نالا ؛ گربهای که ۱۰۰ میلیون دلار ثروت دارد!🐈
نالا ، گربهای که در اینستاگرام ۴.۴ میلیون دنبالکننده دارد، ثروتمندترین گربه جهان محسوب میشود!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چرا اردکها پشت سر هم شنا میکنند؟🦆
پشت سر هم شنا کردن دلیل منطقی و علمی داره ، محققان متوجه شدند که جوجه اردکها با موج سواری در امواج ساخته شده توسط مادرشون در مصرف انرژی صرفه جویی میکنند. این جوجهها فقط 1 روز سن دارند و به صورت کاملا غریزی این کار رو میکنند!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
در نروژ در بعضی از خانههایی که درخت سیب دارند، رسمی وجود دارد که صاحبخانهها، سیبهای اضافی حیاط را در بستههای کوچک قرار میدهند و به دیوار حیاط نصب می کنند تا عابرین اگر دوست داشتند آنها را بردارند!🍎https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷🍃یک دسته گل برای شما😍
هـمراهـان گل🌷🍃
برای شما که عین گـــلید🌷🍃
ومارو همراهی میکنید 🍃🌷
گلـــ🌷
🌷🍃باشید ولی عمــرتون مثل
گل نبـاشه
؏ـــیدتوووون مبارڪـــااااااااااا😍
$https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
وقتی آرش از شرکت بیرون اومد زنگ زد به علی و گفت داداش آماده ای؟
بیام دنبالت راه بیفتیم؟
+ اره پدر رضایت دادسخت بود ولی راضیش کردم
علی از پشت گوشی اعلام آماده گی کرد و آرش رفت طرف خونه علی
دم خونه علی که رسید علی با ساک آماده دم در ایستاده
بود
علی که اومد توی ماشین بشینه مادر با یک کاسه آب از راه رسید.
با آرش احوال پرسی کرد و گفت پسرم آرش اینجوری یهویی کجا میخاین برین وسط ترم دانشگاهتون
به علی هرچی میگم الان چه وقت مسافرت رفتنه
جواب درست و حسابی نمیده
آرش گفت :نگران نباشید خاله جان کارای دانشگاه مون رو جم و جور کردیم
برای امتحان ها هم به موقع برمیگردیم
ما خودمون به فکر هستم شما دلواپس نباشین
این مسافرتم بی ربط به دانشگاه مون نیست
مگه نه علی؟
علی که سرش رو پایین بود زیر چشمی نگاهی به آرش کرد و با حرکت سر حرفشو تایید کرد
و بعد نگاهی به مادرش کرد و دست مادرش رو که روی
در ماشین گذاشته بود بوسید و گفت من که گفتم چیزی نیست که بخای بابتش نگران باشی مادر جان
مادرهم سر علی رو بوسید و گفت باشه پسرم برید به سلامت خیر پیش روتون
بعد از خداحافظی از مادر علی راه افتادن و مادر آب رو پشت سرشون پاشید
علی گفت :پرویز خان رو با چه دروغ هایی پیچوندی؟
آرش گفت : مجبور شدم یه چیزایی بگم دیگه
ساعت های ۱۱..۱۲ شب بود که به هتل حاجی در شیراز رسیدند
توی اتاق مختص آرش که همیشه آماده بود جابجا شدن تا بخوابند و صبح روز بعد سمت حسن آباد حرکت کنند
صبح ساعت ۹ بود که بعد از حمام و صبحانه مثل دفعه قبل به طرف ده براه افتادند
ولی اینبار خیلی چیزا مثل دفعه قبل نبود
ایندفعه هم مقصد معلوم بود هم راه آشنا
ایندفعه آرش هم دیگه غر نمیزید
و یک اشتیاق درونی اون رو به سمت روستای پدری می کشاند
پس از ۲ ساعتی رانندگی دو باره به همون جای قبلی رسیدند
بی اختیار و ناخودآگاه نگاهشون به بالای تپه دوخته شد
و حس عجیبی رو در درونشون زنده کرد
حس ترس برای دو تاشون
ولی حس برای آرش انگار ترس تنها نبود
حس ترسی که انگار همراه با یک اشتیاق درونی بود
یک حس تعلق یک حس ترس شیرین
با رسیدن به همان نقطه قبلی آرش ماشین رو آروم کردو ایستاد
علی دستی روی پای آرش زد و گفت چرا وایستادی؟
