فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 حجتالاسلام رفیعی:
در آیۀ ۲۶ سوره یونس خداوند میفرمایند، اگر کسی به مردم خدمت کند ۵ جایزه به او میدهم.
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
سلام امام زمانم ،
هر روز که سلامت میدهم و یادم می افتد که صاحبی چون تو دارم🪴
کریم، مهربان، دلسوز، رفیق،دعاگو، نزدیک😍
و چه احساسِ نابِ آرامش بخش و پر امیدی است داشتنِ تـو...
سلام ای نور خدا در تاریکی های زمین💜
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
♨️ دعائی بسیار قوی که زودی اثرشو میبینی ♨️
✍🏻از بزرگان دین نقل شده است که برای
حصول مطالب و رسیدن به خواسته ها
71 مرتبه این دعا را بخوانید که از آن
عجائب مشاهده شده است و حتی بعضی
از علما گفته اند که تجربه شده است و
اگر شب خواب رود روز اثرش را ببیند:
🔰متن دعا :
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یا حَیُّ یا قَیّوم یا
حَلیم یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنون اِلاّ مَنْ
اَتَی الله بِقَلْبٍ سَلیمْ وَ اُزْلِفَتِ الْجَنََّةُ لِلْمُتََّقینَ غَیْرَ بَعید
بنام خداوند بخشنده مهربان
ای کسی که زنده وپایداری ای بردبار و با
گذشت،روزی که نه مال سود میدهد و نه
فرزندان؛ مگر آن کس که با قلبی رسته از
شرک به نزد خدا بیاید.(در آن روز) بهشت
را به پرهیزگاران نزدیک میکنند، و
فاصلهای از آنان ندارد.
🚫اهمیت ذکر بالا تا حدی است که سه
آیه از قرآن شامل آیه ۸۸ و ۸۹ سوره شعرا
و آیه ۳۱ سوره ق در آن آمده است.
📗منبع:کتاب هزار و یک ختم / ختم ۴۴۵
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد وبیست و ششم
#فصل دوم
#هادیه
_زن عمو ووو..... زن عمووووو
_ای درد...ای هناق ....دختریِ چش سفید، چته صداتو انداختی پس گوشت،مگه الاغی؟
_زن عمو به خدا این دفه اعظمتونو گیر بیارم گیس رو سرش نمیذارم،بازم رفته سراغ لباسای من
_تو غلط می کنی دختریِ *پالون سویده،همچین میگه لباس هر کی تو ونه نه کلفتتو نشناسه میگه حالا انگار *گل هُم هُم بوده ....از کی تاحالا توی *پتی صاب لباس شدی؟
_اصلا من به عمو میگم،خود ثریا خانم به مامانم این لباسو داده بود. تازه اون اعظمِ کله گندتون یه دستشم تو اون لباس جا نمی شه فقط می خاست خرابش کنه
_چه خبره ؟
_سلام عمو
_سلام ....صدات عینم تا جعفر تپه میاد، خجالت نمی کشی؟
_عمو اعظم شورشو در آورده تا مامانم یه لباس جدید برام میاره اعظم می دزدتش و بزور خودشو جا میکنه توش لباس جر واجر میشه
_خیلی خوب برو می گم پسش بیاره
_من نمدونم زینب تو رو چی جور تربیت کرده که ایقد بی حیایی
_همون طور که تو دختر ترشیدتو دزد تربیت کردی
_جرات داری در نرو اون *چک و چیلتو جر بدم
سوگل زن عموی بد اخلاقش که هیچ گاه چشم دیدن او ومادرش را نداشت طبق معمول جاروی نصف و نیمه ای که به تن بیشتر اعضای خانواده خورده بود را به قصد کتک زدن او برداشت. هرچند هیچ گاه به او نمی رسیدو ناکام میماند .چند سالی بود که به علت اعتیاد پدرش منت عموی کوچکترش بر سرشان سنگینی میکردکه یک اتاق مخروبه را که قبلا کاه دانشان بود به آنها داده بود
*حیله گر
*تحفه، چیز با ارزش
*پابرهنه
*دهن
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صدو بیست و هفتم
ناامید از پس گرفتن لباسش که همیشه نصیبش میشد ،وارد چهار دیواری خودشان شد. مادرش در عمارت ثریا خانم که پیرزنی ثروتمند بود و بیشتر زمین های آبادی برای آنها بود کار میکرد . تقریبا صبح تا غروب آنجا بود و بعضی از مواقع به طور بیست و چهارساعته آنجا حضور داشت.
