eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙 ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ شمامیتوانید برای حل مشکلات وگره گشایی در امور زندگی دنیوی خود از این استغفارها استفاده کنید که اجر وثواب دنیوی واخروی به همراه دارد "حضرت آدم علیه السلام" دچار لغزش شد🔒، کلید 🔑: "رَبّنَا ظلمنا أنفسنا وَإِنْ لَمْ تغفر لنا وَتَرْحَمنَا لَنَكُونَنَّ مِنْ الْخاسرِينَ" پس مورد عفو وبخشش قرار گرفت "حضرت نوح علیه السلام" بین دشمنانش گیر افتاده بود🔒، کلید🔑: "رب اني مغلوب فانتصر" پس گشایش الهی نصیبش شد و با کشتی اش نجات یافت و دشمنانش نابود شدند "حضرت زكريا علیه السلام" پیر مسن بود و همسرش هم نازا🔒، کلید🔑: "رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ" پس یحیی به او عطا گردید. "حضرت يونس علیه السلام" در تاریکی دریا و شکم ماهی تنها مانده بود🔒، کلید🔑: "لا إله إلّا أنت سبحانك إني كنت من الظالمين" پس نجات یافت. "حضرت أيوب علیه السلام" به مصیبت و بیماریهای سختی دچار شد🔒، کلید🔑: "رَبِّ إنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ" پس از درد و رنج نجات یافت "حضرت إبراهيم علیه السلام" در آتش افکنده شد🔒، کلید🔑: "حسبنا الله ونعم الوكيل" پس نجات یافت و پیروز گشت "حضرت يعقوب علیه السلام" یوسف علیه السلام را از دست داده بود🔒، کلید🔑: "إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه" پس خداوند بعد سالها یوسف را به او برگرداند "حضرت محمد علیه السلام" در غار ثور توسط کفار محاصره شده بود🔒، کلید🔑: "لا تحزن إن الله معنا" پس بر آنها پیروز گشت. 👈 آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ ( الیس الله بکاف عبده ) بلی !!! .......‌‌‌‌............... وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399   
❇️حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله                        فرمود: هر كس اين دعا را در هر صبح و شام بخواند موكل فرمايد حق تعالى به او چهار فرشته كه او را حفظ كنند از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و طرف چپش و در امان خداوند عزوجل باشد و اگر سعى كند خلايق از جن و انس كه ضرر به او برسانند نتوانند و آن دعا اين است : 💛بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ 💙بِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الاَْسْماءِ 💛بِسْمِ اللَّهِ رَبِّ الاَْرْضِ وَ السَّمآءِ 💙بِسْمِ اللَّهِ الَّذى لايَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ سَمُّ وَلا دآءٌ 💛بِسْمِ اللَّهِ اَصْبَحْتُ وَ عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ 💙بِسْمِ اللَّهِ عَلى قَلْبى وَ نَفْسى 💛بِسْمِ اللَّهِ عَلى دينى وَ عَقْلى 💙بِسْمِ اللَّهِ عَلى اَهْلى وَ مالى 💛بِسْمِ اللَّهِ عَلى ما اَعْطانى رَبّى 💙بِسْمِ اللَّهِ الَّذى لايَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَىْءٌ 💛فِى الاَْرْض ولا فِى السَّماءِ 💙وَهُوَ السَّميعُ الْعَليمُ 💚اَللَّهُ اَللَّهُ رَبّى، لا اُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً 💙اَللَّهُ اَكْبَرُ اَللَّهُ اَكْبَرُ 💚وَاَعَزُّ وَ اَجَلُّ مِمّا اَخافُ وَ اَحْذَرُ 💙عَزَّ جارُكَ وَ جَلَّ ثَناؤُكَ وَلا اِلهَ غَيْرُكَ 💚اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسى 💙وَ منْ شَرِّ كُلِّ سُلْطانٍ شَديدٍ 💚وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَيْطانٍ مَريدٍ 💙وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ 💚وَ مِنْ شَرِّ قَضآءِ السّوُءِ 💙وَ مِنْ كُلِّ دابَّةٍ اَنْتَ آخِذٌ بِناصِيَتِها 💚اِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ 💙وَ اَنْتَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ حَفيظٌ 💚اِنَّ وَلِيِّىَ اللَّهُ الَّذى نَزَّلَ الْكِتابَ 💙وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصّالِحينَ 💚فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِىَ اللَّهُ 💙لا اِلهَ اِلاّ هُوَعَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ 💚وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ 🔸مفاتیح الجنان    🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍃🌸 🌹*با چهار شخص مهربان باش* ✅پدر ، مادر، برادر، خواهر 🌹*از چهار چیز به خدا پناه ببر* ✅همّ ،حزن، ناتوانی، بخل 🌹*به چهار شخص سخت نگیر* ✅يتيم، بیچاره، فقير، مريض 🌹*به چهار چیز خود را آراسته کن* ✅صبر، بردباری، علم، كَرَم 🌹*به چهار گروه نزدیکتر شو* ✅مخلص، باوفا، كريم، صادق 🌹*با چهار گروه دوستی مگیر* ✅دروغگو، دزد، حسود، لجباز 🌹*چهار شخص را محرومشان نکن* ✅همسرت، فرزندان، آشنا و فامیل، دوستانت 🌹*چهار چیز کمش خوبه* ✅خوراک، خواب، تنبلی، پر حرفی 🌹*چهار چیز را قطع مکن* ✅نماز، قرآن، ذکر خدا، صله رحم 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399   
مرداب خشت پنجاه و یکم _ عه سینا نکن... مامان بیا سینا رو.... چشم هایش رابه سرعت گشود . دستهای کوچک وتپلی که چشم هاو بینی اش را لمس می کردرا در دست گرفت . یادش آمد،این دستهانمی توانست برای سینا باشد. چشم های عسلی و موهای مشکی پسر بچه ی روبه رویش این امر راثابت می کرد. روی تخت به حالت نشسته درآمد تا بتواند اورا بهتر ببیند . انگارکه مغزش تازه به روز رسانی شده باشد همه چیز را به خاطرآورد .حدس زد پسر بچه ی روبه رویش که انگشت اشاره اش را در دهان فروکرده بود وبا تعجب به او نگاه می کرد کیست. کاسه ی چشم هایش با یاد آوری اینکه دیگر سینا، برادر بامزه و کوچکش نیست که اورا این گونه بیدار کند از اشک پر شد.هرچند همه ی کودکان معصوم و دوست داشتنی بودند. _سلام جوجو ...چه طوری اومدی اینجا بلا ؟ اورا سمت خود کشیدو روی پای راستش که تا کرده بود نشاند . عجیب بود که برخلاف سینا که درآغوش هرکسی غیر خانواده اش بیگانگی میکرد اوآرام وبی صدا به هانیه خیره شده بود و همچنان انگشتش را در دهان نگه داشته بود.طاقت نیاورد وبوسه آبداری ازاو گرفت _تو چرا اینقد خوشگلی و کپلی بامزه ؟ فکر کنم یک،یک ونیم ساله باشی آره ؟ در حالی که اورا در آغوش داشت از تخت پایین آمد واو را روی صندلی کنار پاتختی نشاند. به ساعت نگاه کرد. پنج و نیم صبح را نشان میداد. _ اسمت چی بود...اممم.... هادی! هادی تپلی، مثل یه پسر خوب همین جا بشین، تا من نمازمو بخونم بعد برای صبحانه باهم بریم پایین باشه ؟ هادی مثل اینکه سخن اورا فهمیده باشد سرش را به یک طرف کج کرد و دندانهای موشی اش رابه نمایش گذاشت وخندید _وای....نخند جوجو همین جا میخورمت تموم شی ها بوسه ای محکم ازلپ های آویزان و گوشتی اش گرفت وبه دنبال چادرنمازش سمت چمدان رفت. 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 مرداب خشت پنجاه ودوم یک هفته از آمدنش به این عمارت بزرگ ودلگیر گذشته بود. از عاطفه شنیده بود مراسم چهلم والدینش در آلمان به خوبی برگذار شده است. حسرت این را داشت که ای کاش حداقل بر سر مزارشان حاضر می بود. ارمیا به شوهر نسرین گفته بود برایش این ترم را مرخصی بگیرد. به سمیه خانم هم سپرده بود، که هانیه به هیچ عنوان مگر از روی ضرورت بیرون از عمارت نرود. برایش عجیب بود که در این مدت حتی سعی نکرده بود با او صحبت کند.اما کوچکترین فعالیت اورا از همان راه دور تحت نظارت داشت. دلش برای تهران ،خانه ای که با پدرومادرش در آن زندگی میکرد، دانشگاه ،حتی ملیکای شوخ وشاداب تنگ شده بود. باصدای گریه ی هادی از کنار پنجره وتماشای منظره ی بیرون آن دل کندو به هادی که گریه کنان سمت او می آمد نگاه کرد. با اینکه سنگینی هادی اذیتش میکرد اما درآغوشش گرفت وشروع کرد به نوازش وآرام کردنش. _بیا اینجاببینم ....