eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
26.1هزار ویدیو
128 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 مرداب خشت دویست و چهل و سه با این کنایه ی سکینه ذوق ارمیا به عینه کور شد و با صدای آهسته ای چشمی گفت و از صرافت و گفتگو ماند. بعد از صرف ناهار که نصفه نیمه خورده بود با راهنمایی صفدر به طرف اتاقی هدایت شدند.برایش جالب بود که یک مستخدم مرد همه ی کارها را انجام میداد. قبل از اینکه با سکینه خاله به اتاق مهمان وارد شود ارمیا صدایش زدوروبه رویش قرار گرفت و گفت _صبر کن....قبل از اینکه بری استراحت کنی میخام باهات صحبت کنم با خجالتی که تازگی گرفتارش شده بود نگاهش را به سکینه خاله داد تا کسب اجازه کند _برو مادر.... فقط من خیلی خستم، برگشتی آروم بیااگه خوابم برده بود بیدار نشم که سر درد میشم چشمی گفت و پشت سر ارمیا راه افتاد، که وارد اتاقی در همان نزدیکی اتاق مهمان شد.قبل از داخل شدن نا خود آگاه ایستاد و با نگاهش فضای اتاق را بر انداز کرد. از شواهد پیدا بود که باید اتاق خودش باشد. ازفضای کرم رنگ اتاق خوشش نیامدوبا تردید وارد اتاق شد و ترجیح داد در را نبندد _بیا این جا بشین لبه ی تخت نشسته بود و با دست به کنارش اشاره کرده بود.نمیدانست از نزدیک شدن به او هنوز معذب است ؟با این حال به حرفش گوش داد و کنارش نشست _ببین شاید اوایل مادرم رفتار خوبی باهات نداشته باشه اما،تو دختر باهوشی هستی و مادرمنم بر خلاف چیزی که نشون میده مهربونه،میدونم تو میتونی نسبت به خودت جذبش کنی. 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 https://eitaa.com/arzansaraakaliman
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 مرداب خشت دویست و چهل و چهار _خوب اگه از من خوشش نیومد تکلیف چیه ؟ ارمیا با لبخندی دستهای اورا که روی زانوانش مشت شده بود گرفت و گفت _تو الان زن منی ودیگه برای هر اعتراضی دیر شده،مطمئنم تو میتونی تودل مادرم جا باز کنی.منم کمکت میکنم و هواتو دارم با گرفتن دستهایش توسط ارمیا از خجالت دوست داشت زمین باز میشد و اورا در خود جای میداد.چرا نمیتوانست مانند او راحت باشد؟ آرام و نا محسوس دستهایش را عقب کشید و نمایشی موهایی که حتی یک تارش بیرون نبود را داخل روسری هل داد و دستپاچه گفت _من...من نگرانم که مادرت منو نپذیره ....غیر از این ازت یه خواهشی دارم ....خاله برای من خیلی زحمت کشیده راستش.... اینجا خیلی احساس غریبی میکنم ومی خام اگه بشه یه مدت اینجا نگهش دارم با اینکه پیدا بود به ذوقش خورده است با محبت نگاهش کردو جواب داد _حتما ....میگم اتاق مهمونو براش درست و حسابی حاضر کنند از شرم نمی توانست خواسته ی دیگرش را به زبان بیاورد .پس ترجیح داد گفتن آن را به سکینه خاله بسپارد. _خوب ....من دیگه برم یکم بخوابم با گفتن این حرف از جایش بلند شد وبه در نرسیده ارمیا صدایش زد.برگشت و سوالی نگاهش کرد که ارمیا هم از جایش برخاست و روبه رویش قرار گرفت. کلافه دستی به موهایش کشید و گفت _من میدونم تو دختر با حیا و با شرمی هستی و این برای من خیلی باارزشه، نمیگم کم رویی چون ... خنده ی آهسته ای کرد و ادامه داد _چون بارها پرویی و جسارتت رو دیدم ....دوست دارم از این به بعد هم با من راحت باشی، میدونم سنت کمه و زیاد چیزی در این مورد نمیدونی اما ،منو تو دیگه زن و شوهریم،خجالت دیگه بین منو تو معنی نداره، دوست دارم که اول رفیقم باشی، بعد همسرم 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 https://eitaa.com/arzansaraakaliman
