فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهلمین روز نبودنت
رئیس جمهور شهیدم
برامون دعا کن بتونیم کسی را که مثل خودت هستش را انتخاب کنیم .
#شهدا شرمنده ایم
#من رای میدهم
#حاج قاسم
#شهید جمهور
شادی روح پدران و مادران و همه ی عزیزان آسمانی فاتحه و صلوات 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
میدونستی که لیزر خالکوبی را پاک نمی کند. این فقط به تجزیه آن کمک می کند تا گلبول های سفید خون بتوانند آن را با خود حمل کنند. در نهایت، خالکوبی خودش خود را پاک می کنید.؟
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
♦️ میدونستی که علاقه ی ایتالیاییها به پنیر به قدری است که بانکهای ایتالیایی پنیر پامزان را به عنوان روشی برای پرداخت میپذیرند. از سال ۱۹۵۳، یک بانک محلی قرص های بزرگ پنیر پارمزان را به عنوان وثیقهای برای وامهای تجاری کوچک قبول میکند.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
میدونستی که غروب آفتاب توی مریخ آبیه.!
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
میدونستی که در آلمان، اگر به عنوان عضوی از یک فرقه مذهبی ثبت نام کنید، مالیات کلیسا از حقوق شما کسر می شود و به کلیسا ارسال می شود.؟
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
میدونستی که مورچه ها به ازای هر 12 ساعت کار فقط اجازه دارن 8 دقیقه استراحت کنن؟
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
میدونستی که بزرگترین کلکسیونر بازی درجهان مردی بنام Michael Thomasson از امریکاست که ۱۰۶۰۷ بازی دارد و نیمی از خانه اش را با بازی های ۲ دهه پیش تاکنون پرکرده است!
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
میدونستی که سریع ترین جت دنیا دارای سرعت 3600کیلومتر بر ساعت است!؟
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
میدونستی که قابلیت استوری رایگان در تلگرام برای تمامی کشورا جز ایران، سوریه و کوبا فعال شد.؟
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
میدونستی که بلندترین بادگیر جهان به ارتفاع ۳۳.۸ متر در باغ دولت آباد یزد قرار دارد که از شاخصههای معماری دوران زندیه است.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
میدونستی که روانشناسی میگه :
یکی از حس هایی که موقع عاشقی تجربه میکنید
وقتیه که صداشو میشنوید یا بهش فکر میکنید؛
میگید " یهو هوری دلم ریخت "
از نظر علمی اسمش PVCعه که یعنی قلبتون یه ضربانی قلبی رو جا میندازه و تو ضربان بعدی جبران میکنه که این حس رو میده!؟
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
میدونستی که بدن دارای ساعت است یعنی اگه شما به بیدار شدن در ساعتی معین فکر کنید، بدن یک ساعت قبل از آن زمان هورمون استرس "کورتیزول" ترشح میکنه و نهایتا تا نیم ساعت بعد از اون زمان بیدارتون میکنه.؟
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
میدونستی اگر خورشید را یک سلول انسانی فرض کنید، کهکشان راه شیری از نظر اندازه چیزی شبیه به وسعت کشور آمریکا خواهد بود.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
میدونستی که پنج چیزی که همین الان باید متوقف کنید:
1- راضی نگه داشتن همگان
2- ترس از تغییر
3- زندگی کردن در گذشته
4- کم ارزش کردن خودتان
5- فکر کردن بیش از حد؟
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
تست توهم نوری
در عکس بالا در اولین نگاه چه میبینید؟!
پیرزن
اسب
سرباز
پاسخ تا دقایقی دیگر...
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت دویست و هفتاد و یک
از ظهر به این طرف که فهمیده بود خانواده ی عموی ناتنی ارمیا ،قصد آمدن به خانه ی آنهارا دارند.تمام لباسهایش را تن زده و امتحان کرده بود. دوست داشت به عنوان انتخاب ارمیا برای همسری اش،موجه وخوب به نظر بیاید.
دست آخر یک پیراهن بلند کالباسی
که از کمر تنگ و امتداد آن دامنش گشاد می شد انتخاب کرد و پوشید.
