#قسمت_هشتاد_و_هشتم_دالان_بهشت🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
امیر پرخاش کنان حرف مادر را قطع کرد و گفت: ،هه به همین خیال باشین، اگه شما محمد رو هنوز نشناختین، من خوب می شناسمش، محمد هیچ حرفی رو بیخود نمی زنه، وقتی هم زد، دیگه تمومه، فکرهایش رو کرده، تصمیمش رو هم گرفته، خاطرتون جمع. بابا قضیه این ها مال یک روز و یک ساعت نیست، آخه شما چرا حرف منو نمی فهمین؟!
باز چشمش به من افتاد و به طرفم هجوم آورد.
آن روز در کمال تعجب دیدم دلم می خواهد کتک بخورم، دلم می خواهد یک جوري خودم را مظلوم و قابل دلسوزي ببینم و براي خودم دل بسوزانم، تا بلکه درد کتک و احساس مظلومیت از عذابم کم کند. ولی مادر و علی دوباره نگذاشتند. مادرم همچنان سعی داشت قضیه را یک اختلاف ساده بداند و همین امیر را بیش تر از کوره در می برد.
آخه مادر من، هی نگو ساکت، تا کی می خواي با سکوت و مدارا زندگی کنی؟! سعی کن بفهمی،
قضیه یک چیزي بالاتر از سوءتفاهم و جر و بحث است که محمد قید همه چیز را زده؟! که تا این
گفته نمی خوام، گفته، باشه.
با این حرفش یکدفعه اشک به چشمم هجوم آورد. به یاد آوردم که او بود که قید مرا زد، و این
واقعیت تازه انگار توي ذهنم معنا پیدا می کرد و عظمت مصیبتی را که پیش آمده بود، باور می
کردم.
امیر در حالی که رگ هاي گردنش از غیظ متورم بود، گفت: آره آبغوره بگیر، این قدر گریه کن
که چشم هات کور بشه، بدبخت. حالا کو تا بفهمی چی به سرت اومده ، گریه هات حالا بعد از اینه.
هر چه مادر با بی حالی امیر را دعوت به آرامش می کرد، آتش غضبش شعله ور تر می شد.
براي چی باید ساکت باشم؟! با همین ملاحظه هاي بیخودیتون، شلوس کردین، بدبختش کردین، بابا بسه دیگه، همه مثل شما حوصله ندارن ناز این تحفه رو بکشن، یک مسافرت دو سه روزه ما با این ها رفتیم. شما که نبودین عزیز دردونه تون رو ببینین. زن من نبود، خواهرم بود. دلم می خواست خفه ش کنم، واي به حال اون بدبخت. هر دفعه ما با این ها رفتیم بیرون، شما که نبودین ببینین چه اداها که از خودش در نمی آره؟ چقدر بهتون تذکر دادم؟! هی گفتین دخالت نکن، چیزي نگو، درست می شه.
حالا درست شد؟! خیالتون راحت شد؟! مادر من، محمد چند وقت بود که ناراحت بود. توي همین
چند ماهی که من بدبخت هی به شما اخطار کردم و شما انگار با این تحفه رودروایسی داشتین یک
تو، بهش نگفتین. حالا تازه حرف هاي من مال رفتارهاي بیرون و توي جمعش و با غریبه ها بود.
دیگه توي خونه و بین خودشون ، خدا عالمه که چه غلطی کرده؟ خلاصه این که می گن خلایق هر چه لایق، راست می گن. حالا بگرد یکی لنگه خودت پیدا کن. تازه خانم ناراضی هم بودن!!! فرمودن پشیمون شدن . بی چاره فکر می کنی کی این وسط ضرر کرد؟! اون که راحت شد، جونش رو برداشت و رفت، خلاص.
این تویی که بدبخت شدي و نمی فهمی.
