فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمخوبا و آدم بدای قرآن این شکلی هستن!
💎 هر روز از خودت بپرس
هر کس هر جای جهان خوبی کند، نبض زمین بهتر می زند ،خون در رگهای خاک بیشتر می دود و چیزی به زندگی اضافه می شود.
و هر کس هر جای جهان بدی کند، تکه ای از جان جهان کنده می شود،گوشه ای از تن زمین زخمی می شود و چیزی از زندگی کم می شود.
هر روز از خودت بپرس امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم؟
نپرس امروز خوب بود یا بد؟ بپرس امروز خوب بودم یا بد؟
زیرا زندگی، پاسخ هر روزه همین پرسش است...
✍️ #عرفان_نظرآهاری
ازدواج_حضرت_علی_و_حضرت_زهرا
💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸
#ازدواج_حضرت_علی_و_حضرت_زهرا
امروز روز ساقی و کوثر است
عروسی فاطمه با حیدر است
.
این خبر سُرُور است
نور کنار نور است
.
گشوده حوریان آسمانی
روی زمین سفره عقد خوانی
بادا مبارک جشن شادمانی
شیر خدا داماد پیغمبر است
.
این خبر سرور است
نور کنار نور است
.
گرفت مصطفی ز دست زهرا
داد به دست آن امام والا
ندا رسید از بهشت اعلا
وصلت این دو فیض جان پرور است
.
این خبر سرور است
نور کنار نور است
.
فاطمه افتخار هر عروس است
شیر خدا انیس هر نفوس است
بر در آنان همه خاکبوس است
فاطمه دلربا علی دلبر است
.
این خبر سرور است
نور کنار نور است
.
خواهی اگر سهم براتت دهند
تا اَبَد از غصّه نجاتت دهند
بهشتیان شاخه نباتت دهند
گو صلواتی که نشاط آور است
.
این خبر سرور است
نور کنار نور است
🔸شاعر:
#استاد_کلامی_زنجانی🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
علی آقا یک بقالی کوچک دارد . کوچکتر از همه بقالی های اطرافش . دو تا از انگشت های دست راستش هم نیستند . نپرسیدم کجا ولی احتمالا جایی زیر دستگاه پرس جا مانده باشند . صبح ها مادر پیرش با لهجه دزفولی و عصرها خودش با ته لهجه جنوبی پشت دخل می ایستد . سالها درگیر اعتیاد بوده ولی سه سال است که پاکی را تجربه می کند . همین چند مورد کافیست تا من ترجیح بدهم همیشه خرید های کوچک خانه را از او بخرم نه بقالی های کناری او . امروز برای مانیما چند تا خوراکی خریدم . مجموعا شد 6 هزارتومان . علی آقا بعد از اینکه کارت را کشید و مبلغ را وارد کرد ، رمز کارت را پرسید و من هم رمز را گفتم . گویا بعد از مبلغ ، دکمه تایید را نزده بود و چهار رقم رمز هم اضافه شد به مبلغ . یکهو زد زیر خنده و گفت : خدا رحم کرد بهت . نزدیک بود یه جای 6 هزار تومن 60 میلیون تومن بکشم .
گفتم : علی آقا؟؟؟ ! یه کم تو چشمای من نگاه کن .
علی آقا با تعجب نگاهم کرد .
گفتم : به فرض هم که می کشیدی . واقعا قیافه من شبیه آدمهاییه که 26 فروردین تو کارتشون 60 میلیون پول دارن ؟
علی آقا با تردید و کمی هم خجالت گفت : خدا وکیلی نه .
گفتم : ما رو از چی میترسونی برادر ؟ 4 رقم اضافه که سهله شما به جای 6هزار ، 60 هزارتومنم می کشیدی عدم موجودی می زد .
همانطور که می خندید موقع بیرون اومدنم از مغازه گفت : راستی نگران نباش ! امشب یارانه ها رو میریزن
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ سه بلای دردناک برای فحشدهندگان
💦💦💨💨
http://eitaa.com/joinchat/600047640Cb0bb48b6d6
🔅بوسیدن قبر ائمه🔅
✍علامه طهرانی رضوان الله:
🔹بوسیدن قبر امام همانند بوسیدن قرآن و دست عالم،بوسیدن روح امام است.و تواضع به عظمت مقام او، نماز خواندن بر سر قبر امامان بالاخص، نه تنها جایز است؛ بلکه ثواب دارد؛آن هم ثوابی که هیچ ثوابی به پای آن نمیرسد.
