✍امام علی علیه السلام:
امور این امت همیشه به خیر و نیکی خواهد بود تا زمانی که لباس بیگانگان را نپوشند و غذاهای آنان را نخورند؛ آن زمان که غذا و لباس بیگانگان را مصرف نمودند، خداوند آن ها را خوار و ذلیل خواهد کرد.
چه قدر حدیث قشنگی است! حال و روز خیلی ها که درگیر فرهنگ غرب شده اند و از آداب تغذیه، خواب، رفتار و به طور کلی،سبک زندگی اسلامی دور شده اند ...
📚 وسایل الشیعه، ج ۳، ص ۲۶
☜【طب شیعه】
http://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
🍏
✍ دلیل مصرف خرما در مراسم عزا:
خرما افسردگی را سرکوب می کند؛
مخصوصاً اگر با گردو مصرف شود
و باعث آرامش شده
و غصه را کاهش می دهد.
☜【طب شیعه】
🍏 🌿 http://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅خاک بازی
✍ امروزه اکثر اسباب بازی های کودکان از جنس پلاستیک است. پلاستیک از نظر طبی، سودا زاست و این سودای لمسی، آثار بسیار بدی در بدن ایجاد می کند؛ از جمله انواع بیماری های پوستی مثل اگزما و پسوریازیس و قارچ و سرطان پوست و بیماری های تنفسی مثل آسم کودکان و … سودای لمسی از طریق اسباب بازی، پستانک، شوینده های شیمیایی، لباس های نفتی، فرش ها و رختخواب های پلاستیکی و الیاف مصنوعی، جذب پوست شده و باعث ایجاد بیماری های متعدد می شود.
💠یکی از جایگزین های اسباب بازی پلاستیکی، خاک بازی هست که به برخی از فواید آن اشاره می شود:
1⃣ تقویت سیستم ایمنی: بدن کودکان پس از مواجهه مداوم با یک میکروب، مقاوم شده و می تواند ضد میکروب یا آنتی بادی لازم را بسازد.
2⃣ افزایش خلاقیت و هوش هیجانی: این نوع اسباب بازی ها روش مشخصی برای بازی کردن ندارند و می توانند تاثیر بسیار خوبی بر افزایش خلاقیت کودکان داشته باشند.
3⃣ افزایش شادی و نشاط: خاک بازی باعث افزایش سروتونین در مغز می شود؛ یعنی خلط گرم در مغز تولید می کند که این خلط گرم ( سروتونین ) یک انتقال دهنده عصبی است و بر حافظه و یادگیری و اشتها و افزایش نشاط، تاثیر زیادی می گذارد.
4⃣ کاهش صفرا در کودکان بیش فعال: خاک بازی به دلیل تخلیه صفرای اضافی، باعث افزایش تمرکز و کاهش بیش فعالی و نیز آرامش کودکان می شود.
☜【طب شیعه】
🍏 🌿 http://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
✨﷽✨
💠خانه خریدن امام زمان عج برای مستاجر تهرانی
http://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
✍نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود، در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، میگفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش میزنند و احوالش را میپرسند. مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها
ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی،فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم... یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم
پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، میخواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم... اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم،هرچند روزگار ما روزگار غیبت امام زمان مان است، اگرچه وجود مبارک تان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه ی عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست...
نشسته باز خیالت کنارِ من اما
دلم برای خودت تنگ می شود چه کنم!؟
📚برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز
http://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✅داستان خواندنی!!!
✍انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخای در جواب میگف نیاز شما ربطی به من نداره بروید از قصاب بگیرید تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد اوگفت کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت!!
👌زودقضاوت نکنیم
💠: @momenane🌷
✨﷽✨
✅داستان کوتاه و پندآموز
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍روزی شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند. شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته. قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟چه گفت؟
او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: جواب ابلهان خاموشی ست.
📚 امثال و حکم علی اکبر دهخدا
↶【به ما بپیوندید 】↷
_________________
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹شهید احمـد متـوسلیان:
خرما گرفته بود دستش به تڪ
تڪ بچه ها تـعارف میڪرد...
گفتم: مرسی گفت:چی گفتی؟
گفتم: مــرسی ایستاد و گفت:
دیگه #نــگو مرسی بگو خدا
پدر مادرِ تو بیامرزه.
به یادشهدا،صلوات🌹
🌹✨ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بیا که با همه کوله بار برخیزیم
به عزم بوسه به دست یار برخیزیم
غبار غربت پاییز را دوامی نیست
بیا به انتظار طلوع بهار برخیزیم
🍂 #پاییز_منتظران
اللهم عجل لولیک الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨
هر سقوطی
صرفا سقوط نیست!
همانند شکست نور ..
نور میشکند اما
رنگهای تشکیل شده از شکستش
زیباتر از خود نورند
دل میشکند اما
شکسته هایش چشم نوازترند
به عقیده من
سقوط
بلندترین پرواز است
برای کسی که به افق چشم دوخته است
فرقی نمیکند هزار فرسنگ فاصله داشته باشد یا فقط چند متر
اتفاقا اگر عشق مقصد است
خوشا سختی مسیر!
کسی که به آرمان خود ایمان دارد
مثل نوریست
که به سوی ابدیت جاریست
هرگز نرسیدنی وجود ندارد
لااقل در راه عشق قدم برداشته است...
هر سقوطی
صرفا سقوط نیست
مثل باران
مثل اشک
مثل من در برابر تو...
#خدا♥️
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨
اگر عروج می خواهی ،
می خواهی به جایی برسی از خانه خودتان شروع کن!