یکدفعه مثل این که دوباره جوش بیاورد، پرخاش کنان و با شدتی بیش تر رو به من فریاد زد: بشین
فکر کن ببین به چی می نازي؟ آخه به چی می نازي که من نمی فهمم؟ به فهم و کمالت؟! به
تحصیلات بالایت؟! به علم و معرفتت؟! به فهم و شعور اجتماعیت؟! به آداب دانی ات؟! به چی؟! چرا لالی؟! بگو دیگه، بگو، به این چشم و ابرویت، که بدبختت کرد و به این پدر و مادري که لوس و
نازپرورده و عزیز دردونه ت کردن، د بگو، حرف بزن! ولی این جاش رو دیگه نخونده بودي که
چشم و ابرو با کله پوك و احمق به درد زیر گل می خوره، نه؟!
فریاد اعتراض آمیز مادر بلند شد و من زار زنان سر روي زانویم گذاشتم. به تلخی گریه می کردم و در دل به درستی حرف هاي امیر فکر می کردم .
امیر در جواب اعتراض مادر گفت: نترسین، عزیز دردونه تون با این حرف ها نمی میره. فکر می
کنین این کاري که این کرد غیر از خاك به سر خودش ریختن چی بود؟ من محمد رو از خودم بهتر می شناسم ، جون به لبش رسیده، راه دیگه اي پیش رو ندیده که با این حرف خانم، گذاشت و رفت.
فقط اینو بدونین با همین دلسوزي هاي بیخودیتون، با همین هیچی نگو، هیچی نگوهاتون، کار به این جا کشید. این که احمق تیشه به ریشه خودش زد، شمام نشستین و نگاه کردین، حالا اینم حاصلش.
بعد همان طور که به سمت در می رفت، دوباره کوبنده و غران گفت:
اینم یادتون باشه توي این خاکی که این به سر خودش ریخت، شماهام مقصرین، همین.
بعد در را محکم به هم زد و رفت.
مادر زار می زد و مستاصل و درمانده مرتب گریه کنان، پشت دست هایش می زد و از من سوال می
کرد و من حرفی نداشتم بزنم. تنها در جواب مادر که پرسید:
آره مهناز، تو گفتی نمی خواي؟
سرم را تکان دادم.
مادر در حالی که لبش را گاز می گرفت، اشکریزان پرسید: یعنی چی ؟ آخه چرا؟ مگه می شه؟! مردم چی؟! جواب آقا جونت رو چی می دي؟! مگه شوخیه دو سال شب و روز
من فقط توانستم حرف خود محمد را تکرار کنم
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع
ناصر:
ناصر:
ما را تمام خلق شناسند با حسین
ما نوکریم و حضرت فرمانروا حسین
ناز طبیب و منت مرهم کجا کشی؟
وقتی که هست تربت پاکش دوا حسین
با هر طپش ز سینه ما می رسد به گوش
ای پادشاه تشنه لب کربلا حسین
منت خدای عزّوجل را که لحظه ای
ما را به حال خویش نکرده رها حسین
در روز حشر سینه زنان ناله می کنیم
شور و نشور می کند آنجا به پا حسین
نوکر کنار سفره ارباب دل خوش است
شکر خدا که گشته خریدار ما حسین
#نـوكــر_نـوشــت:
#حـسـیـن_جـان
در شهر به دیوانگی، انگشت نماییم
رسوای جهان ساخت، تمنای تو ما را
#مـا_را_چه_هـراس_از_سخن_خـلـق
#مجنون_حسینیم_توکلت_علی_الله
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين
سلام عليكم و رحمة الله...
صبحتون بخير...
روزتون معطر بنام #اباعبدالله
#بیاد_شهید_مدافع_حرم_
علیرضا_نظری_رودسری
#اللهم_صل_علی_محمد_
و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#سوادزندگی
آدمی است دیگر...
یک کاسهای دارد به نام کاسه محبت
که بر خلاف کاسه صبرش باید هر چند وقت یک بار پر شود.
مدام از قصد کارهایی میکند، که از طرف کسی محبتی، دلگرمی، دلخوشی ببیند، حالا طرف چه آشنا باشد چه غریبه.
