🔆💠🔅💠﷽💠🔅
🎨 رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون
✍یکی از ضرب المثل هایی که در بین عموم رایج است و با طب سنتی در ارتباط است ضرب المثل “رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون” می باشد. از نظر طب سنتی، پوست آیینه ای از کیفیاتی است که در کل بدن حاکم است و نشان دهنده مزاج آدم هاست و هر کدام از اختلالاتی که در یکی از ارگان های بدنمان ایجاد می شود، می تواند در ظاهر و پوست فرد هم منعکس می شود. رنگ پوست و زبان، ارتباطات دقیقی با وضعیت کبدی و وضعیت هضم های چهارگانه بدن دارد. البته در این ضرب المثل علاوه بر پوست، کل رخساره را بیان می کند. بین حالات چشم و زبان و تغییرات عضلات رخسار یک فرد، ارتباطات خیلی محکمی با کیفیات درونی او برقرار است.
رنگ پوست و نوع طبع نیز با هم مرتبط هستند، افراد با طبیعت گرم و تر، معمولاً پوست سرخ و سفید و گلگونی دارند و افراد با طبع گرم و خشک، پوستی با رنگ گندمگون متمایل به زردی داشته و صاحبان مزاج سرد و خشک، تیرگی خاصی در پوستشان وجود دارد و پوستشان شفاف نیست، افراد با طبیعت سرد و تر نیز عموماً پوست سفید و روشن دارند. حالات عضلات صورت نیز ارتباط نزدیکی با اعراض نفسانی و احوال روحی و روانی ما دارند. افراد شاد، معمولاً چهره های خندان و گلگون تر و ابروی گشاده دارند. افراد غمگین و افسرده معمولاً سگرمه توهم، ابروهای درهم و نگاه رو به پایین دارند و گوشه های لبانشان عمدتاً آویزان است.
🌸 این حالات عضلات و اعضای صورت، نه تنها یک ارتباط خیلی قوی با احوال جسمانی ما دارند، لکه با حالات روحی ما نیز مرتبط هستند که در ضرب المثل این حالات تحت عنوان “سر درون” بیان شده است.
📚سایت دکتر روازاده
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
۲۶ آبان ۱۳۹۸
ناصر:
♦️پیر مردی با چهرهای قدسی و نورانی وارد یک مغازه طلا فروشی شد.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فروشنده با احترام از شیخ نورانی استقبال کرد.
پیرمرد گفت: من عمل صالح تو هستم...
مرد زرگر قهقههای زد و با تمسخر گفت: درست است که چهرهای نورانی دارید اما هرگز گمان نمیکنم عمل صالح چنین هیئتی داشته باشد.!!
در همین حین یک زوج جوان وارد مغازه شدند و سفارشی دادند.
مرد زرگر از آنها خواست که تا او حساب و کتاب میکند در مغازه بنشینند.
با کمال تعجب دید که خانم جوان رفت و در بغل شیخ نورانی نشست ، با تعجب از زن سوال کرد که چرا آنجا در بغل شیخ نشستی؟!!
خانم جوان با تعجب گفت کدام شیخ ؟حال شما خوب است!!؟ از چه سخن می گوئید؟ کسی اینجا نیست. و با اوقات تلخی گفت : بالاخره این قطعه طلا را به ما می دهی یاخیر؟
مرد طلا فروش با تعجب و خجالت طلای زوج جوان را به آنها داد و مبلغ را دریافت کرد. و زوج جوان مغازه را ترک کردند.
شیخ رو به زرگر کرد و گفت: غیر از تو کسی مرا نمیبیند و این فقط برای صالحین و خواص محقق می شود.
دوباره مرد و زن دیگری وارد شدند و همان قصه تکرار شد.
شیخ به زرگر گفت من چیزی از تو نمیخواهم . این دستمال را به صورتت بمال تا روزیت بیشتر شود .
زرگر با حالت قدسی و روحانی دستمال را گرفت و بو کرد و به صورت مالید و نقش بر زمین شد .
شیخ و دوستانش هرچه پول و طلا بود برداشتند و مغازه را جارو زدند...
