❤️🍃❤️
❣هیچ چیزی
خوبتر از آن نیست
که کسی را داشته باشید که جزء جزء شمارا تحسین کند
وقتی گرفتار میشوید یاریتان کند
درهر شرایطی دوستتان بدارد
وبخاطر داشتن شما احساس خوشبختی نماید
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤️🍃❤️
#سیاستهای_همسرداری
اگر به دوام زندگی خود علاقمند هستید و طالب زندگی عاشقانه هستید؛
از اینکه در منزل خود و در کنار همسر خود نباشید به طور جدی بپرهیزید. اگر قرار است جایی بروید با همسر خود بروید.
👈 اگر قرار است شب را در منزل پدر یا دوستان بمانید با همسر خود باشید و تا حد امکان حتی برای چند روز هم، همسرتان را تنها نگذارید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤️🍃❤️
#همـــسرانه
🧔🏻مردها دوست دارن در رأس باشن و حرفشون مورد توجه باشه
👈حالا اگر در موضعی قرار بگیرن که بهشون دستور داده بشه
✍اصلا بعید نیست که عکس اون کار رو انجام بدن
❌یا اصلا اون کار رو انجام ندن.
👈‼️پس سعی کنین اصلا به شوهرتون دستور ندین و اصلاً رئیس بازی در نیارین
👌بخصوص در مورد خانواده اش.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❤️🍃❤️
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند
🎥موضوع: آقای خونه خوش اخلاق باش...!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤️🍃❤️
#خانومانه
مگر قرار نیست یک عمر زن زندگیاش باشی؟!
خب پس بلد باش.
#دلبری کردن،
قانون بیچونوچرای رابطه است.
بلد باش دلربایی کردن را💖
اینکه تا دیروز دختر خانه بوده ای
و میگفتی من از این اداها بلد نیستم
خوب بود، اصلا عالی بود💕
دستت درد نکند که وارد بازی های دلبری نشدی.
اما الان دیگر فقط دختر خانهی پدرت نیستی!
الان آرام و قرار دل مَردت شدهای؛😊
بلد باش دلبری را
بلد نیستی؟
به نابلدی ات افتخار هممیکنی؟؟
افتخار نکن عزیزم چون عیب است
اول خجالت بکش،
بعد برو دنبال یاد گرفتنش
کمی لمّ و قلق این مَردت را یاد بگیر
بگذار قلبش برای تو تندتر از بقیه آدمها بزندددد💟💟💟
تو اگر نجنبی،
چهار روز دیگر درگیر روزمرگی زندگی میشوی
بعد تا چشم باز کنی،
میبینی پیر شده ای و مَردت هم هر روز بی تفاوت تر از قبل!
پس لطفا بلد باش دلبری رو.....
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
📌وقتی مرد خسته ازکاربه خانه برمیگردد
به آرامش نیاز داردوممکن است برای فراموش کردن مشکلات،
اخبارگوش کند
یاروزنامه بخواند,
وباخودخلوت کند.
👈اینکاررا #بی_اعتنایی به خودتلقی نکنید.❌
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#زنان_بدانند
همیشه مراقب باشیدتا اختلافات جزئی راهرچه زودتر بابحث کردن وحسن تفاهم
رفع کنید❤️
زیرااختلافات جزئی مانندآتش زیرخاکسترهرچه کهنه ترشوندخطرناکترمیشوند
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
تا حالا به برگه های کاغذی دفترتون توجه کردین!
ظاهر آرومی داره و بیخطر بنظر میاد،
اما وقتی به دستت کشیده میشه و دستتو میبره سوزشِ وحشتناکی داره...
خیلی از آدم ها هم همینن...
مثلِ برگه های کاغذی یک دفتر آروم و بیخطر بنظر میان...
اما یجایی که انتظارشو نداری جوری بهت زخم میزنن
که علاوه بر شوکه شدن،
زخمش سوزش عمیقی توی قلبت ایجاد میکنه و سالیان سال فراموشت نمیشه...
حواسمون به آروم های پرخطرِ زندگیمون باشه...!
👤المیرا دهنوی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حرف_دل 💚
مهمانی تمام می شود.
وسط سالن می ایستم و به خانه نگاه میکنم، انگار که بمب منفجر شده، همه چیز به هم ریخته است.
ازاسباب بازیهای پراکنده درخانه تا ظرفهای نشسته در ظرفشویی و پوست میوه و تخمه روی زمین.
هیچ چیزی سر جای خودش قرار ندارد.
چقدر این جمله ها برای ما زنها آشناست: حالا چه عجله ایه؟؟؟ تمیز کاری باشه برای صبح، دیر نمیشه...
و هیچ کس به اندازه ما زنها نمیداند چه لذتی است دراین خودآزاری که باید همین امشب همه جا را تمیز کنم.
چه لذتی ست دراین کوچ هزار باره ییلاق، قشلاق از یخچال تا گاز.
در این غوطه ور شنا کردن میان ظرفهای ظرفشویی، در این رقصیدن با جاروی دستی نیمه شب با صدای آرام تا مبادا کسی بیدار شود.
همه جا مرتب شده است.
همه چیز سرجای خودش قرار گرفته.
فقط انگار این دل ما زنهاست که هیچگاه جای خودش قرار نمیگیرد.
••-••-••-••-••-••-••-••
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
••-••-••-••-••-••-••-••
#دل_نوشت ❤️
هنوز صداش خوب یادمه.. فرقی نداشت سر صبح یا سر ظهر، هر وقت میومد با صدای بلند تو بلندگو داد می زد "کهنه بیار و نو ببر..."
کارش همین بود. ظرف و قابلمه ی "رویی" قدیمی رو با نو عوض می کرد و یکم پول سر می گرفت...
قديما واسش صف می کشیدن و حسابی کاسبیش خوب بود...ولی از یه جایی به بعد روزگار عوض شد...دیگه کسی اصلا تو فکر این چیزا نبود...
تا اینکه کاسبیش کساد شد و دیگه تو محل ندیدمش... چند باری از بقالی محل شنیدم بعد از بیکاری دیوونه شده...کارش کشیده به آسایشگاه روانی...
می گفتن اونجا کاسبی راه انداخته ولی اصلا مگه می شه تو آسایشگاه روانی کاسبی راه انداخت؟!
انقدر کنجکاو شدم که رفتم سراغش...عجیب واسش صف کشیده بودن...با همون بلندگو وایساده بود ... به سختی و به بهونه ی سوال پرسیدن خودمو بهش رسوندم و گفتم چی می فروشی؟ گفت خاطره...
گفتم مگه میشه؟! بهش برخورد...
گفت این جمعیت رو نگاه کن...دیوونه نیستنا...فقط دنبال روزای خوبشونن...روزایی که اگه ادامه داشت کارشون به اینجا نمیکشید...
