eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت دویست و یازده میخواد پسرم رو ازم بگیره نمیدونم چی از جونم میخوا
داستان واقعی گل مرجان پارت دویست و بیست و یک یه روز پاییزی که هوا خنک شده بود و گاهی با نریمان توی حیاط مینشستیم در خونه به صدا دراومد، میخواستم بلند شم و برم باز کنم که سیما دختر یکی از مستاجرها زودتر از من بلند شد و گفت شما بشین خاله من میرم باز میکنم درو، دختر ده دوازده ساله ای بود و میومد با نریمان بازی میکرد، مادرش مرده بود و با پدر و برادرش توی یکی از اتاق ها زندگی میکرد، روزها اونا سرکار میرفتن و اونم سراغ ما میومد تا با نریمان بازی کنه….. چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید که سیما برگشت و گفت خاله یه پسری دم دره با خودت کار داره، متعجب نگاهش کردم و گفتم با من؟ نگفت اسمش چیه؟ سیما شونه بالا انداخت و گفت خاله نپرسیدم زشت بود اخه، خودت برو دم در بیین کیه….. با ترس و لرز روسریم و روی سرم مرتب کردم و راه افتادم، خدایا نکنه باز هم سر و کله ی مهتاب خانم و دار و دسته اش پیدا شده باشه،شایدم مصطفی پیدام کرده، به در که نزدیک شدم نفس عمیقی کشیدم و بازش کردم، پسر پشت در رو که دیدم با چشمای ریز بهش نگاه کردم،این دیگه کی بود،سن زیادی نداشت و چهارده پونزده ساله به نظر میومد…..پسر سلامی کرد و گفت سلام گل مرجان خانم من ساعد پسر معصومه خانمم همسایه ی خواهرتون زری، مامانم گفته بهتون بگم هرچه زودتر بیاید خونه ی ما کارتون داره،بدون اینکه جواب سلامش رو بدم گفتم چی شده مگه؟خبری از زری داره برام؟ ساعد گردن کج کرد و گفت نمی‌دونم والا فقط گفت بهتون بگم زود بیاید…… ساعد که رفت تازه به خودم اومدم،خدایا خواهرم،خدایا من نوکرتم فقط من و به خواهرم برسون…….. سریع توی خونه ی رفتم و نریمان رو از سیما گرفتم،کاش ساعد می موند و باهم میرفتیم،اشکال نداره خودم میرم الان….. توی اتاق که رفتم سیده خانم توی رختخواب دراز کشیده بود و زیر لب ذکر میگفت،کنارش نشستم و با بغض همه چی و براش تعریف کردم،ازش خواستم دعا کنه خواهرم و پیدا کرده باشم چون من تو این شهر غریب به جز اون کسی رو نداشتم….. غذایی که روی گاز بود رو سریع آماده کردم و با ظرف کنار دستش گذاشتم تا اذیت نشه برای خوردنش،خیلی زود لباسم و عوض کردم و همراه نریمان از خونه بیرون رفتم…… تا خونه ی معصومه خانم راه زیادی بود اما من تند تند راه میرفتم تا بلکه کمی زودتر برسم،کاش ساعد رو کمی سوال و جواب میکردم بلکه چیزی بهم میگفت، وای خدایا نکنه اتفاقی برای خواهرم افتاده باشه،با این فکر و خیال ها چشمام هام خیس شد و نفسم بند اومد ……. نمی‌دونم چطور خودم و به خونه ی معصومه خانم رسوندم، در که زدم ساعد خودش در رو باز کرد و گفت بیاید تو مامانم داخله،نریمان رو پایین گذاشتم و با هول داخل رفتم،همون لحظه معصومه از توی خونه بیرون اومد و گفت سلام خوش اومدی بیا تو کارت دارم،با درموندگی نگاهش کردم و گفتم چرا اذیت میکنید خب قشنگ بهم بگید چی شده،بخدا مردم و زنده شدم تا خودم و رسوندم،اتفاقی واسه زری افتاده؟ معصومه دستش و رو به داخل گرفت و گفت بیا داخل خب میگم برات،کفشام و درآوردم و دنبالش راه افتادم ،منتظر بودم بشینه و شروع کنم به غر زدن که با دیدن کسی که روبروم ایستاده بود خشکم زد….. زری؟خواهر عزیزم؟ باورم نمیشد بیدارم،انگار توی خواب بودم و داشتم زری رو میدیدم،مثل مجسمه همونجا ایستاده بودم و بهش چشم دوخته بودم،نه میتونستم حرفی بزنم و نه حتی گریه کنم، سه سالی می‌شد که ندیده بودمش و یکجورایی قیدش رو زده بودم اما حالا با دیدن خواهرم حسابی شوکه شده بودم،یعنی میتونستیم مثل قبل باهم باشیم و هوای هم و داشته باشیم؟ زری که متوجه بهت من شده بود بهم نزدیک شد و توی چشم به هم زدنی من و توی آغوش کشید….. انگار از خواب پریده باشم دستام و محکم دور کمرش حلقه کردم و زدم زیر گریه،از گریه ی ما معصومه خانم هم اشکش دراومده بود،سه سال تمام بی کس و تنها سر کرده بودم،بارها دلم برای خواهرم پرمیشکید و کاری از دستم برنمیومد انجام بدم،حالا اون اینجا بود توی آغوش من….. کمی که گذشت زری من و از خودش جدا کرد و گفت مگه مردم که آنقدر گریه و زاری راه انداختی؟ یه روزم از عمرم مونده بود میومدم پیدات میکردم….. اشکام و پاک کردم و گفتم توروخدا بگو تو این مدت کجا بودی اصلا چرا یهویی رفتی؟ زری من و دنبال خودش گوشه ای سالن کشوند و گفت میخوای تا صبح سر پا نگهمون داری ؟بیا بشین دختر نشسته هم میتونیم حرف بزنیم…… لبخند کمرنگی زدم و کنارش نشستم،زری گفت چه خبر گل مرجان؟ آرش برگشت یا نه؟ بخدا آنقدر تو فکرت بودم که دیگه داشتم دیوونه میشدم، جرئت نداشتم جلوی پرویز اسمت و بیارم فکر میکرد تو من و ترغیب کردی فرار کنم……پوزخندی زدم و گفتم حالا کجاست؟ چطور اجازه داد بیای اینجا؟زری نگاه خیره ای بهم انداخت و گفت پرویز مرده گل مرجان…… با دهانی نیمه باز گفتم داری جدی میگی زری؟ چطوری؟اونکه سرحال بود خیلی…..
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت دویست و یازده میخواد پسرم رو ازم بگیره نمیدونم چی از جونم میخوا
زری تک‌ خنده ای کرد و گفت چه میدونم چه مرگش بود،یه شب خوابید صبح بیدار نشد،منکه از خوشحالی حتی یه قطره اشک از چشمام بیرون نیومد،پدرسگ کم آزارم داد؟ کاش زودتر میمرد منم آنقدر عذاب نمیکشیدم،دستش و گرفتم و گفتم تو بگو ببینم کجا بودی این چند سال؟ همین تهران بودی؟ زری نفس عمیقی کشید و گفت نه بابا قمر که دار و ندارش رو برداشت و برد مارو هم برداشت برد دهات پدریش، فکر کن یه عالمه پول و طلا داشت که همه رو جایی قایم کرده بود، من تو این چند سال اصلا نفهمیده بودم که کجا قایمشون کرده اما به اون حرومزاده گفته بود اونم خوب دردی بهش زد، پرویز همیشه بیشتر پولاش و میداد و طلا میخرید میگفت یه روزی گرون میشه پولم چند برابر میشه،قمرم خوب رید تو کاسه اش……. با کنجکاوی گفتم اون چطور فرار کرد اخه؟ چقدر هفت خط بوده این قمر؟ وای خدا یادته اون اولا که تو عروسی نکرده بودی میومد خونه چقدر خودش و خوب میگرفت؟ آروم و مهربون، آدم دیگه به چشماشم نمیتونه اعتماد کنه والا…… زری گفت منم دقیق نمی‌دونم اما اینجوری که پرویز تعریف میکرد چند وقتی بود میرفت بازار بعد با یه زن مغازه دار آشنا شد که لباس میفروخت،میگن زنه فریبش داد که پول و‌ طلا بردار بیار باهم بریم خارج،چند روز بعد که پرویز رفته سراغ زنه زده زیر همه چیز و گفته من اصلا قمر و نمیشناسم،حالا معلوم نیست کجا رفته،فرار کرده،کشتنش،پرویزم که دیگه میدونست دستش به پول و طلاها نمیرسه بی خیالش شد………. با ذوق دست زری رو فشار دادم و گفتم وای زری یعنی دیگه اومدی بمونی اینجا ؟ باورم نمیشه بخدا،نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود بدون تو خیلی اذیت شدم،زری گفت آره دیگه اونجا جای من نبود،فامیل پرویز خیلی اذیتم کردن تو همین یکی دوماهی که مرده،پرویز اونجا زمین زیاد داشت اما آنقدر اذیتم کردن همه رو ول کردم و اومدم،میدونی که ادعای خان و خانزادگی دارن، میخواستن من و بدن به پسر عموی پرویز که هفتاد سالش بود و نمیتونست دست و پاش و تکون بده،منم یه روز صبح زود دست منصور رو گرفتم و از اون ده زدم بیرون……… منصور هفت سالش بود و ‌‌انقدر آقا و آروم و آقا شده بود که دلم نمیومد چشم ازش بردارم،به زری پیشنهاد دادم باهم اتاقی بگیریم و دوباره باهم زندگی کنیم،باورم نمیشد دیگه تنها نیستم،تاحالا توی عمرم آنقدر خوشحال نشده بودم……. قرار شد با سیده خانم صحبت کنم تا دوباره انباری رو‌خالی کنیم ‌وبا زری اونجا زندگی کنیم،دروغ چرا دلم نمیومد سیده خانم رو توی اون شرایط ول کنم و برم…… قرار شد اونشب زری پیش معصومه خانم بمونه تا من برم و با سیده خانم صحبت کنم، از شدت خوشحالی نمی دونم مسیر خونه رو چطور طی کردم..... دلم میخواست پر در بیارم و پرواز کنم ،خدایا شکرت ،خدایا شکرت که بعد از این همه سال سختی و عذاب چشمه امیدی برام روشن شده بود..... نریمان تو بغلم بود اما اصلا احساس خستگی نمی کردم می دونستم که تا اون سر دنیا هم که باشه میتونم بغلش کنم و راه برم ،کم چیزی که نبود بعد از سه سال خواهرم رو پیدا کرده بودم...... به خونه که رسیدم سیده خانم حسابی نگران شده بود و فکر می کرد حتماً اتفاق بدی برام افتاده،اما خنده ی از ته دل من رو که دید لب هاش به خنده باز شد و گفت چی شده گل مرجان بعد از مدت ها می بینم که بخندی ، حتماً اتفاق خوبی برات افتاده، نکنه شوهرت اومده ها ؟ با شنیدن اسم‌ آرش دوباره ناراحت شدم اما سعی کردم حواسم رو پرت کنم تا درگیر ناراحتی نشم..... کنار سیده خانم نشستم و گفتم نه خبری از آرش نشده اما خواهرم رو پیدا کردم اونم بعد از چندین سال ..... شما شاهد بودید که توی این مدت چقدر اذیت شدم و دلم می‌خواست حتی برای یکبار هم که شده ببینمش.... سیده خانم با خوشحالی دستاش و رو به آسمونه دراز کرد و گفت خدایا شکرت برات خوشحال شدم دخترم همیشه ناراحت بودم که اگر من مردم تو چیکار می کنی و کجا میخوای بری....میدونستم که کسی رو نداری اما حالا میتونم راحت سرم روی زمین بزارم ... از این همه لطف و محبت سید خانم اشک توی چشمام اومده بود، ناخودآگاهم خم شدم و دستش رو بوسیدم ،از مادر بیشتر به دردم خورده بود ..... قطعا این فرشته رو خدا سر راهم گذاشته بود تا توی روزای سخت به دادم برسه .... سیده خانم که از کار من ناراحت شده بود اخماش و توی هم کرد و با ناراحتی گفت این چه کاریه آخه دختر من از این کارها خوشم نمیاد من که کاری برات نکردم اینجوری می کنی،تو هم عین دختر خودم،خدا انشالله عمر زیاد و با عزت بهت بده ...... راستش نمی دونستم چطور باید قضیه اومدن زری به این خونه رو براش تعریف کنم، می‌ترسیدم فکر دیگه ای راجع به من بکنه و حس کنه دارم از اعتمادش سوء استفاده می کنم،اما خب چاره دیگه ای نداشتم …. کمی من من کردم و گفتم راستش سیده خانم یه چیزی شده و من نمیدونم چطور باید بهتون بگم…..