بازچکار کردی خاله نگار و عصبانی کردی وروجک؟ در همین مدت کم هادی به طرز ناباوری به اوعادت کرده بود. حتی صدای پرستارش در آمده بود که میگفت به خاطروجود او و محبتهایش دیگر از او حرف شنوی ندارد. با خود فکر می کرد هر چقدر او هادی را می تواند آرام کند این کودک می توانست چندبرابر منبع آرامش برای او باشد. این پسر بچه ی کوچک، مانند خودش بسیار تنها بود و تشنه ی محبتی که تا به حال از کسی ندیده بود واطرافیانش تنها از سر وظیفه از او مراقبت میکردند. پس تصمیم گرفت تا جایی که می تواند خودش کارهای هادی را انجام دهد وباتمام عشق به اومحبت کند.وتا جایی که میتواند در مسیر تربیت صحیح کمکش کند. 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت پنجاه و سوم _وای سمیه خانم چه بویی راه انداختین، ناهار چیه ؟ سمیه خانم که همیشه از خوش اخلاقی و تواضع هانیه خوشش می آمد در حالی که پلو را دم میکرد با لبخند گفت _پلو اسفندی بار گذاشتم.من اصالتا مال آباده ی شیرازم .پلو اسفندی اونجا معروفه. با ذوق هر دو دستش را به هم مالید وگفت _آخ جون، من عاشق غذاهای محلیم سپس مثل اینکه چیزی را به خاطر بیاورد غمگین ادامه داد _مامان من اصالتا اصفهانی بود .بعضی وقتا یخمه ترش یا دمپخت کنجد خشخاش درست می کرد. بابام یخمه ترش دوست نداشت ولی عاشق دمپخت بود. سمیه خانم که متوجه دلتنگی او شده بود سعی کرد حال او را عوض کند. _والا من هرچی پیش حبیب میذارم فکر میکنه دوسه مدل بیشتر تا حالا غذا براش درست نکردم، راستی هادی کجاست؟ _تو اتاقشه داره پازل کامل میکنه،بهش گفتم اگه تونست کامل کنه می برمش باغ پشتی در دل خدا خدا می کرد سمیه خانم قبول کند _نه دخترم من امروز خیلی کار دارم نمی تونم بیرون بیام. هانیه وارفته و اعتراض آمیز گفت _عه...سمیه خانم یعنی چی که من تا حیاطم نمی تونم تنهایی برم؟ خوب خودم می برمش دیگه،طفلی دلش تو خونه پوسید _نمی شه عزیزم....اونجا کسی تنها نمیره ...آقا کلا غدقن کرده کسی اونجا بره ولی یه روز کارم کمتر باشه حتما میریم. 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 مرداب خشت پنجاه ودوم یک هفته از آمدنش به این عمارت بزرگ ودلگیر گذشته بود. از عاطفه شنیده بود مراسم چهلم والدینش در آلمان به خوبی برگذار شده است. حسرت این را داشت که ای کاش حداقل بر سر مزارشان حاضر می بود. ارمیا به شوهر نسرین گفته بود برایش این ترم را مرخصی بگیرد. به سمیه خانم هم سپرده بود، که هانیه به هیچ عنوان مگر از روی ضرورت بیرون از عمارت نرود. برایش عجیب بود که در این مدت حتی سعی نکرده بود با او صحبت کند.اما کوچکترین فعالیت اورا از همان راه دور تحت نظارت داشت. دلش برای تهران ،خانه ای که با پدرومادرش در آن زندگی میکرد، دانشگاه ،حتی ملیکای شوخ وشاداب تنگ شده بود. باصدای گریه ی هادی از کنار پنجره وتماشای منظره ی بیرون آن دل کندو به هادی که گریه کنان سمت او می آمد نگاه کرد. با اینکه سنگینی هادی اذیتش میکرد اما درآغوشش گرفت وشروع کرد به نوازش وآرام کردنش. _بیا اینجاببینم ....بازچکار کردی خاله نگار و عصبانی کردی وروجک؟ در همین مدت کم هادی به طرز ناباوری به اوعادت کرده بود. حتی صدای پرستارش در آمده بود که میگفت به خاطروجود او و محبتهایش دیگر از او حرف شنوی ندارد. با خود فکر می کرد هر چقدر او هادی را می تواند آرام کند این کودک می توانست چندبرابر منبع آرامش برای او باشد. این پسر بچه ی کوچک، مانند خودش بسیار تنها بود و تشنه ی محبتی که تا به حال از کسی ندیده بود واطرافیانش تنها از سر وظیفه از او مراقبت میکردند. پس تصمیم گرفت تا جایی که می تواند خودش کارهای هادی را انجام دهد وباتمام عشق به اومحبت کند.