eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
25.9هزار ویدیو
128 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
همه امیدت به اون باشه به اون بالا سری... به اونی که میگه از رگ گردنم بهت نزدیکتره به اونی که وقتی میشد مچتو بگیره، دستتو سفت گرفت و کمکت کرد به اونی که وقتی تنبیه هم میکنه میشه تو تنبیهش محبتشو دید به اونی که ممکنه دیر چیزی که میخواستیو بده ولی بهترینو میده به اونی که وقتی داری گریه میکنی با لبخند نگات میکنه و میگه: صبر کن واست بهترینارو گذاشتم کنار به اونی که گناهتو یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار به اونی که عاشقانه عاشقته و صد بار اینو گفته وقتی همه امیدت به اون باشه خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم، یه حامی قوی و یه دست پر مهر داری که حتی یک لحظه هم ازت غافل نیست... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دختر جن پارت ۳۴
بعد کلی حرف و بحث بلاخره علی راضی شدکه یک شب توی حسن آباد بمونند _ خب حالا بخوایم بمونیم باید یه جایی برای خواب داشته باشیم توی ماشین که نمیشه خوابید +نه داداش کی گفت قرار توی ماشین بخوابیم اینحا روستای ییلاقی و خوش آب و هواییه حتما مسافرخانه ،مهمان پذیری چیزی داره _خب الان چیکار کنیم +صب کن باید سوال کنیم و بعد آرش ماشین رو روشن کرد و رفت جلو مغازه بقالی نگه داشت آرش پیاده شد و رفت داخل مغازه تا هم یه چیزی برای خوردن بخره و هم آدرس بپرسه +سلام عمو ببخشید ما اینجا مسافر هستیم تو روستا مسافر خانه یا جایی برای غریبه ها نیست که شب بخوان اینجا بمونند _سلام علیکم پسر جان نه اینجا مسافر خانه نداره +پس غریبه ها اینجا شب کجا می مونند؟ کسانی که اینجا میان اغلب دم غروب برمیگردنند بخاطر شایع هایی که مورد اینجا می زنند و حتما شنیدی کمتر غریبه ای شب اینجا موندگار میشه ولی اگرم کسی خواست شب بمونه یکی از اهالی میبردش خونه خودش و مهمان هم به رسم قدر شناسی یه مبلغی بهش میده +چه شایعاتی؟ علی که با حرف های مرد بقال توجه ش به سمتشون جلب شد از ماشین پیاده شد و رفت دم در مغازه ایستاد مرد نگاهی به علی کرد و گفت باهمید؟ +بله دوستمه علی گفت نگفتین چه شایعاتی؟ مرد بقال همینکه میگن شب ها توی این ده جن ها رفت و آمد میکنند تا این حرف رو زد بدن علی از ترس لرزید و گفت آرش فک کنم دیگه باید بریم بیا داداش آرش یک نگاه به علی یک نگاه به مرد بقال کرد عقلش حرف علی رو تایید میکرد ولی دلش اجازه رفتن بهش نمیداد نمی دونست چرا ولی به دلش افتاده بود که این چند روز رو باید اونجا باشه برای همین دنبال یک بهونه ای بود که بتونه علی رو راضی کنه که شب اونجا بمونند برای همین به مرد بقال گفت ولی شما گفته ید شایعه اس _آره واقعا اصلا معلوم نیست این حرفا از کجا دراومد و بعد در حالی که حساب وکتاب جنس هایی که آرش خرید کرده بود رو میکرد گفت: ولی بهر حال خیلی ها این حرف ها باور می کنند دیگه آرش که دید فایده نداره و نمی تونه حرفی از بقال بشنوه که با اون علی رو راضی کنه برای موندن از مرد پرسید ما اینجا یک آشنا به اسم بی بی سکینه داریم نمی شناسی؟ مرد گفت :بی بی سکینه چرا میشناسم خونه ش ۲ تا کوچه اونطرف تره آرش گفت اها باشه و از مغازه بیرون اومد وبا اینکه متوجه حالت علی که با نگاه ش باهاش حرف میزد شد ولی بی توجه توی ماشین نشست و گفت علی بشین بریم علی با حرص نشست توی ماشین و آرش حرکت کرد ورفت سمت خانه بی بی سکینه توی خیابان خاکی جلو کوچه بی لی سکینه ماشین رو گذاشتن و آرش خرید هاشو برداشت و وارد کوچه تنگی که خونه پیرزنی که سفر قبلی دیده بودند و الان می دونستن که اسمش بی بی سکینه ی شدند توی تمام این مدت آرش خیلی خوب از حال و نظر علی آگاه بود و می دونست که با اینکار مخالفه ولی خودش رو به اون راه میزد و در باره مسائل بی ربط حرف میزد به در خانه که رسیدند آرش در زد چون صدایی نیومد دوباره در زد صدایی آروم از پشت در گفت کیه ؟دارم میام درباز شد و پیرزن در آستانه در پیدا شد علی و آرش سلام کردند پیرزن جواب سلام شون رو داد و نگاهی بهشون کرد وگفت بله با کی کار دارید ؟ آرش گفت نشناختن؟ _نه والا باید بشناسم؟ +ما تقریبا ۴۰...۵۰ رو پیش اینجا بودیم دنبال حسین قلی میگشتیم پیرزن که انگارتازه یه چیزایی یادش اومده بود گفت آها یادم اومد شمایید؟ هنو پیدا نکردیم کس و کار حسین قلی رو؟ +نه مادر پیدا نکردیم اومدیم اینجا مگه بتونیم نشونی چیزی پیدا کنیم دنبال مسافر خانه گشتیم پیدا نکردیم پیرزن گفت ؛آخه جوون این ده کوره مسافر خانه کجاش بود و بعد راه افتاد سمت خونه و گفت بیاین تو مسافرخونه شما هم اینجاس آرش خواست بره تو که علی دستشو گرفت آرش گفت چاره ای نیست بیا و دوتایی وارد حیاط خونه پیرزن شدند خونه از سفر قبل هیچ تغییر نکرده بود فقط اینبار توی حوض کوچک وسط حیاط ۲ تا اردک در حال شنا کردن بودند با وارد شدن به حیاط پیرزن همون اتاق قبلی رو بهشون نشون داد و خواست به اونجا برن تا چیزی برای خوردن بیاره آرش گفت خاله اجازه بدین این خرد و پرت بزارم توی آشپزخانه تون ورفت و بعد برگشت سمت همون اتاق قبلی و با علی داخل اتاق شدند وقتی وارد اتاق شدند آرش حس عجیبی داشت حسی که دفعه قبل نداشت اینبار چقد این اتاق براش آشنا بود اول فکر کرد که این آشنا بودن بخاطر این است که قبلا اونجا بوده ولی نه فقط این نبود یهو یاد تعریف هایی که پدر بزرگ از خونه ی پدریش کرده بود افتاد این دقیقا همون اتاق بود!! آرش یهو برگشت و از در اتاق بیرون رو نگاه کرد حیاط هم دقیقا همون حیاط و روبرو هم همون اتاق هایی که پدر بزرگ گفته بود که مال عمو حسین بوده با حیرت شروع به نگاه کردن اطراف کرد علی گفت آرش چیزی شده؟ آرش با چشمات متحیر به علی نگاه کرد و گفت...‌
دختر جن پارت ۳۵ ۱/۲
اینجا همون حیاطیه که پدر بزرگ و عمو حسین توش زندگی می کردند علی گفت چی میگی پسر !! شاید اینجا همه ی خونه شبیه هم باشند مگه میشه همچین چیزی اگه می بود که بی بی سکینه همون موقع بهمون میگفت آرش گفت ولی شبیه و به بعد به درخت آمبرود ( نوعی گلابی)تنومندی که وسط حیاط بود اشاره کرد و گفت حاجی درباره این درخت هم گفته بود توی همین حرفا بودند که بی بی سکینه کتری در دست لنگان لنگان از آشپزخانه کوچکش خارج شد و سمت اونها اومد آرش و علی بادیدن بی بی سکینه ساکت شدند و به اتاق برگشتند بی بی سکینه هم وارد اتاق شدو گفت خوش آمدید جوونا چی شد که دوباره اینطرفا اومدید پیدا نکردین کس و کار خدا بیامرز رو؟ آرش تشکر کرد و گفت نه پیدا نکردیم پیدا کرد چند نفر که احتمالا اسم فامیلی شون رو هم تغییر دادند توی شهر بزرگی مثل تهران سخته _آره شنیدم تهران شهر بی درو پیکریه حالا نگفتین که چرا دنبال این بنده خدا هستین؟ علی و آرش نگاهی بهم انداختدند آرش گفت راستش یه مالی پیش ما دارند که باید رد مال کنیم شما چقدر میشناسید کس و کار حسین قلی رو ؟ پیرزن گفت می شناسم تا حدی که بدرد شما بخوره حالا این مال چی هست؟ + یه مالی که دست خانواده ی من از سال های خیلی قبل مونده و من مامورم که بهشون برگردونم نگفتین شما چی میدونید از شون؟ پیرزن در حالی که استکان های چای را جلو علی و آرش میگذاشت گفت همسایه بودیم +تو همین کوچه؟ آره جوون تو همین کوچه +خونه شون کدوم یک از این خونه ها بود؟ پیرزن نگاهی به آرش کرد و گفت همین خونه آرش که قبلا حدس زده بود و خونه رو شناخته بود از حرف بی بی سکینه تعجب نکرد و گفت مگه اینجا خونه ی شما نیست؟ _ چرا هست ولی قبلا مال حسینقلی و خانواده اش بود یعنی زن و بچه هاس و مادر و برادرش ، در اصل این خونه پدری شون بود حالا من برم یه چیزی برای شام بزارم شب قصه شو تمام وکمال براتون تعریف میکنم خاست بره که آرش گفت نمیخاد خاله من یه چیزایی از مغازه خریدم همونا رو شب میخورم الان از شام واجب تر همین سرگذشت حسین و خانواده ش هستند پیر زن با اخم به آرش نگاه کرد و گفت چرا خریدی ترسیدی خونه این پیرزن گشنه بمونید علی گفت نه خاله ما نمی دونستیم شب قراره کجا باشیم گفتیم یه چیزی برای خوردن دم دست داشته باشیم پیرزن با حرف علی کوتاه اومد و برگشت و دوباره نشست و گفت نگفتین از کجا با این بنده خدا بدهکار شدید +میگم ..ولی اکه میشه شما کمی در باره سرگذشت و سرانجام اون بنده خدا بهمون بگید بی بی سکینه گفت :یادتونه گفتم این بنده خدا و برادرش یه گنج از یه جن گرفتند و برادر کوچیمه کلاه گذاشت سر بزرگه و گنج رو برداشت و فرار کرد +بله تا اینجا گفتین بعدش چی شد؟ پیرزن گفت :خونه ی ما تو همین کوچه چندتا خونه اونور تر بود حسین قلی و خانواده ش با بادر پ برادرش توی همین خونه باهم زندگی میکردند کلن آدمای ارومی بودند کمتر کسی صدای بلندشون رپ شنیده بودند تا اینکه یک روز سر و صدای زیادی خونه شون بلند شد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غصه نخور رفیق قصه نویس ما خداست ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شاید باور نکنید که در قلب اروپا شهری هست، که مردمانش خودشون رو ایرانی تبار میدونند ! اهالی شهر «یاس‌برین» (Jászberény) در «مجارستان» که بعنوان نماد تیزهوشی شناخته ‌میشن و به اینکه اجدادشون ایرانی و از شهر یزد بودند افتخار می‌کنن، اهالی این شهر، حدود ۸۰۰ سال پیش به دلیل حمله مغول‌ها، از ایران به مجارستان کنونی مهاجرت کردند. چند سال پیش هم تو یزد یه خیابون رو به نام "یاس برین" نامگذاری کردن👌 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔸🚪