یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ 🌷
امام حسين عليه السلام فرمودند :
💫 إنَّ المؤمِنَ مِنَ اتَّخَذَ اللهَ عِصمَتَهُ ،
💫 و قولهُ مِرءاتَهُ ،
💫 فَمَرَّةً ينظُرُ فى نَعتِ المومنينَ ،
💫 و تارةً يَنظُرُ فى وصفِ المُتَجَبِّرِينَ ،
💫 فهو مِنهُ فى لَطائِفَ .
💫 و مَن نَفسِهِ فى نَعارُفٍ ،
💫 و مِن فِطنَتَه فى يَقينِ،
💫و مِن قُدسِه تَمكِين .
✍ به راستى مومن خدا را نگهدار خود گرفته
و گفتارش را آئینه خود قرار داده است .
گاهی صفت مومنان مد نظر قرار دهد
و گاهی وصف ستمگران را از نظر بگذراند ؛
پس او از این لحاظ در لطایف و نکته های دلنشین [ قرآن ] به سر می برد
و در خودشناسی موفق است
و در پر تو خوش فکری به یقین دست یافته
و در سایه پاکی احساس قدرت
[و اعتماد به نفس] پیدا کرده است .
📗: تحف العقول : ص ۴۳۲
🌸🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🔘 داستان کوتاه
"ناامید نباش"
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود؛ «خدا رو چه دیدی شاید شد»
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره...
دیگه مدرسه هم نیومد.
فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود.
همه گریه میکردیم و حالمون خراب بود.
گریهمون وقتی شروع شد که گفت: به درک که نمیتونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمیتونم بازیگر بشم.
آخه عشق سینما بود...
سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود.
سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همهی ما آورده بود. معلم ریاضیمون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت...
« خدا رو چه دیدی شاید شد »
وقتی این رو گفت: همهی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره!!
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته...
مثل همون روز تو مدرسه گریهم گرفت.
فکر میکنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
«خدا رو چه دیدی شاید شد» 👌
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 اگر کسی از دیگری به نیکی
یاد کند، آن خیر و نیکی،
به وی باز میگردد.
🌼 این بدان مانَد که کسى
اطراف خانهٔ خود گلزار برپا کند.
پس هر بار نظر كند، گل و گلزار بيند،
و دائماً در بهشت باشد.
🌼و چون از یکی بد گفت، آن كس در نظر او مبغوض شد و چون از او یاد کند و خيال او پيش آيد، چنان است كه مار يا كژدم يا خار و خاشاك در نظر او آيد!
🌼 پس اکنون که میتوانی
در باغ و گلزار باشى
چرا در ميان خارستان و مارستان مىگَردى؟!
❤ همه را دوست بدار تا هميشه در گُلزار و گلستان باشى.
👤 #مولانا
📚 #فیه_مافیه
🌸🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
12.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰مغازه دارم!
مشتریم کشف #حجاب کرده!
چه کنم؟
علی زکریایی بیناشو
#امر_به_معروف #نهی_از_منکر
https://eitaa.com/matalbamozande1399
صاحب عزاے ماتم کربوبلا بيا
تنها اميدخلق جهان يابن فاطمه
بيش از هزارسال تو خون گريه ڪردهاے
اے خـون جـگر ز قامـت زينـب بيـا بيـا
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
اجرك_الله_يا_صاحب_الزمان
#امام_زمان #امام_حسین #محرم
https://eitaa.com/matalbamozande1399
✨﷽✨
❤️ مظلوم ترین رسول...
پیامبر صلی الله علیه و آله:
هیچ پیامبری به اندازهی من اذیت نشد!
⭕️ آیا میدانید در عصر ظهور نیز بسیاری از پیروان و یاوران امام زمان عجل الله فرجه به دلیل جهل به حکمت تصمیمات ایشان به حضرت اعتراض میکنند و تسلیم امر حجت حق نیستند؟
🌕 امام صادق علیه السلام:
هنگامی که قائم ما قیام کند، آنچه از مردم نادان میبیند، به مراتب بیش از چیزیست که پیامبر از مردم زمان جاهلیت دید! گفتند: چگونه میشود؟
فرمود: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله مبعوث شد، مردم سنگها، صخرهها، چوبها و تختههای تراشیده شده را میپرستیدند؛ ولی قائم ما هنگامی ظهور میکند که همه مردم کتاب خدا را تأویل میکنند و بر آن استدلال میکنند و براساس آن با آن حضرت به نبرد بر میخیزند.
👈امور و افعال حکمیانه به وفور از امام زمان سر میزند؛ اگر تسلیم حکمت او نباشیم سرنوشتی جز جدایی از ولی خدا نداریم!
🌕 امام باقر علیهالسلام:
شیعیان(حقیقی) شک در چیزی از کار قائم عجل الله فرجه ندارند!
📗المناقب ج 3، ص247
📗بحار الأنوار، ج 52، ص362
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#حرف_خوب
✍ بگیم: خدایا خیر بده! نگو اینو میخوام، خدایا این دختر نصیب پسر من بشه، این پسر نصیب دختر من بشه، این شغل، این ماشین و ... رو میخوام. به خدا نگید، چه و چه... بگید: «خیر» قرآن یک آیه داره، میگه: گاهی وقتها یک چیزی رو خوب میدونی ولی به ضررته! خیال میکنی خیره اما به ضررته. خیر از خدا بخواید.
حجتالاسلام قرائتی
https://eitaa.com/matalbamozande1399
گفتم: چرا انقد سختی رو باید تحمل کنم؟
گفتی: «انَّ مع العسر یسرا» 🙂💛🌺
"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی ست.(انشراح/6)
گفتم: اخه دیگه خسته شدم
گفتی: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»🙂💛🌼
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)
گفتم: من میدونم که تو منو فراموش کردی
گفتی:«اذکرونی اذکرکم»🙂💛🌺
منو یاد کن تا یادت باشم.
گفتم: خب تا کی باید صبر کنم؟
گفتی: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)🙂💛🌼
گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک
(خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفتی: «الیس الله بکاف عبده»🙂💛🌺
مگه من برای تو کافی نیستم؟(زمر/36)
✨
https://eitaa.com/matalbamozande1399
💢یه جایی با خدا خلوت کن و بگو
خدایا خودت بهم روزی فراوون برسون
خدایا خودت به کسب و کارم برکت بده
خدایا خودت عزیزانم رو در پناه خودت نگهدار
خدایا باهام حرف بزن و به درد دلام گوش بده
خدایا خودت دستم رو بگیرو بهترین راه رو نشونم بده
خدایا هیچوقت منو به حال خودم رها نکن
خدایا منو ببخش و کمکم بکن
خدایا خودت همه دعاهام رو اجابت بکن
خدایا خودت منو به همه آرزوهام برسون
الهی آمین
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مَنو به محرم رسوندید ، ازت ممنونم
نه محرم ، تموم سال برات گریونم
به اباالفضل که تا زندم به پات میمونم
ای آب حیات ، عالیدرجات ، کشتی نجات
جونم به فدات ارباب ...
🏴 وداع با محرم 🏴
🥀🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
Roze_1403-05-10 [mahdisalahshour_ir]_1.mp3
5.04M
#محرم
💚اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
🏴
https://eitaa.com/matalbamozande1399
Roze2_1403-05-10 [mahdisalahshour_ir]_1.mp3
5.03M
#محرم
💚اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
🏴
https://eitaa.com/matalbamozande1399
حضرت علی (ع) :
1- همراه می خواهی خدا
2- دنیا می خواهی عبرت از گذشتگان
3- رفیق می خواهی نویسندگان عمل
4- کسب می خواهی عبادت خداوند
5- مونس می خواهی قرآن
6- موعظه می خواهی مرگ و اگر مرگ کفایت نکرد آتش جهنم کفایت می کند.
📚نصایح صفحۀ 271
https://eitaa.com/matalbamozande1399
قرائت هرشب دعای فرج و دعای
سلامتی امام زمان (عج) به نیت ظهور.. 🤲🏻🌱
#دعای_فرج🕊
#شب_بخیر_عزیز_عالم♥️
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍃🥀تسلای قلب نازنین آقا
صاحب الزمان عج ،سلامتی ورفع
موانع ظهورشون اِجماعاً...صلوات:)
اللهم صل علی محمد و
آل محمد و عجل فرجهم...🌷🍃
🍃❤️ا
یاالله؛یارحمن،یارحیم؛
یامقلب القلوب؛ثبِّت قلبی
علی دینِک.....🌱.......💚🍃
💟اعمال مشترک اول هر ماه در ابتدای ماه صفر نیز قابل توجه است از جمله:
✅ دعا
در زمان دیدن هلال خواندن دعای هلال وارد شده است. حداقل آن است که سه مرتبه بگوید: اللّهُ اَکْبَر و سه مرتبه لا إلهَ الَّا الْلّه و سپس بگوید: اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی أذْهَبَ شَهْرَ کَذا وَ جاءَ بِشَهْرِ کَذا.
✅بهترین دعای زمان رؤیت هلال، دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه است.
✅ قرآن
خواندن هفت مرتبه سوره «حمد».
✅ روزه
از أموری که بر آن تأکید شده، سه روز روزه گرفتن در هر ماه است. مرحوم علامه مجلسی در زادالمعاد می گوید: مطابق مشهور، این سه روز، پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه اول از دهه وسط ماه است.
✅ نماز
شب اول ماه: دو رکعت نماز بجا آورد، به این نحو که: در هر رکعت پس از سوره حمد سوره انعام را بخواند سپس از خداوند متعال بخواهد که او را از هر ترسی و هر دردی ایمن گرداند.
✅ روز_اول_ماه: خواندن نماز اول ماه که آن دو رکعت است، در رکعت اول بعد از حمد سی مرتبه سوره توحید و در رکعت دوم بعد از حمد سی مرتبه سوره قدر بخواند و بعد از نماز صدقه ای در راه خدا بدهد،هر کس چنین کند، سلامت خود را در آن ماه از خداوند متعال گرفته است.
✅ اعمال_مستحبی_ماه_صفر
درباره اعمال مستحبی که در ماه صفر ذکر شده، اهم آن ها خواندن دعا، تلاوت قرآن، اقامه نماز و روزه داری است.
💥دعای ویژه ماه صفر نیز از محدث بزرگ مرحوم «فیض کاشانی» نقل شده که مستحب است هر روز 10 مرتبه قرائت شود:
✨یا شَدیدَ الْقُوی وَیا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنی شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ.✨
3⃣ روز_سوم
نمازی_دارد_به_این_نحو: 👇
دو رکعت
در رکعت اول سوره حمد سوره فتح
و در رکعت دوم حمد و توحید.
بعد_از_نماز
صد مرتبه صلوات،
صد مرتبه بگوید: اللهم العن آل ابی سفیان و صد مرتبه استغفار کند.
4⃣ صدقه_دادن هم در طول ماه مطلوب است.
📚مفاتیح الجنان
.
♨️ سهشنبه ۱۶ مرداد روز اول ماه صفر است
دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب:
🔹باتوجه به رویتنشدن هلال ماه صفر توسط ستاد استهلال، سهشنبه ۱۶ مرداد اول صفر است.
🍃سلامتی وتعجیل در فرج آقاجانمون
اِجماعاً؛ صلوات..🌸
#امام_زمان
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خداحافظ محرم🕯🏴
مُحَرَّم مٰاه حُسَيْن خُدٰا نِگَهْدٰارَت
نمیدانم دوباره تو را خواهم دید
یا نه ؟!...