یه برگه سفید نشونم داد و گفت باید تو این خاطره ای که دوست داری رو بنویسی...بعد تا نیمه های شب بلند بلند خاطره های خوبت رو بخونی تا یادت بیاد چیو از دست دادی ... اونوقت که از خستگی خوابت برد میاد سراغت... دوباره به دستش میاری...
بعد خندید و گفت حق داری باور نکنی ولی خوب منو نگاه کن...ببین چه صفی واسم کشیدن...برگشتم به روزای خوبم...الان وسط خوابم...وسط رویا...
هیچی نگفتم...فقط رفتم ته صف وایسادم... امشب باید خوابش رو می دیدم...!!!
••-••-••-••-••-••-••-••
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
••-••-••-••-••-••-••-••
ﮐﻮﭼﯿﮏ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ
ﺧﺸﮑﺒﺎﺭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﭘﺪﺭﻡ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ. ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺭﻭ
ﺗﺤﻮﯾﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺁﺟﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺩﺍﺭ.
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ.
ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻧﮑﺎﺭ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﺪﺭﻡ، ﺧﻮﺩﺵ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺁﺟﯿﻞ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﯾﺨﺖ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﻬﺎ ﻭ ﻣﺸﺖ ﺩﻭﺳﺘﻢ.
ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺍﻫﻞ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻧﺒﻮﺩﯼ! ﭼﺮﺍ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻭﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﻧﺪﺍﺷﺘﯽ؟
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﺸﺘﻬﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎﺕ
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻩ...!!
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺩﺭ آﺧﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻝ، ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ
ﻣﺸﺖ ﻣﻦ ﮐﻮﭼﯿﮑﻪ، ﻇﺮﻑ ﻋﻘﻠﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺤﺪﻭﺩﻩ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﻓﻬﻤﻢ ﮐﻮﺗﺎﺳﺖ...
ﭘﺲ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﻭ ﮐﺮﻣﺖ ﺍﺯﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺸﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﺮوخوبیه ﻭ ﺻﻼﺣﻤﻮﻧﻪ ﻭ ﻋﻘﻠﻢ ﺑﻬﺶ ﻗﺪ ﻧﻤﯽ ﺩﻩ،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﻨﯽ...🌹🌹
آمین یارب العالمین 🙏🏻🌹
تقدیم به همگروهیهای عزیزم❤️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
《برای امام زمانمان غیرت داشته باشیم》
▫️ امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
◽️فرمودند:
شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
◽️ اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
◽️ دوم بی انصاف ها
آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟
◽️تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
◽️مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند.
📚الکافی، ج ۸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
هر صبح ڪہ بلند مےشوم.....
آراستہ روے قبلہ مےایستم و میگویم:
"السلام علیڪ یا اباصالح المهدے"
وقتے بہ این فڪر میڪنم ڪہ خدا
جواب سلام را واجب ڪرده است،
قلبم از ذوق اینڪہ شما بہ اندازه ے
یڪ جواب سلام بہ من نگاه مےڪنے
از جا ڪنده مےشود.
آقاجانم! دوستت دارم❤️
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام اے آفتاب پشت ابر🌤
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
دلتنگم برای دیدن حرم ارباب❤️
دلتنگم برای خواندن زیارت عاشورا در حرم ارباب❤️
دلتنگم برای اشک شوق از دیدن حرم ارباب❤️
دلتنگم برای دیدن حرم سقا❤️
دلتنگم برای سرگردانی در بین الحرمین❤️
دلتنگم برای کف العباس❤️
دلتنگم برای تل زینبیه❤️
اَللّهُمَ اَرزُقنـٰا
فِي اَلْدُنْیٰا زیٰارَۃ اَلْحُسَیْن
وَ فِي اَلْاٰخِرَۃ شِفٰاعَة اَلْحُسَیْن❤️
صبحتون کربلایی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
خوشبهحال دل من مثل تو آقادارد
بر سرش سایۀ آرامش طوبادارد
با شما آبرویی قدر دو دنیادارد
پای این عشق اگر جانبدهم جادارد
#سلام_حضرت_آقا
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
تک تک گلبرگهاے گلم را
به یاد عطر وجودتان مےبویم
مشامم آکنده میشود
از این رایحهے بهشتے
و لحظاتم مالامال مےگردد از حس حضورتان
گل خوشبوے هستے
دیدنتان آرزویم است
متی تِرانا وَ نَراک
آقاجان
این روزها هم میگذرد
این روزهاے دلتنگے
این روزهاے دورے و بیقرارے
این روزها میگذرد و
وقتِ مهربانے مےآید
وقتِ آمدنِ تو ...
مےآید روزے که مےآیے و
دستِ دلمان را میگیرے
و از دلتنگے و غم نجاتمان میدهے
آه که دلم پَرمیزند براے مهربانےات
حضرتِ مهربانترین .
ٖدر افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
#مولاےمهربانغزلهاےمنسلام✋
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
♨️قرین شدن با امام زمان (عجل الله)
🔹 شخصی از آیت الله کشمیری (ره) پرسید دل باید قرین حضرت #امام_زمان شود اما این ارتباط این قربت و قرین شدن چگونه است و از کجا شروع کنیم ؟
🔹ایشان پاسخ دادند :
هر روز یک ساعت با حضرت خلوت کنید و به حضرت متوجه باشید #زیارت_آل_یاسین بخوانید .
«یا صاحب الزمان اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی و المستعان بک یا ابن الحسن» را زیاد بگویید تا خود به خود رفاقت حاصل شود...
📚منبع : کتاب شیدا ، ص ۲۲۴
✍ کشکول معنوی
💜 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💜
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🔆 امام رضا عليه السلام:
🔺 به خداوند گمان نیک ببر؛ زيرا خدای عزّوجلّ میفرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خویشم؛ اگر گمانِ او به من نیک باشد، مطابق آن گمان با او رفتار كنم و اگر بد باشد نيز مطابق همان گمانِ بد با او عمل كنم
📚 الكافی، جلد۲، صفحه۷۲
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امروز هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بسم الله الرحمن الرحیم
در هر بليه و گرفتارى پنج نوع شكر هست :
🔸اول : اينكه ممكن است اين گرفتارى موجب دفع گرفتارى بزرگتر باشد مثلاً مردن مركب و سوارى انسان باعث برطرف شدن مرگ خود انسان بشود پس لازم است در برابر برطرف شدن آن بليه بزرگتر شكر و سپاس الهى را بجا آورد.
🔸دوم : بلا و گرفتارى بالاخره يا موجب بخشش گناهان است و يا سبب رفع درجه و مقام معنوى و بديهى است هر يك كه باشد شكر و سپاس لازم دارد.