آرش که یک لبخند شیطنت آمیز گوشه لبش بود
گفت: نمیخای بریم دوباره آدرس بپرسیم!؟
علی گفت نه نمیخاد همون دفعه که رفتی و با خیال پردازی هات پدر مون رو درآوردی بسه
راه بیوفت
وآرش به راه افتاد با این حرف علی خنده از گوشه لب آرش پریدو دلشوره ای عجیب به دلش افتاد
دوباره همه اون خاطره جلو چشمش ظاهر شد
وبازهم موهایی که در باد می رقصیدن و چشمایی که
رنگ نداشتن در ذهنش بارها تکرار شدند
همراه با احساس های متضاد از اشتیاق و ترس
یک حس خوشایند ولی پر از دلهره و دلشوره
هر دو ساکت بودند که وارد روستا شدند
و در وسط روستا ماشین رو در گوشه خیابان باریک
روستا پارک کردند
آرش پیاده شد و به اطراف نگاه کرد چشمش به کوه روبرو افتاد
چقدر این کوه شبیه کوهی بود که پدر بزرگ گفته بود
کوهی نسبتاً بلندی که تا وسطاش علف های سبز داشت
و از وسط به بالا سنگ های سیاه براق
چند ثانیه ای در خاطرات پدر بزرگ غرق شد
با به یاد آروردن حرفای پدر بزرگ انگار تمام اون ماجرا ها برای خودش اتفاق افتاده بود مشغول مرور
اون اتفاقات بود
که با صدای علی به خودش اومد
_آرش با توام، نمی شنوی؟ ما قراره اینجاچیکار کنیم ؟
کجا بریم ؟دنبال کی بگردیم؟
آرش که با صدای علی رشته افکارش پاره شد
برگشت طرف علی و گفت نمی دونم!
_علی کلافه گفت نمی دونی؟ پس چرا ما الان اینجاییم؟
+نمی دونم فقط اینو می دونم گزینه بهتری نبود
چاره ای جز امدن به اینجا نداشتیم و به دلم افتاد که باید اینجا دنبال نشونه باشیم
اول باید یک جا برای موندن پیدا کنیم
علی با تعجب پرسید :یعنی قراره شب اینجا باشیم؟
+آره دیگه نمی تونیم که همش در رفت و آمد باشیم
_آرش می دونی چی میگی با اون چیزایی که ما اینجا دیدیم و شنیدیم
با اون چیزایی که پدر بزرگت از اینجا تعریف کرده
چجوری میخای اینجا بمونی و بخوابی؟
مگه تو نمیگفتی اینجا پر ج جنه ؟
منکه اینجا نمیمونم تو خودت میدونی
و با دلخوری نشست توی ماشین
ولی آرش عزم شو جذب کرده بود که با تمام ترس هاش روبرو بشه و تکلیف حس های متضادی که این مدت به جانش افتاده بودند و آرامشش رو ازش گرفته بودند رو برای همیشه روشن کنه
ولی حالا که با خودش کنار اومده بود یک مشکل دیگه جلو راهش بود و اون راضی کردن علی بود
که کار راحتی نبود
ولی باید انجامش میداد و آرش میدانست که چاره ای جز این نداره
برای همین حرف هایی برای قانع کردن علی توی ذهنش آماده کرد و توی ماشین نشست......
4_389831714484180857.mp3
7.95M
امام زمان♥️
《توی زندگیمون یهچیزی کمه
میدونم جوابش ظهور شماست》
میلادِ حضرت مهدی(عج) مباااارک🌱
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
تنهایی تقدیرِ من نیست ...
ترجیحِ من است...
کوله بارم بر دوش...
سفری باید رفت...
گم شدن تا تهِ تنهاییِ محض...
یارِ تنهاییِ من با من گفت :
هر کجا لرزیدی...
از سفر ترسیدی...
آهسته و از تهِ دل بگو :
من" خدا "را دارم ...
شب بخیر عزیزم 🌙
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎋أَمَّنْ یُجِیبُ
✨الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ
🎋خدایا به حق این آیه
✨مبارکه
🎋هر عزیزی تو دلش هر
✨حاجتی دارد روا بفرما
🎋شب زیباتون متبرک به
✨گرمی نگاه خدا
🎋الــهی
✨دلخوشیهاتون افزون
🎋جمع خانوادهتون پراز دلگرمی
✨شبتون بخیر
🎋و پُر از آرامش الهی🌙✨
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