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت دویست و یازده میخواد پسرم رو ازم بگیره نمیدونم چی از جونم میخوا
سید خانم به آرومی گفت چی شده دخترم بگو ماکه این حرف ها رو با هم نداریم هر چیزی میخوای بگو قول میدم اگر در حد توانم باشه حتما برات انجام بدم ………. نگاه شرمنده ای بهش انداختم و گفتم زندگی خواهرم رو که براتون گفته بودم راستش الان شوهرش مرده و با پسرش به شهر برگشته،تو این چند سال توی روستای پدری شوهرش زندگی می‌کرد و انقدر اذیتش کرده بودن که مجبور شده بدون گرفتن حقش از اونجا فرار کنه، اون بهم پیشنهاد داد که بریم اتاقی اجاره کنیم و با هم زندگی کنیم اما من نمی تونم از شما دور بشم از طرفی از خواهرم هم نمیتونم دور بشم گفتم به شما بگم اگر اشکالی نداره دوباره اتاق انباری رو تمیز کنیم و من و خواهرم اونجا زندگی میکنیم اینجوری هم ما سرپناهی داریم و هم شما دیگه تنها نیستید به خدا قسم به جون پسرم راست میگم نمیتونم شمارو توی این شرایط ول کنم و برم ،همین الان تا شب بشه و برگردم مردم و زنده شدم میگفتم نکنه اتفاقی براش افتاده باشه اگه تشنه اش بشه چی؟ اگه گشنش بشه کی بهش غذا میده.. مثل مادر شدید برام ....نمیتونم ازتون دور بشم…. سیده خانم با مهربونی دست من رو توی دست گرفت و گفت این چه حرفیه آخه میزنی این خونه همش متعلق به توئه عزیزم انباری چرا؟ اتاق صغری خانم بود که همین چند وقت پیش خالیش کرد؟اون و تمیز کنید واون جا بشینید دفعه دیگه نبینم اسم انباری رو بیاری ها لیاقت تو بیشتر از این حرفاست تا هرچقدر هم که خواستین هم خودت هم خواهرت تو اون اتاق بمونید……. دوباره چشمه اشکم جوشید و سرشار از احساسات شدم، خدایا این زن چقدر خوب بود من مطمئنم سیده خانم از طرف تو اومده تا به داد بنده های بیچاره ات برسه….. با خوشحالی از سر جام بلند شدم و گفتم همین الان میرم اتاق و تمیز می کنم تا فردا خواهرم رو خبر کنم خدا خیرتون بده خدا انشالله روح دخترتون رو شاد کنه، به خدا قسم نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم…… نریمان رو که خسته بود و خوابش میومد کنار سید خانم خوابوندم و خودم راهی اتاق صغری شدم، دیگه طاقت دوری از زری رو نداشتم…. باید هر جوری که شده همین فردا پیش خودم می آوردمش….. تا نیمه‌های شب تمیزکاری اتاق طول کشید ، خداروشکر صغری خودش تمیزکاری کرده بود و کار چندانی نداشت، باز هم باید میرفتیم و کمی وسیله برای اتاق می‌خریدیم….. صبح روز بعد با شوق از خواب پریدم و بعد از اینکه نریمان رو آماده کردم از خونه بیرون زدم می دونستم که زری منتظرمه…. مسیر خونه ی معصومه خانم دیگه برام طولانی نبود و با شوقی که به دیدن خواهرم داشتم خیلی زود پشت در رسیدم…… دوباره ساعد در رو برام باز کرد و داخل رفتم ،زری و معصومه روی سکو نشسته بودن و مشغول خوردن صبحانه بودن، من و که دیدن کنار خودشون برام جا باز کردند و گفتن چه به موقع رسیدی گل مرجان حتماً مادرشوهرت خیلی دوست داره …. با گفتن این حرف هردو بلند زیر خنده زدن و من هم خنده ام گرفت،همین کم مونده بود که مهتاب خانوم من رو دوست داشته باشه، توی این سالها آواره ام کرده بود و هر کار بدی که میتونست در حقم انجام داده بود…… با خوشحالی کنارشون نشستم و برای اولین بار با اشتها شروع به خوردن کردم،معصومه خانم برای ناهار هم نگهمون داشت و بعداز ظهر بود که بالاخره زری خانم اجازه ی رفتن داد، سرراه به بازار رفتیم و‌کمی وسیله خریدیم و راهی خونه شدیم…. زری خوشحال و خندان توی خیابون راه میرفت و میگفت وای که چقدر آزادی خوبه،یادته قبلا حتی برای سر کوچه رفتن هم چطور خودم و میپوشوندم؟اخ که خوب از دست اون کفتار راحت شدم باورم نمیشه دیگه آزاد آزادم،لبخندی به روش زدم و گفتم همینکه اومدی و دیگه تنها نیستم برای من کافیه،حتی اگر قرار باشه تا آخر عمر خودم و لای چادر بپیجونم بازم راضیم……. وسایلی که خریده بودیم رو با گاری به خونه بردیم و خیلی زود توی اتاقمون مستقر شدیم، منصور و نریمان حسابی با هم دوست و رفیق بودن و دیگه حوصله‌شون سر نمیرفت،صبح ها که از خواب بیدار میشدم اول سراغ سیده خانم میرفتم و بهش صبحانه میدادم بعدهم کارهاش و انجام میدادم و غذا درست میکردم،مثل یک مادر به گردنم حق داشت و هیچوقت خوبی‌هاش و فراموش نمیکردم، زری بخاطر اینکه پولی توی دستش نبود قرار شد بره سر کار و من تو خونه ی بمونم،خیابون ها شلوغ بود و‌میترسیدم تنها بره اما خب چاره ای نبود برای آینده ی منصور باید کار میکرد…… روزها سپری می‌شد و زندگیم رنگ آرامش و شادی گرفته بود،شب ها همینکه زری و منصور کنارمون بودن و میدونستم دیگه تنها نیستم ناخودآگاه لبخند رو روی لبم می آورد….. زری توی یک خیاط خونه مشغول به کار شده بود و کارهای جزئی مثل دوختن زیپ و دکمه رو انجام میداد،میگفت خیاط کارگاه قراره خیاطی یادم بده تا بتونم پشت چرخ بشینم و اینجوری حقوقم هم بیشتر میشه……. منم دلم میخواست برم سر کار اما وقتی شرایط سیده خانم رو میدیدم دلم نمیومد از صبح تا غروب تنهاش بذارم……..