شال صورتی خوش رنگی هم بر سرش انداخت و طوری که گردن و یک تار از موهایش پیدا نباشد دور گردنش تاب داد.
ابروهای پرو دست نخورده اش خوش حالت بود و زیبایش کرده بود.ارمیا همیشه از بکر بودن او ستایش میکرد و میگفت دلش نمی خواهد هیچ گاه به صورتش دست بزندو حتی در خلوت، با آرایش جلوه ی طبیعی و زیبای صورتش را خراب نکند .
در اتاق باز شد و ارمیا در حالی که دکمه ی بالای پیراهنش را باز میکرد داخل شد
_عه ببخشید خانم مثل اینکه اتاقو اشتباه اومدم،شما این طرفا یه هادیه خانم ندیدید ؟
ازشوخی او خنده اش گرفت و با لبخندی که این روزها زیاد بر لبهایش ظاهر میشد و باعث شادابی صورتش شده بود، جلو رفت وبا گرفتن کیفش روبه رویش ایستادومانند خودش با شوخی گفت
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت دویست و هفتاد و دو
_نه ندیدم،آخه تازگیا اندازه ی مورچه شده کسی نمیتونه ببینتش
_هادیه،هادیه،هادیه
_عه ....چیه همش هادیه هادیه ؟خوب راست میگم دیگه،من که همیشه خوشگل و مرتبم جناب عالی از بس خسته ای نمی بینی،بعد میگی امان از دست زبون تو
ارمیا با چشم هایی که میخندید، دست به پر شالش برد و نمایشی آن را مرتب کرد و گفت
_خوشگل خانم حساب من و تو باشه برای بعد،حالا باهم حرف میزنیم،فعلالباسای منو آماده کن برم دوش بگیرم که نیم ساعت پیش عمو اینا فرودگاه رسیدن الاناست که پیداشون بشه
_چشمممم آقا،تا شما دوش بگیری لباسات و آماده میکنم و میرم یه شربت خنک از پایین برات میارم
ارمیا که رفت ،دوباره در آینه نگاهی به سرتاپایش انداخت و لبخند رضایتی از ظاهرش بر لبانش نقش بست.
اماچراهرگاه لبخندش را در آینه شکار میکرد چیزی از درون شماتت وار ناراحتش میکرد؟
شاید در عمق وجودش هنوز نگران احوال هانیه اش بود که خوشی را بر او حرام کرده بود.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت دویست و هفتاد و سه
مهمانها آمده بودند و باید با آنها آشنا میشد.وارد سالن شد و به خاطر اینکه ارمیا قبل از او پایین آمده بود کمی معذب به سمت آنها قدم برداشت.
با اولین نگاه زن خوش خنده ای را در حال صحبت با مرجان دید و سپس نگاهش به دختر جوانی که بچه ی کوچکی درآغوش داشت افتاد.
پشت به او مردی در حال صحبت با ارمیا بود که حتما عمویش بود.
به قصد سلام جلو رفت و در زاویه ی دید هر پنج نفرشان قرار گرفت
_سلام....خوش اومدین
نگاه ها سمت او آمد و دختر جوان با ذوق گفت
_وای ارمیا!واقعا این خانم کوچولو زنته ؟
از جایش بلند شد و با اینکه بچه ی چند ماهه درآغوشش نا آرامی می کرد ، جلو آمد ودستش راسمت او دراز کرد
_سلام من المیرام دختر عموی ارمیا
با لبخند دستش را فشرد و گفت
_ سلام منم هادیم
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت دویست و هفتاد و چهار
_عزیزم،تو چقدربیبی فیس و نازی
المیرا با گفتن این حرف سرش را برگرداند و ارمیا را مخاطب قرار دادو گفت
_کوفتت بشه،همیشه از بچه گی خوش شانس بودی
جواب ارمیا تنها لبخند عریضی همراه نگاه تحسین آمیزش به او بود.