وتا جایی که میتواند در مسیر تربیت صحیح کمکش کند. 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت پنجاه ودوم یک هفته از آمدنش به این عمارت بزرگ ودلگیر گذشته بود. از عاطفه شنیده بود مراسم چهلم والدینش در آلمان به خوبی برگذار شده است. حسرت این را داشت که ای کاش حداقل بر سر مزارشان حاضر می بود. ارمیا به شوهر نسرین گفته بود برایش این ترم را مرخصی بگیرد. به سمیه خانم هم سپرده بود، که هانیه به هیچ عنوان مگر از روی ضرورت بیرون از عمارت نرود. برایش عجیب بود که در این مدت حتی سعی نکرده بود با او صحبت کند.اما کوچکترین فعالیت اورا از همان راه دور تحت نظارت داشت. دلش برای تهران ،خانه ای که با پدرومادرش در آن زندگی میکرد، دانشگاه ،حتی ملیکای شوخ وشاداب تنگ شده بود. باصدای گریه ی هادی از کنار پنجره وتماشای منظره ی بیرون آن دل کندو به هادی که گریه کنان سمت او می آمد نگاه کرد. با اینکه سنگینی هادی اذیتش میکرد اما درآغوشش گرفت وشروع کرد به نوازش وآرام کردنش. _بیا اینجاببینم ....بازچکار کردی خاله نگار و عصبانی کردی وروجک؟ در همین مدت کم هادی به طرز ناباوری به اوعادت کرده بود. حتی صدای پرستارش در آمده بود که میگفت به خاطروجود او و محبتهایش دیگر از او حرف شنوی ندارد. با خود فکر می کرد هر چقدر او هادی را می تواند آرام کند این کودک می توانست چندبرابر منبع آرامش برای او باشد. این پسر بچه ی کوچک، مانند خودش بسیار تنها بود و تشنه ی محبتی که تا به حال از کسی ندیده بود واطرافیانش تنها از سر وظیفه از او مراقبت میکردند. پس تصمیم گرفت تا جایی که می تواند خودش کارهای هادی را انجام دهد وباتمام عشق به اومحبت کند.وتا جایی که میتواند در مسیر تربیت صحیح تء کند. 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 مرداب خشت پنجاه و چهارم قریب یک ماه بود که به این خانه بزرگ و ویلایی پا گذاشته بود. از وقتی مسئولیت هادی به عهده اش گذاشته شده بود تمام زمانش را صرف با او بودن کرده بود یادش رفته بود که خود او نیز هنوز بچه است و برای مادری کردن کوچک است. گاها احساس یک زندانی را داشت که مثل راپونزه ی قصه های بچگی اش، اسیر طلسم قلعه ای زیبا اما مرموز شده است در این مدت کنجکاو شده بود حداقل یک عکس از او ببیند. اما به گفته ی سمیه خانم آقا از عکس گرفتن خوشش نمی آمد. روزی دو ساعت اجازه داشت داخل حیاط عمارت برود. بیشتر مواقع با هادی و سمیه خانم آنجا میرفت اما اجازه ی رفتن به باغ پشت عمارت را نداشت.امروز هوس کرده بود کمی این قانون هارا نقض کند و به آنجا برود. هرچند ،دو باری که این قصد را کرده بود تا ورودی آن رفته بود واز ترس برگشته بود. بعد از ناهار بدون اینکه به سمیه خانم بگوید هادی را خواباند و بایک سبد کوچک خوراکی، از باغ جلوی عمارت به سمت باغ پشتی حرکت کرد. با نگاه اول خالی بودن استخر وکثیفی آن در وسط حیاط عمارت ،از جاذبه ی آن می کاست .اما زیبایی جاده ای که درختان از برگهای زرد و نارنجی خود، باسخاوت تمام زیر پای عابران این عمارت گسترده بودند،قابل ستایش بود. 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت پنجاه وپنجم درختان افرا وبلوط ،زبان گنجشک وآن طرف تر مسیری که دو طرف آن از درختان سروناز آراسته شده بود و اشخاص را به مسیری نا شناخته دعوت می کرد. روزهای دوشنبه حبیب آقا به محله ی خودشان می رفت و در انتخاب لباس آزاد بود. با اینکه هوای پاییزی برگ درختان را با نسیمی ملایم میرقصاند، به پوشیدن یک هودی گلبهی همراه شلوار جاگر همرنگ آن بسنده کرده بود. موهایش را بی سلیقه ونامنظم در گیره ای محبوس کرد و فارغ از دنیا پا در مسیر باغ پشت عمارت گذاشت. شنیده بود تنها درختی که در آتش نمی سوزد درخت سروناز است چون به اندازه ی کافی درونش آب ذخیره دارد. از میان آن استوره های مقاوم وسخت طبیعت گذشت ،تا اینکه چشم هایش مبهوت زیبایی باغ روبه رویش شد. یاسمن های زرد و گل های صورتی کاملیا وهلبروس وچند نمونه گل دیگر که با آنها آشنایی نداشت. 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