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت دویست و یازده میخواد پسرم رو ازم بگیره نمیدونم چی از جونم میخوا
زری منصور رو مدرسه ثبت نام کرده بود و اونم با شور و شوق هرروز بیدار می‌شد و میرفت، آنقدر آقا بود که روزی صد بار قربون صدقه اش میرفتم،هرچه بزرگتر میشد بیشتر به مرتضی برادر جوون مرگم شباهت پیدا میکرد و من خوشحال بودم از اینکه مرتضای دیگه ای خدا بهمون داده....... یه شب که زری روز بعدش تعطیل بود و پای صحبت ‌و درد و دل هم نشسته بودیم یهو دلم به شور افتاد،حس بدی سراسر وجودم رو گرفت جوری که میون حرف زری پریدم و گفتم زری جان من یه لحظه برم به سیده خانم سر بزنم زود برمیگردم ، زری متعجب نگاهم کرد و چی شد یهو؟ خوابه حالا گناه داره میری بیدارش میکنیا؟بدون اینکه جوابش و بدم به سمت اتاق سیده خانم پا تند کردم،نمی‌دونم چم شده بود فقط خدا خدا میکردم اتفاقی نیفتاده باشه و این حسم حسی گذرا باشه…… حیاط تاریک بود و اهل خونه خواب بودن،به اتاق سیده خانم که رسیدم آروم در رو باز کردم و دنبال کلید برق گشتم،صدای خرخری به گوشم رسید و با فکر اینکه سیده خانم توی خواب داره خر و پف میکنه کمی آروم شدم اما همینکه چراغ اتاق روشن شد با دیدن سیده خانم که از روی بالش کج شده بود و صورتش به کبودی میزد شروع کردم به جیغ زدن،نمی‌دونم چرا بدون هیچ حرکتی گوشه ای ایستاده بودم و جیغ میزدم،فقط داشتم به این فکر میکردم که اگر اتفاقی براش بیفته چکار کنم، زری زودتر از همه توی اتاق اومد و سریع به سمت سیده خانم رفت،خیلی زود همه ی همسایه ها توی اتاق ریختن و شلوغ شد، هنوز خر خر میکرد ‌و رنگش کبود بود،یکی از مردهای همسایه سریع بیرون رفت تا ماشینی پیدا کنه و سیده خانم رو به بیمارستان ببرن،من هنوز همون گوشه ایستاده بودم و با تمام وجود گریه میکردم،انگار مادرم روبروم بود و داشت جون میداد، خدایا من تحمل ندارم چرا آدم های خوب اطرافم رو دونه دونه ازم جدا میکنی؟سیده خانم چیزیش بشه من بی مادر میشم رحم کن بهم…….. مرد همسایه توی اتاق اومد و گفت بیاریدش بیرون یکی از همسایه ها حاضر شده با ماشینش سیده خانم رو ببره تا بیمارستان کی میره باهاش؟ سریع به خودم حرکتی دادم و گفتم خودم باهاش میرم فقط لباس بپوشم بیام….. توی چشم به هم زدنی توی اتاق پریدم لباس عوض کردم و و برگشتم،چندتا از مردهای همسایه سیده خانم رو توی ماشین گذاشته بودن و منتظر من بودن،نریمان رو به زری سپردم و سوار شدم……. سر سیده خانم روی پاهام بود و اشکام روی صورتش میریخت، دست خودم نیود نمیتونستم خودم و کنترل کنم،انگار مادرم رو داشتم از دست میدادم،نفس هاش به شماره افتاده بود و رنگش به سفیدی میزد،دیگه کبود نبود اما سفیدی صورتش بدجوری من و میترسوند…… به راننده التماس میکردم تند تر بره تا اتفاق بدی نیفتاده،بنده خدا با آخرین سرعت حرکت میکرد اما انگار قرار نبود برسیم،انگار یک سال توی راه بودیم……. ماشین که جلوی در بیمارستان ایستاد سریع در رو باز کردم و داخل پریدم، آنقدر التماس و گریه کردم تا چند نفری سریع سراغ سیده خانم رفتن و با تخت اون و توی اتاق مخصوصی بردن،دل توی دلم نبود و داشتم میمیردم ،هیچوقت فراموش نمیکنم روزی رو که دلشکسته از خونه ی زیور بیرون زدم و هیچ جارو نداشتم که برم،ناخودآگاه ذهنم سمت سیده خانم رفت واون هم من رو با آغوش باز پذیرفت…… توی این چند سال اجازه نمیداد حتی یه دونه نون بخرم و میگفت پولات و پس انداز کن برای روز مبادا، آنقدر گریه کرده بودم که نفسم بالا نمیومد،مدام پشت در اتاق راه میرفتم و ذکرهایی که خودش یادم داده بود رو زیر لب میگفتم، چه شب هایی که از شدت دلتنگی و بی کسی با گریه سر میکردم و سیده خانم با حرف هاش کمی آرومم میکرد،نیم ساعتی که گذشت بالاخره در اتاق باز شد ‌‌و مرد سفید پوشی بیرون اومد،نمی‌دونم چرا پاهام از حرکت ایستاده بود،هرچه میخواستم به سمتش قدم بردارم نمیتونستم، چهره ی معصوم و مهربون سیده خانم برای لحظه ای از جلوی چشم هام کنار نمیرفت…….. نفس عمیقی کشیدم و تمام قدرتم رو به کار بردم تا تونستم حرکت کنم،هر قدمی که برمیداشتم انگار چاه سیاه و عمیقی من رو در خودش فرو میبرد،به دکتر که رسیدم با صدای لرزونی گفتم ببخشید آقای دکتر …… به سمتم برگشت و عینکش رو از روی چشمش برداشت،چقدر برام آشنا بود،کجا دیده بودمش؟ نگاه ناراحت کننده ای بهم انداخت و گفت شما همراه این خانم مسن هستید که الان آوردنش ؟ بدون اینکه حرف بزنم سرم رو بالا پایین کردم،فقط منتظر یک جمله بودم:حال بیمارتون خوبه،نگران نباشید……. اما دکتر کمی مکث کرد و گفت متاسفم من همه ی تلاشم و کردم اما کاری از دستم برنیومد، بیمارتون سکته کرده بود و متاسفانه خیلی دیر آوردینش، شاید اگر کمی زودتر میومد می‌شد کاری کرد اما…… حس کردم دیگه صداش و نشنیدم،مات و مبهوت به دیوار پشت سرم تکیه دادم و انگار یک بار دیگه یتیم شده بودم……. سیده خانم به همین سادگی چشم از دنیا فرو‌بست،با کلی گریه و التماس راضی‌شون کردم بذارن برای آخرین بار ببینمش….
