eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
و گفتی کار نمی کنم ؟ پس اون شکم وامونده رو چطوری سیر می کنی ؟  نمی تونم آقا , بیشتر از این نمی تونم
سنگ خارا 🥀 قسمت سوم بخش اول کلافه شده بودم و داشتم از خجالتِ کاری که اونا کرده بودن , آب می شدم ... رفتم تو اتاقم ... سارای کوچولو رو تخت من و تو این سر و صدا , خواب بود ... کنارش نشستم و دست های قشنگ و ظریفشو گرفتم و گفتم : به این دنیای بی رحم خوش نیومدی ... عاقبت تو چی میشه ؟ تو هم مثل ما باید یک عمر بسوزی و بسازی ؟  خندان همین طور داشت با مامان جر و بحث می کرد و گاهی هم صدای بلند و گوش خراش بابا شنیده می شد ... ولی چیزی این وسط برای من تازگی نداشت , اصرار مامان برای متقاعد کردن همه شروع شده بود که بهترین کار رو انجام داده و این ما هستیم که نمی فهمیم ... خندان با صورتی گریون اومد تو اتاق و درو بست و گفت : حالا چیکار کنم نگار ؟ ... گفتم : هیچی , بچه ها رو حاضر کن بریم خونه ی تو ... من با مرتضی حرف می زنم ... بیچاره فرار کرد ... گفت : برم خونه ؟ تو صورتش نگاه کردم و با تمسخر گفتم : پس نه , اینجا تو دیوونه خونه بمون ... بچه ها رو هم روانی کن ... گفت : ولی مرتضی حالا حالاها این کتکی که خورد رو فراموش نمی کنه ... گفتم : حق داره ... تو اگر از مادرشوهرت کتک می خوردی , فراموش می کردی ؟ پاشو بریم , من باهاش حرف می زنم ولی فکر نمی کنم زیادم اثر داشته باشه ... حالا مجبوری به خاطر اینکه دلشو به دست بیاری , بری خونه ی باباش زندگی کنی ...  گفت : نه تو رو خدا ... یک کاری بکن , نگار ... اونجا اصلا راحت نیستم ... اون وقت باید بیاین و نعش منو از اونجا بیارین بیرون ... زنگ زدم یک تاکسی بیاد ... و لباس پوشیدم ... خندان هم حاضر شده بود ... مامان وقتی دید که ما داریم می ریم , ناراحت شده بود و پریشون باز شروع کرد از کار خودش دفاع کردن ... گفت : نگار به خدا صبر کن , اگر دیگه مرتضی جرات کرد اسم خونه ی باباشو بیاره ... بیخودی برندار اینا رو ببر , بذار بفهمه یک من ماست چقدر کره می ده ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سوم بخش دوم من سکوت کردم و سارا رو بلند کردم انداختم روی شونه م و از در رفتم بیرون ... پشت سرم تو راهرو فریاد زد : اووووو تحفه ... انگار از دماغ فیل افتاده , نکبت ... اصلا خوب کردم , دلم خواست ... نگار ؟ ... نگار ؟ نرو , به حرفم گوش کن ... خندان اشکان رو داد بیرون و مامان رو بغل کرد و بوسید و گفت : نگران نباش مامان جون , بهت خبر می دم ... این طوری بهتره ... خداحافظ ... و اونم درو چنان بهم کوبید که تمام ساختمون لرزید ... از روزی که من یادم میومد , مامان احساس بدبختی می کرد و همیشه ناله داشت ... در حالی که پنج تا بچه ی سالم و خوب داشت ... شوهری داشت که با تمام وجود دوستش داشت و اگر ندونم کاری نمی کرد , وضع مالیش هم بد نبود ... و این زندگی نکبت بار حاصل بی عقلی اون بود و بس ... سر راه سه تا پیتزا خریدم و رفتیم خونه ی خندان ... مرتضی نبود ... خودم زنگ زدم ... گوشی رو برداشت و بلافاصله گفت : دیدی نگار با من چیکار کردن ؟  حالا صبر کنین ... منم بُز نیستم ... می دونم از این به بعد باهاشون چیکار کنم ... گفتم : مرتضی , من با بچه ها خونه ی شمام ... منتظرتون هستم بیاین با هم حرف می زنیم ... گفت : واقعا ؟ باشه , الان میام ... و گوشی رو قطع کردم ... خندان گفت : به خدا دیگه تحمل ندارم نگار , می خوام طلاق بگیرم ... این زندگی فایده ای نداره ... گفتم : آره بگیر , فکر خوبیه ... خیلی خوب میشه ... نیست که تحصیل کرده ای و شغل خوبی داری ... پدر و مادر فهمیده ای داری که ازت حمایت کنن ... قانون این ممکلت هم حق رو به تو می ده و بچه ها هم مال تو می شن ... به به , گل و بلبل ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سوم بخش سوم گفت : چیکار کنم ؟ همین طور عذاب بکشم ؟ گفتم : نمی دونم به خدا , وقت سرزنش نیست ولی یادته گفتم زن این پسره نشو ؟ ... گفتم درس بخون و خودت یک کاری برای خودت بکن ... گوش نکردی ... گفت : حالا تو کردی , از من بهتری ؟ ... گفتم : حداقل دو تا بچه ندارم که دنبال خودم بدبخت کنم ... ببین خندان , تو این دنیایی که من و تو توش زندگی می کنیم هیچ حقی نداریم و نباید منتظر کسی باشیم ... ماهی رو هر وقت از آب بگیری , تازه است ... به خودت متکی شو ... وقتی مردی نمی تونه و توان اداره ی زندگی رو نداره , تو دستت رو بگیر به زانوت و بگو یا علی ...  گفت : به زبون آسونه , چیکار کنم ؟ برم کلفتی با دو تا بچه ؟ گفتم : نمی دونم چیکار کنی , ولی اینو می دونم که یک مرتبه نمی شه ... برو درس بخون ... یک حرفه ای یاد بگیر ... اصلا برو خونه ی مادرش , بچه ها رو بنداز گردن اونا و خودتو بکش بالا ... مرتضی مخالفه ؟ ... گفت : نه بابا , سیب زمینی تر از این حرفاست ... اینقدر بی غیرته که خودش میگه برو کار کن ... گفتم : تو نمی فهمی , این برای تو یک شانسه ... ازش استفاده کن ... گفت : تو میگی برم خونه ی مادرش ؟ تو زیرزمین اون زندگی کنم ؟ ... گفتم : الان مگه چاره ای دیگه ای
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
و گفتی کار نمی کنم ؟ پس اون شکم وامونده رو چطوری سیر می کنی ؟  نمی تونم آقا , بیشتر از این نمی تونم