دل خواهرت را شکستی ، برو درستش کن .
دل مادر و پدر را شکستی برو درستش کن.
از خانه شروع کنید.
#استادفاطمینیا ♥️
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
روایت تکان دهنده رضا کیانیان از فرمان امام رضا (ع) به خادم حرم
http://eitaa.com/joinchat/600047640Cfbe6e50510
کیانیان چنین روایت میکند: «هنگامى كه براى زيارت امام رضا(ع) مى روم، گاهى بعضى از خدام امام، من را به محل استراحت خودشان دعوت مى كنند. من هم بى درنگ و در اوج خوشحالى مى پذيرم. چاى، گپ و گفت و مهربانى... يك بار كه صحبت ها درباره ى معجزات هر روزه ى امام گُل انداخته بود، يكى از خدام قديمى كه از دوستان پدر مرحومم بود تعريف كرد: چندين سال پيش، در يكى از شب هاى زمستان، بعد از كشيك خوابيده بودم كه امام به خوابم آمد و فرمود: بلند شو برو جلو پنجره فولاد. بى معطلى بيدار شدم. از اين سوى صحن نگاه كردم و ديدم برف سفيد يكدستى سراسر صحن را پوشانده و هيچ خبر ديگرى نيست!
با خودم گفتم، حتماً خيالاتى شدم ...برگشتم و خوابيدم. دوباره امام به خوابم آمد و گفت: مگر نگفتم بلند شو برو جلو پنجره فولاد؟! دوباره بلند شدم و رفتم و نگاه كردم و باز هم جز برف چيزى نديدم! در دل گفتم، يا امام رضا قربونت برم، اونجا كه خبرى نيست و برگشتم و خوابيدم. اين بار امام با عصبانيت گفت: بلند شو برو جلو پنجره فولاد، وگرنه اخراجت مى كنم!
ترسان و پشيمان از بى توجهى از خواب پريدم و به آن سمت دويدم و زير لب طلب بخش مى كردم تا رسيدم پشت پنجره. باز هم چيزى نبود، جز برف ! با ترس و زارى گفتم: يا امام رضا مى بينى كه آمدم، ولى اينجا خبرى نيست كه ناگهان ديدم برف جلو پنجره تكانى خورد و سگ نحيفى بلند شد و نالان به راه افتاد. من هم كه تازه متوجه ى مأمويتم شده بودم، دنبال سگ رفتم.
سگ با عجله از محوطه صحن به سمت خيابان طبرسى رفت و عاقبت جايى ايستاد و به من نگاه كرد! ديدم چند توله ى سگ، در چاله اى گود و پر از برفابه و گل افتاده اند. حيرت زده و نادم از سستى ام، توله ها را از ميان گل و شُل بيرون آوردم، گريه كنان و پشيمان از دير رسيدنم، خشكشان كردم و با كمال احترام آن ها را در جايى مناسب و گرم گذاشتم»
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
یااامام رضا
ا👇👇👇
تا که بر گنبد تو دیده ام از دور افتاد
ناگهان بر دل آلوده ی من شور افتاد
اولین بار که دیدم حرمت را گفتم
ای سلیمان به سرایت گذر مور افتاد
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅خاک بازی
✍نقل است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر کودکانی عبور کرد که مشغول خاک بازی بودند. بعضی از اصحاب، آنان را از بازی نهی کردند. پیامبر فرمود: بگذارید بازی کنند، خاک بهار کودکان است.
📚 مجمع الزوائد، ج ۸، ص ۱۹۸
☜【طب شیعه】
🍏 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅عوامل سلامت در کلام معصومین علیهم السلام
1⃣کنترل غذا خوردن و رعایت بهداشت
امیرمؤمنان علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام می فرماید: می خواهی چهار خصلت به تو بیاموزم تا از ( زحمت ) درمان بی نیاز گردی؟ عرض کرد: آری. فرمود: بر سر سفره منشین؛ مگر آن گاه که گرسنه ای و از کنار سفره بر نخیز؛ مگر وقتی که هنوز اشتها داری و جویدن غذا را به نیکی انجام ده و پیش از خوابیدن به دستشویی برو. هرگاه این ها را رعایت کردی از درمان بی نیاز می شوی.
امام رضا علیه السلام می فرماید:
اگر مردم کم غذابخورند، بدن هایشان اعتدال و استواری می یابد. و از معصوم سلام الله علیه نقل شده است: هرکس کم غذا بخورد، بدنش سالم ماند و قلبش صفا یابد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: معده، حوض بدن است و رگ ها به آن پیوسته اند، پس هرگاه معده سالم باشد، رگ ها سلامتی صادر می کنند و هرگاه معده بیمار باشد، رگ ها بیماری صادر می کنند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: معده خانه هر دردی و پرهیز پایه هر درمانی است؛ پس چیزی بخور که با تو سازگار باشد.
2⃣ سفر
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: مسافرت کنید تا تندرست باشید.
3⃣شب زنده داری
امیرمؤمنان علی می فرماید:
شب زنده داری مایه سلامتی بدن است.
منظور از شب زنده داری، شب زنده داری متعادل جهت تهجد می باشد که موجب تقویت روح و جان می گردد.
4⃣سکوت
امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:
سکوت مایه راحتی و آسایش است.
💥سکوت در مواردی که سخن گفتن ضرورتی ندارد، مایه آسایش روحی است؛ هم چنین پرهیز از سخن در برخی جاها از پیامدهای ناگواری چون دشمنی و به خطرافتادن سلامت تن، جلوگیری می کند.