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت دویست و یازده میخواد پسرم رو ازم بگیره نمیدونم چی از جونم میخوا
.داخل اتاق که رفتم باورم نمیشد دیگه نمیبینمش،خدایا کاش از عمر من میگرفتی و روی عمر اون میذاشتی،هنوز هم خنده روی لبش بود،لبخندی محو و ملیح که هرکسی قادر به دیدنش نبود. دستش رو که توی دست گرفتم دوباره چشمه ی اشکم جوشید،چطور باید ازش تشکر میکردم؟ باید چکار میکردم که ذره ای از محبت هاش رو جبران کنم؟ پرستار که در و باز کرد و گفت برم بیرون برای آخرین بهش نگاه کردم، سعی کردم چهره اش رو جوری توی ذهنم حک کنم که هیچوقت از یادم نره، بوسه ای عمیق به دستش زدم و با حالی خراب از اتاق بیرون رفتم….. نمیدونستم باید چکار کنم و کجا برم،کسی رو هم نداشت که بهش خبر بدم،هرجوری که بود خودم و به خونه رسوندم و به همسایه ها اطلاع دارم، هرکدوم گوشه ای نشستن و شروع کردن به گریه کردن ،انقدر به همه خوبی کرده بود که دل همه به درد اومده بود…… خیلی زود توسط همه مقداری پول جمع شد تا برای سیده خانم مراسمی گرفته بشه،پارچه ی سیاهی جلوی در زده شد و‌همه ی همسایه ها برای خوندن فاتحه توی اتاق سیده خانم میومدن و گریه میکردن،همه به خوبی ازش یاد میکردن و خودشون رو مدیونش میدونستن…… چند روزی گذشت و کار من فقط گریه و زاری بود شب ها تا دیر وقت توی اتاقش مینشستم و خودم رو لعنت میکردم که چرا اونشب لعنتی زودتر سراغش نرفته بودم……. زری مدام غر میزد و میگفت انقدر خودت رو اذیت نکن،خدا رحمتش کنه قسمتش بوده دیگه با گریه و زاری که اون خدابیامرز برنمیگرده…. راست میگفت گریه و فغان هیچ دردی رو چاره نمیکرد و باید از اون حال و هوا بیرون میومدم، نمی‌دونم اگر زری برنگشته بود باید چطور این روزهای سخت رو تحمل میکردم…… سیده خانم قبل از مرگش خونه رو وقف کرده بود و فقط چند ماه می‌تونستیم اونجا زندگی کنیم، طبق وصیتش خونه باید فروخته میشد و با پولش توی روستای دور افتاده مدرسه ای به اسم دخترش می‌ساختن........ بخاطر تظاهراتی و شلوغی خیابون ها کار زری هم تعطیل شده بود و مجبور بود توی خونه بمونه، چند روزی بود که در به در دنبال اتاق بودیم تا از اونجا نقل مکان کنیم،من دوست داشتم تا موقع فروش خونه اونجا بمونیم اما زری می‌گفت از بس گریه کردی و توی اتاق سیده خانم نشستی افسرده شدی بذار بریم بلکه بهتر شدی....... روزی که زری اتاق پیدا کرد و‌شروع به جمع کردن وسایل کرد از همون صبح زود توی اتاق سیده خانم رفتم و با گریه ازش خواستم حلالم کنه، خیلی به دردم خورده بود و من هیچ کاری براش نکرده بودم….. اتاق جدید توی محله ی بهتری بود و زری کلی ذوق داشت که برای اولین بار میخوایم یه اتاق درست درمون بگیریم که سی متریه و جا برای هممون هست….. وسایل که توی گاری رفت با کلی بغض و اشک از اون خونه خداحافظی کردم و میدونستم دیگه هیچوقت اونجا نمیام…… مجبور بودیم پیاده دنبال گاریچی بریم چون آدرس رو بلد نبود و میترسید گم بشه….. طبق معمول خیابون ها شلوغ بود و همه بیرون ریخته بودن، نریمان رو محکم توی بغل گرفته بودم و میترسیدم کسی چیزی سمتمون پرت کنه ،بالاخره با هر سختی بود از اون جا رد شدیم و توی خیابون خلوت تری رفتیم، زری معتقد بود مردم خوشی زیر دلشون زده و بیخود توی خیابون ریختن اما من فقط به امید اینکه شاید با عوض شدن حکومت راهی برای برگشتن آرش باشه دلم خوش بود…… به خونه ی جدید که رسیدیم زری در رو باز کرد و با کمک هم وسایل رو داخل بردیم، حیاط بزرگی داشت و اتاق ها هم تمیز و شیک بود،اتاقی که برای ما بود هم بزرگ و دلباز بود و معلوم بود تازه ساخته شده، سریع وسایل رو داخل بردیم و تا شب اتاق رو آماده کردیم،بچه ها از شوق اتاق بزرگ اینور اونور میپریدن و کلی ذوق میکردن….. توی خونه ی جدید حالم کمی بهتر شده بود و به قول زری بالاخره خنده روی لبام اومده بود دیگه اون گل مرجان پژمرده نبودم،واقعا دست خودم نبود نسبت به سنم سختی های زیادی کشیده بودم و خیری از جوونی ندیده بودم…….. صاحب خونه که خودش توی بزرگ‌ترین اتاق خونه زندگی میکرد مرد تقریبا چهل ساله ای بود که سه سال قبل زنش رو از دست داده بود و با پسر پنج ساله اش زندگی میکرد….. نمی‌دونم چرا حس میکردم توجه خاصی به زری داره و هروقت توی حیاط باهاش روبه رو میشدیم دست و پاشو گم میکرد، گاهی هم غذا یا خوراکی دست پسرش میداد و برامون میفرستاد، مرد خوبی به نظر میومد و از خدام بود زری ازدواج کنه و رنگ آرامش ببینه….. زمستون شده بود و هوا سرد،وسیله های کرسی رو خریده بودیم و شب ها زیرش میرفتیم، حسام پسر صاحبخونه هم گاهی میومد و با بچه ها بازی میکرد،یه شب که زری لبو درست کرده بود منصور رو دنبالش فرستاد تا توی اتاق بیاد و باهامون بخوره، میگفت مادر نداره دلم براش میسوزه،حسام که اومد همه زیر کرسی رفتیم و شروع به خوردن کردیم…….