🔸سوم : بلا و گرفتارى، مصيبت و ناراحتى دنيوى است پس بايد شُكر خدای سبحان را كرد كه با مصيبت دينى و آفت ايمانى مواجه نشده است. نقل شده كه حضرت عیسی بن مريم( علیهما السلام) به كسى كه نابينا و جُذامى و فلج و داراى مرض برص بود عبور كرد. حضرت متوجه شد كه اين شخص خدای متعال را شکر مي كند و مي گويد حمد و سپاس خداوندعزوجل را كه مرا از بليه و امراضى كه بيشتر مردم به آن مبتلى هستند عافيت داده. عيسى بن مريم (عليهما السّلام) فرمود: چه بليه اى مانده كه تو به آن مبتلا نشده اى؟ عرض كرد خداوند عزوجل مرا از بزرگترين بلاها نجات داده و او كفر و انكار خدای متعال است. حضرت دستى به بدن او كشيد و در نتيجه خداوند او را از اين امراض گوناگون شفا داده و خوش صورت شد و او از ياران عيسى شده و مشغول عبادت شد.
🔸چهارم : بلاها همه در لوح محفوظ ثبت شده و بالاخره انسان در مسير گرفتارى هست پس بايد شكر كرد كه آن گرفتاريهای گذشته و بليات را پشت سر گذاشته است.
🔸پنجم : بلا و گرفتاريهاى دنيوى موجب ثواب و پاداش اخروى است و باعث بيرون شدن محبت دنيا از دل انسان مىشود پس اين عنايتى است كه شكر و سپاس لازم دارد.
🌸💐🍃🍂🌹🌻🌺🌺🍄🍄🌾🌿
دوستان
خواندن روزانه زیارت عاشورا در جریان زندگی فراموش نشود هیچ دنیای درهم ریخته ای نیست مگر اینکه استمرار بر این اکسیرعظیم، آنرا منظم نموده و سامان می دهد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠💠💠💠💠💠
یک دقیقه مطالعه
هرگز نفرین نکنید زیرا این نفرین ها درست مانند مرغ و خروس هایی هستند که هنگام غروب به لانه باز می گردند، دامن خودتان را می گیرد
انسان باید سه جا زبانش را به کار بیندازد، برای طلب شفا، آرزوی موفقیت و دعای خیر...
چیزی که برای دیگران میخواهید، برای شما نیز اتفاق خواهد افتاد.. چرا که نتیجه گفتار انسان به صاحبش باز میگردد.
برای همین است که باید همیشه برای کامیابی و سعادت دیگران دعا کنید تا خود نیز از آن بی بهره نمانید و اگر آرزوی بدبختی کسی را بکنید، بدانید که در این بدبختی نیز سهیم خواهید شد.
شاید باورتان نشود اگر بگویم که بهانه گیری و عیبجویی های بیمورد، باعث به وجود آمدن بیماری روماتیسم میشود. تفکرات انتقادی و ایرادگیری های بیشمار باعث غلظت خون شده و مفاصل را سفت و دردناک میکنند. همین طور که حسد، کینه، نفرت و ترس باعث به وجود آمدن غدد سرطانی در بدن میشود. تمام بیماری ها زاییده یک ذهن بیمار است. کینه ای که در ذهن و روح ما نقش میگیرد سر منشاء بسیاری از بیماریها در جسم است. شریان را تنگ میکند، نارسایی کبد بوجود می آورد و دید چشم را کم میکند. کینه توزی مادر بیماریهاست.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
آب دستته بزار زمین و اینکلیپو ببین😍
#استیو_هاروی
بسیاری از ما هم نابغه ایم
اما خودمان را دیر دیر باور می نماییم
و شاید هم هیچ وقت
🚶♂🚶♂
# ادمین
منکه کاسه کوزه هام راجمع کردم 😅😅😅🚶♂🚶♂
ببینید 👇
همراه با زیرنویس فارسی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_260 زندگى كن به جاى هر دويمان زندگى كن بگزار آخرين قربانى اين انتقام طولانى
#این_مرد_امشب_میمیرد_261
حال امروز تو تاوان بدعهدى من با خداست..
شرمنده ام بانو ..سيما برايم گفت به خاطر نجات جانش چند ساعت شكنجه شدى برايم گفت چه قدر قوى در مقابلش ايستادى برايم گفت كه در آن لحظات فقط نگران من بى لياقت بودى ،،ديو بد سيرت تنها نبودگريخت ...
خودت را براى پايان اين جنگ نابرابر قربانى كردى ..براى حفظ ناموس من سقوط از پشت بام چند طبقه را انتخاب كردىرشادت كردى بانو!!! همه باور داشتند تمام شده است
حتى اهداى اعضاى بدنت هم مورد بررسى قرار گرفت ولى من نميگذاشتم ، تو را به سختى از خدايم گرفتم وقتش نبود تا وقتى من نفس ميكشم حق رفتن نداشتى خودخواه بخوانم
من تو را به هر قيمتى ميخواستم حتى اگر تمام عمرم مجبور بودم كنار يك پيكر بيهوش وصل به هزار دستگاه بگزرانم من تو را بر ميگرداندم ايمان داشتم ،برگشتى و حكم رد زدى به چندين و چند سال تجربه شمس كه اعتقاد داشت مرگ مغزى كمترين غرامت اين ضربه است!!
معجزه بهاى سنگينى ندارد ! كه به نرخ عجيب ترين آنها باور بالاترى را ارائه دهى ، معجزه عصايى نميخواهد كه بر دل رودى فرو رود،تا تو در شكافتگى آن شيار عريض خداى را ببينى و باور كنى!
شق القمر نميخواهد، تا در شگفتى كائنات، خداى را بهتر باور كنى، حتى در زنده كردن مردگان يا در گلستانى از جنس آتش نشستن نيز وجود خداى را ،براى اثبات آنچه كه حق اوست برترى ندارد بر معجزه اى كه در همين نزديكيست. معجزه در خود توست و در شگفتى هاى وجود تو بدون هيچ دخل و خرجى !
تو بزرگترين معجزه اين روزهاى اين عالمى
نفس كشيدنت منت خداست بر سرم !!
چه اهميت دارد اگر بى دليل ميخندى و بى هوا فرياد ميزنى ،چه اهميت دارد که ميترسى ؟!
همين كه نامم را به زبان مى آورى و بدنت در سلامت محض است برايم كافى است.. عقل اين روزها به كار چه كسى مى آيد؟!
مرا ببخش كه با اين نوشته هاى موهوم ما بقى دفترت را سياه ميكنم من توان مثل تو در عين سادگى عميق نوشتن را ندارم من ياد نگرفته ام عشقم را چگونه در چند سطر و كلام جاى دهم
ولى قول داده ام اجازه ندهم اين روايت تمام شود دستانت خواهم شد خواهم نوشت...