مثلا میگوید کاش میشد بمیرم که با هر بار شنیدن جمله خدا نکند دلش گرم این شود که هنوز در این دنیا کسانی هستند که بودن او برایشان مهم باشد و رفتن او غم انگیز...
آدمی بدون محبت میشکند
آدمی بدون محبت میمیرد
خدا کند کاسه محبت هر کسی مدام پر شود و کاسه صبرش خالی باشد.
#با_فروارد_کردن_پستها
#ما_را_حمایت_کنید😍
#با مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹
🔘داستان کوتاه
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
"حواسمان به مهمترین داشتههایمان باشد..."
روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد.
آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت:
" این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم دهکده، فقط در صف بایستید و هرکس یک گردو بردارد، به اندازه همه گردو در این سبد است و به همه میرسد!! "
مرد ثروتمند این را گفت و رفت.
مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکییکی از داخل سبد گردو برداشتند.
پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد.
اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد.!
به این ترتیب هر کسی یک گردو بر میداشت و پی کار خود میرفت.
مردی که خیلی احساس زرنگی میکرد با خود گفت:
"نوبت من که رسید دو تا گردو برمیدارم و فرار میکنم. در نتیجه به این پسر چیزی نمیرسد."
او چنین کرد و در لابهلای جمعیت گم شد.
سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت:
"من از همان اول گردو نمیخواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد."
خیلیها دلشان به گردوبازی خوش است!!
و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شدهاند...
خیلیها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمیدانند و دایم با آنها کلنجار میروند و از این نکته طلایی غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز لجاجتها و جدلهای افراد خانواده دارد.
بسیاری اوقات در زندگی گردوها آنقدر انسان را به خود سرگرم میکنند که فرد اصلا متوجه نمیشود به خاطر لجاجت و یا یکدندگی و کلهشقی و تعصب و خودخواهی فردی و گروهی در حال از دست دادن سبد نگهدارنده گردوهاست و وقتی سبد از هم میپاشد و گردوها روی زمین ولو میشوند و هر کدام به سویی میروند، تازه میفهمند که نقش سبد در این میان چقدر تعیینکننده بوده است...
"بیایید در هر جمعی که هستیم سبد و تور نگهدارنده اصلی را ببینیم و آن را قدر نهیم و نگذاریم تار و پود سبد ضعیف شود."
"چرا که وقتی این تور نگهدارنده از هم بپاشد دیگر هیچ چیزی در جای خود بند نخواهد شد و به هیچکس سهم شایسته و درخورش نخواهد رسید."
بسیاری از شکارچیان باهوش به دنبال سبد هستند و نه گردوهای داخل آن.!
* بنابراین حواسمان جمع باشد که بیجهت سرگرم گردوبازی نشویم و اصل کار را از دست ندهیم.! *http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
#شخصيت
هر كجا مى رويد، شخصيت خودتان را حفظ كنيد.
برخى افراد مى گويند:
"هر كارى دلمان بخواهد، ميكنيم..كسى ما را نميشناسد..!"
پس شخصيت تان چه؟!
آيا براى "من" تان ارزشى قائل نيستيد كه در غربت رفتيد، دست به هر كارى بزنيد
و
بگوييد كسى ما را نمي شناسد؟!
وجودِ هر كسى به شخصيتش برميگردد
پس لطفاً كارى نكنيد كه فكر كنيم، "بى وجود" هستيد...!
#طاها_رحيميان
🍃🌸
تغییر نکنیم...
که آدما ازما خوششون بیاد
تغییر کنیم...
که خودمون حس بهتری داشته باشیم
🍃🌸
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نفست داغ
تنت گـرم
دعـایت بـا مـن
روزهـایت پـی هـم خـوش باشـد
#سهراب_سپهری
🍃🌸
بهترین چیزهای زندگی اشیاء نیستند،
بلکه لحظاتند...
🍃 🌸
#دو_خط_شعر
چه کسی می فهمد
در دلم رازی هست
می سپارم آن را به خیال شب
و تنهایی خود ...