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امـشب ✨قبل از خـواب زمـزمـہ ڪـنیم ✨اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُـورِنـا خَـیْراً ✨خـداونـدا 🙏 آخـر و عاقبت ڪـارهای ✨مـا را ختم بـہ خـیرڪـن شبتون بخیر و پر از آرامش الهی✨ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d @aMaryam4
🔷حسادت 4پايه دارد : 🔹پایه اول :مقایسه کردن (تو قابل مقایسه با من هستی.) 🔹پایه دوم :احساس محرومیت (تو چیزی داری که من ندارم.) 🔹پایه سوم:دوست داشتن آن نداشته (دوست دارم که آن را داشته باشم.) 🔹پایه چهارم :احساس بیچارگی (احساس بیچارگی می کنم که نمی توانم آن را داشته باشم.) 🔷پس زمانی که کسی به شما حسادت می ورزد در واقع از شما تمجید می کند، هر چند به صورت ناخوشایند. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ 🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔘 داستان کوتاه "کرامت امام رضا در حق دزد" تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام. رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار. "ابراهیم جیب بر کی بود؟!" از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد! حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!" رئیس کاروان با خودش گفت: خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال! اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم." رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده. بالاخره پیداش کرد! گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟ (ولی جریان خوابو بهش نگفت) ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! " رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم." فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!" ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم. کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن! اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد! رئیس گفت: "ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!" ابراهیم خندید و گفت: وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد! همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت: "ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟" چون "حضرت به من فرمودن،" حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟ ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت: یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟ از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید." و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت... مشهد... روبروی ایوان طلا... خیره به گنبد طلا... اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي.... ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
جلسه _شکرگزاری 🔺 پویش بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین 💐 تصور کنید همراه با یه جمعیت یا کاروانی به سفر رفتید. وارد شهری بسیار بزرگ و غریب شدید و قراره چند روزی تو اون شهر بمونید. شما زبون مردم اون شهر را متوجه نمی شید و پیچ و خم اون شهر واستون غریب و نا آشناست. واسه همین همه کاروانتون مجبورید یه نشونه هم رنگ یا هم شکل داشته باشید. درست مانند وقتی که می خواید نامه ای ارسال کنید و شما به لیبل تمبر نیاز دارید 💐 یکی از بهترین راه های شکرگزاری عملی، گفتن بسم الله الرحمن الرحیم است 💐 که در ابتدای هر کاری بسم الله بگیم و با گفتن بسم الله، یعنی اینکه من می فهمم الله در جزء جزء کارهام حواسش به منه و حضور خدا تو قلبمون پررنگ تر می شه 💐 روایتی داریم: اگه در سفره ای چند نوع غذا و خوراکی هست، باید واسه تک تک خوراکی ها بسم الله بگیم و اگه احساس کنیم که با هر خوردنی بسم الله بگیم بهتره بگیم 💐 بسم الله علی اوله و اخره و گفتن بسم الله با صدای بلند گفته بشه تا تبلیغی واسه بقیه باشه. 💐 بهتره هنگام خواب، خوراک، ورود و خروج از منزل، صحبت کردن، کار کردن بسم الله بگیم 💐 آقا امام حسن عسگری (ع) می فرماید: نشانه مومن، بلند بسم الله الرحمن الرحیم گفتنه💐 امیر المومنین علی (ع) می فرمایند: گفتن بسم الله در اول هر کار باعث برکت در اون کار می شه. برکت یعنی چه؟؟!! یعنی سرانجام خوب و به مصلحت الهی پیش رفتن 💐 رسول اکرم (ص) می فرمایند: همیشه قبل از دعا کردن بسم الله بگیم. چون گفتن بسم الله سبب می شه دعای آدمی رد نشه و ما با توکل و توسل متذکر می شیم که خدایا ما نعمت وجود تو را درک می کنیم 💐 روایت داریم: زن و مرد باید هنگام بچه دار شدن بسم الله الرحمن الرحیم بگن‌. هر گاه قبل از خوردن، بسم الله بگیم اون انرژی درون ما نور می شه و اون انرژی به دست آمده در راه خیر مصرف می شه 💐 روایت داریم: بسم الله الرحمن الرحیم و کلمه ی ((الله)) جامع ترین کلمه در مورد خداست و این عبارت به اسم اعظم خدا نزدیک تر از سیاهی چشم به سفیدیه چشمه 💐 باید یه پویش بذاریم به نام بسم الله الرحمن الرحیم چون بزرگترین شکر عملیِ زبانیه 💐 و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین 🤲💐 🌸 التماس دعا 🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💚 ✨یادت نرود همیشه فردایی هست 🌿در قلب کویر آب گوارایی هست 🥀گر موج زند جهان ز نامردی‌ها 🕊✨نومید نباش، عزیز زهـرایی هست 🌹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹 ♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج♥️ ✨تعجیل درفرج پنج صلوات✨ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃🌼🍃🍃 🌷صلوات خاصه صاحب الزمان (عج)🌷 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم 🌿اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى وَلِيِّكَ وَ ابْنِ أَوْلِيَائِكَ الَّذِينَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ أَوْجَبْتَ حَقَّهُم🌿 و أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْس🌿 و طَهَّرْتَهُمْ تَطْهِيرا اللَّهُمَّ انْصُرْهُ 🌿و انْتَصِرْ بِهِ لِدِينِك🌿 و انْصُرْ بِهِ أَوْلِيَاءَكَ وَ أَوْلِيَاءَهُ وَ شِيعَتَهُ وَ أَنْصَارَهُ وَ اجْعَلْنَا مِنْهُم🌿 اللَّهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ بَاغٍ وَ طَاغٍ وَ مِنْ شَرِّ جَمِيعِ خَلْقِك🌿 و احْفَظْهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ🌿 و عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ احْرُسْهُ وَ امْنَعْهُ أَنْ يُوصَلَ إِلَيْهِ بِسُوءٍ وَ احْفَظْ فِيهِ رَسُولَكَ وَ آلَ رَسُولِك🌿 و أَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ وَ أَيِّدْهُ بِالنَّصْرِ وَ انْصُرْ نَاصِرِيهِ🌿 و اخْذُلْ خَاذِلِيهِ وَ اقْصِمْ بِهِ جَبَابِرَةَ الْكُفْرِ وَ اقْتُلْ بِهِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ جَمِيعَ الْمُلْحِدِين🌿 حيْثُ كَانُوا مِنْ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بِحْرِهَا وَ امْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلا وَأَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلامُ🌿 و اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ🌿 و أَرِنِي فِي آلِ مُحَمَّدٍ مَا يَأْمُلُونَ وَ فِي عَدُوِّهِمْ مَا يَحْذَرُونَ إِلَهَ الْحَقِّ آمِينَ.🌿 🌹اللهم صل علی محمد وال محمد🌹 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام و با آرزوی قبولی طاعات🌹 در ختم زیارت آل یاسین به نیت تعجیل در فرج حضرت حجت(عج) شرکت نمایید، ان شاء الله سرباز آقا باشید. 