مرداب خشت پنجاه وششم جلوتر که رسید بید مجنونی کمر خم کرده بود وتابی از آن آویزان بود ،که باعث شد کودک وجودش مشتاقانه به سمت آن پا تند کند. سبد خوارکی اش را کناری گذاشت و بدون معطلی سوارش شد .چند تاپ که خودش را مهمان کرد از روی تاب دری باریک و زنگ زده را دیدکه نمارا کمی زشت کرده بود. بی تفاوت به کارش ادامه داد.دلش پرواز در این محیط رویایی را خواست. موهایش را از بند گیره رها کرد وگیره را به طناب تاب چسباند و محکمتر پاهایش را از زمین جدا کرد.جریان باد در لابه لای موهای بلندش احساس خوبی رابرایش به وجود می آورد . چشم هایش را بست تا بدون فکر کردن به آینده ی نا پیدایش از این سواری لذت ببرد که صدای پایی که خشکی برگها زنگ خطرش رابه صدا در آورده بودند اورا ترساند. از حرکت ایستاد وبه اطرافش نگاهی انداخت. احساس می کرد کسی با چشم هایش اورا می پاید. _کسی اونجاست ؟ سمیه خانم شمایی؟ با سکوت وهم انگیزی که جوابش شد، سریع از تاب پایین آمد و با برداشتن سبد از آنجا دوان دوان دورشد. 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت پنچاه وهفتم با صدای زنگ مبایلش که مدت ها بود مسکوت مانده بود،چشم هایش را باز کرد. برای جواب دادن نیم خیز شد که سنگینی چیزی را روی شکمش احساس کرد. پاهای کوچک وتپل هادی را در نور کم اتاق تشخیص داد. چند شبی بود پسرک شیرین زبانش سر ناسازگاری میگذاشت تا شب ها پیش او بخوابد آرام پاهای او را جابه جا کرد و دست دراز کرد و مبایلش را برداشت .اسم عاطفه روی صفحه مبایل باعث خوشحالی اش شد هرچند اوهم بی معرفت شده بود ودیر به دیر سراغش را می گرفت _الو _سلام بر عروس کوچولو وبعضا مامان کوچولو _سلام.... خوبی ؟ عاطفه می دونی ساعت چنده ؟مامان کوچولو این وسط چی بود دیگه ؟ _چه خبره این موقع شب میخوابی؟ یعنی تو منظورمو نفهمیدی؟ شازه پسر ارمیا خانو میگم دیگه.... از صب تا شب ترو خشکش میکنی وکسیم نیست یه تشکر خشک وخالی ازت کنه ،آخرشم فقط زن بابایی _عاطفه! ....من واقعا نمی دونم تو با این همه مهربونی عمه چرا این جوری بار اومدی؟.... این طفلک که به من کاری نداره. تازه من بااون کار دارم.... اگه هادیم نباشه که من دق میکنم 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
ر مرداب خشت پنجاه و هشتم _واقعا نمی دونی چرا من به مامانم نرفتم ؟چون همه سهم شیر منواز مامان آسیه توخوردی، هانی شیرمو حلالت نمیکنم ...الهی توگلو... _وااای ....عاطفه بس کن دیگه ....ولت کنن همینجور یه ریز حرف می زنی، حال عمه ومصطفی چطوره؟ _همیشه گفتم بازم میگم ،تو لیاقت هم صحبتی با منو نداری، وگرنه این همه روم کراش دارن فقط به خاطر اینکه خوش سر وزبونم تو قدر منو نمی دونی خانم. از مصطفی جونتم خبر ندارم. بعد ازدواج تو باهمه سر سنگین شده. همین ماهی یه بارم که میومد خونه تحریم کرده میگه شما آلمانم باشین من اینجا نمی یام. مامانم که آلمانه از دستش خیلی حرص میخوره ، کلیه هاش دوباره اذیتش میکنن، منم هفته ی دیگه میرم از دستم برا همیشه راحت می شی،خوب شد؟ با این خبر که عاطفه نیز به آلمان میرود ناراحت شد. از اینکه تنهاکسانی که به عنوان اعضایی ازخانواده اش میشناخت دیگر نزدیکش نیستند غمگین لب زد _این چه حرفیه عاطفه؟ من که غیر شما کسیو نمی شناسم ....میخاید برای همیشه برید؟ _اوه....همچین با سوز و گداز میگه دور ازجونم انگار میخام برم زیر خاک _خدا نکنه... _آره ..