eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
27.5هزار ویدیو
133 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean @جهت تبلیغات با قبول ....
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ 🔹❓ آیا قبل از ازدواج برای بیشتر یکدیگر اشکال دارد؟ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📝 پیش از ازدواج، افزون بر مشکلاتی که برای و پسر ایجاد می‌کند و سبب اختلال در نظام زندگی آنان می‌شود، دیگری را نیز دارد: 1⃣ را به‌ویژه برای پدید می‌آورد. با توجه به اینکه دو جوان، سرشار از و در اوج غرایز جنسی قرار دارند (به گونه‌ای که وقتی کنار هم قرار می‌گیرند، و انفعالات هورمونی در وجودشان شکل می‌گیرد و کشش فراوانی در آن‌ها ایجاد می‌شود)، احتمال بسیاری وجود دارد که به هم شوند و عفت دختر در معرض خطر قرار گیرد. 2⃣ موضع است؛ زیرا دیگران در صورت دختر و پسر با هم نمی‌دانند که ارتباط آن دو برای شناخت ازدواج است و گمان می‌کنند نامشروع دارند و این مطلب بر ازدواج آنان به‌ویژه دختر (در صورت منتهی ۸نشدن رابطه به ازدواج) اثر منفی خواهد داشت. 3⃣ در این‌گونه ، شناخت جدی امکان‌پذیر ؛ زیرا دو طرف خود هستند و طبیعی است که فهرستی از خود را در اختیار دیگری قرار نمی‌دهند. 4⃣ اگر این دوستی‌ها به ازدواج بینجامد، با توجه به ویژگی در مرد، ممکن است سؤالاتی در ذهن او شکل گیرد که چرا همسرم پیش از محرمیت با من رابطه برقرار کرد و نکند این رابطه را با دیگران نیز داشته است و از وی سلب می‌شود و هرقدر رابطه دوستی تنگاتنگ‌تر بوده باشد، میزان این سؤالات و سلب اعتماد نیز افزون‌تر خواهد شد. 5⃣ در صورتی که این دوستی‌ها به ازدواج منتهی که در موارد بسیاری هم به دلیل تغییر شرایط طرفین یا خانواده‌ها چنین می‌شود، آثار منفی بسیاری به‌ویژه بر دختر خواهد داشت که احساس سرخوردگی و شکست روحی، افسردگی، نفرت از جنس مخالف و ازدواج‌گریزی و در مورد دختران، از دست دادن ، برخی از این آثار است؛ پس توصیه می‌شود برای دوری از این مشکلات و پیامدهای ، همسر آینده خود را در فرآیند خواستگاری بشناسید. 📗منبع: کتاب گلبرگ زندگی پرسش و پاسخ‌های حاج آقا دهنوی 🌺🍃❤️🌷❣🌷❤️🍃🌺 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💠 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💠 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷سه شهید برای جسد یک ناموس ‌ ⭕️معنی واقعی غیرت یعنی فردای روزی که دشمن بعثی خرمشهر رو گرفت، جسد بی جان و عریان دختر خرمشهری رو به تیرک بلندی بستند و اون‌ طرف کارون مقابل چشم های رزمنده های ایرانی گذاشتند. ‌ رگ غیرت رزمنده های دلیر ایرانی به جوش میاد و تکاورهای نیروی زمینی ارتش سه تا شهید می دهند تا بلاخره جسد اون دختر رو پایین میارند و به خاک می‌سپرند. حالا فکر کنید، چند روز پیش بعضی کانالا مطلبی رو با عنوان حذف برخی کلمات از دایره لغات فارسی مطرح کردن که دوتا از اونها و بود !! شادی روح شهدا صلوات 👇👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📝کسی که غیرت ندارد ✍️غیرت و داشتن تعصب نسبت به ناموس، یکی از ویژگی های مرد است و لازم است هر فردی جدای از هر گونه دین و یا مذهبی، نسبت به ناموس خود غیرت داشته باشد. 🔻در روایتی نورانی، امام صادق سلام الله علیه از قول جد بزرگوارشان مولانا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چنین بیان فرمودند: 🔸غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ صلوات الله علیه يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ نُبِّئْتُ أَنَّ نِسَاءَكُمْ يُوَافِقْنَ الرِّجَالَ فِي الطَّرِيقِ أَ مَا تَسْتَحْيُونَ؟ وَ قَالَ علیه السلام لَعَنَ اللَّهُ مَنْ لَا يَغَار؛ 🔹امام صادق علیه السلام نقل فرمودند که امیرمؤمنان سلام الله علیه خطاب به اهل عراق فرمودند: ای اهل عراق، خبردار شده‌ام که زنان شما در گذرگاه‌ها [بازار ها و خیابان ها]، تنه به تنه به مردان می‌خورند، آیا شرم و حیا نمی‌کنید؟ و آن حضرت فرمود: خداوند کسی که غیرت نداشته باشد را لعن کرده است. 📚المحاسن، ج1، ص115، ح113. 🔖توضیح: 🔸مادر، خواهر و همسر، حلقه ی اول ناموس یک مرد حساب می‌شوند که هر فرد لازم است نسبت به ناموس خود دقت کند و از فساد و بی بند و باری آنان جلو گیری کند. 🔹زنانی که در خیابان بد ترین وضع ظاهری را دارند، ریشه این عملشان به نداشتن غیرت همسر و یا برادر و پدرشان برگشته و خودشان نیز حیا را از بین برده‌اند. 🔸چه لزومی دارد زنی که باید زیبایی های خود را فقط برای محارم خود به نمایش بگذارد، برای همه‌ی مردم به نمایش بگذارد؟ 🔹همسران و مردان این زنان نیز اگر ذره‌ای غیرت داشته باشند، نباید اجازه دهند که فردی به ناموسشان نگاه کند، کسی که به این امر راضی است، تکلیفش معلوم و اصلا نمی‌داند غیرت چیست. 🔸دقت شود، امیرمؤمنان علیه السلام 14 قرن پیش نسبت به رفت و آمد های زنان حساسیت نشان دادند، حال نمی‌دانیم این زنانی که در بازار ها و خیابان ها حضور دارند، چه کاری دارند و زنان بی حجاب آیا حیا و عفت می‌دانند چیست یا خیر؟ 🔹همچنین باید دقت کرد، یکی از آفات فضای مجازی، عناوین خنده دار و مسخره‌ای با عناوین "مذهبی های اینستا"، "عاشقانه های مذهبی" و این عناوین است که دختران به ظاهر مذهبی، با چهره‌ی باز، اقدام به انتشار تصاویر خود می‌کنند که این نیز هدف گیری حجاب و زیبایی زن است، هر چند خودشان ندانند. 🔸آقایان گرامی هم باید توجه کنند که به هیچ عنوان تصاویر همسر و ناموس خویش را تحت هیچ شرایطی در محیط مجازی مخصوصا از بارگزاری بر روی پروفایل و اینستاگرام و...، جدا خودداری کنند ولو ناموسسان با چادر و حجاب باشد. سلام الله علیه علیه السلام 🗒جرعه‌ای از روایات ناب اهل‌بیت علیهم السلام بر اساس کتاب شریف «المحاسن» https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مملکت اینجوری به دست ما رسیده 💔 شهدا برای رفتن و ما برای دفاع از ناموس هستیم... اگه قراره شرمنده این شهدا نشیم باید مدافع و باشیم https://eitaa.com/matalbamozande1399