📚امام شناسی جلد ۱۱
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا رفتن بر سر خاک بیشتر ثواب دارد یا از همان دور هم فاتحه بخوانی کفایت میکند؟
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه مال دنیا برای تو پایدار و نه تو برای مال دنیا باقی خواهی ماند!
📙 نهجالبلاغه،
💦💦💨💨
http://eitaa.com/joinchat/600047640Cb0bb48b6d6
بزن کف مرتضی داماد گشته
بزن کف قلب زهرا شاد گشته
👏👏👏
بزن کف در قدوم ماه داماد
بزن لبخند تا حق را کنی شاد
👏👏👏
چنین داماد را باشد عروسی
که هستی آیدش بر پای بوسی
👏👏👏
عروسی دختر ختم رسولان
عروسی مصطفی را راحت جان
👏👏👏
عروسی مریم و هاجر کنیزش
عروسی کو خدا دارد عزیزش
👏👏👏
عروسی هستی هستی فدایش
عروسی خلق داماد از برایش
👏👏👏
چه دامادی که فخر کائنات است
چه دامادی خداوند ثبات است
👏👏👏
چه دامادی سراپا فخر و عزت
چه دامادی خدای عشق و غیرت
👏👏👏
چه دامادی محمد ساق دوشش
ملائک هم غلام حلقه گوشش
👏👏👏
حلول ماه ذی الحجه و سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) مبارک باد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند تشخیص طالبی و جانا و ملون و...
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند کف قابلمه برق بنداز
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
تمیز کردن نوار لاستیکی درب یخچال
با کمک یک مسواک (یا ابر) با آب گرم و صابون یا پودر صابون نوار را تمیز میکنیم. بعد از تمیز کردن یک دستمال را به روغن یا وازلین آغشته کرده و دور نوار بکشید. با این کار نوار خشک نشده و صدمه نمیبیند. دقت کنید نوار لاستیکی از ورود گرما به یخچال جلوگیری میکند. بنابراین تمیز کردن آن به صورت اصولی ضروری میباشد
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش با پروردگار ❤️❤️
خـــــدایا💞
در این شب زیبا بهاری
دلـــهای
دوســـــتانم را سرشار از نـور✨
شادی ڪـن💓
و آنچه را ڪه به بهــــترین
بندگانت عــطا میفرمایــے به
آنها نیز عـطا فرما🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
شب ✨
شـروع سـکـوت خـــــداسـت💞
او آمـده تـا
نـزدیـکـے زمـیـن ،
تـا تـو آرام تـر از هـمـیـشہ
بــہ خـواب بـروی
شبتون پـر از یاد خدا✨💞
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید چطور یه بطری (گالن) پلاستیکی میتونه کاربردهای خیلی مفید باشه
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد و هفتاد و یک
_هوی مردنی....اون خواهر بد قدمتو از باغچه بکش بیرون تا ناکارش نکردم
_میبینی که اعظم ،تازه اومدم خستم ....دم پر منو خواهرم نباش ،خواهرمن از تو شعورش بیشتر که گلا رو خراب نکنه، تازه اون باغچه رو هادی کاشته بود ،شاید دلم بخاد با لگد خرابش کنم....
*حالا دومت بگیر بوگو گل پودنک
_چیشم روشن، غورباغه رو که زیاد رو بدی برات ابو عطا می خونه. ورپریده بی حیا، نون من میخوری به دخترم بد وبیراه می گی
_جنگ اول به از صلح آخره، روز اوله که من اومدم اینجا *جر راه انداختین
وای به پسون فرداش. من کاری به شما ندارم شمام کارمن نداشته باشین،تازه من و خواهرم نون زمین خودمونو میخوریم، پس هیچ منتی سرما نیست
_گمشو ازجلو چشمم ..رو به چیشه که گربه نداره
بیشتر ازاین جان این را نداشت که با آنها دهن به دهن بگذارد، دست هانیه را گرفت و داخل اتاق نمورش شد.
باید پوستش را کلفت تر از این حرف ها میکرد.
یوسف خان پدر ارمیا،گفته بود با عمویش حرف زده است و تهدیدکرده چند ماه یک بار خودش می آید و ازاو و خواهرش سر میزند و به هر دلیلی هادیه ناراضی باشد قانونی اقدام میکند. امامی دانست این ها دلخوش کنکی بیش نیست وکسی برای او و خواهر معصومش ،که هنوز بهانه ی مادرش را می گرفت وقت نمی گذاردو دل نمی سوزاند.
*کنایه از (حرف اضافی نزن )
*دعوا
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد وهفتاد دو
از ترس بهادر که هر آن ممکن بود از شهر برگردد،شب ها در را قفل میکرد و گنجه ی قدیمیشان را پشت در میگذاشت. همیشه از نگاه هیز او می ترسید.