برای همیشه میریم ولی قرار نیست که دیگه ایران نیایم که، بهت قول میدم هر وقت ایران اومدم اول از همه میام پیش تو 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت پنجاه و نهم صدای خنده ی هادی از اتاقش به کل طبقات میرسید.صدای دویدن و بازی کردن هایش با او شادی ونشاط را به عمارت سوت وکور به ارمغان آورده بود برایش سوال بود که هادی چرا هیچ وقت سراغ پدرش را نمی گیرد. البته بعید نبود با این سفرهای طولانی که او داشت جایگاه احساسی زیادی در ذهن هادی نداشته باشد. این پسر قبل از او با چه کسی بچگی میکرد ؟چه کسی اورا درآغوش می گرفت ؟زمانی که گریه می کرد چه کسی آرامش می کرد؟ _هانیه جان ....دخترم صدای بلند سمیه خانم از انتهای پذیرایی ،باعث شد از مشت ومال هادی دست بردارد. هادی را بغل گرفت و سمت او رفت _جانم سمیه خانم _عزیزم... آقا میخاد باهات صحبت کنه ابتدا متوجه حرف او نشد اما وقتی حواسش جمع سخن اوشد با بهت پرسید _میخاد....بامن صحبت کنه؟ _آره عزیزم،گفت پنج دقیقه دیگه زنگ می زنم. تلفن این طبقه خرابه باید بیای پایین 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مرداب خشت شصتم نمی دانست چرا دچار اضطراب شد. بعد از دو ماه می خواست با او صحبت کند؟ هادی راسرگرم بازی رهاکرد و طبقه پایین رفت که همزمان صدای تلفن هم برخاست. سمیه خانم که در حال مرتب کردن کوسن مبل ها بود با دیدن هانیه صدا زد _عزیزم جواب تلفونو بده حتما آقاس با تردید سمت تلفن حرکت کرد، گویی که شخص پشت خط او را می بیند دستی به روسری اش کشید و گوشی را برداشت .اضطراب زیاد در صدایش تا ثیر گذاشته بودو با صدای ضعیفی گفت _الو سکوت چند ثانیه ای آنسوی خط باعث شد فکر کند شاید صدایش را نشنیده،سعی کرد اینبار محکم تر صحبت کند _الو ....صدای منو دارید؟ رها شدن نفسی را شنید و بعداز آن صدایش را ،که با حالتی خشک وجدی گفت _سلام ....من فرداشب شیرازم، به خاطر بعضی از دوستا وهمکارام که ازدواج منو فهمیدن همزمان با اومدنم می خام یه مهمونی بگیرم.... تا سمیه خانم صدات نزده پایین نیا،یه سری وسایلم گفتم برات بیارن برای مهمونی ازش استفاده کن. 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخی میگن کسی بهشت و جهنم را ندیده از کجا معلوم که بهشت و جهنم وجود داشته باشه؟! 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
26.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیا شناسی از زبان امیرالمومنین علیه‌السلام 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
امام سجاد علیه‌السّلام: 🍁 ای فرزند آدم، تو خواهی مرد و برانگیخته شده و در پیشگاه خدای متعال ایستاده و مورد بازخواست خواهی بود. پس جوابی آماده کن 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
✍ امام صادق (ع) ؛ هرگاه زایمان بر زنی دشوار شود این آیات را نوشته و به ران راستش ببندد و پس از وضعِ‌حمل باز بنماید 📚 حلیة المتقین ۱۷۴ 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️یک ذکر فوق العاده ... 🎙 توسل به حضرت زهرا 🌺 به امید خدا شما هم حاجت روا بشید🌺 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌱دعای مومن از سه حالت خارج نیست👆 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 چرا دعا های مستجاب نمیشه چرا ما اثار قرآن رو نمیبینیم چرا تربت امام حسین علیه السلام مارو شفا نمیده.🌹🌹🌹 ✺○✺○✺○✺ چند فضیلت قرآن کریم از زبان رسول خدا (ﷺ) ☘ 1 : بهترین شما کسی است که قرآن را یاد بگیرد و به دیگران یاد بدهد. 🌺 2 : کسی که مشکل دارد و با لکنت قرآن را با سختی میخواند برای او دو پاداش حساب میشود. ☘ 3 : خالی ترین خانه خانه ای است که در آن قرآن وجود ندارد.، 🌺 4 : قرآن شفاعت میکند و شفاعت آن هم پذیرفته میشود. ☘ 5 : برترین سوره فاتحه است زیرا ثواب آن از بقیه سوره ها بیشتر است. 🌺 6 : هرکس نمازش را بدون سوره فاتحه بخواند نمازش کامل نیست. ☘ 7 : شیطان از خانه ای که در آن سوره بقره تلاوت میشود فرار می کند. 🌺 8 : هر کس آیه الکرسی را بعد از هر نماز فرض بخواند فاصله او تا بهشت فقط مرگ است. 🍀 9 : هرکس ده آیه اول سوره کهف را حفظ نماید از فتنه دجال نجات می‌یابد 🌺 10 : هرکس سوره اخلاص را ده بار بخواند خدا قصری در بهشت برایش میسازد «» 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