و ببر تو خونه ی مادرش ؛ از چشم تو می ببینم ... گفتم : اگر نره خونه ی مادرش , کجا بره ؟ خرجش رو ما می دیم ؟  لطفا مامان جون به کار خندان , کار نداشته باش ... یک سری تکون داد و و با افسوس گفت : تو مثلا خواهری ؟ به جای اینکه به فکرش باشی بهش حسودی می کنی که اون شوهر داره تو نداری ... سرمو انداختم پایین و رفتم تو اتاقم ... دنبالم اومد و گفت : نگار به خدا بدبختش می کنی ... نذار بره , جلوشو بگیر ... گفتم : مامان جان , شش ماه کرایه خونه بدهکارن ... شما می دی ؟ خوب بدین , تا من نذارم بره ... گفت : الهی قربونت برم , تو بده ... من پول دستم بیاد بهت برمی گردونم , قول می دم ... اصلا می خوای بهت نوشته می دم ... بچه ام اونجا پژمرده میشه , از بین می ره ... گفتم : من ندارم , از کجا بیارم ؟ خودتون یک فکری بکنین ... گفت : فکر نمی کردم یک روز تو اینقدر بی رحم بشی ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سوم بخش هفتم سریع رفتم تو تخت و چشمم رو هم گذاشتم چون اون ول کن نبود ...  صبح وقتی سرویس شایان بوق زد , منم حاضر بودم ... با هم از خونه رفتیم بیرون ... شایان رو سوار کردم فرهادم اومد ... اونم سوار شد و درو بستم و رفتن ... و خودم از کنار خیابون راه افتادم برم تا تاکسی بگیرم ...  یک ماشین کنارم ایستاد و بوق زد ... بدون اینکه نگاه کنم , متوجه شدم از اون ماشین های درست و حسابی باید باشه ... تندتر به راهم ادامه دادم که صدای یکی رو شنیدم که گفت : الان لباس پوشیدم , میشه با هم آشنا بشیم ؟ برگشتم ... پدر فرهاد بود ... گفتم : صبح به خیر ... گفت : صبح شما هم بخیر , بفرمایید تا یک جایی شما رو برسونم ... ببخشید , من امیرم ... گفتم : نگار هستم ... ممنون , خودم می رم ... بابت دیشب فقط می تونم بگم متاسفم ... گفت : برای چی ؟  میشه سوار بشین ؟ هوا سرده , تو راه حرف می زنیم ... گفتم : من سردم نیست , مرسی ... باید برم دیرم میشه , مسیرم به شما نمی خوره ... اومد جلو دستی به ریشش کشید و گفت : ما همسایه ایم , پسرامون همکلاس هستن , پس من می تونم شما رو برسونم ... احساس کردم پرروتر از اونیه که باید باشه و این اصرار از روی ادب نیست ... گفتم : شما بفرمایید , من خودم می رم ... گفت : نمی فهمم برای چی ؟ گفتم : برای اینکه من خواهر شایانم نه مادرش , پس نمی تونم سوار شم ... خدانگهدار ... و با سرعت هر چی تمام تر راه افتادم ... و اونم از کنارم رد شد و رفت ...  https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ناهید گلکار
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
و گفتی کار نمی کنم ؟ پس اون شکم وامونده رو چطوری سیر می کنی ؟  نمی تونم آقا , بیشتر از این نمی تونم
داری ؟ شش ماه کرایه ی خونه ت عقب افتاده ... خرج زندگیتو نداری ... شوهرتم که بیکار و بدهکاره ... برو بنداز گردن پدر و مادرش و یک کاری برای خودت بکن ... منتظر مرتضی نباش ... فکر نمی کنم حالا حالاها از این وضع نجات پیدا کنه ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سوم بخش چهارم مرتضی اومد ... فورا گفتم : آخ , تو رو خدا ببخشید شما هم ناراحت شدین ... ولی به خدا ما برای خودتون نگران بودیم ... اینکه خندان بیاد خونه ی پدر و مادر شما , برامون سخته ... گفت : نگار , خودتو با اونای دیگه قاطی نکن ... من حرف تو رو گوش می کنم ولی تو هم به حرفم گوش کن , اگر بی راه گفتم بزن تو دهنم ... بابا , ندارم ... ندار رو که نمی کشن ... از همه طرف بهم فشاره ... همه فکر می کنن من بی عرضه ام , ولی نیستم ... تمام سعی خودمو می کنم تا رفاه زن و بچه ام رو فراهم کنم ... ولی چیکار کنم وضع اقتصادی خرابه ... کارخونه ی ما رو بستن ... همه رو بیرون کردن , من یکی که نبودم ... باور کنین رفتم یک مدت تو میدون تره بار حمالی کردم , می دونستین ؟ به خدا به خندان هم نگفتم ... الان دارم به شما میگم ... من مرد بدیم ؟ کار نیست نگار ... پول در نمیاد , چیکار کنم ؟ برم دزدی یا از دیوار مردم برم بالا ؟  فوق دیپلم آب و خاک به چه درد می خوره ؟ تو به من بگو چیکار کنم ؟ به امام رضا خودمم موندم ... یکی بگه چه خاکی تو سرم بریزم ؟ ...  چشمش پر از اشک شد ... رگ های گردنش متورم شد ... دست هاشو به هم می مالید و معلوم بود زندگی خیلی بهش فشار آورده ... ادامه داد : نباید اینم بگم ... ولی می خوام بدونین و فکر نکنین من به فکر زندگیم نیستم , برین برای پدر و مادرتون هم تعریف کنین ... من زن و بچه ام رو دوست دارم و نمی خوام سختی بکشن ... یک مدت سفره می بردم تو اتوبوس ها و می فروختم , باور می کنی ؟ اما پلیس منو گرفت و دویست تومن هم جریمه ام کرد ... به جرم نون در آوردن برای زن و بچه ام ... نمی دونم چرا تو این مملکت که هیچی جای خودش نیست ؟ نمی فهمن حالا که وضع اقتصادی خرابه , نون رو از گلوی زن و بچه ی مردم نگیرن ؟ ... به خندان گفتم یک مدت برم خونه ی مامانم اینا , شاید فرجی شد ... بهش زور نگفتم به خدا نگار , ولی الان چاره ای ندارم ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سوم بخش پنجم وقتی به مرتضی نگاه می کردم , مردی رو دیدم که تو جوونی کمرش شکسته و راه به جایی نداره ... درموندگی از سر و صورتش می ریخت ... اونم قربانی بی فکری و بی عقلی مادر من شده بود ... به خندان گفتم : میشه من ازت خواهش کنم با مرتضی راه بیای ؟ ... یک مدت برو خونه ی مادرش , بذار یک کار درست و حسابی پیدا کنه و اینقدر عذاب نکشین ... الان که این طور معلومه , چاره ای ندارین ... ظاهرا من خندان رو قانع کردم و سر مرتضی منت گذاشتم ... اونم از اینکه این طوری مشکلش حل شده بود , راضی شد و با هم شام خوردیم و من برگشتم خونه ... تو راه فکر می کردم ... خندان راست می گفت ... اونو نصیحت می کنم ولی من با خودم دارم چیکار می کنم ؟ پس زندگی من چی میشه ؟  حق نداشتم طعم خوشبختی رو بچشم ؟ ... تا اون موقع نتونسته بودم پس انداز درست و حسابی برای خودم داشته باشم ... با وجود اینکه من دبیر فیزیک بودم و هر روز دو تا سه تا شاگرد خصوصی هم می گرفتم و درآمد خوبی داشتم , ولی حتی نتونسته بودم برای خودم یک ماشین بخرم ... خرج شایان کلا با من بود ... اونقدر شهریه ی مدرسه اش رو نمی دادن تا من برای اینکه بچه خجالت نکشه , می رفتم پرداخت می کردم ... شوهر شادی هم وضع خوبی نداشت ... تازگی ها شک کرده بود که معتاد شده ولی هنوز دقیقا نمی دونستم که اون درست متوجه شده , یا یک شک بی دلیل زنونه است ... چون شادی همیشه به همه مشوک بود ... اونم یک پسر دو ساله داشت و بیشتر اوقات از من پول قرض می خواست ... پولی که هیچ وقت پس دادنی نبود ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت سوم بخش ششم همیشه دو سه روزه قرض می کرد ... دو سه ماهی می گذشت و انگار فکر می کرد من فراموش کردم و دوباره با خواهش و تمنا , قرض می خواست ... آخه منم به همین راحتی پول نمی دادم , چون برای اون زحمت می کشیدم ... شیما این وسط یکم وضعش بهتر بود و صادق شوهرش شغل مناسبی داشت و حساب و کتاب سرش می شد و ده سال از خودش بزرگ تر بود ... اما چون مرد خوش قیافه ای بود , دائما شیما که یک جورایی شبیه مامان فکر می کرد , بهش شک داشت و دنبالش می رفت ... و خوب دعوا و مرافعه های اونا هم تمومی نداشت ... این وضع برای من دیگه غیرقابل تحمل بود ... انگار با دلسوزی هام همه ی اونا رو , حتی بابام رو ,  به خودم متکی کرده بودم ... و هیچ جور نمی تونستم از اون تار عنکبوتی , خودمو خلاص کنم ...  دیروقت برگشتم خونه ... مامان منتظر و نگرانم بیدار نشسته بود ... پرسید : چی شد ؟ آشتی کردن ؟ گفتم : آره , آشتی کردن ... گفت : اگر فردا اون پسره ی احمق , خندان من
سنگ خارا 🥀 قسمت چهارم بخش اول زیر لب غر زدم : این دیگه از جون من چی می خواد ؟  پا شده اومده دیوونه خونه ی ما رو هم دیده ... خیلی بی شعوره که باز دنبال من راه افتاده ... ای بابا , حالا همسایه هم هستیم ... بگو جواب زنت رو چی می خوای بدی اگر منو برسونی ؟  اون روز من بعد از مدرسه , سه تا کلاس داشتم ... از این خونه به اون خونه می رفتم و درس می دادم ... تو خونه ی ما جایی نبود که شاگردام بیاین وگرنه من اینقدر عذاب نمی کشیدم ... حتی شایان هم جرات نمی کرد دوستشو بیاره ...  آخرین کلاسم که تموم شد , با مترو تا نزدیک خونه رفتم و از اونجا پیاده راه افتادم ... آخرای آبان بود ولی هنوز روی درخت ها برگ های زرد وجود داشت ... من تو این اوضاع در هم و بر هم سعی می کردم یک طوری حالمو خوب کنم ... گاهی می رفتم تو رویا و گاهی با یک موزیک به خودم آرامش می دادم و گاهی هم مثل اون روز به برگ های رنگارنگ درخت ها نگاه می کردم و لذت می بردم ... تو خیابون ما سر تا سر درخت چنار بود که به طور شگفت انگیزی با برگ های قرمز رنگ , زیبا شده بود ... اون برگ ها طوری به درخت چسبیده بودن که انگار تازه در اومدن و قصد ریختن نداشتن ... یک دسته کلاغ هم صف کشیده بودن و از اونجا رد می شدن ... خیلی دلم می خواست بدونم اونا هر روز کجا می رن ... سرم بالا بود ... به تماشا ایستادم ... با صدای بوق یک ماشین ترسیدم و تمام بدنم یک جا تکون خورد ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت چهارم بخش دوم اومدم یک چیزی بهش بگم که دیدم امیره ... سرشو خم کرد و گفت : سلام نگار خانم , چه اتفاق جالبی ... با هم رسیدیم خونه ... میاین بالا ؟  سرمو چند بار با بی حوصلگی تکون دادم و گفتم : مرسی , شما بفرمایید ... من پیاده روی رو دوست دارم ... پیاده شد و گفت : جمعه با هم بریم پیاده روی ؟ گفتم : دیشب خونه ی ما رو دیدین ؟ اونی که داشت فریاد می زد , مامان من بود ... ازش بر میاد شما رو ببره طبقه ی چهارم از اون بالا بندازه وسط خیابون , که نه تنها پیاده روی از یادتون بره بلکه منتفر هم بشین ... دیشب هم داشت دامادمون رو می زد که شما رسیدین ... خنده ی صداداری کرد , طوری که ریسه رفته بود و زیاد حرف منو جدیدی نگرفت و گفت : وای چقدر شما با نمکی ... والله اگر یک روز با من بیاین پیاده روی , می ارزه ... گفتم : ببخشید من دیرم میشه , باید برم ... با قدم های تند رفتم به طرف خونه ... اونم سوار شد و آهسته پشت سر من میومد ... داشت اعصابم خورد می شد ... ای خدا , این کی بود سر راه من قرار دادی ؟  شیطونه میگه برم به زنش بگم ... نه نگار , حالا که شیطون گفته برو به مامان بگو تا بفهمه با کی طرفه و حساب کار دستش بیاد ... تا در خونه دنبالم اومد ... من اصلا برنگشتم و با سرعت از پله ها رفتم بالا ... بابا خونه نبود و مامانم خواب بود و شایان تو اتاق من مشق می نوشت ... لباسم رو که در آوردم , کنارش نشستم و ازش پرسیدم : شایان جان امروز نرفتی خونه ی فرهاد ؟ نگاه معنی داری به من کرد و با تعجب گفت : خودت گفتی نرم ... گفتم : اِ ... اِ ... آره عزیزم , مرسی که به حرفم گوش کردی ... مامان فرهاد چه شکلیه ؟ یعنی مهربونه یا اخمو ؟ ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت چهارم بخش سوم گفت : فرهاد مامان نداره ... پرسیدم : نداره یا خونه نبود ؟ گفت : نمی دونم , فرهاد چیزی نگفته ... می ترسی مامانش از دست من ناراحت بشه اگر برم اونجا ؟  گفتم : نه , همین طوری پرسیدم ... من دوست ندارم تو دیگه بری اونجا , بهم قول بده ... با یک اخم که حاکی از نارضایتی بود , گفت : باشه , ولی پس من کجا برم ؟ ... با کی بازی کنم ؟  گفتم : اشکان ... گفت : اون کلاس اوله , درسمون با هم یکی نیست ... مامان بیدار شده بود ... اومد و گفت : نگار چقدر دیر اومدی , کجا بودی ؟ دلم شور زد برات , خوبی مامان جان ؟ گفتم : سلام , کلاس داشتم ... شما خوببی ؟ با لباس خواب , در حالی که یک دستمال بسته بود دور سرش , گفت : سرم درد می کنه , داره می ترکه ... الانه که بمیرم ... شیما و شادی هم شب میان خونه ی ما ...باید شام درست کنم ... تو می ری خرید ؟ گفتم : مامان منم خیلی خسته ام ... بذار یکم بخوابم , بلند شدم ، چشم ... گفت : نه دیگه , الان برو قربونت برم ... پیاز نداریم , می خوام مرغ بار بذارم ... نمی شه ؟ ... گفتم : به خدا پام درد می کنه , فقط یک چرت می زنم و می رم ... گفت : نمی خواد تو بری , پول بده خودم می رم ... گفتم : مامان ؟ من چرا پول بدم ؟ از بابام بگیر ... دیگه ندارم به خدا ... گفت : خاک بر سر من کنن که زیر دست تو افتادم ... آدم سگ بشه , بی پول نشه ... لعنت به بابات ... تف به روش بیاد ... زنگ زدم ازش پول بگیرم , گوشی رو قطع کرد ... ای خدا دیگه خسته شدم ... منو بکش از این زندگی خلاص بشم ... لیست خرید براش فرستادم جواب نداد ... می ببینی من چقدر بدبختم ؟ هیچ وقت دو زار پول تو کیفم نیست ... ن
اهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت چهارم بخش چهارم گفتم : مامان جان همین الان دلم می خواست داشتم و ده میلیون بهت می دادم , خونه نمی اومدی تا تموم بشه ... همین لوستر آخه به این خونه میاد ؟ رفتی اینو خریدی هفت میلیون , زدی تو این هال کوچیک ... قسطشو دادی , آخرم با مرده دعوا کردی ... مونده ی پولشو من دادم ... شما پول نگه نمی داری که ... گفت : دیگه داری زر زیادی می زنی ... تو این چیزا سرت نمی شه , من برای آبروی شیما خریدم ... فامیلش می خواستن بیان خونه ی ما ... هنوز مادر نشدی , نمی دونی تو دل من چی می گذره ...  و همین طور می گفت و می گفت ... کم کم دلش به حال خودش سوخت و پیاز داغشو زیاد کرد ... آخرم خودش باورش شد که من دارم بهش ظلم می کنم ... برای اینکه اون به من احتیاج داره , دارم عذابش می دم ... و اونقدر کرد که دیگه چاره نداشتم ...  بلند شدم و گفتم : نکن اینطوری ... صورت بده برم بخرم ... گفت : رو اوپن گذاشتم ... ولی نمی خوام , ولش کن بذار آبرومون پیش دامادام بره ... من لیاقت ندارم ... کس وکاری ندارم ... الهی بمیرم شماها راحت بشین ... گفتم : مثل اینکه دیشب یکی رو زدی از خونه بیرون کردی , اونجا فکر آبروت نبودی ؟حالا برای میوه و شیرینی آبرومون می ره ؟  چون شوهر شیما پولداره ؟ اینو گفتم ... واویلا ... داد زد ... بد و بیراه گفت ... و من در میون اون صداهای دلخراش لیست رو برداشتم و از خونه زدم بیرون ... ولی نمی تونستم جلوی گریه مو بگیرم ... بینیمو گرفتم تا شاید اشکم نریزه ... و از پله ها تند تند رفتم پایین ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت چهارم بخش پنجم توی لیست خرید , تخمه و پسته ... شیرینی ناپلئونی ... دلستر لیمویی ... موز و آناناس و گردو و زیتون پرورده هم دیده می شد ... و اون خرید برای من هشتصد هزار تومن تموم شد ... در حالی که از شدت ناراحتی داغ شده بودم , کیسه های چیزایی رو که خریده بودم گذاشتم کنار دیوار ... نمی تونستم حملشون کنم ... در حالی که اونقدر گریه کرده بودم که جونی تو تنم نمونده بود ... مادرم بود دوستش داشتم و نمی تونستم ناراحتی اونو ببینم , در عین حال از داد و بیداد کردنش می ترسیدم ...  تلفنم رو از کیفم در آوردم که زنگ بزنم یک تاکسی بیاد منو ببره خونه ... هنوز شماره نگرفته بودم که یکی از پشت سرم کسیه ها رو برداشت ... نگاه کردم ... امیر بود ... تو دلم گفتم : ای خدا , این اجل معلق از کجا پیداش شد ؟ هر جا می رم هست ... با حالتی که معلوم می شد ناراحته , گفت : خواهش می کنم بذار کمکت کنم ... بیا بریم سوار شو ...  دیگه چیزی برام مهم نبود ... دو روز بیشتر نبود اونو می شناختم که شاهد همه ی گرفتاری های من شده بود ... با خودم فکر کردم خوب مگه می خواد چی بشه ؟ دو قدم راه منو می رسونه , همین ... گفتم : مزاحم نیستم ؟ حرفی نزد ... کیسه ها رو گذاشت عقب ماشین و درو باز کرد و نشستم ... مثل همیشه سر حال نبود ... منم عین بچه ها دلم می خواست گریه کنم ... نه , دلم می خواست داد بزنم تا یکی به فریادم برسه ... تا خونه راهی نبود ... امیر برخلاف تصور من که فکر می کردم منو سوال پیچ می کنه تا سر در بیاره چرا گریه می کنم , سکوت کرد ... درِ خونه نگه داشت و تمام خرید منو برد بالا و گذاشت پشت در خونه و گفت : ناراحت نباشین ... برو به سلامت ... و از پله ها رفت بالا ... زنگ زدم ... شایان درو باز کرد ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت چهارم بخش ششم مامان لباس خوب پوشیده بود و آرایش کرده بود و منتظر بچه ها بود ... گفت : وای نگار , دستت درد نکنه ... خدا خیرت بده ... هیچی تو خونه نداشتیم ... چرا گریه کردی مادر ؟ چیزی شده ؟  گفتم : اگر داد و بیداد نمی کنی , از دیروز تا حالا حساب کنین , صد تومن دستی دادم به شما ... سیصد تومن کلاس زبان شایان ... هشتصد تومن هم الان ... شما فکر می کنی من چیکارم ؟ چقدر درآمد دارم ؟  شما مادر منی , یکم به فکر منم باش ... گفت : تو برای پول گریه کردی ؟ خیلی خوب , حالا بهت می دم ... نمی خورم پول تو رو که ... باید حتما به رخم می کشیدی و زخم زبون می زدی ؟ ... می مردی لال می شدی ؟  از دل خوشم ازت پول می خوام ؟ یا برای خودم تیتیش مامانی خریدم ؟  هر چی هست خودتم تو این خونه , مرگت می کنی ... منتش رو سر من می ذاری ؟ ... فایده ای نداشت ... گوش اون حرف کسی رو نمی شنید و فقط به خودش گوش می کرد و اونچه رو که دلش می خواست , باور داشت ... ولی چیزی که باعث تعجب من شد این بود که عصبانی نشد و همون حالت خوشحالی تو صورتش بود .... قاعدتاً باید کاسه ای زیر نیم کاسه اش باشه ...  یک ساعت بعد بابا اومد با دست پر ... همون لیست رو برای اونم پیام کرده بود و بابا با حذف چند تایی , همه رو خریده بود ... مامان با خوشحال رفت جلو و اونا رو ازش گرفت و تشکر کرد و برد تو آشپزخونه و اصلا به روی خودش نیاورد که نگار رو وادار کردم اینا رو بخره ... نمی دون