بچه که بود چند بار قصد آسیب رساندن به اورا داشت .خدا خواسته بودو نجات پیدا کرده بود و بهادر از پدرش ،که آن زمان معتاد نبود کتک مفصلی خورده بود.وقتی سایه ی پدر مثل کوه پشتش بود به خودش جرات جسارت داده بود،حالا که تنها و بی پشتیبان بود چه می کرد؟
چند بار ازاو خواستگاری کرده بود و مادرش جواب رد داده بود .قبل از اینکه سربازی برود قسم خورده بود زهرش را به اوخواهد ریخت.
از طرفی این دلواپسی ها آزارش میداد و از سویی دیگر دلش پر از دلتنگی بود. اما دیگر اشکی برای ریختن نداشت.به خودش قول داده بود دیگر گریه نکند .باید مثل کوه از خودش وهانیه مراقبت میکرد. لحظه ای غفلت ممکن بود یک عمر پشیمانی برایش داشته باشد.
قصه ی نامهربانی اعظم و مادرش نیز برایش تازه نبود.اعظم شانزده سالش بود و هنوزخواستگاری نداشت،قرار بود عمویش به اجبار اورا به هادی بدهدکه هادی عمرش کفاف این تحمیل را نداد.حالا پسر دائی اش به جای او از هادیه خواستگاری کرده بودواین امر باعث تشدید حسادت و کینه ی سوگل و واعظم از او شده بود.
پس برای آنها بد نام شدن او بسی جای شادی داشت. اما او میمرد، ولی از شرف و عابرویش محافظت میکرد.
نان را در* قَتقی که از ظهر مانده بود زد و به دهان هانیه نزدیک کرد. خواهرکش چه لاغر شده بود و از آن لپهای گلگونش خبری نبود.تقه ای به در خورد که باعث شد صدایش را بلند کند.
_کیه ؟
*خورشت
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد و هفتاد وسه
دومرتبه حرفش را بلند تر تکرار کرد که باز جوابی نشنیدو به جایش دوباره صدای در بلند شد .از جا برخاست و نزدیک در رفت .
_کیه ؟.... لال و گنگی حرف نمی زنی؟... من درو رو لال جماعت باز نمی کنم.
_منم هادیه
از صدای بهادر دلش گری پایین ریخت. یقین داشت قصد خوبی از آمدنش ندارد.
_چکار داری ؟ ...سگ الان خونشه تو این سرما
_هنوزم زبونت نیش مار داره.... ولی خوب عیب نداره ،در و باز کن کارت دارم
_ببین بهادر ....دیگه هیچ وقت تا چند متریه این درم نمیای ،چه برسه بخای پشت در بیای، تازه کارم داشته باشی وگرنه ....
_وگرنه چی ؟....مثلا چکار میکنی ؟...
یالا بیا درو باز کن
_گمشو گورتو کن ...وگرنه جیغ میکشم
_بکش ببینم چی میشه ؟ میدونی که هر چی بشه تو اسمت خراب میشه نه من ....میگم تو کرم ریختی ....مادر و خواهرمم شاهد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد وهفتاد و چهار
کم کم وحشت سراسر وجودش را گرفت .اگر این خانواده نقش ای برایش داشتند چه ؟
هر چه سوگل می گفت عمویش باور می کرد.اما نباید میترسید و نقطه ضعف نشان میداد.
_من حرف مردم زیر کفشمه .... ولی بنا به رسوایی باشه اول دامن خودتو اون خواهرتو میگیره ،چون اگه یه دختر خونواده خرابه پس بقیه ام میوه گندیدن ،اعظم که ترشیدس ،از این بیشتر خرابش نکن
_قسم میخورم یه روز خودم اون زبونتوازحلقت نه، از پس کلت بکشم بیرون. قول میدم پشیمون بشی و تقاص این جفتک انداختناتو پس بدی
بهادرلگدی به در زد و رفت ،اما لرزش دستهای او تازه خود را نشان میداد. تاکی باید تن و بدنش میلرزید ؟چقدر می توانست مقاومت کند؟
به طرف هانیه چرخید که سر سفره خوابش برده بود و لقمه اش هنوز در دهانش بود .اگر به خودش قول نداده بود که دیگر گریه نکند دوست داشت زار بزند و از عمق دلش فریاد بکشد.
باید فکری در این باره میکرد.اما هیچ کس پشتش در نمی آمد و همه اورا دختری خیره سر و زبان دراز می دانستند.چقدر جای هادی رشیدش خالی بود که دک وپوز بهادر را به خاک بمالد و اورا ادب کند .