دختر که داشته باشی ... دختر که داشته باشی زندگی خیلی زیباس تو خونَتون همیشه میاد بوی گُلِ یاس وقتی تو خونه باشه خونه به رنگِ دَریاس با بودَنِش همیشه بهار تو خونهٔ ماس دِلسوزِ مثلِ مادر عزیزِ قلبِ باباس سنگِ صبورِ خونه دشمنِ درد و غَمهاس صبورِ مثلِ زینب (س) بخشنده مثلِ زهراس (س) حِجابِشو دوست داره خانومِ خوشگل و خاص باهاش تو مهربون باش صِداش بِزَن با احساس یه وقت دِلِش نَگیره نِگین سُرخ و الماس خواهر واسه برادر عزیزترین تو دُنیاس این عشق و مهربونی داره نِمونه ای خاص : حضرتِ معصومه که عشقِ امامِ رضاس (ع) خلاصه که عزیزم دختر گُلی بی هَمتاس خوبی و مهربونیش فراتر از این حرفاس فقط همین که دُنیا بِدونِ او بی مَعناس و اینکه این زندگی با بودَنِش پابرجاس 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
. 👇تقویم نجومی چهارشنبه👇 ✴️ چهارشنبه 👈19 اردیبهشت /ثور 1403 👈29 شوال 1445 👈8 می 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅خرید حیوان و چارپایان. ✅دیدار با دوستان. ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅حرکت و مهاجرت به شهر دیگر. ✅و خون دادن خوب است. 👶 زایمان خوب و نوزاد صالح و شایسته است. ان شاءالله. 🚘مسافرت: مسافرت مکروه و همراه صدقه باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج ثور و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️درختکاری. ✳️مشارکت و امور شراکتی. ✳️نامه نوشتن به دوست و دیدار با آنها. ✳️نشاط و و رفتن به تفریحات سالم. ✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️و خرید طلا و جواهرات نیک است. 🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب. ( شب پنج شنبه ) امکان سقط شدن چنین فرزندی می رود. 💉حجامت. خون دادن و فصد باعث نجات از بیماری می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث گوشه گیری و انزوا می شود. 😴😴تعبیر خواب. خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 30 سوره مبارکه "روم" است. فاقم وجهک للدین حنیفا... و چنین استفاده میشود که خواب بیننده را امری پیش آید و عده ای میخواهند او را از آن کار منع کنند و او سخن آنان را گوش نکندو به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت و دوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
دختر که داشته باشی ... دختر که داشته باشی زندگی خیلی زیباس تو خونَتون همیشه میاد بوی گُلِ یاس وقتی تو خونه باشه خونه به رنگِ دَریاس با بودَنِش همیشه بهار تو خونهٔ ماس دِلسوزِ مثلِ مادر عزیزِ قلبِ باباس سنگِ صبورِ خونه دشمنِ درد و غَمهاس صبورِ مثلِ زینب (س) بخشنده مثلِ زهراس (س) حِجابِشو دوست داره خانومِ خوشگل و خاص باهاش تو مهربون باش صِداش بِزَن با احساس یه وقت دِلِش نَگیره نِگین سُرخ و الماس خواهر واسه برادر عزیزترین تو دُنیاس این عشق و مهربونی داره نِمونه ای خاص : حضرتِ معصومه که عشقِ امامِ رضاس (ع) خلاصه که عزیزم دختر گُلی بی هَمتاس خوبی و مهربونیش فراتر از این حرفاس فقط همین که دُنیا بِدونِ او بی مَعناس و اینکه این زندگی با بودَنِش پابرجاس 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