روزگاری برای خودشان کسی بودند و حالا مادرش که یک دختر شهری بود و دست به سیاه و سفید نمی زد ، باید کلفتی میکرد و طعنه و کنایه های جاریش را به جان میخرید تا سقف ریزانی که دارند از دست نرود .
در اتاق باز شد و خودش را لعنت کرد که چرا فراموش کرده است در را قفل کند.چرا که ممکن بود جادوگر اُز(زن عمویش) به سراغش بیاید.با اینکه دیر شده بود اماخود را پشت رخت خوابها پنهان کرد
_ پسِ رختخوابا چکا می کنی؟
_عه تویی.... فکرکردم عجوزس
_باز چی شده ؟
_چی میخاستی بشه.... اعظم با اون هیکل *تاپوش لباس منو دزدیده تا خراب کنه
_صد دفه نگفتم اینقدر سر به سر اینا نذارو زبون درازی نکن؟ درو همیشه میری بیرون قفل کن تا نیان اینجارو مثل زمین صفر علی شخم بکشن
برادرش هادی بود که خسته ازکارو زمین های پسر ثریا خانم آمده بود. متکایی برداشت و گوشه ای دراز کشید
_برو یه چایی بر دار بیا دارم از خستگی می میرم .
*هیکل بزرگ
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد و بیست و هشتم
ازپشت حفاظی که به خیالش پشت آن قایم شده بود بیرون آمد. پشت چشمی نازک کردو بیتفاوت به گفته ی او روسری اش را از سرش کند و مشغول بازی با عروسک پارچه ا یش شد.
هادی با اینکه تازه پانزده ساله شده بود مانند یک مرد بالغ کار میکرد. اما باز کفاف این را نمی داد تا مادرشان را ازخدمتکاری نجات دهد .مخصوصا که مادرشان چند ماهه باردار بود و کار کردن برایش سخت شده بود.
_ مامان امشب نمیاد؟
_ نه... نشنیدی گفتم برو یه چایی بیار
_*نوکری که داشتی بندره ، از گشنگی سلندره
_هادیه خیلی پررو شدی ...گمشو تا پانشدم
_به مامان میگم وقتی نیست به من زور میگی
_تقصیر مامانه تو رو لوس بار اورده
دخترای به سن تو الان شووروبچه دارن ،این هنوز عروسک دسشه
_خودتو بگو که باید اعظم چاقالو رو بگیری
هادی از جایش نیم خیز شد که باعث شد باز به سنگرش پناه ببرد
_آخه بدبخت.... تو که جون کتک نداری چرا اینقد زبون درازی میکنی
_اگه کمکم کنی حال اعظمو بگیرم تا دوروز چایی و پختن خاگینه بامن
_لازم نکرده، بازم می خای غذارو* تف و تره کنی گشنه بمونیم. اعظمم به وقتش حسابشو میرسم
*حیف و میل
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد وبیست ونهم
_هادیه ...زیر چراغو کم کن
_مامان کم کنم سیب زمینیا دیر میپزه
من گشنمه
_تا داداشت نیاد ناهار نمیخوریم ...بیا پشتمو بمال کتفم گرفته
نا امید از زود خوردن غذا درحالی که سفره ی نان را می بست گفت
_مامان نونم نداریم
_برو خونه اعظم اینا یه دونه غرض بگیر بگو فردا صب نون پختم پسشون میدیم
_ من اونجا نمیرم اعظم دیروز موهامو کند ....تازه لباسی که پف پفی بود از خونه ثریا خانم آوردیو پاره کرد
_الهی دسش بشکنه چرا موهاتو کند؟
خوب لباسو بش میدادی یتیم غوره رو
_تازه زن عمو گفت زینب خوب تربیتت نکرده منم گفتم مثل تو که دختر دزد تربیت کردی
زینب نمایشی به گونه اش زدو گفت
_عه عه .... خاک به سرم دختر چرا این حرفو زدی ....من از دست زبون تو چکار کنم آخه؟
سری از تاسف تکان داد و ادامه داد
_آدم با بزرگترش اینجوری صحبت نمی کنه ،خبر چینی ام کار خوبی نیست. کی من اینجور حرف زدنو یادت دادم؟.... همین الان میری از سوگل معذرت میخای یه نونم میگیری میای
_مااامااان..