از تعریف المیرا و نگاه همسرش لبخندش عمیق تر شد و نگاهش به نگاه مردی حدودا چهل ساده افتاد که با حالت متعجبی به او زل زده بود.ناخود آگاه لبخندش جمع شد وقبل از تحلیل نگاه او، صدای زن خوش خنده بلند شد
_سلام دخترم ،منم زن عموی ارمیام
بالبخند کم رنگی کنارش رفته و با اودست داد،اما در تمام این مدت نگاه سنگین مرد را احساس میکرد.
کنار ارمیا نشست و از روی ادب رو به مردی که حتما عمویش بود خیلی آرام سلام کرد
_سلام،خیلی خوش اومدین
_صفدرر....برای شیرین جون دمنوش آماده کن قهوه نمیخوره
مرجان بود که با صدای نسبتا بلند این را گفته بودو مانع پاسخ برادر شوهرش به او شده بود.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت دویست و هفتاد و پنج
_میگم هادیه جون،قیافت برام خیلی آشناست ،کجا دیدمت نمیدونم ولی مطمئنم قبلا یه جایی دیدمت نه بیژن ؟
با این سوال شیرین از بیژن سرش را بالا آورد ونگاهی به جمع انداخت و اخم های در هم رفته ی بیژن عموی ارمیا اولین چیزی بود که دید.
گلویی صاف کرد و به جای او جواب داد
_فکر نکنم تا حالا منو دیده باشین
_خوب المیرا جون چکارا میکنی
مرجان اورا از صحبت بیشتر نجات داده بوداما رفتار بیژن برایش سوال بود که حتی یک کلمه با او حرف نزده بود و حالا نگاهش هم نمیکردو از صرافت و گفتگو با ارمیا هم مانده بود
_هیچی زنعمو چکار میتونم کنم به جز بچه داری؟تمام وقتمو این وروجک گرفته
مرجان نگاهش بین او وارمیا چرخید و با حسرت گفت
_خوشبحالت شیرین ،من که آرزومه بچه ی ارمیارو ببینم بعد بمیرم،
اگه این قلب ناکوک شده بذاره
از خجالت دوباره سرش را پایین انداخت. حتما صورت سفیدش از شرم سرخ شده بود و خجالتش را نمایان کرده بود
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت دویست و هفتاد وشش
مادرش شهری بود .تهرانی الاصل. تمام حرکات و رفتارش مثال زنان هم محلشان بود .یادش میآمد زمانی که زندگی هنوز لگد مالشان نکرده بود، مادرش با قاشق و چنگال غذا میخورد. بچه بود و دوست داشت از او تقلید کند و مانند او خانم و با کلاس باشد.
همیشه هم بازی هایش حسرت مادر او را داشتند و از زیبایی و مهربانی اش تعریف میکردند.
اعظم مدام مادرش را سرزنش میکرد که چرا همیشه چادر به کمردارد ومانند مادر او لباس های زیبا نمیپوشد.در پس کوچه های ذهنش رابطه ی عاشقانه ی پدر و مادرش را به خاطر می آورد که حالا گویی کوهی از خاک و شن رویش را پوشانده بود.
در حالی که روی صندلی کنار پنجره نشسته بود عکس سه تایی شان را که تنها سرمایه ی زندگی اش بود به سینه چسباند. چهره ی خسته ی مادرش ،صورت تازه به بلوغ رسیده ی هادی ،ولبخند بی خبر از سرنوشت خودش.
دلش میخواست از هانیه نیز عکسی میداشت تا رفع دلتنگی کند وقدری آرام شود
_هنوز بیداری ؟
ارمیا بود که دیرتر از او ازکنار مهمانها به اتاقشان آمده بود.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت دویست و هفتاد وهفت
نفس آه مانندی از سینه بیرون داد و گفت
_آره ....امشب نمیدونم چرا اینقدر دل تنگ مادرم شدم،رفتم از بین وسایلام این عکس پیدا کردم
به عکس جدا شده از سینه اش، دوباره نگاه کرد وادامه داد
_شاید به خاطر اینه که همیشه براش مهم بود که من پیش مهمونای خاص درست رفتار کنم.امشب مثل مادر خدا بیامرزم استرس داشتم که نکنه به چشم فامیلات بد بیام
ارمیا که از این حالتش ناراحت شده بود کنارش ایستاد و موهایش را نوازش وار به بازی گرفت و گفت
_ این فکرارو بنداز دور، تو همه جوره عالی به نظر میای، به من نگاه کن!