***
اين بى تابى و امتناع از خوردن غذا هر روز سخت ترين و نگران كننده ترين حالت يلدا براى من است
وقتى با چشم هاى بى فروغ و زيبايش متضرعانه به من چشم ميدوزد نمى توانم
مجبورش كنم ! حتى براى غذا خوردن...
كلافه قاشق را داخل ظرف انداختم با همين صداى كوچك هم ميترسد و يك لحظه چنان ميلرزد كه به خودم هزار فحش و لعنت نثار ميكنم...
_ ببخشيد عزيزم از دستم افتاد
به صورتم خيره ميشود و بعد چندثانيه دقايقى طولانى و با صداى بلند ميخندد ..خداى من! اين خنده هايش در اين حالت ميدانم از ضجه و گريه برايش دردناك تر است و براى من نيز...
اهميتى ندارد معين ! به اين فكر كن كه در كنارت و براى هميشه يلدايت را دارى..
امروز دومين جلسه روان درمانى را با پزشك جديد شروع كرديم هرچند كه يلدا اصلا حاضر به همكارى نيست از همه آدم ها جز من هراس عجيبى دارد اصلا حاضر نيست تا وقتى كه پشت من پناه نگرفته است با كسى رو به رو شود تمام مدت حتى در حضور عماد دست مرا رها نميكند..!!!و اما عماد
سست شده است خيلى وقت است كه با هم حتى همكلام نميشويم ،،اين دورى باعث غفلتم نميشد ميدانستم بى تاب يك گپ مردانه است
يك سالى ميشود كه بينمان ديوار كشيده ام
اما ديگر اجازه نميدهم يكى از عزيزانم اشتباه كند كنار استخر پشت به همه دنيا كرده بود و غرق دود سيگارش بود آنقدر غرق بود كه
متوجه حضورم دقيقا پشت سرش نشد خم شدم و سيگار را از روى لبش برداشتم با اين حركتم برگشت و با آن يك جفت چشم معصوم كه از كودكى هايش تا امروز همه چيز را در يك نگاه برايم عيان ميكرد به من چشم دوخت
پك عميقى به سيگارش زدم
_ سنگين دود ميكنى پسر
هنوز ساكت بود اين اولين جمله مستقيم و دوستانه من بود در تمام اين مدت سعى ميكردم نگاهش نكنمهميشه هر وقت قصد داشتم جدى باشم نگاهش نميكردم چون برايم سخت بود با همه عشقم در آغوش نگيرمش
ديگر آن پسر بچه آرام سفيد و مو طلايى كه بى مراعات دنياى مردانه ببويمش و ببوسمش نبود ..سالها بود سعى ميكردم عشقم را جايى پشت همه احترام بينمان پنهان كنم ،دستم را روى شانه اش گذاشتم ..دستش را روى دستم گزاشت و محكم فشرد:
_ نوكرتم
چه قدر اين پسر خاضع و با محبت بود احترامش هميشه شرمنده ام ميكرد
_ سالار باش اين روزها سالارباش عماد، مثل اسمت تكيه گاه باش...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد ..
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_261 حال امروز تو تاوان بدعهدى من با خداست.. شرمنده ام بانو ..سيما برايم گفت
#این_مرد_امشب_میمیرد_262
شانه اش ميلرزد اين نشانه خوبى براى يك مرد نيست..
_ نميتونم من هيچ وقت مثل شما نميتونم قوى باشم
_ اگه زندگى رو مثل يه ميز تجسم كنيم، يك مرد پايه هاى اون ميزه اگه هر كدوم از پايه هاش سست شه و بلرزه ميز ديگه ميز نيست فرو ميريزه، يه روزى اينقدر ضعيف و سست شدم كه اين اصلو يادم رفت ،اگه الان وضعيت
زندگى و يلداى من اينه چون من سست شدم و لرزيدم..
وقتى كه ايستاد بعد از سالها در دلم به پسر بچه اى كه حالا يك مرد رشيد و تنومند بود افتخار كردم ،دستش را جلو كشيدم و محكم در آغوشش كشيدم در خرج محبت نبايد قانع بود !! اين درس سالها پس انداز اشتباه عشق بود ....مردد است براى پرسيدن!!
_ آقا؟! يلدا كى خوب ميشه
لبخند زدم
_ يلدا خوبه شايد هميشه همينطور بمونه، مهمه ؟
_ اون نامردو پيدا ميكنم
ترسيدم اين بار براى عمادم ترسيدم
_ پيداش كنى كه چى بشه
_بايد حقشو كف دستش بزارم
_ يلدا توى آخرين نوشته هاش دقيقا ساعاتى كه با اوم بيشرف بوده ازم خواسته اين كينه و جنگ رو تموم كنم يكى بزنيم يكى بخوريم؟ تا كى عماد؟! تا كجا؟!
_ بشينيم دست رو دست بزاريم؟
_ نه لازم نيست بشينيم ، زندگى ميكنيم رو به جلو
_ اين اسمش زندگيه؟
_ واسه من كنار اونى كه ميخوامش بودن بهترين زندگيه ، نميخوام واسه غرور و اسم و رسمم باز جهنم كنم زندگيمونو ، تو هم بهتره زندگى كنى و از خر سوارى اونم با قاطر
شيطون دست بردارى و پياده شى ، طناز دوستت داره!!!!
سر پايين مى اندازد
_ راحت رفت پاى سفره عقد با يكى ديگه
_ رفت ولى نتونست رفت كه بلكه دلت بلرزه و بترسى برى واسه برگردوندش رفت ولى نتونست بله بده ، اين واست اهميت نداره جاى اينكه زن يك خواننده معروف بشه پاى عشق يكى مثل تو كه حتى حاضر نيستى ببينيش واستاده؟ كى تا اين حد قدر نشناس شدى پسر؟!
(ميدانستم هميشه روى حرفهايم حساب شده فكر ميكند...
نبايد اجازه ميدادم حال و هواى اين روزهاى خانه حق عاشقى را از جگر گوشه ام بگيرد..).
وضعيت شركت نا به سامان است چندين ماه است كه اين كشتى بى ناخدا رها شده است
نميتوانم لحظه اى يلدا را تنها بگذارم
اما دستور اكيد دكترش روزانه چند ساعت جدايى است اعتقاد دارد وابستگى بيش از حدش به من مانع پيشرفت درمانش ميشود و روز به روز متكى تر ميشود نميتوانم نميتوانم او را تنها بگزارم ،طى آخرين جلسه ام با دكتر اهورا واقعا منقلب شدم به نكته هايى اشاره كرد كه واقعا مرا به خود آورد:
" با حمايت بيش اندازه همسرت دارى اعتماد به نفس كمرنگ شده اش رو كامل از بين ميبرى
هيچ پيشرفتى نميكنه چون احتياجى به تلاش نميبينه مطمئنه یه حامى واسه همه كاراش داره ...يلدا حتى ديگه واسه ارتباط برقرار كردن چشم انتظارش به توئه، اين قاشق قاشق غذا دهنش گذاشتن درسته محبتته، اما دارى ازش يه بچه بى دست و پا ى بى عقل ميسازى
هركارى ميخواد ميكنه هرچى ميخوادميشكونه همه جا رو به هم ميريزه ،قبول نميتونى اجازه بدى كسى بهش چيزى بگه ولى حداقل جلوى اشتباهاتش محكم باش ...
حالا كه فقط تو رو باور داره تو كل دنياش فقط تو واسش موندى بزار گاهى یه تشر هم باشه كه يكم به خودش بياد مثل يك اسب وحشى مدام شيهه نكشه"
......
قرار شد براى بهبود وضعيت يلدا روال زندگى را به وضعيت عادى سابق برگردانيم
خدايا چه گونه نصف روز با نگرانى بگزرانم؟!
بيدار شود و من كنارش نباشم اينقدر جيغ ميكشد كه از حال برود راه درست كدام است؟!
من طاقت ديدن عذاب مجددش را ندارم
اصلا اول بايد من درمان شوم با اين وضعيت وسواسى حاد نسبت به او... اولين روز جدايى كم از مرگ براى من نبود تمام طول روز مثل پاندول ساعت رژه رفتم تمام هيكلم بوى دود گرفته بود هزار بار با خانه تماس گرفتم
طفل معصومم به ضرب قرص بعد از كلى تنش عصبى خوابيده بود نميتوانستم كم آوردم
نفهميدم چه طور گاز ماشين را گرفتم و كى به خانه رسيدم ..بعد از همه اين سالها اين بار نوبت عماد است كه به من درسى بزرگ دهد
مانعم ميشود در مقابلم مى ايستد
_ آقا جريان مرغ و جوجه رو يادته ؟ يادته اون روز كه ديدم جوجه اش و از خودش طرد ميكرد چى واسم تعريف كردى؟
مرغ بيچاره كلى زحمت ميكشه با هزار دردى كه شبيه مردنه تخم ميزاره و مدت ها از جونش ميزاره واسه حفاظت اون تخم از خودش ميگذره خيلى ضعيف ميشه تا جوجه به دنيا بياد ،حالا بايد جوجه ناتوانو سير كنه
اونم از همه جونش مايع ميزاره كم كم جوجه بزرگ شده ديگه از پس خودش بايد بر بياد اما همچنان دنبال مادر راه ميوفته نميتونه دل بكنه اما اگه تا ابد بخواد به مادر بچسبه ذات طبيعت به هم ميخوره و آخر هم خود جوجه
آسيب ميبينه...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_262 شانه اش ميلرزد اين نشانه خوبى براى يك مرد نيست.. _ نميتونم من هيچ وقت م
#این_مرد_امشب_میمیرد_263
اگه تا ابد بخواد به مادر بچسبه ذات طبيعت به هم ميخوره و آخر هم خود جوجه آسيب ميبينه..خيلى درد داره آقا !!گفتى مرغى كه نوك ميزنه جوجه اشو و پرتش ميكنه خيلىدرد ميكشه بيشتر از اون جوجه اى كه هر بار زخمى بلند ميشه و به مادرش پناه مياره
اون دقايق شبيه مردنه واسه مادرى كه كلى زحمت كشيده و حالا مجبوره ثمره زحمتاشو طرد كنه درد ميكشه صداى مرغ تو اون لحظات شبيه يه جور ناله و آواز قبله مرگه ولى بالاخره اون جوجه ميرسه به جايى كه بايد برسه،،بزرگ ميشه پر در مياره خودش حامى خودش ميشه تو عالمى كه دور تا دورش پره دشمنه....
،،حق با عماد بود قلبم اين بار با مغزم سر سازگارى بالاخره برداشت ..
" اين قدر دوستت دارم، كه تو را ، تنها دارايى ام را ، قربانى تو ميكنماين چند روز جز عذاب يلداى من هيج تغييرى در روند بهبودى مشاهده نكردم كل امروز تا وقتى كه به خانه برگردم زير ميز پناه گرفته است و هيچ نخورده به اتاق كه ميروم با ديدن آن صحنه چه قدر دلم ميخواهد از درد بميرم ،،عروسك زيباى من با لباس هاى پاره و كثيف موهاى ژوليده زير ميز چنان ميلرزد كه گويى هر لحظه منتظر فاجعه ايست
به محض اينكه چشمش به من مى افتد گريه ميكند سمتش ميروم از جايش بلندش ميكنم
آن قدر سرش را در سينه ام ميفشرم كه قدرت ديدن اشكهاى مرا نداشته باشد ،يلدا خيلى وقت است جز چند كلام محدود صحبت نميكند و از قضا مهمترين اين چند كلام نام من است ،وقتى اينبار فعلى هرچند كوتاه به نامم اضافه ميكند دلگرم ميشوم كه شايد بتوانم
دوباره شاهد حرف زدن شيرينش باشم
_معين نرو!
ميام هرجا برم ميام رفتنى در كار نيست
عمر معين! چرا اين روزها كسى حرفهاى مرا باور ندارد؟! هرچه در جلسه آخر در حضور دكتر شمس و اهورا تلاش كردم اثبات كنم حافظه يلدا كامل از بين نرفته است زير بار نرفتند
_ معين چرا اينقدر روى اين جريان پافشارى دارى اونم تو حيطه اى كه تخصص ندارى ؟! دقيقا مثل اين ميمونه كه من بخوام اصرار كنم قلب جاى دو بطن ٣ بطن داره ،طبق همه اصول علمى قسمت آسيب ديده مغز دقيقا مربوط به حافظه است اونم با وضعيت غير نرمال و حاد حافظه اش قبل ضربه !!!
شايد نظر دكتر اهورا رو بتونم بپذيرم كه احتماال اين جنون صرفا به خاطر ضربه
روحى باشه ولى محاله چيزى از حافظه اش باقى مونده باشه ..گاهى دلم ميخواهد تمام دايره المعارف هاى پزشكى كه در سر اين پيرمرد نهفته است را بيرون بكشم و آتش بزنم
_ اصول علمى؟ همين اصول علمى نميگفتن كه يلدا دچار مرگ مغزى شده و به هوش اومدنش بعيده؟! كى گفته خدا تو همين اصول علمى بشر محدود شده؟ كدوم آيينى ميگه علم ما بالاتر از قدرت خداست
_ تو تحصيل كرده اى پسر اصلا باورم نميشه اين قدر خرافه پرست شده باشى
_ معجزه خرافه است؟
اينبار نوبت نظر دادن اهورا بود
_ من نه مدافع اصول علمى دكتر شمسم نه متضاد اعتقاد به معجزه اما منم نشانه اى از وجود حافظه در يلدا نديدم, !!