_همینکه گفتم ،دیگه نبینم اینقد بی ادب باشی
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد وسی
تمام جانش درد میکرد وخون بینی اش بند نمی آمد. از بافتی که مادرش به موهایش زده بود چیزی نمانده بود وپوست سرش درد میکرد و نمی توانست گیره ای که بند دو تار مو مانده بود را از موهایش جدا کند.
مچ دستش کم کم متورم میشد و کوچکترین حرکت، درد بدی را به او میداد. گلویش خشک شده بود و به شدت میسوخت.
سعی کرد از کوزه ای که گوشه ی اتاق بود آب بخورد. اما از جایش نتوانست بر خیزد. دلش میخواست مادرش یا لااقل هادی زودتر می آمد و به او آب میداد .سه ساعت بود در همین وضع کف اتاق افتاده بود.
صدای باز شدن در،ترس این را که شاید باز سراغش آمده اند را در دلش انداخت. اما با دیدن هادی نفس سوخته اش را رها کرد
_این چه وضعته؟ ....چرا اینجوری شدی ؟ دماغت چرا خون میاد ؟
به سمتش پا تند کرد که فوری گفت
_نیا جلو ....
بی توجه به صحبت او جلوتر آمد و گفت
_چی میگی ؟ پاشو ببینم چت شده ؟
_نیا جلو کثیفه
نگاه هادی با این حرفش که با خجالت گفته بود ،به دامن خیسش افتاد و فهمید خودش را کثیف کرده است.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد و سی و یکم
دیگر نتوانست ساکت باشد و شروع کرد به بلند گریه کردن وبا هق هق ماجرا را تعریف کردن
_اعظم ....اومد اینجا....گفت روسری آبیتو بده ....من میخام برم *مَچِّد بپوشم....منم گفتم.... اونو اون دفه برده بودی بهم پس ندادی ....اومد یکی زد تو گوشم ....گفت تو دروغ میگی برای اینکه به من ندیش...منم هلش دادم خورد زمین ....رفت زن عمو رو آورد دوتایی کتکم زدم .... رفتن دو باره اومدن کتکم زدن ...دستم و شکمم درد میکنه
ودوباره شروع کرد بلند گریه کردن
صورت هادی هر چه میگذشت سرخ تر میشد و از شدت عصبانیت صدای فشردن دندانهایش به هم شنیده می شد
با غیض از اتاق خارج شد و بعد از دقایقی صدای داد وبیداد از حیاط بلند شد.کم کم همهمه و دعوا بالا گرفت و سر وصدای زیادی به گوشش رسید
نگران خودش را کشان کشان به درب اتاق رساند و با صحنه ای که دید انگار روح از بدنش لحظه ای جدا شد
عمویش هادی را خوابانده بود وداشت خفه اش میکرد. نفهمید چه توانی بر پاهای بی جانش آمد که از جا برخاست و دست به شکم خود را به آنها رساند و دستش را بند دست عمویش کرد
_عمو تورو خدا ولش کن .... عمو داداشمو کشتی ....عمو غلط کردم ....بیا منو بزن داداشمو ول کن
*مسجد
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد و سی و دوم
بعد از آن ماجرا مجبور شده بودند آلونک عمویشان را ترک کنند .