سرش را بالا آورد و به عسلی های همسرش چشم دوخت
_من شاید نتونم جای خالیه خانوادتو که هرکدومو به فاصله ی کم از دستشون دادی پرکنم،ولی باورکن تمام آرزوم اینه که خوشبختت کنم ،هادیه من خیلی دوست دارم
بهم قول بده هرچی شد تنهام نذاری و اگه خطایی کردم منو ببخشی
با نگاهی که از این کلام برق میزد،لبخندی زد وبا تمام خلوص و عشقی که به همسرش پیدا کرده بودجواب داد
_منم خیلی دوست دارم ....اگه بخامم دیگه نمیتونم بدون تو زندگی کنم
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت دویست و هفتاد و هشت 🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
طبق عادت هر روزه اش بعد از نماز صبح نمی خوابید که یادگارآ بی بی مهربانش بود.چقدر دوست داشت ارمیا هم نماز بخواند ودر این مسیر همراهش باشد.بارها او را تشویق به این کار کرده بود و نتیجه ای نگرفته بود.
آبی بی اش میگفت
_همنشین شدن اجباری با اون که مثل تو نیست شاید دست آدم نباشه، اما اینکه تو درست بمونی دست خودته. ذورقی که یه اقیانوس به اون بزرگیو حریفه اگه سوراخ بشه بی فایده میشه چون آب بهش نفوذ میکنه و غرق میشه. آدمام همین طورن، اگه بذاری بقیه درون اعتقادت نفوذکنندغرق میشی.
ساعت ۶ صبح بود. دیشب به خاطر وجود مهمان ها خجالت کشیده وزیاد نتوانسته بود غذا بخورد.به آشپزخانه رفت که تا زمان صبحانه لقمه ای برای خود بگیرد و ته بندی کرده باشد.
سمت یخچال رفت و ظرف پنیر را بیرون کشید.ازکابینت مقداری گردو در آوردو ساندویجی برای خودش درست کردو شروع کرد به خوردن آن
_برای منم درست میکنی ؟
از صدایی که غافلگیرانه شنید،لقمه به گلویش پرید و به شدت به سرفه افتاد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت دویست و هفتاد ونه
نفهمید کی لیوان آب جلوی رویش قرارگفت و آن را سر کشید.آرام که شد تازه متوجه ی حضور بیژن عموی ارمیا شد.
_خیلی ممنون ....داشتم خفه میشدم
بیژن روی یکی از صندلی های موجود نشست و اشاره کرد بنشیند.از خلوت کردن با او احساس خوبی نداشت، پس با یک عذر خواهی سوری باید آشپز خانه را ترک میکرد.
_ببخشید،باید ارمیارو بیدار کنم ،تاکید کرده بود زودتر بیدارش کنم
_بشین
لحن وفرمان تحکم آمیز او اخم عمیقی بر ابروانش نشاند و باعث شد لقمه را کنار بگذارد و بگوید
_احترامتون سر جاش،ولی این چه طرز صحبته؟من کلفت و کنیز شما نیستم که اینجوری به من دستور نشستن میدین
_میدونم.... غیر از این بود به هویتت شک میکردم
بیژن با گفتن این حرف از جایش بلند شد و مقابلش ایستاد. خواست بی توجه به اواز آشپز خانه خارج شود که با چیزی که گفت پاهایش از حرکت ایستاد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت دویست و هشتاد
_زینب مرده ،اما یکی کپی برابر اصلش یادگاری گذاشته
به سمت او برگشت و باتعجب از آشنایی او با مادرش گفت
_شما مادر منو میشناسید ؟
بیژن دوباره روی صندلی نشست و باز به او اشاره کرد بنشیند .کنجکاوی باعث شد این بار به حرفش گوش دهد و روبه روی او نشست
_مادرت و خونوادش از بچگی همسایه ی دیوار به دیوار ما بودند ....زینب هم بازی من و داداشم بود،من دو سال از هر دو شون بزرگتر بودم
مکثی کرد و انگار که یادآوری خاطرات برایش نا خوشایند باشد دستی به مو هایش کشید و گفت
_میشه یه چایی بذاری ؟
از جا بلند شد و گفته اش را اجرا کرد. کتری را پر از آب کرد و روی گاز گذاشت و باز سرجایش نشست تا ادامه ی صحبت هایش را بشنود
اما اوبا دستهای قلاب کرده سرش را پایین انداخته بود و قصد ادامه ی صحبتش را نداشت.