❤🍃 ✅ کمه ولی برکت داره ! 🔉 ✍ گاهی مال زیادی از دنیا دست ما نیست ، اما همان مال کم هم برکت دارد ‌؛ یکوقت یک درخت کوتاه است ، اما میوه های خوب و پر آبی دارد ولی درختی دیگر بلند است ولی میوه ندارد. به کسی گفتم : خدا به شما طول عمر بدهد ! گفت : دعا کنید خدا عرض عمرمان را زیاد کند! وقتی از او جدا شدم . دیدم حرف خوبی زد طول عمر مهم نیست ، برکت عمر مهم است. هفتاد سال عمر کردیم ، چه یادگاری از خودمان گذاشتیم ؟ درمانگاهی ، مدرسه ای ، مسجدی ساختیم ، دختری را جهیزیه دادیم ، پسری را داماد کردیم ، وامی دادیم ، اینها مهم است . 💢 گاهی انسان با یک خودکار ارزان بیست صفحه نکته می نویسد و گاهی با یک خودکار گران قیمت یک خط مطلب به درد بخور هم نمی نویسد ! 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
❤🍃 وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد ، عزیز میشود ! يک لحظه آفتاب در هوای سرد ، غنيمت میشود ! خدا در مواقع سختی ها ، تنها پناه میشود ! يک قطره نور در دريای تاريکی ، همه‌ی دنيا میشود ... يک عزيز وقتی که از دست رفت ، همه کس میشود ... تابستان حالا که که تمام میشود ٬  به نظر قشنگ و قشنگتر میرسد ! و ما همیشه دیر متوجه میشویم !!! " قدر داشته‌هایمان را بدانیم ... چرا که ، خیلی زود ، دیر میشود ! " ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
❤🍃 🔹 حکایت ♦️گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت: اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟  برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم. وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که  غار پر بوده از سنگهای قیمتی. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند. زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکینم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم.. 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❤🍃 وقتی میمیریم، ما را به اسم صدا نمیکنند و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟ و بعد از غسل دادن میگویند :جنازه کجاست ؟ وبعد از خاک سپاری میگویند: قبر میت کجاست ؟ همه لقب ها و پست هایی که در دنیا داشتیم بعد از مرگ فراموش ميشه مدير ، مهندس ، مسؤول ، دکتر، بازرس... پس فروتن و متواضع باشیم...نه مغرور و متكبر... پس به چی مینازید؟؟؟؟؟!!!!!!! عارفی گفت : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!! حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!! تاکه خواستیم یک «دوروزی» فکرکنیم!!!!!!! بردرخانه نوشتند؛ درگذشت.. 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❤🍃 🌿پیغمبر صلوات الله علیه فرمود: «خَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ لِأَهْلِهِ؛ وَأَنَا خَيْرُكُمْ لِأَهْلِي= بهترين شما خوش رفتارين شما با خانواده اش است و من، بهترينِ شما با خانواده ام هستم». اگر پرسیدند: بهترین عضو خانواده چه کسی است؟ 🌻همه باید شما را نام ببرند. ✨هر کسی باید سعی کند درخانه بهترین باشد، زن و مرد و فرزندان باید دائماً تلاش کنند که در خانواده از یکدیگر گوی سبقت در خوبی و صبوری و گذشت و عفو و ندید گرفتن، محبت، عشق ، بزرگواری، خدمت به هم و تواضع بربایند. این خانواده بهشتی می‌شود. 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍃🌺 تنها به امید دیدن روزگارت هر روز نفس می ‌کِشم... 🍃🌹 ای که نگاهم فرش راهت و جانم فدای نگاهت... 🍃🌼 روزی که ظهور کنی هیچ دلی نباشد مگر روشن از فروغ سیمایت... 🍃🌷 و هیچ ویرانه‌ای نماند مگر گلشن از بهار دیدارت... ✋ سلام بر قطب عالم امکان 🌼 جهت سلامتی وتعجیل در امر فرج صلوات 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399