eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
( اگر تو کلاغی من بچه کلاغم): ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم به افرادی می‌گویند که فکر می‌کنند خیلی زرنگ و باهوشند. روزی روزگاری بر روی درختی وسط یک شهر بزرگ کلاغی زندگی می‌کرد که تازه تخم گذاشته بود و از آنها مراقبت می‌کرد. تا اینکه جوجه‌هایش سر از تخم درآوردند و کلاغ صاحب سه جوجه کلاغ کوچک شد. کلاغ مادر که خیلی خوشحال بود، به شدت از جوجه‌هایش مراقبت می‌کرد. برای آنها غذا تهیه می‌کرد و با بال‌هایش سایبان برای جوجه‌هایشان می‌ساخت. یک روز که کلاغ برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون رفته بود، گربه به لانه‌ی او حمله کرد و دو تا از جوجه‌هایش را خورد. جوجه‌ی سومی که خیلی زرنگ و باهوش بود از دست گربه فرار کرد و توانست خود را در لابه لای برگ‌های درختان پنهان کند و زنده بماند. هنگامی که کلاغ مادر به لانه بازگشت و جوجه‌هایش را پیدا نکرد شروع به گریه و زاری کرد که ناگهان جوجه کلاغ کوچک خودش را نشان داد و گفت: مادر من توانستم از دست گربه فرار کنم. کلاغ مادر تا جوجه‌اش را دید خوشحال شد و خدا را شکر گفت که حداقل یکی از جوجه‌هایش زنده مانده. بعد از این اتفاق کلاغ مادر از جوجه‌اش دور نمی‌شد و به شدت از او مراقبت می‌کرد.تا اینکه وقت آموختن پرواز به کلاغ شد. مادرش با حوصله و مهربانی فراوان تمام فوت و فن پرواز را به او آموخت. کم کم جوجه کلاغ می‌توانست خود به تنهایی پرواز کند. و مادرش از اینکه جوجه کلاغ با سرعت توانسته راه و رسم پرواز را بیاموزد بسیار خوشحال بود. یک شب کلاغ مادر به جوجه‌اش گفت: تو دیگر بزرگ شده‌ای و می‌توانی از خودت مراقبت کنی. فقط خیلی مراقب آدم‌ها باش، چون بچه‌ی آدم‌ها همیشه در پی آزار و اذیت جوجه‌ها و پرنده‌ها هستند. تو باید خیلی مواظب خودت باشی. بچه کلاغ که با دقت به حرف‌های مادرش گوش می‌کرد فکر کرد و گفت: خیالت راحت مادر اگر دیدم که آدم‌ها خم شده‌اند تا از روی زمین سنگ بردارند، فرار می‌کنم «اگر تو کلاغی من بچه‌ی کلاغم.»🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
( آدم گرسنه سنگ را هم می‌خورد): مورد استفاده: یعنی هر چیزی در جای خودش ارزش واقعی خود را نشان می‌دهد.   داستان ضرب المثل: روزی روزگاری لقمان حكیم با پسرش از كوچه‌ای عبور می‌كردند كه ناگهان صدای اذان شنیدند. پسرش گفت: پدر برای نماز به مسجد برویم و بعد از نماز برای نهار به منزل برویم. امروز مادرم برای نهار غذای خوشمزه‌ای آماده كرده. لقمان و پسرش به مسجد رفتند و بعد از خواندن نماز، پسر مسیر خانه را در پیش گرفت لقمان كمی صبر كرد و گفت: اگر مطمئن هستی كه مادرت غذای خوشمزه‌ای برای ما مهیا كرده به خانه برویم. پسر لقمان كه این حرف را از پدرش شنید با تعجب از پدرش پرسید: اتفاقی افتاده تاكنون یاد ندارم به فكر این باشید كه بهترین غذاها را برای شما مهیا كرده باشند. لقمان گفت: عزیزم! فراموش مكن، هرگز چیزی نخوری مگر اینكه بهترین غذاها باشد و هیچ جایی نخوابی مگر جایی كه نرم‌ترین و راحت‌ترین بسترها باشد. پسر گفت: پدر جان با خوراك معمولی و رختخواب عادی هم می‌توان زندگی كرد. ولی لقمان حكیم قبول نكرد. مدتی از آن روز گذشت یك روز لقمان به همراه پسرش صبح زود خانه را به قصد سفر ترك كردند. حوالی ظهر به كنار رودخانه‌ای رسیدند و در سایه‌ی درختی در كنار رودخانه نشستند. پسر جوان كه خیلی خسته و گرسنه شده بود، به پدر گفت: كاش غذایی برای خوردن و جایی برای خوابیدن داشتیم، لقمان كمی نان خشك كه همراه داشت نشان داد و گفت: همین را برای خوردن داریم، اگر می‌خواهی بخور و خودش شروع به خوردن كرد. پسر جوان كه خیلی گرسنه بود نیز به ناچار تكه‌ای نان از پدر گرفت و شروع به خوردن كرد. وقتی نان تمام شد، پسر گفت: كاش می‌شد كمی استراحت كنیم. لقمان بقچه‌اش را زیر سرش گذاشت و روی همان زمین كه نشسته بود به خواب رفت، پسر كه خیلی خسته بود و توان پیاده روی مجدد را نداشت مانند پدرش بقچه‌اش را زیر سرش گذاشت و به سرعت خوابش برد. بعد از چند ساعتی هر دو از خواب بیدار شدند، هر دو نیروی تازه‌ای گرفته بودند و آماده‌ی حركت بودند، پسر رو به پدر كرد و گفت: هم غذای خوبی بود و هم خواب شیرینی و به راه افتادند. مقداری از راه را كه پیمودند پسر به یاد آن روز كه از مسجد به خانه بازمی‌گشتند افتاد كه پدرش گفت بهترین خوراك را بخور و بهترین جا بخواب، پسر رو كرد به پدر و گفت: پدر امروز بهترین خوراك را نخوردیم و بهترین جا هم نخوابیدیم ولی حال خیلی خوبی داریم. لقمان با لبخندی به پسرش گفت: فرزندم ما بهترین را خوردیم و بهترین جا خوابیدیم. پسر گفت: حالا نان خشك خوردن و بر روی سنگ كنار رودخانه خوابیدن بهترین شد. لقمان حكیم گفت: منظور من این بود كه تا وقتی واقعاً گرسنه نیستی چیزی نخور آدم وقتی گرسنه است ارزش خوراك را می‌داند. آدم گرسنه سنگ را هم می خورد. و وقتی كار كرده‌ای و خیلی خسته‌ای بخواب در آن صورت زمین سفت هم همچون گهواره‌ای نرم برای تو آرامش بخش خواهد بود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d