_شما میدونین خانواده ی مادرم کجا هستن ؟دوست دارم ببینمشون
https://eitaa.com/matalbamozande1399
May 11
مداحی آنلاین - کربلا لازمم - حسینی.mp3
3.07M
اصلا دارم دیگه دق میکنم
من این روزها کربلا لازمم
💠 #سید_مهدی_حسینی
#استودیویی
#شب_های_جمعه_دلتنگی_حرم
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
🔮🔭
🔭
💎 تقویم نجومی 💎
✴️ جمعه 👈8 تیر/ سرطان 1403
👈21 ذی الحجه 1445 👈28 ژوئن 2024
🐪 امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا اتراق در منزل دوازدهم "زرود"😭
🇮🇷روز انتخاب نهمین ریاست جمهوری اسلامی ایران.
🇮🇷مدیریت مجموعه کانالهای تقویم همسران خاضعانه از ملت فهیم و نجیب ایران درخواست دارد فردا همگی برای عظمت و شکوه ایران پای صنادیق آراء حاضر و انتخابی صالح برای اصلاح امور جامعه انجام دهند.
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
⛔️صدقه صبحگاهی ثواب مضاعف دارد و رفع اثر نحوست کند.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر نیست:
📛امور ازدواجی و وصلت.
📛شراکت و امور شراکتی.
📛دیدار روسا و مسئولین.
📛و دعوا و منازعه خوب نیست. .
🚘مسافرت: مسافرت خوف حادثه دارد و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👩❤️👨مباشرت امروز:
مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل دانشمندی مشهور گردد و شهرتش جهانگیر شود. ان شاءالله
👶 زایمان مناسب نیست.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز تا ظهر قمر در برج حوت و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️لباس نو پوشیدن.
✳️ بذر افشانی و کاشت.
✳️دادن سفارش جنس.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️افتتاح کسب و کار.
✳️و از شیر گرفتن کودک نیک است.
🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب شب شنبه : مباشرت برای سلامتی خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث دولت و ثروت می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،سبب روشنی دل می شود.
😴😴 تعبیر خواب.
تعبیر خوابی که امشب شبِ شنبه دیده شود طبق ایه ی 22 سوره مبارکه "حج" است.
کلما ارادوا یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها...
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش آمدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
📚 منابع مطالب
کتاب تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
.
🟦 با این دعا روز خود را شروع کنید
بِسْمِٱللّٰهِٱلرَّحْمٰنِٱلرَّحیٖمِ
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
اِنّـیٖ اَسْـئَـلُکَ
🔹یـٰا قَـریٖـبَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا رَبَّ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا اِلـٰهَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸عَـجّـِلِ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹سَـهّـِلِ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا فَـتّـٰاحَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا مِـفْـتـٰاحَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا فـٰارِجَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا صـٰانِـعَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا غـٰافِـرَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا رٰازِقَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا خـٰالِـقَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا صـٰابِـرَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا سـٰاتِـرَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
✨وَٱجْـعَـلْ لَـنـٰا مِـن اُمُـورِنـٰا فَـرَجـََٱ وَ مَـخْــرَجـََٱ ایّٖـٰاکَ نَـعـبُـدُ وَ ایّٖـٰاکَ نَـسْـتَـعـیٖـنَ بِـرَحْـمَـتِـک یـٰا اَرْحَـمَ ٱݪــرّٰاحِـمـیٖـنَ.✨
🔭
🔮🔭
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
https://eitaa.com/matalbamozande1399