زینب همان لحظات رسیده بودوبا زدن چوبی به سر برادر شوهرش
توانسته بود پسرش را نجات دهد .
قصد داشت تا او حواسش سر جایش نیامده آنجارا به همراه بچه هایش ترک کند. نزدیک یک سال بود پدرش را ندیده بود وگاهی دلش برایش تنگ می شد.
برای زمانی که هنوز به این روز نیفتاده بودند وشریک پدرش در شهر سرش کلاه نگذاشته بود .هر گز نفهمیدند او چگونه معتاد شده بود. اگرمانندگذشته ها بالای سرشان بود، اکنون چنین حقارتی را تحمل نمی کردند.
_هادی مادر اون بقچه ها و خنزر پنزارو بذار باشه هرچی واجبه بردار،
میترسم ثریا خانم اثاث زیاد ببریم قبولمون نکنه. بجنب هادیه رختای ترتمیز ترتو بردار اون صندوق ته گنجم بیار برام....وای خدا نفسم بالا نمیاد.
_مامان اگه ثریا خانم قبول نکنه ما اونجا باشیم چی ؟ اونوقت کجا بریم ؟
زینب کمی با پر روسریش خودش را باد زد و در جواب هادی گفت
_نگران نباش انشا ءالله که قبول می کنه ...هادیه صندوق چی شد؟
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد و سی و سوم
_ثریا خانم پسرم همه کاری بلده ،میتونه به باغچه و کارای سنگین خونه برسه ،روزام تا غروب تو زمین یوسف خان کار میکنه مطمئن باشیدمزاحم شما نمیشه.
ثریا زنی حدوداً هفتاد ساله بود. چهره ی جدی و اخم عمیقی که وسط پیشانیش بود هادیه را می ترساند و باعث شده بود برخلاف همیشه که زبان دراز و بازیگوش بود، لب به دندان گرفته و با ژست مظلومی به التماس مادرش نگاه کند
_ایی دخترو میتونه تا بارت زمین بذاری دم دست باشه، اما پسرو نمتونه بومونه....
اینجو هیچ مردکویی حق موندن نداره.
مادرش نگاه درمانده اش را به هادی داد و اشک در چشم هایش حلقه زد.چگونه میتوانست از فرزندش جدا شودو اورا به امان خدا بسپارد ؟ هادی برای اینکه خیالش از او راحت شود آرام زمزمه کرد .
_اشکال نداره مامان ....سید ممد یه نفرو میخاست شب تو مچّد بخابه من به خاطر هادیه قبول نکرده بودم ،
الان که هادیه با شماس من میرم اونجا ،نگران نباش مواظب خودم هستم .هر روزاز سرکار میام بهتون سر میزنم بعد میرم مچد
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد و سی و چهار
به خانه ی بزرگ ثریا خانم نگاه می کرد و با شیطنت همه جایش را سرک میکشید و وجب به وجب حیاطش را گشته بود.
با اینکه دوازده سالش بود اما شر و شوری و کنجکاوی اش گاهی زینب را کلافه می کرد. دستش هنوز درد میکرد وگرنه هوس باغبانی سرش زده بود.
از کارهایی که مادرش به او می سپرد در میرفت و به بازی گوشی اش می پرداخت. نگاهی به حوض بزرگ وسط حیاط انداخت وکنجکاو بود بداند چقدر عمق دارد.
تصمیم گرفت از درخت انجیری که نزدیک حوض بود وتقریبا خشک شده بود بالا برود تا یکی از شاخه های خشک آن را بشکند وبا آن عمق آب را اندازه بگیرد.
به راحتی آب خوردن این کار را انجام داد و مشغول شکستن شاخه ی باریک اما بلندی شدکه زور دستش به آن نمیرسید ودر اثر تقلایش چند بار نزدیک بود ازبالای درخت پایین بیفتد.