عصبى شده بودم!!
_ اين كه اسم منو يادشه نشونه نيست؟
اين كه فقط به من پناه مياره نشونه نيست؟
اهورا سرش را پايين انداخت و ادامه داد
_ ميدونم باورش برات دردناكه ،اما اينا كه ميگى نشونه نيست احتمال داره اسمتو از يكى از اهالى خونه شنيده باشه در ثانى لمس عشق و حمايت تو نياز به حافظه و ياد آورى گذشته نداره يلدا حس كرده كه ميتونه بهت اعتماد كنه ..
با صداى بلند خنديدم
_ توجيه مسخره ايه براى اثبات تحقيقات علميتون! بايد روان درمان يلدا رو به گمانم عوض كنم ،كسى منو توى خونه معين صدا نميكنه متوجه اين موضوع تا به حال نشده بودي؟
چند لحظه هر دو سكوت كردند ،،
با اينكه ضعف عجيبى در صدايم موج ميزد ولى بايد حرف ميزدم
_ معجزه خرافه نيست پرفسور!
شايد به قول تو علت رخدادى كه ما بهش ميگيم معجزه يه دليل علميه كشف نشده
است اما من به همون دليل علمى كشف نشده ميگم معجزه و موهبت الهى و اين موهبت نصيبم شدهزياد تلاش نكنين برام اصلا مهم نيست اگه كلا ديگه به حالت قبلش برنگرده
من به همين معجزه راضى ام معجزه ....
رفتم حس ميكردم توان بيشتر ماندن و جنگيدن براى اثبات چيزى كه خود به آن
ايمان دارم را ندارم با همه خستگى و فشار آن روز توانى براى جنگ و آشوب خانه نداشتم..
مونا از وقتى كه مجبور شده بود شيلارا به پدرش بسپارد و با ما زندگى كند كم طاقت
شده بود و اين بار اين نوبت يلداى من رسيده بود كه مورد اصابت حرف هاى تلخ خواهرم
باشد.. وقتى چهره ساره را ديدم از حجم آن مقدار گريه فهميدم خبر هاى خوبى در راه
نيست كافى بود بپرسم تا همه چيز را بگويد
باور كردنى نبود يلداى مظلوم و بى آزار من به مونا حمله كرده باشد؟!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_263 اگه تا ابد بخواد به مادر بچسبه ذات طبيعت به هم ميخوره و آخر هم خود جوجه
#این_مرد_امشب_میمیرد_263
اگه تا ابد بخواد به مادر بچسبه ذات طبيعت به هم ميخوره و آخر هم خود جوجه آسيب ميبينه..خيلى درد داره آقا !!گفتى مرغى كه نوك ميزنه جوجه اشو و پرتش ميكنه خيلىدرد ميكشه بيشتر از اون جوجه اى كه هر بار زخمى بلند ميشه و به مادرش پناه مياره
اون دقايق شبيه مردنه واسه مادرى كه كلى زحمت كشيده و حالا مجبوره ثمره زحمتاشو طرد كنه درد ميكشه صداى مرغ تو اون لحظات شبيه يه جور ناله و آواز قبله مرگه ولى بالاخره اون جوجه ميرسه به جايى كه بايد برسه،،بزرگ ميشه پر در مياره خودش حامى خودش ميشه تو عالمى كه دور تا دورش پره دشمنه....
،،حق با عماد بود قلبم اين بار با مغزم سر سازگارى بالاخره برداشت ..
" اين قدر دوستت دارم، كه تو را ، تنها دارايى ام را ، قربانى تو ميكنماين چند روز جز عذاب يلداى من هيج تغييرى در روند بهبودى مشاهده نكردم كل امروز تا وقتى كه به خانه برگردم زير ميز پناه گرفته است و هيچ نخورده به اتاق كه ميروم با ديدن آن صحنه چه قدر دلم ميخواهد از درد بميرم ،،عروسك زيباى من با لباس هاى پاره و كثيف موهاى ژوليده زير ميز چنان ميلرزد كه گويى هر لحظه منتظر فاجعه ايست
به محض اينكه چشمش به من مى افتد گريه ميكند سمتش ميروم از جايش بلندش ميكنم
آن قدر سرش را در سينه ام ميفشرم كه قدرت ديدن اشكهاى مرا نداشته باشد ،يلدا خيلى وقت است جز چند كلام محدود صحبت نميكند و از قضا مهمترين اين چند كلام نام من است ،وقتى اينبار فعلى هرچند كوتاه به نامم اضافه ميكند دلگرم ميشوم كه شايد بتوانم
دوباره شاهد حرف زدن شيرينش باشم
_معين نرو!
ميام هرجا برم ميام رفتنى در كار نيست
عمر معين! چرا اين روزها كسى حرفهاى مرا باور ندارد؟! هرچه در جلسه آخر در حضور دكتر شمس و اهورا تلاش كردم اثبات كنم حافظه يلدا كامل از بين نرفته است زير بار نرفتند
_ معين چرا اينقدر روى اين جريان پافشارى دارى اونم تو حيطه اى كه تخصص ندارى ؟! دقيقا مثل اين ميمونه كه من بخوام اصرار كنم قلب جاى دو بطن ٣ بطن داره ،طبق همه اصول علمى قسمت آسيب ديده مغز دقيقا مربوط به حافظه است اونم با وضعيت غير نرمال و حاد حافظه اش قبل ضربه !!!
شايد نظر دكتر اهورا رو بتونم بپذيرم كه احتماال اين جنون صرفا به خاطر ضربه
روحى باشه ولى محاله چيزى از حافظه اش باقى مونده باشه ..گاهى دلم ميخواهد تمام دايره المعارف هاى پزشكى كه در سر اين پيرمرد نهفته است را بيرون بكشم و آتش بزنم
_ اصول علمى؟ همين اصول علمى نميگفتن كه يلدا دچار مرگ مغزى شده و به هوش اومدنش بعيده؟! كى گفته خدا تو همين اصول علمى بشر محدود شده؟ كدوم آيينى ميگه علم ما بالاتر از قدرت خداست
_ تو تحصيل كرده اى پسر اصلا باورم نميشه اين قدر خرافه پرست شده باشى
_ معجزه خرافه است؟
اينبار نوبت نظر دادن اهورا بود
_ من نه مدافع اصول علمى دكتر شمسم نه متضاد اعتقاد به معجزه اما منم نشانه اى از وجود حافظه در يلدا نديدم, !!
عصبى شده بودم!!