م شاید از دیدگاه خودش هر چی خوراکی تو خونه بیشتر بود , اون راحت تر می شد ... به هر حال صدای من در نیومد ... چون می دونستم اگر دهنم رو باز می کردم , جلوی صادق و احسان جار و جنجال به پا می کرد و اِبایی از این کار نداشت ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت چهارم بخش هفتم شیما و صادق اول اومدن و بعدم شادی و احسان ... مامان اونقدر خوشحال و سر حال بود که من حیرت زده بهش نگاه می کردم و منتظر بودم ببینم چه نقشه ای داره ... و این وسط از همه بیشتر به صادق می رسید ... مثلا می گفت : صادق جان نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود , تا چشمم رو هم می ذاشتم خواب تو رو می دیدم ... با خودم می گفتم ای بابا , من چرا اینقدر این پسر رو دوست دارم ؟ ... از بس آقایی ... به خدا یاد شیما نمی کردم , ولی یاد تو بودم ...  من سرم رو با دختر شیما , نازگل , گرم کرده بودم ... اون تازه دو ماه داشت و شیرین و دوست داشتنی بود ... نمی خواستم به این دلقک بازی ها فکر کنم ... مامان یک آهنگ شاد و قردار گذاشت و خودش شروع کرد به رقصیدن و شادی و شیما رو هم بلند کرد ... مجلس گرم شد ... صادق و احسان و بچه ها هم در حال قر دادن و شادی کردن بودن ... بابا هم که مامان رو اینطور خوشحال دیده بود , آب از دهنش برای اون راه افتاد و بلند شد و بغلش کرد و با هم رقصیدن ... مامان مرتب با صدای بلند فریاد می زد : هان ... هان ... بیا , بیا , دست دست ... آخ , داشتم دیوونه می شدم ... اصلا نمی فهمیدم موضوع چیه ؟  که تلفنم زنگ خورد ... خندان بود ... فورا نازگل رو گذاشتم روی مبل و گفتم : شیما , مراقبش باش ... رفتم تو اتاق ولی صدای آهنگ زیاد بود و بازم شنیده می شد ... و صدای خنده های بلند مامان ...  گفتم : جانم خواهری ؟ ...چی می خواستی ؟ با گریه گفت : دارین می زنین و می رقصین ؟ دیشب مرتضی رو زده از خونه بیرون کرده , امشب صادق و احسان رو آورده خوشحالی می کنه ؟ فقط من زیادی بودم ؟ گفتم : هیچی نگو ... بهتر که نیستی , کاش من جای تو بودم ... نمی دونم مامان چه نقشه ای برای صادق کشیده ؟ ... حالا معلوم میشه , اون بیخودی برای کسی این کارا رو نمی کنه ... باهات شرط می بندم ... خواهر جون تو رو خدا غصه نخور , اینجا هیچ خبری نیست ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ناهید گلکار
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
‏فیلم از طرف ن.دشتی
ی زنگ تفریح ببینید وشادبشید و با دل شاد ولب خندون بخوابید😂😂 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
** 🌸هر کس در 《سوره مبارکه جمعه》را بخواند او تا از آن جمعه تا جمعه آینده خواهد بود🌺 📚 ثواب الاعمال ۷۹ 🌸 🌸 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ *یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ ﴿١﴾ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمِّیِّینَ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ ﴿٢﴾ وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٣﴾ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ ﴿٤﴾ مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿٥﴾ قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿٦﴾ وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ ﴿٧﴾ قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿٨﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿٩﴾ فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الأرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿١٠﴾ وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَیْهَا وَتَرَکُوکَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ ﴿١١﴾* ❁❁〰🎀❀🌸❀🎀〰❁❁ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 نماز امام باقر علیه السلام ◽️ نماز آن حضرت دو ركعت است كه در هر ركعت يك مرتبه سوره «حمد» و خواندن صد مرتبه: 🔹سبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ 🔸پاك و منزّه است خدا و ستايش تنها او را سزاست و شايسته پرستشى جز خدا نيست و خداوند برتر از هر وصفى است خواند 🔻دعاى آن حضرت‏ 🔹اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ يَا حَلِيمُ ذُو [ذَا] أَنَاةٍ غَفُورٌ وَدُودٌ أَنْ تَتَجَاوَزَ عَنْ سَيِّئَاتِي وَ مَا عِنْدِي بِحُسْنِ مَا عِنْدَكَ وَ أَنْ تُعْطِيَنِي مِنْ عَطَائِكَ مَا يَسَعُنِي وَ تُلْهِمَنِي فِيمَا أَعْطَيْتَنِي الْعَمَلَ فِيهِ بِطَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ أَنْ تُعْطِيَنِي مِنْ عَفْوِكَ مَا أَسْتَوْجِبُ بِهِ كَرَامَتَكَ اللَّهُمَّ أَعْطِنِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ لا تَفْعَلْ بِي مَا أَنَا أَهْلُهُ فَإِنَّمَا أَنَا بِكَ وَ لَمْ أُصِبْ خَيْرا قَطُّ إِلا مِنْكَ يَا أَبْصَرَ الْأَبْصَرِينَ وَ يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ وَ يَا أَحْكَمَ الْحَاكِمِينَ وَ يَا جَارَ الْمُسْتَجِيرِينَ وَ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🔸خدايا از تو خواستارم اى بردبار داراى رفق و مدارا و اى آمرزگار مهربان، از گناهانم و آنچه از زشتيها نزد من است، به خوبى و زيبايى آنچه نزد خود دارى درگذرى، و از عطاى خود به اندازه اى كه مرا در بر گيرد به من بدهى و از آنچه به من بخشيدى كردار شايسته به همراه فرمانبردارى از خود و پيامبرت الهام بخشى، و از گذشت خويش به قدری به من ببخشى كه در پرتو آن سزوار كرامتت شوم. خدايا چنانچه شايسته تو است به من عطا كن و با من آنچه را سزاوار آنم مكن، چه هستى من تنها به مدد توست، و جز از سوى تو به خيرى دست نيافته ام، اى بيناترين بينايان، و اى شنواترين شنوايان، و اى دادگرترين داوران و اى پناه پناه جويان، و اى برآورنده دعای درماندگان، بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست. 📚 مفاتیح الجنان
در اعمال شب جمعه آمده است؛ دعا در حق مؤمنين بسيار كنید چنانكه حضرت زهراء عليها السلام مى‏ نموده و *اگر از براى ده نفر از برادران مؤمن كه مرده باشند طلب آمرزش كنید روايت شده كه بهشت براى او واجب گردد.* 🌹 *در شب های جمعه خواندن سوره یاسین، واقعه، جمعه، کهف و اسراء و… سفارش شده است.