🌹 زیارت آل یاسین بسم الله الرحمن الرحیم سَلامٌ عَلی آلِ یاسین اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا داعیَ اللهِ وَ ربّانیَّ آیاتِه اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بابَ اللهِ وَ دیّانَ دینِه اَلسَّلامُ عَلیکَ یا خَلیفةَ اللهِ وَ ناصِرَ حَقِّه اَلسَّلامُ عَلیکَ یا حُجَّةَ اللهِ وَ دلیلَ إرادَتِه اًلسَّلامُ عَلیکَ یا تالیَ کِتابِ اللهِ وَ تَرجُمانَه اَلسَّلامُ عَلَیکَ فی آناءِ لَیلِکَ وَ أطرافِ نَهارِک ُاَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا میثاقَ اللهِ الَّذی أخَذَهُ وَ وکَّدَه اَلسَّلامُ عَلیکَ یا وَعدَ الله الَّذی ضَمِنَه اَلسَّلامُ عَلَیکَ أیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنصوبُ وَ الْعِلمُ الْمَصبوب وَ الْغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَة وَعداً غَیرَ مَکذوب اَلسَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقوم السَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقعُد السَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقرءُ وَ تُبیِّن اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُصَلّی وَ تَقنُت اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تَرکَعُ وَ تَسجُدَ اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُهَلِّلُ وَ تُکَبِّر اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تَحمَدُ وَ تَستَغفِر اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُصبِحُ وَ تُمسی اَلسَّلامُ عَلَیکَ فی الَّلیلِ إذا یَغشی وَ النَّهارِ إذا تَجَلّی اَلسَّلامُ عَلیکَ أیُّهَا الإمامُ المَأمون اَلسَّلامُ عَلَیکَ إیُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأمول اَلسَّلامُ عَلَیکَ بِجَوامِعِ السَّلام اُشهِدُکَ یا مَولای أنّی اَشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ الله وَحدَهُ لا شَریکَ لَهَ وَ ُأنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه لا حَبیبَ إلاّ هُوَ وَ أهلُه وَ اُشهِدُکَ یا مَولای اَنَّ علیّاً أمیرَ‌المُؤمِنینَ حُجَّتُه وَ الْحَسَن حُجَّتُه وَ الْحُسینَ حُجَّتُه وَ عَلیَّ بنَ الْحُسینِ حُجَّتُه وَ مُحَمَّدَ بنَ علی حُجَّتُه وَ جَعفَر بنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُه وَ موسَی بنَ جَعفَرٍ حُجَّتُه وَ عَلیَّ بنَ موسی حُجَّتُه وَ مُحَمَّدَ بنَ عَلی حجتهٍّ و علی بن محمد حُجَّتُه و الحسن ابن علی حجته وَ اَشهَدُ اَنَّکَ حُجَّةُ الله أنتُم الاوَّلُ وَ الاخِِر وَ أنَّ رَجعَتَکُم حَقٌّ لا رَیبَ فیها یَومَ لایَنفَعُ نَفساً ایمانُها لَم‌تَکُن آمَنَت مِن قَبل اَو کَسَبَت فی ایمانِها خَیراً وَ أنَّ الْمَوتَ حَقّ وَ أنَّ ناکِراً وَ نکیراَ حَقّ وَ اَشْهَدُ اَنَّ النَّشرَ حَقّ وَ البَعثَ حَقِّ وَ اَن الصِّراطَ حَقّ وَ المِرصادَ حَقّ وَ المیزانَ حَقّ وَ الْحََشرَ حَقّ وَ الحِسابَ حَقّ وَ الْجَنَّةَ وَ النّارَ حَقّ وَ الوَعدَ وَ الوَعیدَ بِهِما حَقّ یا مَولایَ شَقِیَ مَن خالَفَکُم وَ سَعِدَ مَن أطاعَکُم فَاشْهَدْ عَلی ما أشهَدتُکَ عَلَیه وَ أنَا وَلیٌّ لَکٍَ بَریءٌ مِن عَدُوِّک فَالحَقُّ ما رَضیتُموه وَ الباطِلُ ما أسخَطتُموهً وَ الْمَعروفُ ما أمَرتُم بِه وَ الْمُنکَرُ ما نَهَیتُم عَنه فَنَفسی مُؤمِنَةٌ بِالله وَحدَهُ لا شَریکَ لَه وَ بِرَسولِه وَ بِأمیرِالمُؤمِنینَ وَ بِکُم یا مَولای أوَّلِکُم وَ آخِرِکُم وَ نُصرَتی مَعَدَّةٌ لَکُم وَ مَوَدَّتی خالِصَةٌ لَکُم آمینَ آمین. جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😔😔😔🤲💚 یامَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ یا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفاءَ فیما یَشاءُ مِنَ الاَْشْیاءِ اى که نامش دوا و ذکرش شفا است اى که بنهد شفا را در هر چیزى که خواهد ای مرهم دردهمه دردمندان لباس عافیت برتن همه بیماران بپوشان آمین یا رب العالمین 5 امن یجیب و 1حمد قرائت کنیم به بیماران سفارش شده کانال 💐💐💐💐💐 🕋درلحظات‌استجابت‌دعا ودرحق‌همدیگہ‌دست‌بہ‌دعا‌بلندڪنیم🤲 🕋ان‌‌شاءالله‌دعاے‌جمعی‌ودرحق‌همدیگہ وزودتربہ‌اجابت‌میرسہ🕊 ♥️ اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِى قَلْبِى نُورًا 🕌 وَفِى لِسَانِى نُورًا ♥️ وَاجْعَلْ فِى سَمْعِى نُورًا 🕌 وَاجْعَلْ فِى بَصَرِى نُورًا ♥️ وَاجْعَلْ مِنْ خَلْفِى نُورًا 🕌 وَمِنْ أَمَامِى نُورًا ♥️ وَاجْعَلْ مِنْ فَوْقِى نُورًا 🕌 وَمِنْ تَحْتِى نُورًا. اللَّهُمَّ أَعْطِنِى نُورًا!. ♥️خدایا در دلم نور قرار ده 🕌 و در زبانم نور قرار بده ♥️ و در شنوایی ام نور قرار ده 🕌 و در بینایی ام نور قرار ده ♥️ و از پشت سرم نور قرار ده 🕌 و از رو به رویم نور قرار ده ♥️ و از بالای سرم نور قرار ده 🕌 و از زیر پایم نور قرار ده، ♥️ خدایا به من نور عطا فرما».   ♥️ الهی آمین یا رب العالمین♥️ اللهمـ‌عجل‌لولیڪ‌الفرج وفرجنابه🤲🤲🤲 https://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
✨﷽ دعای_سلامتی_امام_زمان_عج 🍃🌺 ۞اَللّهُمَّ۞ ۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞ ۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞ ۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞ ۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞ ۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞ ۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞ ۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞ ۞طَویلا۞ 🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻 *📖دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود* *اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،* *فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،* *اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،* *فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،* *اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم* *تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .* ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ *🌷دعای غریق🌷* *دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان* *یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیم* ُ *یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ* *ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک* *إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً* *🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌷* امام _زمان أللَّھُـمَ _؏َـجِّـلْ _لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❣ 💐💐💐 🌼 چهار ناظر حاضر بر زندگی انسان ✍ هر لحظه و هر زمان چهار دوربین زنده در حال فیلمبرداری از زندگی ما هستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند . ❶⇦ ناظر اول〖خــدا〗 است. ألَمْ یَعلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؛ ‏آیا انسان نمیداند که خدا او را نگاه میکند؟ 📗 سوره مبارکه علق ، آیه 14 . ❷⇦ ناظر دوم〖ملائک مقرب خدا〗 هستند؛ الله تعالی می فرماید : ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید؛ هر سخنی که بر زبان جاری می کنید دو مأمور در حال نوشتن آن هستند 📗 سوره مبارکه قاف ، آیه 18 . ❸⇦ سومین ناظر 〖زمین〗 است. خداوند در قران کریم می فرماید : یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛ در آنروز زمین هر چیزی که دیده را بیان می کند. 📗 سوره مبارکه زلزال ، آیه 4 . ❹⇦ چهارمین ناظر 〖اعضاء و جوارح خود ما〗 می‌باشند. الله سبحان می فرماید : تکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ در آنروز دست‌ها و پاها شهادت می‌دهند که چه کاری کرده‌اند. 📗 سوره مبارکه یس ، آیه 65 . ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼🍃🌼🍃🌼 بسم الله الرحمن الرحیم 🔴 چهار قل 🔴 برای درامان بودن ازچشم زخم 💢سورة الکافرون   بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ (١) لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢) وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣) وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ (۴)وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (۵) لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ (۶)   💢 سورة الإخلاص بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (١) اللَّهُ الصَّمَدُ (٢) لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ (٣) وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ (۴)   💢سورة الفلق بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (١)مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ (٢) وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (٣) وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ (۴)وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ (۵)   💢سورة الناس بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (١) مَلِکِ النَّاسِ (٢)إِلَهِ النَّاسِ (٣) مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (۴) الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (۵) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (۶) دعا براى مغفرت خود و مغفرت والدين و مومنان ( آمرزش گناهان ) 🌹 رَبَّنَا اغْفِرْ لي‏ وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ🌹 پروردگارا، بر من و بر پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشاى در روزى كه حساب برپا مى‏شود. ✨✨ ✨✨ 👈👈1_بعدازنماز ایستاده ورو به قبله کرده ومیگوییم 💖 اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِالله اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسوُلِ الله اَلسَّلامُ عَلَیکَ🌹 یَابنَ اَمیرِالمُؤمِنینَ وَابنَ فاطِمَهَ الزَّهراء سَیِّدَهَ نِساءِ العالَمینَ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ. 🌹 👈👈۲-سپس روبه حرم امام رضامیگوییم(سمت چپ ِقبله)💖   اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا غَریبَ الغُرَباء اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مُعینَ الضُّعَفاءِ وَ الفُقَراء اَلسُّلطانَ اَبَاالحَسَنِ 🌹  عَلیَّ بنَ موُسَی الرِّضا وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.🌹  👈👈۳- دوباره رو به قبله میکنیم و میگوییم :💖     اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مَولانا یا صاحِبَ الزَّمان اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا خَلیفَهَ الرَّحمنِ اَلسَّلام🌹ُ عَلَیکَ یاشَریکَ القُرانِ عَجَّلَ اللهُ تَعالی فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ اللهُ مَخرَجَهُ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.🌹 https://eitaa.com/joinchat/1143341274C9a5d87b434
🍃🌼🍃🌼🍃 🎇 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ‌🎇 🌟دعاے عهـــــد🌟🤝 🤲اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْڪُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،🌟 💚وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیم🌟 💚 وَ رَبَّ الْمَلائِڪَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُڪَ بوَجْهِڪَ الْڪَریمِ، 💚 وَ بِنُورِ وَجْهِڪَ الْمُنیرِ، وَ مُلْڪِڪَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُڪَ بِاسْمِڪَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، 🌟 💚وَ بِاسْمِڪَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ ڪُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ ڪُلِّ حَىٍّ، 🌟 💚وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.🌟 🤲💚اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِڪَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ،🌟 💚عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، 🌟 💚وَ مِدادَ ڪَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ ڪِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،🌟 💚وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.🌟 🤲💚 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ،🌟 💚 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.🌟 🤲💚اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِڪَ حَتْماً مَقْضِیّاً،🌟 💚فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً ڪَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.🌟 🤲💚اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاڪْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ،🌟 💚وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُڪْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَڪَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَڪَ، فَإِنَّڪَ قُلْتَ وَ قَوْلُڪَ الْحَقُّ:🌟 💚ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما ڪَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّڪَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّڪَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِڪَ حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ🌟 💚وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِڪَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَڪَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْڪامِ ڪِتابِڪَ،🌟 💚وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِڪَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّڪَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ،🌟 🤲💚اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّڪَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ،وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِڪانَتَنا بَعْدَهُ ،🌟 🤲💚اللّهُمَّ اڪْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِڪَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.🌟 🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمانِ🌅 🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمانِ🌅 🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمان🌅 ِ 💚اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَرج💚 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌼🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سلام امام زمان💙💦 صبحت بخیر غریب مادر سلام امام زمانم عج سلامی از ذره به خورشید... سلامی از عطش به باران... سلامی از تاریکی به نور... سلامی از انتهای بی کسی به فرمانروای عالم... سلامی از نهایت دلواپسی به بیکران آرامش... سلامی به حجت خدا، به غریب ترین یاور، به تنهاترین پدر... با یه ترک گناه دل آقا امام زمانت را شاد کن 🤲 تعجیل درظهور وسلامتی وآرامش قلب نازنین مولایمان آقا امام زمان عليه‌السلام دلتو نورانی کن با۱۴صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد💙💦 وعجل فرجهم 💦 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔴 عاقبت افرادی که برای امام زمان(عج) کار می کنند ؟ 🎙حجت‌الاسلام و المسلمین https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔴🔴🔴زن هایی که در آخرالزمان وارد فتنه ها می شوند... 🔻حجه الاسلام و المسلمین استاد شیخ حسین انصاریان حفظه الله تعالی 🌐 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
. ✅ مداحی حاج محمود کریمی ⭕️و نشان دادن اعتراضش در مولودی خوانی نسبت به دولت و مجلس و نسبت به ...😳🤔 سرود ما تایید ولایته یه جور عهد و بیعته شادی ما، نه تأیید مجلسه نه تأیید دولته تولّد امام رضاست احسنت به حاج محمود 👏👏👏👏👏👏 بالاخره یکی از این همه زبان باز کرد😳🤔 مداحی حاج محمود کریمی شب ولادت امام رضا علیه السلام نشر دهید حتما حتتتتتتتتتتتتتتما https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d