_ هوی دختر ...داری چکار میکنی ؟
نگاهش را جهت صدا داد. پسری هم سن و سال هادی دست به کمرلب حوض ایستاده بودو با اخم نگاهش میکرد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋🦋
🦋🦋🦋
🦋🦋
🦋
#مکر مرداب
خشت صد و سی وپنجم
_به توچه ؟اصلا تو کی هستی ؟چرا بدون اجازه اومدی خونه ی ثریا خانم ؟ هیچ مردی اجازه نداره بیاد اینجا
_ گمشو بیا پایین ببینم دختریِ دهاتی...
غلط کردی میری بالا درخت شاخه درختارو می شکنی
_ خودت گمشو پسره یِ بی ادب ....اگه بیام پایین باچوب ادبت میکنما!
_اوه اوه ...زشت لاغر مردنی بیا ببینم چه جوری میخای ادبم کنی ؟
صحبتهای پسر روبه رویش عصبانیش کرده بود.دوباره برای شکستن شاخه ی درخت با شدت بیشتری شروع کرد به تکان دادن آن، در حالی که با خود زمزمه می کرد
_صبر کن اینو بکنم ...میام حسابتو می رسم ....من داداشمم زدم تو فقط یه ذره گنده تری ..... هه ...فکر کرده زورشو ندارم
در تمام مدت درگیری او با شاخه ی درخت، پسر ناشناس تنهابا لبخند کجی بر لب با تفریح نگاهش می کرد که ناگهان با آخرین تکانی که به شاخه ی درخت داد از روی آن داخل آب حوض افتاد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
﷽
از بـاغ نشـستـه در خــزان آقـا جان
حرفی بزن و کمـی بخـوان آقا جان
زهرا به زمین خورد و علی را بردند
این جمعه خودت را برسان آقا جان
صبحتون مهدوی
https://eitaa.com/matalbamozande1399
May 11
#درمان_فشارخون
مصرف مداوم جوشانده زالزالک بصورت روزانه براے کاهش فشارخون، افزایش جریان خون و جلوگیری از لخته شدن خون موثر است
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#جملات_تاکیدی
با خودت تکرار کن :
♡هرچه امروز میشود خیر است
♡هرچه فردا میشود خیر است
♡هرچه فرداها میشود خیر است
♡هرچه بر من میگذرد خیر است
♡هرچه بر من روا میشود خیر است
♡هرچه اطراف من است خیر است
♡هرچه در یاد من است خیر است
⚘️خدا خیر مطلق است و هرچه از خدا میرسد خیر است...
❤️مثبت باش معجزه میشه ❤️
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه ی ما پرنده رو
از صداشون میشناسیم ...
روزنامه نگار رو از کلمه ش !
ولی هنوز که هنوزه،
آدمیزاد رو نتونستیم بشناسیم
شناخت آدما سخت ترین کار دنیاست ...
آدما اونقدر زود عوض میشن
اونقدر زود که تو فرصت نمیکنی
به ساعتت نگاه بندازی و ببینی چند دقیقه
بین دوستی ها و دشمنی ها فاصله افتاده !
نمیدونم شایدم زمان آدما رو عوض نکنه،
بلکه چهره ی واقعیشونو برملا کنه
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨در هوای پـاک امروز
🤍✨نــفــس بــکــش
🌸✨و درونت را از طراوت و
🤍✨تـــازگــی پــر کــن،
🌸✨غصه های دیروز،
🤍✨در گذشته جا مانده
🌸✨تو به امروز رسیده ای ،
🤍✨و اکنون آغـازی دوباره است ،
🌸✨تا آینده پـر امیدت را رقم بـزنی.
🌸✨راهتون سـبز و پـرگـل
🤍✨لبتون همیشه خنـدون
🌸✨و دعای خـیرهمراه زندگیتون باشـه
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨وقتی نــاراحــتـی،
🤍✨ميگن خدا اون بالا هست...