_ اين كه اسم منو يادشه نشونه نيست؟
اين كه فقط به من پناه مياره نشونه نيست؟
اهورا سرش را پايين انداخت و ادامه داد
_ ميدونم باورش برات دردناكه ،اما اينا كه ميگى نشونه نيست احتمال داره اسمتو از يكى از اهالى خونه شنيده باشه در ثانى لمس عشق و حمايت تو نياز به حافظه و ياد آورى گذشته نداره يلدا حس كرده كه ميتونه بهت اعتماد كنه ..
با صداى بلند خنديدم
_ توجيه مسخره ايه براى اثبات تحقيقات علميتون! بايد روان درمان يلدا رو به گمانم عوض كنم ،كسى منو توى خونه معين صدا نميكنه متوجه اين موضوع تا به حال نشده بودي؟
چند لحظه هر دو سكوت كردند ،،
با اينكه ضعف عجيبى در صدايم موج ميزد ولى بايد حرف ميزدم
_ معجزه خرافه نيست پرفسور!
شايد به قول تو علت رخدادى كه ما بهش ميگيم معجزه يه دليل علميه كشف نشده
است اما من به همون دليل علمى كشف نشده ميگم معجزه و موهبت الهى و اين موهبت نصيبم شدهزياد تلاش نكنين برام اصلا مهم نيست اگه كلا ديگه به حالت قبلش برنگرده
من به همين معجزه راضى ام معجزه ....
رفتم حس ميكردم توان بيشتر ماندن و جنگيدن براى اثبات چيزى كه خود به آن
ايمان دارم را ندارم با همه خستگى و فشار آن روز توانى براى جنگ و آشوب خانه نداشتم..
مونا از وقتى كه مجبور شده بود شيلارا به پدرش بسپارد و با ما زندگى كند كم طاقت
شده بود و اين بار اين نوبت يلداى من رسيده بود كه مورد اصابت حرف هاى تلخ خواهرم
باشد.. وقتى چهره ساره را ديدم از حجم آن مقدار گريه فهميدم خبر هاى خوبى در راه
نيست كافى بود بپرسم تا همه چيز را بگويد
باور كردنى نبود يلداى مظلوم و بى آزار من به مونا حمله كرده باشد؟!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_263 اگه تا ابد بخواد به مادر بچسبه ذات طبيعت به هم ميخوره و آخر هم خود جوجه
#این_مرد_امشب_میمیرد_264
ديدن صورت زخمى و چنگ خورده مونا زانوانم سست شد
_ اين زنت یه گربه وحشيه كه ما از دستش امنيت جانى نداريم گربه وحشى رو ميندازن تو قفس ديوونه رو هم ميبرن تيمارستان !!
،،خواهرم بود؟! مهم نبود!!! هيچ كس حق نداشت در مورد يلداى من اين طور حرف بزند.
_ هركى ناراحته در بازه، اينجا خونه يلداست بقيه مهمونن اينو هيچ وقت يادت نره جواب بى احتراميتم چون بار اولته و بار آخرت قراره بشه نميدم..
بعد از من عماد تنها كسى بود كه خالصانه دوستش داشت و يلدا مهر برادرش را به
ياد آورده بود ،سخت ميشد هر روز سخت تر ميشد ..نوع واكنش هاى يلدا متفاوت ميشد ولى بهبودى حاصل نميشد مجبور بودم گاهى كمى سخت گيرى كنم و فقط خدا ميداند چه قدر برايم دردناك بود وقتى بغض ميكرد و از ترس خشمم به آغوش خودم پناه مى آورد
ديشب وقت خواب در نور كم وقتى به صورتش خيره شدم در عين ضعف شديد هنوز برايم زيباترين بود دستهايش را كه با تيغ خراش زيادى داده بود را بوسيدم
_ معينت بميره نكن اين كارا رو ! ميميرما اين طور با خودت ميكنى !!
با غم و بهت به چشم هايم خيره شده بود
چشم هايش را بوسيدم ،دستش را نزديك صورتم آورد و بعد با حالت عجيبى شروع به نوازش صورتم كرد ديگر اشكهايم ياغى شده بودند و بى مهابا جارى ميشدند،موهايش را كه خودم شانه زده بودم و بسته بودم را باز كردم و بوييدم
_ چه قدر موهات نرم و خوشگله خانومم
نميدانم چه شد!! نميدانم كجاى حرفم برايش تلخ بود دستم را پس زد خودش را كنار كشيد
اجازه نداد تا صبح بغلش كنم.. درك بعضى از واكنش هايش واقعا مشكل بود ،،سر ميز صبحانه با انگشت مربا ميخورد هرچه پرستارش تذكر ميداد با زن بيچاره بيشتر لج ميكرد ميدانستم در طول روز چه قدر عذابش ميدهد اما هيچ وقت شكايت نميكرد ،،پرستار پخته و ميانسالى كه كارش را خوب بلد بود
هربار با دستمال دست ها و صورت مربايى يلدا را پاك ميكرد بار آخر ظرف مربا را عمدا روى لباس خودش ريخت و شروع به خنديدن كرد
كم آورده بودم! خسته نبودم!
از ديدن يلدا در اين وضعيت اسف بار كم آورده بودم تا آن لحظه سكوت كرده بودم ولى بى اختيار از جايم بلند شدم كتفش را گرفتم
خانم جان و پرستار ترسيده بودند به سمت حمام كشاندمش تقلا ميكرد ،،خودش را روى زمين ميكشيد و جيغ ميزد ،اهميت ندادم به حمام كه رفتيم در را بستم واقعا نميفهميدم ! كنترلم دست خودم نبود رهايش كه كردم شروع به فحش دادن كرد و هرچه دم دستش بود را پرتاب كرد حق با اهورا بود يلدا بيش از حد رها شده بود براى انجام همه نبايد ها !!!