اما زندگی سایه ی پدرش ،مادرش، حمایت برادرش را از او دریغ کرده بود .خودش بود و خواهری کم جان و بی پناه که با تمام بی پناهی اش باید پناه او میشد.خودش را دلداری داد که با تمام این احوال، آسمان و خدایش مال اوست و همان کفایتش میکرد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد و هفتاد وپنج
صدای گریه ی هانیه می آمد. هر چه نگاه میکرد اورا نمی دید.با ترس اینکه چه بلایی سر او آمده پا برهنه کل زمین تازه شخم زده را گشته بود.
بلند صدایش زد و صدای گریه شدید تر شد. پاهایش در زمین یخ زده سِر شده بود و سینه اش از گریه های هانیه انگار شکافته میشد .چرا پیدایش نمی کرد؟ناکام روی زمین نشست و شروع کرد خودش را زدن
ناگهان صدا نزدیک و نزدیک تر شد و از دور قامت مردی نمایان شد. چهره ی مرد در تاریک و روشن ماه معلوم نبود. اما هانیه را در آغوش داشت.
از جایش بلند شد و سمت او دوید. فکر کرد شاید بهادر باشد اما قد و قامتش به او نمی ماند.
نزدیکتر که شد از دیدن شخص روبه رویش متعجب شد، که لبخند زنان به او نزدیک میشد. او آنجا چه میکرد؟
چقدر هانیه در آغوشش آرام بود!
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صدو هفتاد وشش
_این جا این موقع شب چکار میکنی هادیه ؟
چرا مواظب خواهرت نبودی ؟
_ ارمیا!....من....من...نمی دونم... من اینجا چه کار می کنم ؟
چشم هایش وحشت زده باز شد.با وجود سرمای اتاق خیس عرق شده بود .تازه فهمید خواب دیده است .نگاهی به هانیه که کنارش خوابیده بود انداخت و نفس راحتی کشید.
از جا بلند شد و پنجره ی کوچک اتاق را بازکرد.گذرنسیم زمستانی لای موهای چسبیده به گردنش ،کمی گُرگرفتگی اش را خاموش کرد .فجر صادق در آسمان بود وموقع نماز شده بود. بااینکه خواب ساده ای بود اماهنوز قلبش سنگین میزد.
امروز بایدبرای کار به زمین میرفت و همراه کارگرها از یخ زدگی زمین جلوگیری میکردند.با وجود هانیه برایش سخت بود. اما اگر نمی رفت و در خانه می ماند، تا آخر فصل عمویش پولی به او نمی داد.
از همه مهمتر راه وبیراه باید قیافه ی نحس بهادر را تحمل میکرد،که برای دست به آب هم باید مراقب میبود که او خانه نباشد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد وهفتاد و هفت
آرام و بی صدا طوری که هانیه بیدار نشود ،گنجه را از پشت در کنار زد و قفل در را گشود. نا محسوس بیرون را سرکی کشید و به سمت دستشویی که انتهای حیاط بود گام برداشت.
سرمای بیرون باعث شددو لبه ی بافتش را به هم نزدیک کند. حیاط تاریک بود و نور ماه چندان کمکی برای دیدن جلوی پایش نمی کرد. پس با احتیاط قدم بر می داشت که صدای پایی رااز پشت سرش شنید.
قبل از اینکه حرکتی کند دستانی درشت و مردانه دهانش را قفل کرد
و درحصار بازوانی قوی محبوس شد.
دست و پازدن هایش هیچ اثری نداشت وهر چه بیشتر تقلا میکرد بیشتر قفل میشد .
_بهت گفته بودم پشیمون میشی ....کاری میکنم التماس کنی بیام بگیرمت.
صدای منفورش از کنار گوشش باعث شد غالب تهی کند .اگر قصد آسیب زدن به اورا داشت چه می توانست کند؟
ازتقلا خسته شد ودر همان حال نگاه اشکبارش به آسمان افتاد. در یک آن گویی زمان ایستاده بود و او تنها بود.
_خدایا تو بزرگتر از اونی که من ازت گلایه کنم ولی ....این یکیو ازم نگیر ....
_اونجا چه خبره ؟
در تمام عمرش تا این حد از صدای عمویش خوشحال نشده بود.
_یه بار جستی ملخک....
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨
🦋✨🦋
🦋✨
🦋
#مکر مرداب
خشت صد و هفتاد وهشت
_بیا بشین
از معدود مواقعی بود که عمویش با او اینگونه نرم و مهربان صحبت میکرد. به جایی که اشاره کرده بود نگاه کرد و با تردید کمی دور تر نشست.
