم توست
اي اميد كودكان عباس من
سوسن من سنبل من ياس من
كودكان احساس غربت مي كنند
ناله در ناله صدايت مي كنند
مهْر من ماه علي مير حرم
اي به صحراي شهادت ياورم (143)
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
يكي از دوستان كه چاپخانه دارد مي نويسد: در سال 1375 براي خريد دستگاه چاپ سه بار به (مسكو) سفر كردم . در سفر براي خداحافظي به محضر آيه الله (سيد محمد باقر موحد ابطحي ) مشرف شدم تا از راهنماييهايشان بهره مند گردم ، ايشان (قرآنهاي با ترجمه روسي ) بمن دادند تا به مردم آن سلمان اهدا كنم .
يك جلد آن را به آقاي (نيكوا اينومنيچ ) مدير كل شركت سازنده دستگاه چاپ اهدا كردم ، در سفر بعد وقتي مرا ديد بسيار اظهار خوشبختي كرد و گفت : من و همسرم كه رييس آموزش و پرورش است مرتب اين كتاب را مطالعه مي كنيم و نكته هاي بسيار با عظمتي را از اين كتاب درك كرديم اين (قرآن ) براي ما بسيار قابل توجه و احترام بوده است .
اين دوست ما مي نويسد. اي كاش افراد خيرخواهي اقدام براي چاپ و نشر اين كتاب در روسيه مي نمودند.
در سفر سوم در مسكو يك مشكل اداري برايم پيش آمد، پيش رييس اداره رفتم ، وقتي وارد اطاق شدم ، چشمم به چيز عجيبي افتاد، (روي ميز رييس يك پنجه برنجي كه روي او نوشته شده بود(علمدار ابوالفضل ) قرار داشت .)
ابتدا حدس زدم آن را بعنوان يك چيز زينتي روي ميزش گذاشته ، ولي بعد از آن سو ال كردم جواب داد: (من شيعه هستم و معجزه و كرامتهاي بسياري از آن (حضرت ديده ام ، اين پنجه را به خاطر همين امر همراهم دارم (جانم بفدايش باد)) وقتي اطلاع از حال من و تشيع و علاقه ام به (حضرت ابوالفضل (ع )) پيدا كرد، احترام فوق العاده بمن گذاشت و در هر مشكلي كه داشتم چنان كمكم ميكرد كه اين مختصر گنجايش شرحش را ندارد.
آري در كشوري كه 70 سال از هر گونه تبليغ مذهبي محروم بوده است ، ايمه معصومين و اولادشان (عليهم السلام ) اين چنين براي افراد مستعد جلوه گري مي كنند و صراط مستقيم حق را پيش رويشان مي گذارند.(141)
مدد از فيض سحر خواهم و از لطف نسيم
رسدم از گل رويت مگر اي دوست شميم ؟
گر كه فيض سحري هم نشود يار مرا
يا شميمت ز لطافت ندهد ره به نسيم
دل شب تا به سحر ياد رخ چون قمرت
در دل خويش كنم عكس جمالت ترسيم
لب لعل تو كه سرچشمه نوشين بقاست
هست چون كوثر و رخسار تو جنات نعيم
پور علم و ادبي و پدر فضل و كمال
تو ابوالفضلي و فضل است بدون تو يتيم
پدر گيتي از آوردن چون توابتر
مادر دهر هم از زادن چون تو است عقيم http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خانمي براي اين حقير در نامه اي نوشتند: سالي كه (حضرت آيت الله (حاج سيدمحمد باقر ابطحي ) (امامزاده سيد محمد(ع )) را مي ساختند. در خرمي زندگي مي كرديم و پدرم از شفيتگان به (اهل بيت عصمت (عليهم السلام )) و (آيه الله ابطحي ) بود و در برنامه ها مساعدت به مستمندان و خانه سازي و حمام و مسجد و درمانگاه سازي هاي ايشان كمك مي كرد. شوهرم خدمت (آيه الله ابطحي ) رسيد، عرض كرد: سنگ سر درب (امام زاده سيد محمد(ع )) را من مي دهم و متاسفانه موفق نشد كه سنگ را تقديم كند، همان سال شوهرم مبتلا به درد شكم شد و بسيار رنج مي برد.
ماه محرم رسيد، شبها در مجالس روضه خواني شركت مي كردم و (براي شفاي شوهرم متوسل به اهل بيت (عليهم السلام ) مي شدم ) و وضع مالي خوبي نداشتيم . شب هفتم محرم شد، در خواب ديدم وارد حرم (سيد محمد(ع ) از نواده هاي (حضرت اباالفضل (ع )) شدم آيت الله (حاج سيد محمد باقر ابطحي ) در كنار ضريح (سيد محمد(ع )) بودند و سفره اي كرباسي يزدي جلوي ايشان گسترده بود و مقداري نان و انگور و انار و گوجه در سفره بود.
به من تعارف كردند و فرمودند: بنشين بخور ناراحت نباش گرچه شوهرت سنگي را كه نذر كرده بود براي (سيد محمد(ع ))، نداد و ليكن شوهرت حالش خوب مي شود. يك مرتبه از خواب بيدار شدم و خواب را براي شوهرم تعريف كردم ،
ايشان (نذري براي (حضرت اباالفضل (ع ) كرد، ناراحتي شكمش خوب شد)، چند سال گذشت از خرمي به ده بيد منتقل شديم ، خانه بسيار بزرگي ساختيم ، وضع مالي خوبي پيدا كرديم ، نذري را كه براي (حضرت اباالفضل (ع )) كرديم توسعه داديم . سالي بعضي از افراد گفتند: اين نذر سنگين است و مشكلات دارد، نذر را به مسجد بدهيد،
پول او را به مسجد داديم طولي نكشيد درد شكم عود كرد، پشيمان شديم باز نذر را در منزل عملي ساختيم ناراحتي شكم درد برطرف شد و وضع زندگي ما حالت طبيعي پيدا كرد.(139)
مرا مي خواهد آيا دستهايش ؟
كه باشم علقمه با دستهايش
چگونه نشكند پشت برادر
كه تن يك جا و يك جا دستهايش
فداي جان پر درد تو زهرا
كه مي گفتي خدايا! دستهايش
به حسرت عرْشيان ديدند آنروز
بغل كرده خدا را دستهايش
به گردابي زنا مردي اين قوم
ز پا افتاد حتي دستهايش
ابوالفضل آن علمدار دلاور
پناه ماست فردا دستهايش (140)
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d