📚 برگرفته از کتاب مفاتیح الحیات
☜【طب شیعه]
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
✨﷽✨
✅داستان کوتاه و پندآموز
مراسم عروسی بود پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید. معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. و داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید
یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون میآورید و جلوی دیگر معلمین و دانشآموزان آبرویم را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد و شما آبروی من را نبردید. استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست ... چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
💥تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ مینماید. درود بفرستیم به همه معلم هایي كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان مي كارند و هم تخم پاكي و انسانيت و جوانمردي را.
↶【به ما بپیوندید 】↷
_____________
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
༻﷽
چقدر آخراین ماه سخت وسنگین است
تمام آسمان و زمین بی قرار و غمگین است
بزرگتر زغم مجتبی(ع) وداغ رضا(ع)
فراق فاطمه با خاتم النبیین(ص) است
✨رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت
امام حسن مجتبی (ع) تسلیت باد ✨
💠: http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
🔴 آثار شوم بعضى از رذائل اخلاقى
✍امام حسن مجتبى عليهالسلام فرمودند:
«سه چيز مردم را به هلاكت مى رساند:
❶⇐ تكبّر
❷⇐ حرص و آز
❸⇐ حسد
پس خودبينى و تكبر، دين انسان را
از بين مى برد، همانطورى كه شيطان تكبر
كرد و دينش نابود شد و منفور گرديد.
حرص و آز دشمن شخصيت هر فرد است
همانطور كه آدم ابوالبشر (بواسطه حرصى
كه در وى به وجود آمد) از بهشت رانده شد.
حسد (آرزوى نابودی نعمت از ديگران) راهبر
بدبختيها و تيره روزيها است، بواسطه حسد
قابيل هابيل را كشت.»
📚الروائع المختارة، سيد مصطفى موسوى، ص۱۱۶
↶【به ما بپیوندید 】↷
_________________
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#امواج #بلا را با دعا از خود #دفع کنید...
🌹 رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: دَاوُوا مَرْضَاکُمْ بِالصَّدَقَةِ
وَ ادْفَعُوا أَبْوَابَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ
وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ فَإِنَّهُ مَا یُصَادُ مَا تَصِیدُ مِنَ الطَّیْرِ إِلَّا بِتَضْیِیعِهِمُ التَّسْبِیحَ
♦بیماران خود را با صدقه دادن مداوا کنید، درهای بلا را با دعا کردن ببندید، و اموالتان را با دادن زکات حفظ کنید.
که هیچ پرنده ای شکار نمی شود مگر با ضایع کردن تسبیح!
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#سلام_امام_زمانم
#سلام_آقای_من
ای صاحب عزا توبه این روضه های ما
می آیی و بدون صدا گریه
گاهی نجف،مدینه،گهی کربلا وگاه
درمشهدامام رضا گریه میکنی
بر کشته فتاده به هامون کربلا
بر داغ سیدالشهدا گریه میکنی
این روزها به حال دل زینب اسیر
درماجرای شام بلا گریه می کنی
بر راس های رفته به بالای نیزه ها
باخیزران و طشت طلا گریه میکنی
حالا دوباره چشم تورا خون گرفته است
با غصه های آل عبا گریه میکنی
🎀 🎀سلام صبح همگی بخیر✋🏻
ایام سوگواری صفرتسلیت🖤
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
.
«درد و دل» یا «دردِ دل»؟
وقتی با رفیقمون دردِ دل میکنیم، از غمهای دلمون حرف میزنیم. نه اینکه از دردها و همچنین وضعیت شکم و مزاجمون!
پس نگیم درد و دل، بگیم دردِ دل.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
«کج دار و مریض» یا «کج دار و مریز»؟
بعضی وقتها لازمه محتاط باشیم و -مثلاً لیوان- رو جوری نگه داریم که مایع داخلش نریزه. نه اینکه لیوان رو کج نگه داریم که مریض بشه!
پس بنویسیم کج دار و مریز، ننویسیم کج دار و مریض.
«گرگ باران دیده» یا «گرگ بالان دیده»؟
گرگی که بارون دیده باشه هیچ مزیتی نسبت به گرگی که بارون ندیده باشه نداره. گرگ که ایزوگام یا قیرگونی نیست!
بالان به معنای دام هست. گرگی که دام رو تجربه کرده مقاوم و استواره.
پس نگیم گرگ باران دیده، بگیم گرگ بالان دیده.
«کاسهای زیر نیمکاسه است» یا «نیمکاسهای زیر کاسه است»؟
قاعدتاً هیچ آدم عاقلی یک کاسه کامل رو زیر یک نیمکاسه مخفی نمیکنه! و اگه چنین اتفاقی بیفته دلیلی برای مشکوک شدن ما نیست.
پس اگه میخواهیم نشون بدیم مشکوکیم نگیم کاسهای زیر نیمکاسهست، بگیم نیمکاسهای زیر کاسهست.
«ساعت خواب» یا «صحت خواب»؟
اگه منظورمون آرزوی خواب سلامت برای کسیه، ساعت خواب عبارت بیمعناییه!
پس نگیم ساعت خواب، بگیم صحت خواب.
«جد و آباد» یا «جد و آبا»؟
آبا به معنای پدران هست. آباد به معنای آبادی و آبادانی. آبادی اگرچه خیلی چیز خوبیه ولی تو این عبارت هیچ معنایی نداره!
پس نگیم جد و آباد، بگیم جد و آبا.
.
فرهود وثوقی
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
✅در بهشت,نحوه ی دفع غذای بهشتیان چگونه هست؟
✍ مردی از پیامبر اکرم (ص) سوال کرد: آیا شما گمان می کنید که بهشتیان می خورند و می آشامند؟ حضرت فرمود: بله،قسم به خدا هر فردی در بهشت قوه و قدرت صد مرد را دارد و به اندازه صد نفر غذا می خورد و نوشیدنی می نوشد.
مرد سوال کرد: بهشت که جای پاک و پاکیزه است و جای کثافات و آلودگی نیست... پس اینها پس از این همه خوردن و نوشیدن احتیاج به دستشویی پیدا کنند چیکار می کنند؟ حضرت می فرماید: آنچه را که خورده اید به صورت عرق خوشبو که بوی مشک و عنبر می دهد،از بدنشان خارج می گردد (و دیگر احتیاج به دستشویی ندارد.) در روایت دیگری است که یک نصرانی از امام باقر (علیه السلام) سوال کرد : چگونه است که اهل بهشت غذا و میوه و نوشیدنی می خورند اما تغوّط نمی کنند و به دستشویی نمی روند؟؟ در دنیا مثالی برای من بزن.
💥حضرت در پاسخ فرمودند :
جنین در شکم مادرش از غذایی که مادرش می خورد او نیز می خورد اما در عین حال تغوّط نیز نمی کند و دستشویی هم ندارد
📚بحار ج۸ ص۱۴۹ به نقل از تنبیه الخاطر.
📚بحار ج۸ ص ۱۲۲
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅آداب غذا خوردن از نظر اسلام
✍امام حسن مجتبی (ع) می فرمایند:
برای غذا و غذا خوردن، دوازده ویژگی است که بر هر مسلمانی واجب است آنها را بداند. چهار مورد از آن واجب است، چهار مورد از آن مستحب است و چهار مورد از آن جزو آداب است.
اما آنچه واجب است، عبارت است از:
معرفت( بداند که رازق کیست)، راضی بودن به روزی خود، بردن نام خدا و شکر نمودن. و آنچه که مستحب است: وضو گرفتن قبل از غذا و نشستن بر طرف چپ و غذا خوردن با سه انگشت و لیسیدن انگشتان.
💥 و آنچه آداب است: خوردن از آنچه پیش روست، کوچک گرفتن لقمهها و خوب جویدن غذا و کمتر به صورت دیگران نگاه کردن است.
📚 منبع: وسائل الشیعه، ج ۱۶،ص ۵۳۹
☜【طب شیعه】
🍏
🔅 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
✅سفارشی برای بی نیاز شدن از پزشک
✍امام علی (ع) به فرزندش امام حسن (ع)فرمود: فرزندم! آیا می خواهی چهار چیز به تو یاد دهم که به وسیله آنها از مراجعه به پزشک بی نیاز شوی؟ عرض کرد: بله یا امیرالمومنین!
حضرت فرمود: بر سر سفره منشین مگر آنکه گرسنه باشی، در حالی که هنوز میل به غذا داری دست از غذا خوردن بکش، عمل جویدن غذا را به خوبی انجام ده و قبل از خواب، خود را از ادرار و مدفوع تخلیه نما.
📚بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۱۸۷
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ توصیه برای امان از بیماری در مسافرت...
✍پيامبر اكرم ص فرمود :
هر گاه وارد شهری شديد از پياز آن جا
بخوريد ؛زيرا با خوردن پياز آن شهر از
امراض عمومی آنجا در امان هستيد .
📚وسائل الشيعه، ج ۱۷، ح ۱
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅خواص شگفت انگیز انار
✍سفارش شده است که انار را با پیه ی آن بخورید، از جمله فواید آن این است که معده را دبّاغی می کند و همینطور غذا را هضم و ترشی سوءِ هضم را دفع می کند. همچنین از پیه ی انار برای درمان کلفت شدن پلک چشم استفاده می کنند.
خواص دارویی انار بسیار است؛ انار برای درمان سُرفه، رفع گرفتگی صدا، همچنین درمان جوش های دهانی و تورم لوزه مفید است. از انار برای درمان خاک خوری بویژه هنگام ویار استفاده می شود. انار شیرین برای رفع خارش پوست و آلرژی و همچنین درمان گوشت اضافی زخم ها بسیار مفید است. اطبّا از برگ انار در درمان کم خونی و ضعف شدید، درمان لاغری و تقویت کبد استفاده می کنند.
از امام صادق (ع) منقول است که فرموده اند:
《 هر کس هنگام خوابیدن انار بخورد تا زمانی که صبح را می رساند در امان است.》
📚توصیه های پزشکی عارفان، آیت الله بهجت،ص۹۶
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
✨﷽✨
💢سفارش امام علی (ع) به فرزندش امام حسن (ع)
✍🏻 پسرم! چهار چيز از من يادگير (در خوبيها) و چهار چيز به خاطر بسپار (در هشدارها ) كه تا به آنها عمل كني زيان نبيني.
✅ خوبيها
همانا ارزشمندترين بي نيازي عقل است
و بزرگ ترين ترس بي خردي است
ترسناك ترين تنهايي خودپسندي است
و گرامي ترين ارزش خانوادگي، اخلاق نيكوست.
✅هشدارها
پسرم! از دوستي با احمق بپرهيز، همانا مي خواهد به تو نفعي رساند اما دچار زيان مي كند. از دوستي با بخيل بپرهيز، زيرا از آنچه كه سخت به آن نيازي داري از تو دريغ مي دارد. و از دوستي با بدكار بپرهيز كه با اندك بهايي تو را مي فروشد. و از دوستي با دروغگو بپرهيز كه او به سراب ماند دور را به تو نزديك و نزديك را دور مي نماياند.
📚نهج البلاغه
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
▪️داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم
▪️لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم
▪️یا ایّها الرّسول بدون دعای تو
▪️از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم
◾️ ایام رحلت عظمای پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) را به ساحـت مـقـدس امـام زمـان عـج الله و خدمت شماهمراهان عزیز تسلیت عرض میکنیم.
السلام علیک یا الرسوال الله
السلام علیک یا حسن بن علی
السلام علیک یا امام الرئوف
🔳 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
─━━━━⊱👒⊰━━━━─
❇️صلوات خاصه امام حسن مجتبی علیه السلام ❇️
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ سَيِّدِ النَّبِيِّينَ وَ وَصِيِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ،السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه،السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ
أَشْهَدُ أَنَّكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَمِينُ اللَّهِ وَ ابْنُ أَمِينِهِ عِشْتَ مَظْلُوما وَ مَضَيْتَ شَهِيدا
وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الزَّكِيُّ الْهَادِي الْمَهْدِيُّ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ وَ بَلِّغْ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلامِ
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⚫️ ⚫️
✳صلوات خاصه بر پیامبر ص ✳️
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا حَمَلَ وَحْيَكَ وَ بَلَّغَ رِسَالاتِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ عَلَّمَ كِتَابَكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَقَامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَ دَعَا إِلَى دِينِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا صَدَّقَ بِوَعْدِكَ وَ أَشْفَقَ مِنْ وَعِيدِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا غَفَرْتَ بِهِ الذُّنُوبَ وَ سَتَرْتَ بِهِ الْعُيُوبَ وَ فَرَّجْتَ بِهِ الْكُرُوبَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا دَفَعْتَ بِهِ الشَّقَاءَ وَ كَشَفْتَ بِهِ الْغَمَّاءَ وَ أَجَبْتَ بِهِ الدُّعَاءَ وَ نَجَّيْتَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا رَحِمْتَ بِهِ الْعِبَادَ وَ أَحْيَيْتَ بِهِ الْبِلادَ وَ قَصَمْتَ بِهِ الْجَبَابِرَةَ وَ أَهْلَكْتَ بِهِ الْفَرَاعِنَةَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَضْعَفْتَ بِهِ الْأَمْوَالَ وَ أَحْرَزْتَ بِهِ مِنَ الْأَهْوَالِ وَ كَسَرْتَ بِهِ الْأَصْنَامَ وَ رَحِمْتَ بِهِ الْأَنَامَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا بَعَثْتَهُ بِخَيْرِ الْأَدْيَانِ وَ أَعْزَزْتَ بِهِ الْإِيمَانَ وَ تَبَّرْتَ بِهِ الْأَوْثَانَ وَ عَظَّمْتَ بِهِ الْبَيْتَ الْحَرَامَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما .
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⚫️آخرین وداع پیامبر(صلی الله علیه و آله) با یاران...
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) روزهای آخر بیماری در حالی كه سرش را با پارچهای بسته بود، سه روز پیش از شهادت خود، به مسجد آمد و شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود فرمود:
▪️ هر كسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار كند، زیرا قصاص در این جهان، آسانتر از قصاص در روز رستاخیز است!
✳️در این موقع سوادة بن قیس برخاست و گفت:
موقع بازگشت از نبرد "طائف" در حالی كه بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند كردید كه بر مركب خود بزنید.
🔰اتفاقا تازیانه بر شكم من اصابت كرد، من اكنون آماده گرفتن قصاصم.
🌺درخواست پیامبر یك تعارف اخلاقی نبود؛بلكه جداً مایل بود حتی یك چنین حقوقی را جبران نماید.
☘گذشته از این، چون اصابت تازیانه بر شكم سواده عمدی نبود، از این نظر او حق قصاص نداشته است، بلكه با پرداخت دیهای جبران میگردید. مع الوصف پیامبر، خواست، نظر وی را تامین كند...
🌷پیامبر دستور داد، بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند، سپس آماده قصاص شدند.
♦️یاران رسول خدا با دلی پر غم و دیدگانی اشكبار ونالههایی جانگداز، منتظرند كه جریان به كجا خاتمه میپذیرد؛ آیا سواده واقعا از در قصاص وارد میشود؟
🔆 ناگهان دیدند سواده بی اختیار،بجای قصاص، شكم و سینه پیامبر را میبوسد؛
🌹در این لحظه پیامبر او را دعا كرده، فرمود: خدایا! از سواده بگذر، همانطور كه او از پیامبر اسلام در گذشت...
▪️صلی الله علیک یا رسول الله...▪️
📕فروغ ابدیت جلد2، صفحات 864- 865
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠🔅
🔅
✅کارهایی که عمر را زیاد می کند:
✍البته راههای افزایش طول عمر منحصر در موارد ذیل نیست و آنچه بیان خواهد شد مشتی از خروار است.
❶ «نیکی به والدین و صلهرحم»
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ای فرزند آدم! به پدر و مادرت نیکی کن و صلهرحم داشته باش تا خداوند، کارت را آسان و عمرت را طولانی بگرداند. پروردگارت را فرمان ببر تا خردمند به شمار آیی و از او نافرمانی نکن که نادان شمرده میشوی.(الفردوس، ج۵ ، ص۲۸۲)
❷ «خوش خویی و حسن خلق»
امام صادق (ع) میفرماید: نیکوکاری و خوش اخلاقی، خانهها را آباد و عمرها را طولانی میکنند.(کافی، ج۲ ، ص۱۰۰)
❸ «زیارت امام حسین علیه السلام»
در این باره امام صادق(ع) فرموده است: زیارت امام حسین(ع) را رها نکن و دوستان خود را هم به آن سفارش کن که در این صورت، خداوند عمرت را طولانی و روزیات را زیاد میکند و زندگیات را همراه با سعادت میکند و جز سعادتمند نمیمیری و نام تو را در شمار سعادتمندان، ثبت میکند.(کامل الزیارات، ص۲۸۶)
❹ «نیکی به خانواده»
امام صادق(ع) میفرماید: هر کس به شایستگی در حق خانوادهاش نیکی کند، خداوند بر عمرش میافزاید.(کافی، ج۸ ، ص۲۱۹)
❺ «شاد کردن والدین»
امام صادق(ع) میفرماید: اگر دوست داری که خداوند عمرت را زیاد کند، پدر و مادرت را شاد و مسرور کن.(بحارالانوار، ج۷۴ ، ص۸۱)
❻ «شستن دست پیش و پس از غذا خوردن»
امام صادق(ع) میفرماید: دستهایتان را قبل و بعد از غذا خوردن بشوئید، که فقر را میبرد و بر عمر میافزاید.(محاسن، ج۲، ص۲۰۲)
❼ «صدقه دادن»
صدقه شامل دادن واجبات و مستحبات مالی از سوی شخص است و اختصاص به زکات و خمس ندارد. هر کسی به هر میزان که صدقه به ویژه به سائل و محروم دهد، از برکات آن بهرهمند خواهد شد که از جمله آنها افزایش عمر است. امام باقر (ع) فرمود: کار خیر و صدقه، فقر را میبرد، بر عمر میافزاید و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور میکند.(ثواب الاعمال، ص۱۴۱)
❽ «وضو گرفتن»
طهارت بدنی: پیامبر(ص) میفرماید: وضو زیاد بگیر تا خداوند، عمرت را زیاد کند.(امالی مفید، ص۶۵، حدیث ۵)
❾ «گرفتن ناخن در روز جمعه»
پیامبر(ص) میفرماید: هر کس در روز جمعه ناخنهایش را کوتاه کند، عمر و مالش زیاد میشود.(جامعالاخبار، ص۳۳۳)
❿ «اعمال سهگانه»
امام صادق(ع) میفرماید: سه چیز است که اگر مؤمن از آنها مطلع شود، باعث طول عمر و دوام بهرهمندی او از نعمتها میشود: طول دادن رکوع و سجده ، زیاد نشستن بر سر سفرهای که در آن دیگران را اطعام میکند و خوش رفتاریاش با خانواده.
📚کافی، ج۴ ، ص۴۹
🔅http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
*از 1400 سال قبل پیامبر بما فرمود:*
از چهار چیز بدتان نیاید که از چهار چیز جلو گیری می کند
1= از سرما خوردگی که جلوگیری می کند از جزام (در سه روز اول با بیرون کردن اخلاط از بدن باعث جلوگیری از بسیاری از بیماریهای سخت میشود)
2= از جوش و دمل که جلوگیری می کند از پیسی (باید صبر کرد تا با اتمام چرک خوب شود)
3= از ورم ملتحمه که جلوگیری می کند از کوری (باعث خروج عفونتهای درون چشم میشود با رعایت نظافت چشم تا خروج طبیعی و کامل چرکها باید صبر کرد)
4= از سرفه که پیشگیری می کند از فلج شدن و سکته مغزی (سرفه ایی که منشاء آن قلب باشد نه ریه)
*این چهار بیماری مفید هستند و نباید بسرعت معالجه شوند*
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
رسول اکرم(ص) فرمودند:
امر به معروف و نهی از منکر نکندمگر کسی که سه ویژگی در او باشد.
1⃣بامهربانی و مدارا امر ونهی کند.
2⃣در امر و نهی خود میانه روی نماید.
3⃣به آنچه امرونهی میکند عالم باشد
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_سیزدهم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d4
چه احساس آرامشی از گرمای دست هایش که برای اولین بار حسشان می کردم یکباره به جانم ریخت. توی دست های مردانه و قوی او، دست من مثل دست یک بچه بود و او هم درست مثل اینکه بچه ای را راه ببرد، مرا همراه خودش می برد.
دم خانه مان خیلی شلوغ بود. خانه ی ما مجلس زنانه بود و خانه ی آن ها مردانه. همراه محمد که کمکم می کرد وارد خانه شدم و توی دود اسپند و هلهله و سر و صدای زیاد گم شدم. آن قدر دور و برم شلوغ بود و چشم ها و صورت های خندانِ شاد آشنا و ناآشنا دورم را گرفته بود که گیج گیج مثل آدم های توی خواب باورم نمی شد این منم توی این لباس و کنار محمد و نشسته بر سفره ی عقد!
آقا آمد و قرآن را به دست من و محمد دادند. وقتی خطبه را می خواندند خاله به آرامی سر در گوشم گذاشت و گفت «تا سه بار نخوانده بله نگی!» من که چشمم دنبال خانم جون و مادرم بود چه حال عجیبی داشتم، انگار تازه باورم می شد دارم شوهر می کنم و با این کلمات زندگی ام عوض می شود و به قول خانم جون «همه کسِ من می شه محمد»
یک آن فکر کردم اگر محمد عوض شود. اگر بداخلاق شود، اگر دیگر دوستم نداشته باشد، یا اگر اصلاً خودم پشیمان شوم چه؟! مثل کسی که دارد از جایی پرت می شود دلم می خواست از کسی کمک بخواهم. ناخودآگاه دست محمد را از زیر قرآن محکم گرفتم. می خواستم به کسی پناه ببرم. باز ترسیده بودم. محمد آرام توی گوشم گفت: «چی شده؟» فقط برگشتم و نگاهش کردم. نمی دانم چه حس کرد که تنها آهسته انگشت هایم را فشار داد و من قلبم آرام گرفت. خاله یواش بازویم را فشار داد که یعنی «دفعه ی سومه» و من گفتم: «بله». اما محمد همان بار اول محکم و بلند، بله گفت و صدایش توی هلهله و شلوغی زن ها گم شد.
بدون این که متوجه باشم دست محمد را رها نمی کردم. خانم جون به هوای روبوسی توی گوشم گفت: «ننه این قدر خودتو نچسبون، دستشو ول کن مردم حرف در می آرن» و من متعجب به دست هایمان نگاه کردم. کمی فاصله گرفتم ولی دستش را رها نکردم دیگر مهم نبود، با خودم گفتم «بگذار حرف دربیارن.»
از مراسم عقدم هرچه به یاد دارم انگار پشت مه پنهان است.قوم و خویش های محمد و خودم، غریبه و آشنا، صورت های مربان و خندان و هدیه های مختلف که دست و انگشت ها و گردنم را پر کرده بود، همه مثل فیلمی تند که جزئیاتش یادم نباشد، توی ذهنم، مبهم و تار است. برعکس شب عقد را به وضوح به خاطر دارم. انگار همین دیشب بود. وقتی مهمان ها رفتند، حاج آقا و محترم خانم صورت های ما را بوسیدند، بعد حاج آقا رو به مادرم و خانم جون و آقا جون گفت: «با اجازه شما» و دست مرا توی دست محمد گذاشت و گفت:
- ایشالله که شب عروسیتون هم خودم دست به دستتون بدم. دعا می کنم که به پای هم پیر بشین و من تا زنده ام یک دو جین نوه هایم را ببینم.
بعد سرش را نزدیک آورد و گفت: «فقط یک حرف مونده که خانم جون از قول ما بهتون می گه و ایشالله که رو سفیدمون کنین.» و در حالی که انگار بیشتر منظورش محمد باشد پرسید «باشه آقا؟!» محمد شرمگین گفت: «چشم» و خم شد که دست حاج آقا را ببوسد ولی حاج آقا نگذاشت. محمد را محکم در آغوش گرفت، صورتش را بوسید و باز دعای خیری کرد و کنار رفت تا محترم خانم و سایرین هم به نوبت از ما خداحافظی کنند.
نمی دانم چرا وقتی آقاجون و مادرم جلو آمدند، و آقاجون خواست صورتم را ببوسد، زدم زیر گریه. هم خوشحال بودم هم غمگین. دلم می خواست از پدر و مادر مهربانم تشکر کنم. با اینکه قرار نبود از آن ها جدا شوم، مثل کسانی که سفری دور در پیش دارند، دلتنگ شده بودم. آقاجون هم در حالی که بغض کرده بود گونه ها و پیشانی ام را بوسید. آرزوی خوشبختی کرد و بعد از اینکه صورت محمد را هم بوسید، دوباره دست مرا توی دست محمد گذاشت و گفت: «فکر کن که من فقط یک چشم دارم که اونم بعد از این دست شما سپردم» و با سرعت رویش را برگرداند و از اتاق بیرون رفت و من هیچ وقت نفهمیدم که آن شب آقاجون گریه کرد یا نه؟
مادرم حتی نتوانست حرف بزند، در میان اشک و لبخند چندین بار مرا بوسید و بعد محمد را، و فوری از اتاق بیرون رفت. چند دقیقه طول کشید تا خانم جون با شوخی هایش و امیر و زری و بقیه با حرف هایشان توانستند جلوی گریه ام را بگیرند. آن ها هم سرانجام خداحافظی کردند و رفتند. آن وقت بود که خانم جون درِ اتاق عقد را بست و گفت:
- محمد آقا مهناز که بچه امه هیچی، شمام مثل امیر بودی و از امروز رسماً شدی پسر ما.
بعد همان طور که دستش را روی دست ما می گذاشت، گفت:
- امیدوارم به حق همین شب عزیز، خیر همدیگه رو ببینین، و سفید بخت باشین. اینم از منِ پیر زن داشته باشین و هیچ وقت نگذارین روتون توی روی هم باز بشه و حرمت هم رو نگه دارین تا همیشه مثل الان برای هم عزیز باشین، مثل من برای اون خدا بیامرز!
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی ص
▪️داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم
▪️لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم
▪️یا ایّها الرّسول بدون دعای تو
▪️از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم
◾️ ایام رحلت عظمای پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) را به ساحـت مـقـدس امـام زمـان عـج الله و خدمت شماهمراهان عزیز تسلیت عرض میکنیم.
السلام علیک یا الرسوال الله
السلام علیک یا حسن بن علی
السلام علیک یا امام الرئوف
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔳
─━━━━⊱👒⊰━━━━─
سلام صبح همگی بخیر عزیزان
#قسمت_چهاردهم_دالان_بهشت🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بعد از خنده ی هر سه مان خانم جون صحبتش را این طور ادامه داد:
- محمد آقا، گفتم که شما برای ما مثل امیر عزیزی، اما مادر، بین قوم و خویش های ما رسم نیست دختر رو مدت طولانی عقد کرده نگه دارن. منتها حساب شما دیگه جدا بود. حالا بزرگ ترهاتون از من پرروتر پیدا نکردن که این حرف یعنی این شرط رو اول به شما بعد به دختر خودمون بگم. پسرم، مهناز دیگه زن قانونی و شرعی شماست، ولی مادر، از اون جا که قراره دو سال دیگه عروسی کنین. یعنی می خواستم بگم..
چند لحظه ای مکث کرد، بعد صحبتش را ادامه داد:
- آخه می دونی مادر جون..
باز ساکت شد. من متحیر مانده بودم که خانم جون چرا این قدر حاشیه می رود، ولی محمد طوری سرش را به زیر انداخته بود که انگار می فهمید و خجالت می کشید. دوباره خانم جون گفت: - مادر، آخه توی عقد کرده گی اگه یعنی می خواستم بگم ایشالله هر وقت عروسی کردین و زنت رو بردی خونه ی خودت.
خانم جون باز ساکت شد، کلافه شده بود. دوباره خواست شروع کند که محمد سرش را بلند کرد. مثل اینکه می خواست به خانم جون کمک کند، خیلی آهسته گفت:
- بله، خانم جون متوجه شدم! چشم حتماً.
من هاج و واج محمد و خانم جون را نگاه می کردم و سر از حرف های بی سر و ته آن ها در نمی آوردم، ولی خانم جون نفس راحتی کشید و گفت: «آخیش، خدا عمرت بده مادر، ببین چه کارهایی به من گیس سفید واگذارمی کنند ها.» و بعد با زحمت از جا بلند شد و گفت: «پس من دیگه خاطر جمع از طرف شما قول بدم؟!» و محمد که جواب داد «مطمئن باشین» خانم جونبا همان لحن شیرینش گفت: «مطمئن که اگه نبودیم مادر، بچه مون رو نمی سپردیم دست شما! حاج آقام گفت که از پسر من خاطرجمع باشین، منتها هیچ کس رو از من رو سفت تر پیدا نکردن» و بعد هم خنده کنان صورت ها ما را بوسید و به خدا سپرد و رفت.
من که هنوز سر در نیاورده بودم با تعجب به محمد گفتم: «شما فهمیدین خانم جون چی می گفت؟!» محمد سرش را بلند کرد، صورتش هنوز سرخی شرم داشت، با تحسین و محبت نگاهم کرد. خندید و سرش را به علامت مثبت بودن جوابم تکان داد، و وقتی پرسش را توی نگاهم دید گفت:« تو هم می فهمی خانم مهناز کاشانی» بعد دستم را گرفت و کنار خودش نشاند و همان طور که دستم توی دستش بود با من حرف می زد.
آن شب تا سپیده ی صبح توی اتاق عقد نشستیم و حرف زدیم و من چقدر زود ترسم از محمد ریخت. احساس می کردم این محمد با آن محمد، برادر زری که در فکر من بود چقدر فرق دارد. محمد حرف می زد و من مشتاق گوش می دادم. آن شب به من گفت که مرا از وقتی عقلش رسیده دوست داشته. می گفت:اوایل، وقتی بچه بودم، فقط دوست داشتم مواظبت باشم، اما نمی دونستم چرا. بعد کم کم که بزرگتر شدم و تو بزرگتر شدی، فهمیدم چرا برایم از خاطره هایش می گفت و من ذوق زده و با شور و شوق گوش می دادم. از روزهایی می گفت که اصلاً خودم به یاد نداشتم
و چقدر لذت می بردم وقتی احساسش را نسبت به خودم از زبان او می شنیدم.
آن شب محمد بود و صدای گرم و خوش آهنگ و حرف های شیرینش و من مبهوت آن همه عشق بودم که یکباره قلبم را در خود غرق می کرد.
صدای اذان که بلند شد هیچ کدام باورمان نمی شد، من با حیرت در حالی که با عجله از جایم بلند می شدم گفتم: وای محمد صبح شد دیگر راحت می گفتم محمد. برادر زری از من دور شده بود. محمد شوهرم بود که کنارم بود و چقدر دوستش داشتم. محمد گفت:
- کجا می ری؟
- برم لباسمو عوض کنم، الان همه بیدار می شن.
- صبر کن مهناز.
برگشتم.
- بگذار یک خورده دیگه توی لباست ببینمت بعد برو.
خندان پرسیدم:
- از عصر تا حالا ندیدی؟
- نه، تا حالا فقط صورتتو نگاه می کردم.
با طعنه گفتم:
- صورتمم تو این همه سال ندیده بودی؟
- صورت مهناز رو چرا، صورت زن خودمو نه!
با دست هایم دامنم را گرفتم که از جلوی پایم کنار برود. گفت: «خانم کوچولو، نخوری زمین.» خندان دویدم. چقدر مهرش در دلم جا باز کرده بود. پس خانم جون راست می گفت «صیغه رو که می خونن، آدم عاشق و شیدا می شه؟!»
وارد اتاقم که شدم، نگاهم به خودم توی آینه افتاد. به نظرم آمد چقدر قیافه ام عوض شده و فکر کردم راستی راستی خیلی خوشگل شده ام. چند لحظه محو تماشا شدم، ولی صدای در اتاق خانم جون که آمد، دوباره یاد محمد افتادم. با عجله لباسم را عوض کردم، ته مانده های آرایش صورتم را هم با پنبه پاک کردم. احساس کردم موهایم از ریشه درد گرفته. سنجاق های موهایم را هم باز کردم و با زحمت بالاخره شانه شان کردم. بدون آرایش چقدر صورتم کم سن و سال تر بود.
وقتی برگشتم، دیدم محمد سرش را به پشتی مبل تکیه داده و چشم هایش را بسته. به نظر می آمد در آرامش کامل و راحت خوابیده. فکر کردم از خستگی خوابش برده. پاورچین نزدیکش شدم تا از کنار دستش کتش را بردارم و بیندازم رویش.
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی ص