بعد از ۴ سال شیخ روحانی با غل و زنجیر و اسکورت پلیس وارد مغازه شد.
افسر پلیس شرح ماجرا را از شیخ و زرگر سوال کرد و آنها به نوبت قصه را باز گفتند.
افسر پلیس گفت برای اطمینان باید دقیقا صحنه را تکرار کنید و شیخ دستمال را به زرگر داد و زرگر مالید و نقش بر زمین شد و اینبار شیخ و پلیس و دوستان دوباره مغازه را جارو زدند.
نتیجه قصه:هر چهار سال انتخابات تکرار می شود 🤔😁
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۷ آبان ۱۳۹۸
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
✅ضررهای مسواک پلاستیکی
✍یکی از عوامل خرابی دندان ها استفاده از مسواک های پلاستیکی است، مسواک پلاستیکی احتیاج به خمیر دندان دارد و میکروب خیلی زود نسبت به خمیر دندان مقاوم می شود و خود مسواک پلاستیکی هم سازگاری با دهان و دندان ندارد و قابلیت تجمع میکروب در آن زیاد است.
آمار روزافزون مشکلات لثه و دندان ها شاهدی بر صحت ادعای فوق است. مسواک های رایج امروزی مینای دندان را هم از بین می برد.
برای تمیز نمودن دندان های خود از چوب اراک استفاده نموده که هم مسواک است و هم خمیر دندان و هم مورد سفارش معصومین علیهم السلام و تحقیقات علمی هم این مطلب را تایید نموده است.
📚سایت دکتر روازده
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
۲۷ آبان ۱۳۹۸
✅ضد عفونی کردن یخچال با پیاز
✍مقداری پیاز برش زده را در یخچال بگذارید با اینکار تمام میکروب های یخچال را از بین می برد
⛔️حواستان باشد پیاز مانده در یخچال را به هیچ وجه مصرف نکنید!
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۷ آبان ۱۳۹۸
۲۷ آبان ۱۳۹۸
میدانید به چه دلیل نباید پا رو پا انداخت
افزایش فشار خون
التهاب وتضعیف سیاهرگها
ایجاد لخته خون
وریدهای واریسی
بهم خوردن تراز مفصل لگن
اثر روی اعصاب و عروق پا
📣لطفا نشر دهید🏵🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۷ آبان ۱۳۹۸
✨﷽✨
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ حق رعیت
✍ای کسی که بر مردم حکومت میکنی و زمام امور آنها را بدست گرفتهای بدان که رعیت را بر گردن تو حقوقی است که ملزم به رعایت آن میباشی. بدان که حکومت تو بر آنها ناشی از قوت تو و ضعف ایشان است؛ پس بهتر آن است که کفایت و رعایت کنی کسی را که ضعف و ناتوانیش او را رعیت تو ساخته است؛ و حکم تو را بر او نافذ گردانیده است و نمیتواند که با تو به مخالفت پردازد و برای استیفای حقش علیه تو قیام نماید و فرمانت را سر پیچی کند چون قوت و قدرتی ندارد.
چنانکه برای رهائیش از تو نمیتواند به کسی اتکا کند مگر به خداوند متعال. پس نسبت به رعیت رحیم و مهربان باش و برای حفاظت جان و مال و ناموس رعیت و حمایت از آنان لحظهای غافل نباش؛ برای آسایش و آرامش آنها تلاش کن و با حلم و بردباری با ایشان برخورد نما و باید بدانی که تو به فضل خداوند و لطف او حکومت را به دست آوردهای پس خدا را شکرگزار باش؛ زیرا کسی که شاکر باشد خداوند نعمت بیشتری به عطا میکند و قوتی نیست مگر به قوت خداوند.
📚منبع: رساله حقوق امام سجاد(ع)
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۷ آبان ۱۳۹۸
۲۷ آبان ۱۳۹۸
روناس( فوه)
#گیاه شناسی
#روناس از نظر طب قديم ايران گرم و خشك است .
روناس طبق گفته بولس: پاک کننده کبد وطحال و کلیه هاست بطوریکه بعداز مصرف بیمارخون ادرارمیکند وظاهر پوست راتمیز میکند
♦️1)باز كننده گرفتگي ها در بدن است
♦️2) ادرار آور است و حبس البول را درمان مي كند .
♦️3)براي معالجه بيماري فلج آنرا با عسل مخلوط كرده و به بيمار بدهيد .
♦️4)ترشح شير را زياد مي كند.
♦️5)درد سياتيك را رفع مي كند.
♦️6)يبوست هاي سخت را معالجه مي كند .
♦️7)اشتها آور است.
♦️8)قاعده آرو است .
♦️9)خارش پوست را برطرف مي كند بدين منظور مي توان از ضماد استفاده كرد و يا اينكه جوشانده آنرا در وان حمام بريزيد و مدتي در آن استراحت كنيد .
♦️10)اوره خون را پائين مي آورد .
♦️11)جوش خوردن استخوان شكسته را تسريع مي كند .
♦️12)تورم را در بدن از بين مي برد .
♦️13 از كمپرس جوشانده روناس براي رفع بيماريهاي پوستي استفاده كنيد .
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۷ آبان ۱۳۹۸
جانم فدای نام شما
يا صاحبالزمان
قربان آن مقام شما
يا صاحبالزمان
جان ميدهم بخاطر
يک لحظه ديدنت
دل عاشقٍ سلامِ شما
يا صاحبالزمان
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
وصبحتون بخیردوستان🌸🌻
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۷ آبان ۱۳۹۸
گویند در عصر سليمان نبی پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد،
اما چند كودک را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند
همين كه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نمود .
پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من مُتصور نيست.
پس نزديک شد، ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد.
شكايت نزد سليمان برد.
پیامبر آن مرد را احضار کرد، محاكمه و به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم داد.
آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت:
چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند،
بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد!
و گمان بردم كه از سوى او ايمنم
پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد
تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند...
علامه دهخدا
🌹بـا فروارد کردن مطالب کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۷ آبان ۱۳۹۸
#قسمت_سی_و_دوم_دالان_بهشت🌹http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
محبتی كه گهگاه احساس می كردم وجودم گنجایش تحملش را ندارد. حس سعادت شیرینی كه برای هر انسانی می تواند بهشتی مجسم در این دنیا باشد و من سرمست این باده بی نهایت برای باقی عمر پایبند وجودی كه با زنجیرهای مهر و عاطفه من را به اسارت در می آورد.
آن شب در حالی كه عطر گل های مریم فضا را انباشته بود و با وجودی سرشار از عشق دست در دست محمد در سكوتی شیرین از پنجره ریزش برف ریز و تندی را نگاه می كردم كه مثل پرده ای پنجره را پوشانده بود ، به همه آنچه گذشته بود فكر می كردم. نمی دانم خود محمد می دانست با این كارها و حرف هایش با من چه می كرد ، یا نه. ولی من ، سال ها بعد فهمیدم كه تك تك آن صحنه ها حرف ها و رفتارهایش چه طور ، مثل نقش روی سنگ ، برذهن و قلبم حك شده است.
مثل خاطره آن روز و آن شب كه برای همیشه زنده و تازه توی ذهنم ماند و آن گردنبند كه یادگار آن خاطره و عزیزترین دارایی زندگی ام شد و تقریبا دیگر هیچ وقت از من جدا نشد و از گردنم در نیامد.
فردای آن روز ،وقتی زری با آب و تاب از مهمانی روز قبل می گفت، ته دلم اصلا حس نکردم که دلم از نرفتن می سوزد، تازه از این که پیش محمد مانده بودم بینهایت راضی هم بودم.
آن مهمانی به زری هم خیلی خوش گذشته بود و هم برایش سرنوشت ساز بود . چون چند روز بعد از طرف عمه پیغام دادند که یکی از هسایه هایشان می خواهند برای خواستگاری زری بیایند. خواستگار پسر یکی یکدانه خانواده ای متدین و خوشنام بود که در رشته پزشکی در انگلیس تحصیل می کرد. قرار خواستگاری که گذاشته شد هرچه من و زری ذوق می کردیم محمد بی میل و مردد بود و محترم خانم دلشوره داشت.
