فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب
برایت چه بخواهم ز خــدا🌙
بـهتر از اینكه خــودش
پنجره ی باز اتاقت باشد🌙
عشق محتاج نگاهت باشد
خلق لبریز دعایت باشد🌙
و دلـت تا به ابـد
وصل خـدایی باشـد🌙
کـه"همین نزدیکیست"
شبتون آرام 🌙
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
الهی
درسڪوت شب
تمام سختی روزمان را
بـه تـو می سپاریم
سـلامت را ارمغان
فردای من و دوستانم کن
و همزمان باطلوع
آفتاب فردایت
هدیه ای الهی ازنوع آرامش
خودت بـه زندگی
همـه ما هدیه فرمـا
🌙شبتون زیبـا و در پناه خدا ✨
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
@https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مریم خانم ادامه داد زندگیمون بد نبود
مجید ادم بدی نبود کم کم شرو شور شم
کمتر شد و آرومتر شد
ولی خانواده عجیبی داشت
پدر بزرگش بعد از اومدن به شر با مال ومنالی که با خودش آورده بود
یک تراشکاری و یک سمساری راه انداخته بود
که پسراش و ۲ تا نوه دختریش در اونجا کار میکردند
دوتا دایی مجید ادمای شری بودند که سرشون درد میکرد برای درد سر
برادر کوچکتر شم شباهت زیادی به دایی هاش داشت
مادرشون از اون مادر شوهرا بود که عادت داشت توی زندگی پسراش سرک بکشه و تو زندگی شون دخالت کنن
برای همین مدت زیادی نتوانستیم باهم زندگی کنیم
چون ما بعد ازدواج توی یکی از اتاق های یکی از خونه ها با مادر مجید و خانواده دایی بزرگش زندگی میکردیم
وبعد یکسال از دخالت ها ی خدیجه مادر شوهرم و سر کوفت های خانواده خودم خسته شدم و از مجید خاستم خونه ی مستقلی برا زندگی کرایه کنیم
بعد از اون کلن خانواده مجید باهام بد شدند
و در نتیجه قطع رابطه کردیم البته فقط با من
چون مجید گاهی بهشون سر میزد
ولی هر وقت به اونجا می رفت وبرمیگشت اعصابش به ریخته بود
اون موقع من دخترم غزل رو حامله بودم
کم کم دایی ها و پدر و مادر بزرگ مجید هم باهاش چپ
افتادند وبیکارش کردند
کم کم رابطه مجید هم باهاش کمتر و کمتر شد
با بدنیا اومدن غزل حال روحی مجید بهتر شد
ولی زیاد طول نکشید که
بر اثر فشاری روحی و مالی دچار افسردگی شد
مرضی که روز بروز حالشو بد و بدتر کرد
توی این مدت مجید یه کارگاه رنکاری مبل و چوب راه انداخت
که خدا رو شکر گرفت
و لی حتی این هم حالشو بهتر نکرد و بیماریش با بالا رفتن سنش اوج گرفت
که بر اثر همین بیماری هم از دنیا رفت
بی بی سکینه گفت عجب سرگذشتی داشتی توهم دخترم،
مجید از پدرش چیزی نمیگفت؟
+چیز زیادی نمی گفت و هر وقت ازش کسی سوال میکرد اعصابش بهم میریخت
من هم چیزی ازش نمی پرسیدم
ولی احساس میکردم که دچار عذاب وجدان میشه وقتی بفکر پدرش میوفته.
همیشه میگفت مادر و دایی هاش باعث شدند
که پدرشون رو تنها بزارند و برند
_ خب چرا بر نمیگشت اینجا وباباشون رو ببینند
+ مجید میگفت روی برگشت و نگاه تو چشمای پدرشون رو نداره
ولی من احساس میکردم انگار ازش دلخور و عصبانی هم هست
چون هر وقت حرفش میشد
می گفت پدر می تونست کار ی کنه که خودش و بچه هاش تا اخر عمرشون راحت و بدون دغدغه زندگی کنند
ولی اینکار رو نکرده
آرش گفت : دیگه از خانواده آقا مجید خبر نگرفتید
نمی دونید کجان الان؟
مریم خانم گفت : چرا موقع فوت مادربزرگش رفتیم
که مادرش خدیجه راهمون نداد
ولی وقتی برای مجلس تحریم پدر بزرگ آقا سیف با مجید رفتیم
انگار کمی مادرشون اروم تر شده بود
گفتند ناصر برادر کوچکتر با دختر دایی ش ازدواج کرده و قاچاقی از ایران رفتندبه کانادا
بعد رفتن ناصر و مرگ پدرو مادرش خدیجه تنها شد
گاهی بهش سر میزدیم
مجید هم دور و نزدیک هواشو داشت تا اینکه اونهم فوت شد
بیماری مجید هم بعد مرگ مادر ش عود کرد
پسرم ،شما نگفتین چه نسبتی با بی بی سکینه دارید
من حالا که توی صورت شما دقیق شدم
می بینم ته چهره تون خیلی شبیه مجید خدا بیامرزه.....
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
دعای افتتاح با نوای بسیار زیبای حاج مهدی سماواتی
❇️مستحب است در هر شب از این ماه مبارک دعای افتتاح را بخوانیم
❇️دعای افتتاح دعاییست با مضامین بلند و عالی و دعایی که امام زمان علیه السلام توصیه و سفارش به خواندن آن کرده اند
مقید کنیم خودمان را به اینکه این دعا را در هر شب بخوانیم
❇️در هر ساعتی از امشب وقت کردیم حتما این دعای با عظمت را بخوانیم یا گوش کنیم
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎥 ببینید ویژه وداع با ماه رمضان
💢 آداب وداع با ماه رمضان
🎙 حجتالاسلام استاد رفیعی
رمضان
ماه_رمضان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d