#سهراب_سپهری
🍃🌸
هـمـه ی چیزهایـی را
کـه دربـاره ی زندگـی آموخـتـه ام
مـیـتـوانـم در سـه کـلـمـه خـلاصـه کـنـم
زندگـی پـیـش مـیـرود
🍃🌸
هر روز یک #حدیث زیبا
#پیامبر
هرگاه قضاوت مى كنيد، عادلانه #قضاوت كنيد و هرگاه سخن مى گوييد، نيكو بگوييد، زيرا خداوند نيكوكار است و نيكوكاران را دوست دارد. 💙
نهج الفصاحه، ح ۲۰۰
🍃🌸
بعضي ادمارو بايد اَلك كرد.
پول ، ماشين و
تحصيلاتش بريزه.
ببينيم چي ميمونه ازش!
🍃🌸
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷علت بکار بردن لفظ ياعلي هنگام خداحافظي:
💠از پيغمبر سئوال شد:
🌹يارسول الله،ما وقتي صحبتمون،حرفمون با يکي تموم ميشه، پايان کلاممون، او را به خدا مي سپاريم،
به بيان پارسي مي گوييم:
خداحافظ و به زبان عربي مي گوييم:
في امان الله
اگر بدون خداحافظي کردن، در وسط سخن گفتن از او جدا بشيم،
نوعي بي ادبي مي پنداريم...
شما وقتي در معراج با خدا هم صحبت شديد ،
پايان جمله که نمي توانستيد به ذات خدا عرضه بداريد:تو را به خدا مي سپارم!
آخرين جمله ي رد و بدل شده ، بين شما و خدا چه بود؟ حضرت فرمودند:
پايان صحبت، خداوند سبحان به من "ياعلي" گفت،من نيز به خداي خود
" يا علي" گفتم.
💐اين آخرين جمله بين من و ذات مقدس خدا بود.💐
📚منبع:کتاب سخن خدا ص٧١ -
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
درباره مشکلات خود با هر كسی صحبت نكنيد.
سطح انرژی برخی به گونه ایست که امواج منفی شان سنگین تر از مثبت های وجودشان است و ناخواسته در شرایطی که هستید، حس غم را در وجود شما دو چندان القا می کنند.
لذا هرچه بیشتر در مورد یک مشکل صحبت کنید؛ حتی اگر یک مسئله ساده باشد، حالتان بدتر می شود!
یادتان باشد صحبت کردن در مورد ناخوشی ها مانند کود ریختن پای علف است!
هر آنچه " انجام دهید"،
به هرچه "فکر کنید"،
کائنات در همان راستا برایتان بیشترین امواج را جذب می کند،
پس خودتان هوای خودتان را داشته باشید
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سعی کن کسی که تو را میبیند، آرزو کند مثل تو باشد.
از ایمان سخن نگو! بگذار از نوری که بر چهره داری، آن را احساس کند.
از عقیده برایش نگو! بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد.
از عبادت برایش نگو! بگذار آن را جلوی چشمش ببیند.
از اخلاق برایش نگو! بگذار آن را از طریق مشاهده ی تو بپذیرد.
از تعهد برایش نگو! بگذار با دیدن تو، از حقیقت آن لذت ببرد.
"بگذار مردم با اعمال تو خوب بودن را بشناسند"
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ #توبه یعنی در آغوش رحمت خدا...
✍امیرالمومنین علی علیه السلام:
استغفار شش شرط دارد:
پشیمانی و حسرت از اعمال گذشته، عزم بر ترک گناه برای همیشه، اداء کردن حقوق مردم که بر عهده اش است. اداء کردن حقوقی که از جانب خدا بر او واجب بوده و قضاء شده. ،آنچه از گوشت بدنش از حرام روئیده با گرسنگی و پشیمانی و گریه بر گناهان آبش کند تا پوست به استخوان رسیده و از نو گوشت بروید(در صورت خوردن مال حرام )،زحمت عبادت را به خود بچشاند چنانچه خوشی و شیرینی گناه را به خود چشانده است.
📚وسائل الشیعه ج ۱۱ صفحه ۳۶۱
--------------------------
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d