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 مرداب خشت دویست و چهل و پنج پشت در اتاق مرجان مادر ارمیا همراه سکینه خاله ایستاده بود.ارمیا جلوتر وارد اتاق شده بود ومنتظر بودنداجازه ی ورودبرای عیادت صادر شود. از اضطراب و دلشوره انگاردلش را سنگ شور میکردندو به جان ناخن های بیچاره اش افتاده بود. _آروم باش دختر!چته افتادی به جون ناخونای بیچاره.انگار حالا اون بنده خدا میخاد بخورتت اینجور میکنی؟ با باز شدن در اتاق، ارمیا با لبخندی بفرماییدی گفت و باعث شد قدم به داخل بگذارند. در نگاه اول تخت بزرگ وسط اتاق توجهش را جلب کرد وبعد زنی تقریبا هم سن سکینه خاله که روی آن به صورت نیم خیز خوابیده بود. _سلام خانم،خدا بد نده،حالتون بهتره انشاءالله؟ سکینه بود که شروع به احوال پرسی کرده بود و اوهم با صدایی آرام جواب داد _ممنونم،خوش اومدین نمی دانست زبان چند متری اش چرا برای یک سلام ساده کار نمی کند و در لحظه ی مورد نیاز قایم شده است. بااین حال با صدای پایینی که فکر کرد تنها خودش شنیده است سلامی داد، که نگاه مرجان نصیبش شد و توانست بهتر اورا ببیند.رنگ چشم های عسلی اش اولین شباهت ارمیا به مادرش را نشان میداد. _علیک سلام ....بیا اینجا ببینم عروس سرش را که بعد از آنالیز اوفوری پایین انداخته بود بالا آوردو نزدیکترشد و جایی کنارتختش ایستاد. _میبینم پسرم شاه ماهی تور کرده 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 https://eitaa.com/arzansaraakaliman
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 مرداب خشت دویست و چهل و شش _چشاتون قشنگ میبینه باحرکت چشم وابروی سکینه سمت مرجان، فهمید که باید دست اورا ببوسد. اصلا از این کار خوشش نمی آمد و دوست نداشت این کار را انجام دهد. در دلش کفری به سکینه خاله غر زدو به ناچار دست راست اورا که با دو انگشتر بزرگ وقیمتی زینت شده بود گرفت و بوسید. با این کار لبخندی بر لبهای مرجان نقش بست که واقعی یا تصنعی بودنش قابل تشخیص نبود. _ببخشید که نیومدم استقبال....چند وقتیه قلبم اذیتم میکنه _ای خانم،مااز این آدما نیستیم که از کوه کاه میسازن و ادا میان ،بلخره آدمه دیگه مریض میشه،انشاءا...شمام بهتر بشی خودت وایسی سر خونه زندگیت _ خالم حرفایی میزنه ،چه فرقی میکنه مریض باشه یا سالم،اینا در هر صورت کارای خونشونو یکی دیگه انجام میده. افکاری که با حرف سکینه خاله به ذهنش آمده بود با سخن شمره و آرام مرجان بهم ریخت _شما که میدونید ....ارمیا تنها بچه ی منه ....آیندش برام خیلی مهمه ....برای ادامه تحصیل باید بره آلمان ....توام اسمت چی بود؟ اصلا این موضوع را فراموش کرده بودکه ارمیا در حال تحصیل در آلمان میباشد.در فکر مانده بودو برای همین سوال اورانشنید _هادیه ....اسمش هادیه اس 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 https://eitaa.com/arzansaraakaliman
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 مرداب خشت دویست و چهل و هفت جوابی که به جای او سکینه داده بود حواسش را جمع کرد. _هادیه! بعد از مکثی که مرجان روی اسمش داشت و آرام آن را تکرار کرد ادامه داد _توهم هنوز سنی نداری ....فکر نکنم چهارده پونزده سالت بیشتر باشه....چهار سال طول میکشه درس ارمیا تموم بشه....تا اون موقع توهم میتونی ادامه تحصیل بدی،حتما سواد داری دیگه؟ با این سوال او که بوی تمسخر میداد دیگر سر بزیری را جایز ندانست و به قول بی بی آن روی زبان درازش آفتابی شد _نه من سواد ندارم،ولی یادمه ارمیا گفته بود از دخترای با سواد خوشش نمیادو برای همین منو انتخاب کرده سپس روبه ارمیا هشدار گونه نگاه کرد و گفت _مگه نه ارمیا؟ ارمیا فوری برای اینکه زبان هادیه کار دستشان ندهد گفته ی اورا تایید کرد وبا لبخندی روبه او گفت _هادیه دختر زرنگیه،اراده کنه میتونه سوادم یاد بگیره،ولی من همین طوری ام قبولش دارم. 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 https://eitaa.com/arzansaraakaliman