لباس هايش را به زور در آوردم خانم جان پشت در حمام قسمم ميداد در را باز كنم
_ هيس جيغ نزن سريع خودتو بشور سريع
امتناع ميكرد صابون را برداشت و محكم گاز گرفت به سرعت مانعش شدم
_ يلدا گفتم بيا خودتو بشور
،،بيش از حد لجبازى ميكرد،، مايع شوينده را كه برداشت و تمامش را روى سر و صورتش ريخت وحشت كردم ،جيغ ميزد و چشمهايش كه ميسوخت را ميماليد سريع آب سرد را باز كردم و چشمهايش را شستم از نگرانى قلبم در حال انفجار بود به محض اينكه چشم هايش را باز كرد دوباره سمت قوطى مايع خيز برداشت
صبرم تمام شد گرفتمش و محكم تر از قبل برخورد كردم ،،دو بار پشت سر هم اما نه چندان محكم پشتش زدمو چه قدر همان براى خودم دردناك بود وقتى دستش را روى جاى دستم پشتش مظلومانه گذاشت و چون طفل خردى گريه سر دادبغلش كردم ،جاى ضربه را آرام آرام نوازش كردم و سرش را كه در سينه ام بود بوسيدم
_ دختر بدى نباش ديگه بد نباش
آرام گرفته بود با حوصله بدنش را شستم
از ديدن رد دستم كه پشتش سرخ شده بود قلبم سوخت ولى سعى كردم متوجه نشود بعد از حمام موهايش را خشك كردم
حتى قرصهايش را هم بى اعتراض خورد
دلم نيامد آمپولش را بزنم روى تخت خواباندمش و اين قدر نوازشش كردم تا خوابش برد به اتاق مطالعه كه رفتم آن قدر مشت به ديوار كوبيدم كه حس كردم استخوان هاى همان دستم در حال شكستن است
بانوى زندگى ام چه شد؟
خدايا كمكم كن ! كمكم كن كم نياورم ...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_264 ديدن صورت زخمى و چنگ خورده مونا زانوانم سست شد _ اين زنت یه گربه وحشيه
#این_مرد_امشب_میمیرد_265
شاهد بهبود رابطه عماد و طناز بودم با وجود اينكه طناز مدام به من پناه مى آورد و از بد قلقى هاى عماد شاكى بود به خاطر وضعيت يلدا ، آوا را به همراه مهرسام به خانه مادرش فرستاده بودم اصلا وقت نميكردم به ديدنش بروم زنگ كه ميزد پشت تلفن آنقدر بى تابى ميكرد كه از خودم بدم مى آمد اصلا يك پاى زندگى فلج شده بود هميشه مى لنگيد هيچ كس ديگر مثل سابق نبود بايد دستى به سر و روى زندگى عزيزانم ميكشيدم طناز را به همراه مادرش براى صرف شام و صحبت هاى اوليه ازدواج به خانه دعوت كردم ،،عماد با وجود اينكه از ازدواج سر باز ميزد مثل هميشه به تصميمم احترام گذاشت ،عصر قبل از آمدنشان عماد مضطرب در سالن راه ميرفت پنجمين كرواتشم را هم عوض كرد مدام جلوى آينه بود
چه قدر دلم ميخواست لباس دامادى تنش كنم
خوشبختى برازنده قامت پسرم بود صداى سر و صداى طبقه بالا و التماس هاى ساره هر دويمان را وحشت زده كرد ..رقت انگيز بود دسته موهاى قيچى شده ساره در دستان يلدا بودساره گريه ميكرد و يلدا ميخنديد با ديدن من هول شد قيچى و موها را پشتش قايم كرد
در آن لحظات نفس كشيدن سخت ترين كار ممكن برايم بود ساره در همان حالت گريه التماسم كرد:
_ آقا نكن تو روخدا دعواش نكن من خودم گفتم بياد قيچى كنه!!!
عماد ساره را بغل كرده بود شريفه كمكش كرد و و با اشاره من به از سالن بيرون رفتند، عماد بغض كرده بود و جلوى دهانش را گرفته بود كه كسى متوجه نشود ..قدمى كه سمت يلدا برداشتم از جايش پريد
_ اين چه كاريه كردى؟
به توصيه موكد اهورا بايد مدام با او حرف ميزديم و مجبور به پاسخ گويى ميكرديم
جواب نميداد ولى نا اميد نميشدم
_ از شما سوال پرسيدم
زير چشمى نگاهم كرد بغض كرد و سمتم آمد تا بغلش كنم ،چه قدر سخت بود شدن آنچه كه نيستى!! مانعش شدم ، توقعش رانداشت..
_دوستت ندارم تا وقتى كه حرف بزنى و جواب بدى!!
عجيب سر سخت بود شروع كرد جيغ كشيدن
دستم را جلوى دهانش گرفتم و به چشمهايش خيره شدم
_ ميريم اتاقت حرف ميزنيم
بلندش كردم و سمت اتاق رفتم عماد حال خوشى نداشت طاقت ناراحتى اش برايم
سخت شده بود
دستم را روى شانه اش گذاشتم
_ نگران نباش الان آرام بخششو ميزنم تا بعد رفتن مهمونا بيدار نميشه..
،،حالت چهره اش عوض شد اينبار اشتباه فكرش را خوانده بودم
_ آقا، جان خودش بزار بيدار باشه من از خواهرم خجالت نميكشم بالاخره اول و آخر
بايد بدونن !!
حق داشت ! نبايد خانم خانه را به دليل كسالتش پنهان كنيم يلدا ذوق زده كف زد
همينقدر كه حس ميكرد و متوجه حرفهايمان ميشد جاى اميد وارى داشت...از سامى خواستم ساره و شيرين جان را به گردش و خريد ببرد دختر بيچاره ضربه بدى خورده بود..
با كمك بهتاب پرستار يلدا ، ظاهرش را براى مهمانى آماده كردم مدت ها بود صورتش بى رنگ بود با آن آرايش مليح چه قدر خواستنى تر شده بود خودش هم از ديدن خودش در آينه خوشحال شد با ذوق لاک قرمزش را برداشت و جلويم گرفت
_ بزن
همين یه كلمه برايم دنيايى بود
پيشانى اش را بوسيدم
_ قول ميدى بعدش از ساره معذرت بخواى؟ اون خيلى دوستت داره كارت ناراحتش كرد
لب برچيد
_ بدم مياد
حرف ميزد! واكنش نشان ميداد
موهايش را از صورت مهتابى اش كنار زدم
از چى بدت مياد عزيز دل من
_ اون بده بده بده
كم مانده بود كه دوباره جيغ بكشد نبايد بيش از حد درگيرش ميكردم
لاک را گرفتم و گفتم
_ من بلد نيستما بديم خانم بهتاب بزنه؟
سرش را به علامت منفى چند بار تكان داد
_ نه تو ، تو بزن
بايد همه سعيم را ميكردم
با حوصله نشستيم و ناخن هايش كه نصفه ونيمه جويده بودشان را با رنگ قرمز آراستيم
هنوز دستش خشك نشده بود كه پيراهن سفيدم را به رنگ قرمز مزين كرد ..جاى عصبانى شدن نبود ،نفسم را در سينه حبس كردم و نفس عميقى كشيدم و خنديدم !!
خنديد ! تك ستاره آسمان قلبم بار ديگر چون نورى كمرنگ اين تاريكى محض را نويد روشنايى داد!!!
مادر طناز زن موقر و متينى بود و در واقع پدر خوبى هم بود ميزبانى به نحو احسنت انجام ميشد ،نگاه هاى متعجب خانم ملك و ترحم انگيز طناز به يلداى من بعضى مواقع تمام
مردانگى ام را زير سوال ميبرد ..يلدا تقريبا آرام بود يعنى در ديد ما آرام تر از هميشه بود..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد..