💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#نوستالژی از کتاب هنر😃
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سنگاپور جنگل در شهر😍
طراحیهای بسیارزیبای مهندس سنگاپوری که جنگل رودرشهربه نمایش درآورده
ونظرهزاران توریست روبه این شهرجلب کرده 👍👍
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حماسهای_دیگر_از_دههنودیا
پسر دهه نودی برای بازی آنلاین 59 میلیون تومن رو از کارت مادرش برداشت و خرج کرده!
🤯😂
قیافه مامانشو دوست داشتم ببینم...😐
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چند سال پیش عید تصمیم گرفتیم دو سه روز بریم مسافرت شهر خرم آباد....خونواده ما و خواهرم و مامان بابام .....مامانم توی ماشین ما صندلی جلو نشسته بود و من و دخترم عقب ماشین بودیم. و ما هم آدرس بلد نبودیم ....توی ترافیک گیر کرده بودیم و می خواستیم بدی قلعه ی فلک الافلاک......شوهر من به مامانم که جلو نشسته بود به مامانم گفت حاج خانوم شیشه رو بده پایین از این آقاهه بپرس قلعه فلک الافلاک از کدوم طرف باید بریم .....
مامان خانوم منم خیلی شیک و با اعتماد به نفس یه آقایی رو صدا کرد و گفت حاج آقا ببخشید قلعه ی فلج الاطفال از کدوم طرفه؟؟؟؟
یعنی ماشین و هر کی توی پیاده رو بود نقش روی زمین شدیم🤣🤣🤣🤣
هنوزم شوهرم مامانم رو با این سوتی خیلی اذیت می کنه😂😂
#سوتی_دادی 😂
#سوتی_بامزه_بفرست 😅
┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
الان بچه پنج ساله مایکروسافتو هک می کنه کسی جدی نمی گیردش
بعد من بچه بودم واسه تلویزیون صناممون بیدار باش تنظیم می کردم بم میگفتن مهندس کامپیوتر😄😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از لحاظ صدا... 😂
وقتی ی مدت تنبلی میکنی ودرهاروروغن کاری نمیکنی اونا هن صداشون درمیاد😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨ #داستان طنز
#سعی_میکردم_مثل_بلور_نشکن_از_کت_و_شلوارم_مراقبت_کنم
#سیدمحمد_میرموسوی
قسمت اول
پس از گذشتِ سالها، هنوز دوستم ماجرا را فراموش نکرده و دلش میخواهد بزند توی کلهام. من مثل گذشته همانطور مظلوموار و ماتومبهوت نگاهش میکنم. وقتی فکر میکنم، میبینم راست میگوید. اما من همین بودم و همین! چهکار میتوانستم بکنم؟!
روزهای تنگدستی بود که او را دیدم. از بچگی هیکلی تنومند داشت و سری ناترس. وقتی حالوروزم را دید، چنان دلش سوخت که میخواست بزند زیرِگریه!بعد دستِ کلفت و گوشتآلویش را به سرِ نیمهمویم کشید و یکی،دو بار مانند کسی که با پشت انگشتان به پوست هندوانه میکوبد تا ببیند خوب رسیده است یا نه، به سرم کوبید و بعد با لحنِ مهربان گفت: «غصه نخور جانم! اینکه غصه ندارد!»
انگار میخواست با این لحنِ مسخره سرِ منِ بیچاره شیره بمالد و دلداریم بدهد اما من ماتومبهوت نگاهش کردم و گفتم: «یعنی چه؟! پس این روزها، چه چیزهایی غصه دارد؟»
لحظهای یکوری نگاهم کرد و بعد انگار چیز تازهای به یادش آمده باشد، یکدفعه با لحنِ طلبکارانه گفت: «اصلا چرا وام نمیگیری و نمیزنی به زخم و زگیلهای زندگیت؟»
چون تجربه گرفتنِ وام را نداشتم، دهانم وا ماند و تنم مورمور! و تهِ چشمانِ خرماییام ریزکی چروک برداشت. داشت حرفهای گنده میزد! برای لحظهای معصومانه نگاهش کردم. باز با همان لحنِ طلبکارانه گفت: «چه شده، انگار جا زدی؟!»
سرم را گرفتم پایین و با ترس و صدایی که شبیه بانگِ خروسِ نابالغ بود، گفتم: «میترسم!»
قاهقاه خندید. چند لحظه با نگاهِ عاقل اندر سفیه به من زل زد. مثل ابلهها نگاهش کردم. وقتی به خود آمدم با لحن آرامی گفتم: «وام سخت است! مفت و مجانی نیست که! یک روزه خرج میشود و باید دولا پهنا پس داد!»
با لحن تاسفانگیزی گفت: «ای بابا!»
یکی، دوتا ضربه به سرم کوبید؛ وقتی دید آخآخ میکنم و دردم میآید با لبخندِ مضحکی گفت: «حالا میگیری، بعد خُردخُرد پس میدهی. من هم گرفتار وام هستم.اگر هم نداشتی دارت که نمیزنند. تو دیدی کسی را به خاطر بدهکاری دار بزنند؟!»
میخ شدم تو چشمانش و راست گفتم از وام و بدهی میترسم. مرغی که انجیر میخورد، نوکش کج است!
بعد من را در آغوش گرفت و تشویقم کرد که مثل همه آدمها اندکی دلوجگر و شهامت داشته باشم.
با اینکه شنیده بودم رییس شعبه اندکی بدعنق است و وام گرفتن از او کار حضرت فیل، اما پس از مدتی چنان دلوجرات پیدا کردم که خودم هم باورم نشد.
دلم را زدم به دریا و تقاضای وامِ یک میلیون تومانی کردم.
کارمندی که صورتش شش تیغه بود و بفهمی نفهمی اندکی روغن از آن میچکید، با لبخند زورکی گفت: «یک میلیون؟!»
با همان شهامت حتی جسورتر گفتم: «بله...بله! یعنی به ما نمیآید؟!»
لبخندی که شبیه به خوردنِ خرمالوی جنگلی در صبح ناشتا بود، هنوز از گوشهلبهایش محو نشده بود. سرش را تکان داد و نگاهی به قدوقامتم انداخت وگفت: «چرا...چرا نیاید؟ ماشاءالله خیلی هم میآید. منظورم این است که این مبلغ کم است. بیشتر بگیرید. این همه پول، شما یکمیلیون میخواهید؟!»
بعد سرش را گرفت پایین و مرموزانه خندید. با تحکم گفتم: «این اول کار است آقا. راه و چاه را یاد بگیرم، میزنم توی سر چند میلیونی! حالا ببین!»
کارمند که انگار از صراحت لهجهام خوشش آمده بود، سرتکان داد:
«این درسته. یعنی درستتره.»
یکی دیگر دستش را گذاشت زیر چانه باریکش و مات و مبهوت به من خیره شد. برای اینکه ثابت کنم چم و خم کارها را میدانم، با لحن ادیبانه و چاشنی مثل گفتم: «اگر نخوردیم نان و انگور، ما دیدیم دست مردم!»
لحظهای سکوت برقرار شد....
ادامه دارد...
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
من بعد از رفع مشکلی که واسم پیش اومده :))))))))
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d