_ شاید من عموی خوبی برات نبودم ....می دونم چقدر ازمن بدت میاد ولی ....خدا میدونه که من تو رو عین اعظم دوست دارم،تو دختر برادرمی ،ناموسمی
پوزخندی در دلش زدومیدانست این مهر بان شدن عمویش بی علت نیست.
_چی شده عمو ؟
_ وقت نماز صبح دیدم چی شد.
پس دیده بود و فقط برای دور کردن پسر حیوان صفتش یک چخه گفته بود ؟از حرص ناخونهایش را داخل کف دستش فشار داد و با صدای کنترل شده ای گفت
_عمو شما دیدین و هیچ کاری نکردین ؟ شما الان گفتین من ناموس شمام ،گفتین مثل اعظمم براتون ،اگه کسی با اعظم این کار و میکرد، فقط یه صدا براش صاف میکردین که بره و یه فرصت دیگه کارنیمه کارشو تموم کنه ؟
_دختر ....مواظب حرف زدنت باش که غیرت منو زیر سوال نبری ،توچرا اینقدر خیره سر و بی پروایی ؟مادرت همیشه احترام بزرگترو نگه میداشت و زن باادبی بود!همیشه میگفتم زینب از سر سجاد زیاده ولی نمیدونم تو به کی رفتی؟
در دلش هزار جواب برایش داشت ،اما ترجیح داد سکوت کند و بفهمد چه میخواهد بگوید.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨
🦋✨🦋
🦋✨
🦋
#مکر مرداب
خشت صد و هفتاد و نه
_تا حالا به هیچ کس نگفتم ولی به تو میگم که حساب کار دستت بیاد ....
من زورم به سوگل و بچه ها نمیرسه،از بهادرم دلم خیلی خامه،
مطمئنم این کره خر یه نقشه هایی داره،دوست ندارم خدایی ناکرده ....
تو دختر زرنگی هستی منظورمو میفهمی ،مثل یه پسر جنم داری ولی میدونی که حریف بهادر نمیشی ،منم همیشه اینجا نیستم که مراقبت باشم
_شما اگه یه گوش مالی حسابی به بهادر بدین دیگه جرات نمی کنه پاشو کج بذاره
در جوابش سری از روی تاسف تکان داد و گفت
_من میتونم همین امروز دستشو بگیرم بندازمش بیرون، ولی میدونم اوضاع از این بدتر میشه
_پس میگید چکار کنیم؟ ....عمو من هر دفه میام حیاط با هزار نذر و صلوات *یه دری میرم
_فقط یه راه داره، اگه به حرفم گوش کنی جلوی یه آبرو ریزی بزرگو میگیری....من میدونم این پسر ناخلف خاطر تورو میخاد،بیا و زن بهادر شو تا هم این پسر سربه راه بشه و کاری به تو نداشته باشه ،هم من خیالم راحت شه که آبروریزی راه نمی افته.
باورش نمی شد که بعد از این همه ادای عموی دلسوزدر آوردن برای راحتی خودش و خطایی که ممکن بود پسرش انجام دهد چنین راه حلی را پیشنهاد دهد.
*مستراح
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨
🦋✨🦋
🦋✨
🦋۰
#مکر مرداب
خشت صد وهشتاد
با صحبت های عمویش فهمید که بعد از این دیگر در امان نیست. باید کجا میرفت تا از شر آنها در امان می ماند؟اگر تنها خودش بود میتوانست کاری کند، اما با وجود هانیه هیج راه فراری نداشت.
یعنی باید تن به ازدواج با بهادری که از او بیزار بود میداد؟حالا میفهمید وقتی گاهی دردعواهایش با هادی ،به او میگفت مجبور است با اعظم ازدواج کند چقدر او اذیت می شده است. دلش از این اجبار گرفته بود و عاجز بودنش از راه نجات بیشتر آزارش میداد.
کدام راه را باید انتخاب میکرد ؟یا باید بی حرمت می شد و بعداز آن مجبور به ازدواج می شد، یا قبل از آن ازدواج میکرد و خودش را دو دستی کلفت سوگل و اعظم می کرد.
در هر دو گزینه مجبور به ازدواج با بهادر بود. با خود می گفت ای کاش به یکی از خواستگارانش زمانی که مادرش زنده بود جواب مثبت میداد.
آن وقت هم از شر این قوم الظالمین خلاص بود ،هم میتوانست حضانت هانیه را داشته باشد.
_کجایی هادیه؟
صدای انکرالاصوات سوگل در حیاط پیچید و اورا ازفکر کردن به گزینه هایی که هر طرفش را میگرفتی رو به سیاهی میرفت بیرون آورد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399