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 مرداب خشت دویست و چهل و هشت _ یعنی چی که میخای منو چهار سال تنها بزاری بری آلمان ؟هع....لابد خونه ی دختر خالتم میری؟ _اوه اوه ....پس برای همین دیشب شام نخوردی وبخت النصر بی خدافظی رفتی اتاقت؟ ارمیا در حالی که روبه روی او روی صندلی زیر آلاچیق مینشت با ته خنده ای جوابش را داده بود. _پس چی؟ توام مثل مامانت پیش خودت گفتی هادیه که یه دختردهاتی بی سواد،بزارمش تو آب نمک هر وقت خیس اومد و لازمش داشتم بیام سراغش _این حرفای بیخودو بذار کنار،اولا که مامان نمیدونه من خیلی وقته کارای انتقالیموانجام دادم تاهمین جا درس بخونم وبابا در جریانه، دوما.... این چه حرفیه خاله سکینه میگه ؟ _کدوم حرف ؟ _خودتو به اون راه نزن، یعنی چی به خاله گفتی فعلا نمی خای ما زندگیمونو شروع کنیم؟ با این حرف دوباره دختر سربزیر و خجالتی شد و لپ هایش گل انداخته و سکوت کرد. _پس من برای چی اون همه موقعیت و ول کردم اومدم اینجا درس بخونم ،نخیر عزیزم،از این یکی کوتاه نمی یام 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 https://eitaa.com/arzansaraakaliman
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 مرداب خشت دویست و چهل و نه سه روز بود که باهمه ی سرکشی و قلدری که داشت نتوانسته بود حریف ارمیا شود و با راهنمایی مادرانه ی سکینه، که مثل مادرهوایش را چه جسمی وچه روحی داشت ،زندگی مشترکش رابا ارمیا شروع کرده بود . دیروز صبح که مرجان فهمیده بود ارمیا قرار نیست به آلمان برود خانه را روی سرش گذاشته بود و اعتصاب غذا کرده بود.شاید فکر میکرد وجود هادیه مانع پیشرفت پسرش میباشد. تصمیم گرفته بود با کمک ارمیا پیگیر‌تحصیلش شود وخود را پله به پله بالا بکشاند.با خود فکر میکرد مگر نه اینکه برادرش هادی در سن پانزده سالگی شروع به یادگیری کرده بود و اگر جوان مرگ نمیشد حتما تا الان به جاهای خوبی رسیده بود. ارمیا هم ازاین تصمیم او استقبال کرده بود و پیگیر مدرسه ی شبانه روزی برای او شده بود.مصصم بود که در برابرسختی هایش کم نیاورد و به مرجان ثابت کند که چیزی از دختر خواهرش که فهمیده بود اسمش مهسا است کم ندارد دستی به موهای کوتاهش که ارمیابا اولین نگاه ،از علت کوتاه شدنش پرسیده بودکشید.با وجود کوتاهی موهایش باز هم زیبا بود وسیمای دخترانه اش معصومیت خاصی را در صورتش نمایان میکرد. ارمیا صبح زود دنبال کارهای دانشگاهش رفته بود و قول داده بود از شروع سال جدید اوهم به مدرسه ی شبانه روزی برود.بورس را از روی میز توالت برداشت تا مرتب و تمیز سر میز صبحانه حاضر شود.هر چند به علت حضور صفدر باید باروسری میرفت. _هادیه ...دخترم 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 https://eitaa.com/arzansaraakaliman