وقتی علت تردیدش را پرسیدم خیلی راحت گفت: زری سنش کمه.
با تعجب و حیرت در حالی که فکر می کردم زری همسن من است ، فقط طلبکارانه نگاهش کردم و چیزی نگفتم.
با خنده گفت: می دونم! می دونم! دردسر همینه دیگه الان اگه من این حرفو بزنم همه همین فکر رو می کنن.
مطمئن نبودم فکرم را درست حدس زده یا نه؟ مردد پرسیدم: چه فکری؟!
همین که فکر می کنی زری همسن توست! مگه طلبکاریت به خاطر همین نبود؟!
ماتم برد. به شوخی بازویش را نیشگون گرفتم و با اعتراض گفتم: کی گفته تو همیشه سر از فکرهای من در بیاری. شاید من نخوام تو بفهمی به چی فکر می کنم!
همان طور که سعی می کرد دست هایم را نگه دارد خندان گفت: اولا که واضح بود تو به چی فکر می کنی ، تازه غیر از من کی باید بدونه توی فکر تو چی می گذره؟!
ا،شاید من نخوام.
یکدفعه با لحنی که دیگر تقریبا جدی بود گفت: مگه چیزی هم هست که تو بخوای از من پنهان کنی؟!
- نه، ولی دوست دارم خودم بهت بگم، نه این که تو همه چیز را خودت بفهمی، این جوری احساس خنگی می کنم!
در حالی که با محبت محکم در آغوشم می گرفت و می خندید مثل کسانی که می خواهند بچه لوسشان را مجاب کنند، گفت: عزیز دلم ، چرا فکر نمی کنی از بس دوستت دارم و از بس تو ماهی و بی غل و غش، فکر تو می خونم ، این چه ربطی به خنگی داره؟
شانه هایم را بالا انداختم و گفتم: نمی دونم راستی حرفتو حرف نیار، اول بگو ببینم مگه زری همسن من نیست، چرا می گی زوده ازدواج کنه؟!
- الان اگه بگم وضع ما فرق می کرد، هم تو و هم بقیه می گین چه فرقی ؟ مگه نه؟ ولی مهناز فرقش اینه که من اگه تو رو نمیشناختم،یعنی اگه بهت علاقه پیدا نکرده بودم، غیر ممکن بود توی این سن و با دختری همسن تو ازدواج کنم. زری هنوز خیلی وقت داره، اگه درسش رو تموم کنه بعد ازدواج کنه، خیلی بهتره.
در حالی که وانمود می کردم بهم بر خورده گفتم: جنابعالی هم اجبار نداشتی با من و توی این سن ازدواج کنی.
رویم را برگرداندم . سعی کرد صورتم را به طرف خودش برگرداند و گفت: خود بد جنست می دونی که اجبار داشتم.
با حالت قهرآلود پرسیدم: می شه بفرمایین چه اجباری؟!
هنوز چانه ام را با دستش نگه داشته بود توی چشمانم خیره شد و گفت: تو نمی دونی؟!
چرا من در هیچ حالتی طاقت نگاه های مستقیم محمد را نداشتم ، نمی دانم، انگار بند دلم پاره شود، دلم هری فرو ریخت و احساس کردم چیزی نمانده چشم هایم غرق اشک شود. دلم تاب نمی آورد .
سرم را پایین انداختم و ته دلم فکر کردم خدا را شکر که مجبور شدی!
محمد دوباره پرسید: جواب منو ندادی؟
با حالت قهر از جایم بلند شدم به سمت در رفتم و رویم را برگردانم و جدی گفتم: با این که علت اجبارت را نمی دونم... مکث کردم، دیگر در را باز کرده و تقریبا بیرون از اتاق بودم، چند لحظه به محمد خیره شدم که منتظر بود و جدی نگاهم می کرد و فکر می کرد واقعا قهر کرده ام و ناراحتم.
بعد مثل بچه های تخس با صدای بلند و خنده گفتم: ولی خدا را شکر که مجبور شدی!!!
محمد نیم خیز شد که دنبالم کند، در را بستم و فرار کردم.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک
۲۷ آبان ۱۳۹۸