*🌹 همچنین، برای میت هر سوره ای از قرآن خوانده شود ثواب دارد و *نسبت به خواندن سوره ی حمد و توحید و تبارک، یس و قدر سفارش شده است.*🌹 (مفاتیح الجنان، صص939 -942) رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: *«صدقه حرارت قبرها را از بین می برد».*🌹 (میزان الحکمه، ماده صدقه، شماره 10342) دعای شب جمعه برای اموات، امام صادق (ع)در خصوص دعا و خیرات برای اموات فرمود: *«هرکس هر روز 25 بار گوید: “اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنینِ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ” حق تعالی به عدد هر مؤمن که گذشته و هر مؤمن که بیاید تا روز قیامت حسنه در نامه اعمال او نویس و به آن عدد گناه از او محو کند.»*🌹 امام صادق (ع) در خصوص صدقه برای اموات فرمود: *«هرگاه فردی به نیابت از مرده ای صدقه دهد و یا عمل نیکوئی انجام دهد، خداوند جبرئیل را دستور می دهد:هفتاد هزار ملک به قبر آن مرده گسیل کند که در دست هر ملکی طبقی از نعمتهای بهشتی است.» و در مورد پاداش صدقه دهنده فرمود:«خداوند هزار شهر از شهرهای بهشتی به او می دهد، و هزار حوری از حوری های بهشت با لباسهای فاخر به ازدواج او در می آورد، و هزار حاجت از حاجات دنیائی او را نیز برآورده می گرداند.»*🌹 (سفینه البحار ج 2 ص 555، وسائل الشیعه ج 2 ص 656 حدیث 9) و امام رضا علیه السلام فرموده: *هر مؤمنی که قبر مؤمن دیگری را زیارت کند و بر مزار او هفت مرتبه سوره مبارکه «قدر» بخواند، خداوند هر دو را می آمرزد.*🌹 (فقیه ج 1 ص 115 حدیث 40) *اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم* ❁❁〰🎀❀🌸❀🎀〰❁❁ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
** 🌸هر کس در 《سوره مبارکه جمعه》را بخواند او تا از آن جمعه تا جمعه آینده خواهد بود🌺 📚 ثواب الاعمال ۷۹ 🌸 🌸 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ *یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ ﴿١﴾ هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمِّیِّینَ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ ﴿٢﴾ وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٣﴾ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ ﴿٤﴾ مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿٥﴾ قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿٦﴾ وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ ﴿٧﴾ قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿٨﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿٩﴾ فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الأرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿١٠﴾ وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَیْهَا وَتَرَکُوکَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ ﴿١١﴾* ❁❁〰🎀❀🌸❀🎀〰❁❁ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍ ‍ ◈ ✱☉◈✱☉◈ ✱☉◈ ◈ ✱☉◈✱☉◈ ✱☉◈ ﷽ شب جمعه دلم کرده❤️ هوای تو دلم رفته ❤️ از اینجا کربلای تو جانم🍀 شب جمعه دلم ❤️میخواست کربلا بودم به یاد اکبرت پایین پا بودم جانم🍀 شب جمعه دلم مولا ❤️ هوایی شد در این محفل به یادت کربلایی شد جانم🍀 گل زهرا میشه مارو کنی دعوت شب جمعه همه باشیم توی صحنت حسین جانم شب جمعه شدم مولا پر از احساس فتاده این دلم یاد❤️ تو وعباس جانم🍀 شب جمعه به یاد اکبر افتادم به یاد پاره پاره پیکر افتادم جانم🍀 شب جمعه به یاد اصغرت هستم به یاد غنچه های پرپرت هستم جانم🍀 شب جمعه آقا،جان بر لبت هستم به یاد غصه‌های زینبت هستم😭 جانم🍀 ✍ 🎧(ع) 🎤 👌 دعای فرج و اجرا 1400/8/26 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ◈ ✱☉◈✱☉◈ ✱☉◈ ◈ ✱☉◈✱☉◈ ✱
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سلام آقای مهربونم✋🌸 سلام مے ڪنمـ به تو توئے ڪه نور دیده اے توئے ڪه سالها ز من به جز بدے ندیده اے السلام علیک یا اباصالحَ المـدی(عج) 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🏴 رهبر انقلاب: فکری و سیاسی ۱۹ ساله و بی‌امان امام باقر علیه‌السلام دشمن را به ستوه آورد. ۵۹/۷/۲۷ ▪️هفتم ذی‌حجه، شهادت علیه‌السلام 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 چادرم تنها طلوع زیبای تاریک جهان است😍 چشم های خورشید را اگر دیده باشی مردمک های تیره‌اش،حسابی دل میبرد👀 من هرروز نور چشم مادرم زهرا را به سر میکنم🍃 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ از شما که مینویسم حروف نرم میشوندُ کلمات، لطیفُ جملات٬ ابریشمین .. و صفا میدود به کاغذ از شما که مینویسم دلم جلا میگیرد بوے نرگس مدهوشم میکند آقا شما که هنوز ندیده و نیامده اینگونه لطافت میدهید به زندگے ظهورتان چه میکند با ما؟! آقااین کوچه‌هاے ریسه بسته و آبُ جارو کرده که هیچ٬ ما هر روز صبح که میشود دلمان را آبُ جارو میکنیم به این امید که شاید امروز روزظهورتان باشد هر روز صبح که میشود سلامتان میدهیم که به قول آن نوشته اے روے دیوار که همیشه جلوے چشمم هست "دلم به مستحبے خوش است که جوابش واجب است." در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... ✋ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 💚امام محمد باقر علیه السلام: 🍃✨تو را به پنج چیز سفارش می‌کنم: 1_اگر مورد ستم واقع شدی ستم مکن، 2_اگر به تو خیانت کردند خیانت مکن، 3_اگر تکذیبت کردند خشمگین مشو، 4_اگر مدحت کنند شاد مشو، 5_و اگر نکوهشت کنند، بیتابی مکن. 📔بحارالانوار، دار احیاء الترا العربی، ج 75، ص (167) ‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 مهدی جان! امروز که میان تاریکی های بقیع، تنها، زیارت نامه میخوانی! سلام ما برسان بر غریب های بقیع ... 