🌸✨وقتی نـــا امــيـدی،
🤍✨ميگن اميدت به خدا باشه
🌸✨وقتی مــســافــری،
🤍✨ميگن خدا پشت و پناهت
🌸✨وقتی مظلوم واقع باشی،
🤍✨ميگن خدا جای حق نشسته
🌸✨وقتی گرفتاری، مـيـگـن
🤍✨خدا همه چيو درست ميکنه
🌸✨وقتی هـدفی تـو دلـت داری
🤍✨ميگن از تو حرکت از خدا برکت
🌸✨پس وقتی خدا حواسش به همه
🤍✨و همه چی هست ... ديگه غصه چرا؟؟؟
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
ســـ😊✋ــلام🌸🍃
صبح زیباتون بخیر 🌸🍃
یکشنبه تون پراز آرامش🌸🍃
الهـی امـروز چشماتـون 🌸🍃
پـراز بـرق شـادی بـاشـه
الهـی خـیر و بـرکـت تـو 🌸🍃
زندگیتون چند برابر بشه
و آسمون دلتون آفتابی🌸🍃
و لبتون خندان باشه🌸🍃
🌺برای امروزتان
🌸آرزو کــردم
🌺که خدای مهربون
🌸هدیه دهد به شما
🌺طبقی از شادی های
🌸بی دلیل...
🌺روزی آرام و ذهنی پاک
🌸صبحتون شاد و ایام به کام
صبحتان لبریز عشق و مهر و نـور🌸🍃
از دلهاتان صحبت غم ها به دور🌸🍃
بـر لباتان غنچهی خـنده به راه 🌸🍃
روزتان سرشـار از شـادی و شور 🌸🍃
از صـدای پای صبـح میفهمیم🕊🌸
اتفاق تازهای در راه است🕊🌸
خدا کند در این صبح
زیبای بهاری همه غرق 🕊🌸
در باران اجابت شویم🕊🌸
فقط خــدا باشد
و ما و یک چتر آرامش🕊🌸
ســـلام 😊✋
عـزیـز نازنین صبح زیبات دلنشین🌸
1403/3/6
ســ😊✋ـــلام
یکشنبه 6 خرداد ماهتون عالی 🌸🍃
امـیدوارم در این روز زیـبـا 🌸🍃
کلبه دلتـون گـرم
چراغ امـیـدتون روشـن🌸🍃
وجودتون سلامت
غـم ازاحوالتون دور🌸🍃
ودعای خیرهمراه
زنـدگی تون باشـه 🌸🍃
روزتون سرشار از
خیروبرکت الهی🌸🍃
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://chat.whatsapp.com/IGW9fuCt05pCRNvdE0fYq8
ســـ😊✋ــلام🌸🍃
صبح زیباتون بخیر 🌸🍃
یکشنبه تون پراز آرامش🌸🍃
الهـی امـروز چشماتـون 🌸🍃
پـراز بـرق شـادی بـاشـه
الهـی خـیر و بـرکـت تـو 🌸🍃
زندگیتون چند برابر بشه
و آسمون دلتون آفتابی🌸🍃
و لبتون خندان باشه🌸🍃
🌺برای امروزتان
🌸آرزو کــردم
🌺که خدای مهربون
🌸هدیه دهد به شما
🌺طبقی از شادی های
🌸بی دلیل...
🌺روزی آرام و ذهنی پاک
🌸صبحتون شاد و ایام به کام
صبحتان لبریز عشق و مهر و نـور🌸🍃
از دلهاتان صحبت غم ها به دور🌸🍃
بـر لباتان غنچهی خـنده به راه 🌸🍃
روزتان سرشـار از شـادی و شور 🌸🍃
از صـدای پای صبـح میفهمیم🕊🌸
اتفاق تازهای در راه است🕊🌸
خدا کند در این صبح
زیبای بهاری همه غرق 🕊🌸
در باران اجابت شویم🕊🌸
فقط خــدا باشد
و ما و یک چتر آرامش🕊🌸
ســـلام 😊✋
عـزیـز نازنین صبح زیبات دلنشین🌸
1403/3/6
ســ😊✋ـــلام
یکشنبه 6 خرداد ماهتون عالی 🌸🍃
امـیدوارم در این روز زیـبـا 🌸🍃
کلبه دلتـون گـرم
چراغ امـیـدتون روشـن🌸🍃
وجودتون سلامت
غـم ازاحوالتون دور🌸🍃
ودعای خیرهمراه
زنـدگی تون باشـه 🌸🍃
روزتون سرشار از
خیروبرکت الهی🌸🍃
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح یعنی عطر و بوی خوب نان
🌾عطر چای تازه دم در استکان
🌸صبح یعنی جوشش خورشید مهر
🌾از دل بام بلند آسمان
🌸صبح یعنی لحظه های عاشقی
🌾لذت دیدار ، عیش جاودان
🌸صبح یعنی رقص زیبای نسیم
🌾با نوای مرغ عشق نغمه خوان
#محسن_خانچی
🌸ســلام صبحتون بخیر
یکشنبه تون زیبا و پر برکت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸زندگے یعنے:
🍃دیدن لبخند عزیزانے ڪہ دوستشان داریم
🍃زندگے یعنے شادے هاے
🌸بے دلیل و خندہ هاے از تہ دل
🌸زندگے یعنے خاطرہ هاے یواشڪے ڪه
🍃ثانیہ ها لبخند را بر لبانمان جارے مے سازد
🌸زندگے یعنے صداے قهقہ ڪودڪان
🍃یعنے دیدن هر صبح و شام ...
🌸زندگے یعنے آرامش
🌸یعنے سادگی... زنــــــــدگی
🌸🍃یعنے باور داشتہ باشیم امروز چہ زیباست🌸🍃
میدانم از هـمین صـبح زیبـا🕊🌸
از این گنجشکانی که
رقصان آواز میخوانند که امروز🕊🌸
روز خوبیست
و بی شک معجزه ای در راه است🕊🌸
با آرزوی بـهتریـن معجزه هـا 🕊🌸
صبحتـون بخیر و شـادی🕊🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
گذشت زمان،
بر آنها که منتظر میمانند بسیار کند،
بر آنها که میهراسند بسیار تند،
بر آنها که زانوی غم در بغل میگیرند
بسیار طولانی،
و بر آنها که به سرخوشی میگذرانند
بسیار کوتاه است
اما بر آنها که عشق میورزند،
زمان را آغاز و پایانی نیست…
✏️ ویلیام شکسپیر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
✅کارهایى که موجب موفقيت در زندگى میشود.
💜با ملايمت : سخن بگوئيد
💗عــمــيـــق : نفس بکشيد
💜شــــــيــک : لباس بپوشيد
💗صـبـورانه : کار کنيد
💜نـجـيـبـانه : رفتار کنيد
💗هــمـــواره : پس انداز کنيد
💜عــاقــلانـه : بخوريد
💗کــــافـــى : بخوابيد
💜بى باکانه : عمل کنيد
💗خـلاقـانـه : بينديشيد
💜صـادقانه : کسب کنيد
💗هوشمندانه : خرج کنيد
❤️خوشبختی يک سفر است
💜" نه يک مقصد "
❤️هيچ زمانی بهترازهمين لحظه
💜برای شاد بودن وجود ندارد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
شاید تقصیر آدمها نیست 🌸
که نمیتوانند روی حرفشان ، وعده هایشان و احساساتشان بمانند
آنها بر روی زمینی زندگی میکنند
که روزی یکبار خودش را دور میزند ...
برای بستن دهان افرادی كه در زندگی شما مدام دخالت ميكنند بهترين پاسخ اين است:🍃
- از پیشنهادتان ممنونم، بهش فكرميكنم
- ممنونم شاید حق با شما باشد
این یعنی پایان بحث👍
الهی قمشه ای
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم های قشنگ سهمتون باد...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسان آنچه که فکر میکند، نیست..
آن چیزیست که پنهان میکند...
"آندوه مالرو"
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
✨هرکس صبح کندو سه بار بگوید:
🍃🌸الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین الحمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ
🌸✨حق تعالی هفتاد بلا را از او دفع میکند
📚 بلدالامین
جهت سلامتی و تعجیل در امر
فرج #امام_زمان صلوات
#درس_اخلاق
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399