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 ☘🌼☘🌼☘🌾 🍀🌼☘🌼🌾 ☘🌼🍀🌾 ☘🌼🌾 ☘🌾 🌟 مرداب خشت دویست و پنجاه با صدای سکینه خاله بورس را کنار گذاشت و به احترامش از روی صندلی برخاست _جانم خاله سکینه خاله که نصف تنش هنوز بیرون از در مانده بود با نگاهی به اتاق آرام گفت _تنهایی؟ _آره خاله بیا تو با این حرف انگارخاطرش آسوده شده باشد، از حالت منقبض درآمد و خودرا داخل اتاق انداخت ولبه ی تخت نشست. _ببخش عزیزم،در باز بود هرچی ام صدات زدم جواب ندادی،اینه که بدون اجازه سرک کشیدم _خاله نگو .... شما سرک نکشی پس کی سرک بکشه؟ با خنده ادامه داد _سرک بکش خاله که من قربون سرکتم میرم _پدر صلواتی زبون باز،بیا بشین مثل چوب بالا سرم واینستا کارت دارم از حدسی که در ذهنش جرقه زد ناراحت کنارش نشست _خدارو شکر تا حدودی خیالم ازت راحت شده،انشاءالله اون دنیا زینبم ازم راضی شده باشه،دیگه وقتشه برم سر خونه .... بااضطراب وسط حرفش آمدو نگذاشت حرفش را ادامه دهد _خااله.... اگه بخای بری منم باهات میام گفته باشم 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 https://eitaa.com/arzansaraakaliman
        👇تقویم نجومی سه شنبه👇                  ✴️ سه شنبه 👈5 تیر / سرطان 1403 👈18 ذی الحجه 1445👈 25 ژوین 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍀عید سعید غدیر خم بزرگترین عید مسلمین. الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین و ائمه المعصومین علیهم السلام. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🐪 امام حسین علیه السلام در مسیرش به کربلا در منزل دهم " خزیمیه " اتراق کردند. 👍قتل عثمان توسط مردم مصر و مدینه " 35 ❤️ بیعت مردم با امام علی علیه السلام و اولین روز خلافت ظاهری امیر مؤمنان علیه السلام. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ✅مسافرت. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅شراکت و امور مشارکتی. ✅داد و ستد و تجارت. ✅خون دادن و حجامت. ✅آغاز بنایی و خشت بنای عمارت. ✅خرید دکان و محل کسب. ✅پیگیری اقدامات قضایی. ✅خواستگاری عقد و ازدواج. ✅و قرض و وام دادن و گرفتن خوب است. 🚖سفر : مسافرت خوب است. 👶مناسب زایمان و نوزاد زندگی خوبی خواهد داشت. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🔭  احکام نجوم. 🌓 امروز قمر در برج دلو است و برای امور زیر خوب است : ✳️رفتن به منزل نو. ✳️ختنه و نام گذاری کودک. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️معامله خانه و آپارتمان. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️و امور شراکتی و مشارکتی نیک است. 👨‍👩‍👧‍👦مباشرت امشب شب چهارشنبه : مباشرت برای سلامتی مفید است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، باعث قوت بدن می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن  روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که امشب شبِ چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 19 سوره مبارکه "مریم "علیها السلام  است. قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما... و از معنای آن استفاده می شود که فرستاده ای از جانب فرد بزرگی نزد خواب بیننده بیاید و خبرهای دلپسند و خاطر خواه به او برسد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. کتاب تقویم همسران صفحه 115 ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 📚 منبع مطالب: تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان برای خرید کتاب تقویم همسران به آیدی @tl_09123532816 مراجعه فرمایید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌸السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُحْیِیَ مَعَالِمِ الدِّینِ وَ أَهْلِهِ... سلام بر تو و نَفَس مسیحایی تو که روح زندگی را در کالبد مرده ی نشانه های دین خدا می دمد تا قلب اهالی ایمان با تپشی عاشقانه زندگی حقیقی را از سر بگیرند. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. ╭─═ঊঈ💖🌺💖ঊঈ═─╮ https://eitaa.com/matalbamozande1399