💔 (سلام الله علیه) https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🏴 فرا رسیدن سالروز شهادت جانسوز ستاره‌ی پنجم آسمان امامت و ولایت حضرت باقر العلوم امام محمد ابن علی علیه‌ السلام را به محضر مقدّس امام زمان عجّل‌ الله‌ تعالی فرجه‌ الشریف و همه شیعیان و دوستداران اهل‌ بیت علیهم‌ السلام تسلیت عرض می‌نمائیم. 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 محبوب من ! یاد شما نباشد زندگی به چه درد من می خورد...؟ 💔 ▪️تعجیل‌درظهورش‌صلوات ▫️اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🌺🌹🌺🌹🌸🌹🌸🌹 🔆 امام محمدباقر علیه السلام: 🔺هیچ فضیلتی چون جهاد نیست و هیچ جهادی مانند مبارزه با هوای نفس نمی‌باشد 📚 مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۱۴۲ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره 💚💜 🔆 امروز هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 🌺🌹🌺🌺🌹🌺🌹 جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
نشانه حتمی و غیر حتمی ظهورچیست⁉️🔻 قسمت (اول) 1️⃣ ♦️ در منابع دینى انبوهى از رخدادهاى طبیعى وغیرطبیعى و دگرگونیهاى سیاسى و اجتماعى به عنوان نشانه ظهور یاد شده اند. 🔷 نعمانى شیخ صدوق (م:381هـ.ق.) شیخ مفید (413هـ.ق.) شیخ طوسى (460هـ.ق.) و طبرسى (548هـ.ق.) از پیشینیان شیعه و بسیارى نیز از پسینیان و معاصران اخبار مربوط به نشانه هاى ظهور را در کتابهاى خود گردآورده اند [1]. 🔶 شیخ مفید در آغاز باب (علامات قیام القائم) با اشاره به اخبار و آثارى که در این مورد از معصومان(ع) رسیده است بیش از پنجاه نشانه را یاد کرده [2] و علامه مجلسى در بحارالأنوار شمار بیشترى را بر شمرده است [3]. 🔷 علماى عامه نیز از جمله: علاءالدین هندى ابن حجر سیوطى و… نشانه هاى ظهور مهدى(ع) را در کتابهاى خویش بر شمرده اند [4]. ♦️ روشن است که درجه اعتبار و درستى همه این نشانه ها یکسان نیست برخى در منابع معتبر آمده و از جهت سند و دلالت استوارند و برخى در کتابهاى عامّه و منابع دست دوم یاد شده اند که اعتبار زیادى ندارند. به کانال ما درخآو.ایتا بپیوندید 🔻🔻 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ادامه دارد....🔻🔻
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
نشانه حتمی و غیر حتمی ظهورچیست⁉️🔻 قسمت (اول) 1️⃣ ♦️ در منابع دینى انبوهى از رخدادهاى طبیعى وغیرطب
نشانه حتمی و غیر حتمی ظهورچیست⁉️🔻 قسمت (دوم) 2️⃣ ♦️ برخى از این نشانه ها تنها نشانه ظهورند و برخى هم نشانه ظهورند و هم برپایى قیامت. 🔷 برخى نشانه هاى کلى و محوریند و برخى بیانگر مسائل ریز و جزئى که گاه همه آنها را مى توان در عنوان واحدى گرد آورد [5]. 🔶 بنابراین نمى توان مشخص کرد که نشانه هاى ظهور چه مقدارند. به فرض که مشخص هم باشد اهمیتى ندارد. مهم این است که فراوانى روایات به ما این اطمینان را مى دهند که در آستانه ظهور مهدى موعود(عج) حوادثى رخ خواهد داد. 🔷 شناخت موارد اصلى و مهم این حوادث به ویژه نشانه هاى حتمى و چگونگى تحقق و دلالت آنها بر ظهور و مسائل مربوط به آن چیزى است که از اهمیت بالای در رابطه با ظهور دارد. 🔻نعمانى در این باره مى نویسد: 🔷 (هذه العلامات التى ذکرها الأئمة(ع) مع کثرتها واتصال الروایات بها وتواترها واتفاقها موجبة الاّ یظهر القائم الاّ بعد مجیئها وکونها اذا کانوا قد اُخبروا أن لابدّ منها وهم الصادقون… ثم حققوا کون العلامات الخمس التى أعظم الدلائل والبراهین على ظهور الحق بعدها کما ابطلوا امر التوقیت… [6].) 🔶 این نشانه هایى که امامان(ع) فرموده اند با توجه به شمار زیاد آنها و این که سلسله اسناد این روایات به آنان مى رسد و نیز توجه به این که روایات متواترند و مورد اتفاق سبب مى گردد که ظهورى در کار نباشد مگر پس از پدیدار شدن این نشانه ها; 🔷 زیرا امامان(ع) از مسلم بودن پدید آمدن آنها خبر داده اند و آنان راستگویند… سپس نشانه هاى پنجگانه را که از بزرگ ترین نشانه ها بر آشکار شدن حق است مورد تأکید قرار داده اند چنانکه از مشخص ساختن زمان ظهور نهى کرده اند. 🔶 در این سخن نعمانى به فراوانى نشانه هاى ظهور و روایاتى که در این باب رسیده اشاره روشن مى کند. در مجموع با توجه به اسناد آنها به معصومان(ع) تحقق آنها را پیش از ظهور مهدى(ع) امرى مسلم مى داند و بر تواتر آنها و مورد اتفاق بودن اخبار نشانه هاى ظهور تأکید مى ورزد. 🔻 انواع نشانه هاى ظهور 🔷 همان گونه که پیش از این اشاره کردیم نشانه هاى ظهور گوناگونند: کلى جزئى خاص مجمل و کنایى مقید و مشروط به تحقق شرایط دیگر منفصل و متصل عادى و غیر عادى. 🔶 بر شمردن همه این اقسام نه چندان مفید است و نه لازم; چه آن که بسیارى از آنها نشانه هاى قطعى ظهور نیستند. افزون بر این از نظر سند و محتوا اشکال دارند و درستى و نادرستى آنها خیلى روشن نیست. 🔻 نشانه هاى حتمى 🔷 در میان نشانه ها شمارى از آنها به روشنى به عنوان: (علائم حتمى ظهور) یاد شده اند. منظور از نشانه هاى حتمى در مقابل غیرحتمى ظاهراً آن است که تحقق پدیدار شدن آنها بدون هیچ قید و شرطى قطعى و الزامى خواهد بود به گونه اى که تا آنها واقع نگردند حضرت مهدى(عج) ظاهر نخواهد شد. اگر کسى پیش از واقع شدن نشانه هاى حتمى ادعاى ظهور مهدى(عج) را بکند ادعایى است نادرست. 🔶 در برابر اینها نشانه هاى غیرحتمى است یعنى مقید و مشروط به امورى هستند که در صورت تحقق آنها به عنوان نشانه پدید مى آیند. به عبارت دیگر نشانه هاى غیرحتمى شاید پدید آیند و شاید پدید نیایند و امام زمان(ع) ظهور کند. امامان معصوم(ع) به خاطر مصالحى از پدید آمدن آنها در دوره غیبت خبر داده اند. 🔷 گروهى نشانه هاى حتمى را نشانه هایى دانسته اند که در آنها (بداء) حاصل نمى شود. برخلاف نشانه هاى غیرحتمى که ممکن است (بداء) حاصل شود و تغییر یابند و یا به کلى حذف شوند. (ولعلّ المراد بالمحتوم مالابدّ من وقوعه ولایمکن ان یلحقه البداء.) 🔶 شاید منظور از حتمى آن باشد که از پدید آمدن آن گریزى نیست و امکان ندارد که (بداء) در مورد آن حاصل شود. در روایتى (محتوم) در برابر (موقوف) به کار رفته است [7]. 🔷 امام باقر(ع) در تفسیر آیه شریفه: (ثم قضى أجلاً وأجل مسمّى عنده [8].) مى فرماید: (انّهما أجلان أجل محتوم و أجل موقوف. قال له حمران: مالمحتوم؟ قال: الذى لایکون غیره. قال: وما الموقوف؟ قال: هو الذى للّه فیه مشیة [9] ….) آنها دو هنگامند: هنگام محتوم و هنگام موقوف. 🔶 حمران از آن حضرت پرسید: محتوم چیست❓ فرمود: آن که غیر از آن نمى بوده باشد❓ عرض کرد: موقوف چیست❓ فرمود: آن [رخدادهایى است] که در آنها مشیتى از خداوند است. شاید پدید آیند و شاید نیایند]. ♦️ از ظاهر این روایت و روایات به این مضمون استفاده مى شود که منظور از (حتمى) یعنى قطعى و مسلم که خداوند تغییر و تبدیل آنها را اراده نکرده است. به کانال ما در ایتا بپیوندید 🔻🔻 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ادامه دارد....🔻🔻
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
نشانه حتمی و غیر حتمی ظهورچیست⁉️🔻 قسمت (دوم) 2️⃣ ♦️ برخى از این نشانه ها تنها نشانه ظهورند و برخ
نشانه حتمی و غیر حتمی ظهورچیست⁉️🔻 قسمت (سوم) 3️⃣ ♦️ البته باید توجه داشت که حتمى و یا مسلم و قطعى بودن وقوع این نشانه ها به این معنى نیست که پدیدنیامدن آنها محال است بلکه به حسب فراهم بودن شرایط و مقتضیات و نبودن بازدارنده ها پدید آمدن آنها اگر خداوند اراده کند قطعى خواهد بود. 🔻 براى روشن شدن این مطلب بایسته مى نماید شرح دهیم که رخدادهایى که از پدید آمدن آنها خبر داده شده سه حالت دارند: 1️⃣ برخى از امور مسلم به همان گونه که خبر داده اند پدید مى آیند و هیچ تغییرى در آنها داده نمى شود. این دسته از امور حوادثى هستند که شرایط اقتضاى آنها فراهم است و مانعى در کار نیست. 🔶 چنین امورى را هر چند خداوند قادر است تغییر دهد و یا آنها را اصلاً بردارد ولى چون مخالفت و تغییر و حذف آنها با اصول مسلم: (عدالت) (حکمت) و (لطف) خداوند ناسازگار است تغییر آنها از سوى خداوند محال خواهد بود. مانند ظهور حضرت مهدى(عج) که امکان ندارد تغییر کند یا اصلاً برداشته شود چنانکه خداوند توان به انجام ظلم را دارد ولى انجام آنها بر وى محال است. 2️⃣ دسته اى از رخدادها مانند حالت نخست امورى حتمى و قطعى هستند ولى تبدیل و برداشتن آنها ناسازگارى با حکمت و عدالت خداوند ندارد. این امور هر چند از جهت این که اسباب و شرایط ایجاد آنها وجود دارد و باز دارنده اى هم بر سر راه پیدایش آنها نیست و از این جهت حتمى هستند ولى هیچ اشکالى ندارد که اراده خداوند آنها را تغییر دهد یا آن را بردارد. 🔶 نشانه هاى حتمى ظهور از این گونه اند یعنى از نظر فراهم بودن شرایط و مقتضیات در آن زمان پیش بینى شده با نبودن بازدارنده بر سر راه پدید آمدن آن تحقق آن قطعى و الزامى خواهد بود. با این حال امکان دارد به اراده خداوند تغییر کنند و یا محقق نشوند پس حتمى بودن به معناى آن نیست که محال است رخ ندهند. 3️⃣ دسته اى از رخدادها آنهایى هستند که پدید آمدن آنها در صورتى که بازدارنده اى پیش نیاید و با مقتضیات آنها موجود باشد واقع خواهند شد. 🔶 شمار زیادى از نشانه هاى ظهور که در روایات پدیدار شدن آنها در طول دوره غیبت پیش بینى شده است و به عنوان نشانه هاى غیر حتمى شمرده مى شوند از این گونه اند; از این روى امکان دارد پدید آیند و امکان دارد پدید نیایند. 🔷 بنابراین مى توان نتیجه گرفت که نشانه هایى حتمى از جهت فراهم بودن شرایط و نبودن بازدارنده ها پدید خواهند آمد. ولى محال نیست که خداوند آنها را تغییر دهد. 🔶 از آن جا که در روایات فراوانى امامان(ع) بر مسلم بودن پدید آمدن آنها تأکید کرده اند مى توان گفت که اراده خداوند بر پدید آمدن آنهاست [10]. 🔷 این نشانه هاى حتمى به چه مقدارند؟ در روایات اختلاف است. در شمارى از اخبار نشانه هاى حتمى ظهور پنج عدد شده اند. ♦️ عمربن حنظله مى گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: (لایخرج المهدى حتى تطلع مع الشمس آیة [11].) در این روایت گرچه تعبیر (حتمى) به کار رفته ولى از سیاق آن پیداست که تا چنین نشانه اى با خورشید ظاهر نشود حضرت مهدى(عج) ظهور نخواهد کرد. به کانال ما در ایتا بپیوندید 🔻🔻 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ادامه دارد....🔻🔻
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼🍃 🍃❤️ بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد❤️ دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊 بخوان دعای فرج را که يوسف زهرا💚 زپشت پرده ی غيبت به ما نظر دارد❤️ 💚دلم به ” مستحبی ” خوش است ❤️که جوابش ” واجب ” است: السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه🙏 و سلام برمنتظران مولا 💚 صبح آدینه شما معطر به عطر یاد آقا❤️ 🍃❤️ 🌼🍃 🌷🍃🌷🍃🌷 🌺🧚‍♀️نیایش صبحگاهی الهی! ای دورنظر و ای نیکو حضر و ای نیکوکار نیک منظر، ای دلیل هر برگشته، و ای راهنمای هر سرگشته، ای چاره ساز هر بیچاره و ای آرنده هر آواره، ای جامع هر پراکنده و ای رافع هر افتاده. دست ما گیر ای بخشندهٔ بخشاینده. "آمین"🙏 امروزصبح جاودانه است☀️ و زيباترين صبح دنياست شاد باش،مهربان باش☺️ و خوشحالی را فریاد بزن امیدوارم در کنار 🙏 عزیزانتون آدینه ای شاد و پرخاطره داشته باشيد❤️ 🌷صبحتون_بخیر🌷 🌼🍃 🌷ســـلام_صبحتون_بهترین 🌼و خوش رنگ ترین صبح دنیا 🌷با لحظه هايی پـراز خـوشی 🌼و آرزوی سلامتی برای شماخوبان 🌷روز وروزگارتون شاد 🌼جمعه تـون بـی نظیر 🌼🍃 آدینه تون پرازصمیمیت امیدوارم یه جمعه عالی یه جمعه قشنگ و یه جمعه شیرین درکنار خانواده و دوستانتان داشته باشید 🌼🍃 سلام 😊✋ صبح زیباتون بخیر ☕️🌹 ساز دلتون کوک امروزتون پر از خبرای خوب☺️ پر از یهویی های قشنگ🌹 پر از شادی و سلامتی و برکت🌹 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d