اما اگر وزیدی و از سر کوی من گذشتی
سلامم را به اربابم برسان
و اگر این آخرین محرمم باشد
بگو همیشه برایت مشکی به تن میکرد
و دوست داشت نامش با نام تو عجین شود
گر چه جوانی میکرد اما از اعماق وجودش
تو را از ته دل دوست داشت و اردتمند شما بود
با چای روضه، صفا میکرد
و سرش درد میکرد برای نوکری
محرم جان تو را به خدا میسپارم و دلم
شور میزند برای صَفری که از "سَفَر" میرسد
خداحافظ ماه محرم
خداحافظ تاسوعای عباس
خداحافظ عاشورای حسین
خداحافظ ای گریههای محرم
خداحافظ ای مجلسای پر از غم
خداحافظ ای شور و حال و بکا
خداحافظ ای پرچمهای سیاه
خداحافظ ای ماه پر شور و شین
خداحافظ ای خیمههای حسین
خداحافظ ای سرزمین بلا
خداحافظ ای نینوای کربلا
خداحافظ ای یاس ام البنین
خداحافظ ای مشک روی زمین
خداحافظ ای هجلهگاه خیمهگاه
خداحافظ ای گودی قتلگاه
خداحافظ ای دیدههای پر آب
خداحافظ ای شیرخوار رباب
خـداحـافـظ محـرم 💔😭😭😭
https://eitaa.com/matalbamozande1399
چهارصد وپنجاه و یک
مردی با موهای جو گندمی،خوش پوش با صورتی سه تیغ به چشمانش زل زده بود.
_نفرین زینب همیشه بامن بود که با چهره ی دختراش نذاشت من فراموشش کنم،توام مثل خواهرت مثل سیبی هستی که انگار با مادرت از وسط نصف شدی
جلو آمد و دستهایش را باز کردو روی مبل سفید مشکی بزرگی نشست، پاروی پا انداخت و درحالی که لبخند کجی بر لب داشت ادامه داد
_ولی مثل اینکه یه فرقی بین تو خواهر و مادرت وجود داره....من بوی ترسو از چند کیلومتری میتونم تشخیص بدم، انگار برعکس اونا تو ترسیدی
از فرصت استفاده کرد وسریع شال فراری را روی سرش انداخت و دهانش را باز کرد.شاید راست میگفت وترسیده بود امانه از جانش ، بلکه از افکاری که بی رحمانه حیثیتش را به باد میداد. اویی که تا به حال تاری از مویش را کسی ندیده بود حتی فکرش را نمیکرد این چنین در برابر چشمانی شیطانی قرار بگیرد که دردش استخوانش را بسوزاند.
_بیا بشین، حرفام طولانیه پاهات درد میگیره
از فکر اینکه شاید این شخص همان قاتل خانواده اش باشدبا وجود لرزشی که در صدایش بود منزجر وار به حرف در آمد
_از جون ما چی میخای؟..... خونواده ی من چه هیزم تری بهت فروخته بودن که نابودشون کردی؟.....من با تو حرفی ندارم ..... تو قاتل خواهرمی، مادرمم حتما تو کشتی.... اگه دلت خنک نشده پس چرا معطلی بیا منم بکش
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد وپنجاه و دو
_ گفتی ترسیدم! آره ترسیدم ولی نه ازتو،تویی که نتونستی در برابر مادر و خواهرم پیروز بشی مطمئن باش ترس نداری....ترس من از اینه که نتونم جلوی خودمو بگیرم تا اون چشای هیز و کثیفتو از کاسه در نیارم.
مرد متعجب با چشم های گرد شده نگاهش کرد و با خنده ای کف دست هایش را بهم کوبید و گفت
_آفرین.... من اینو میخام، وگرنه برام بی مزه میشد....مثل اینکه ارمیا همه چیزو بهت گفته!
با آمدن اسم ارمیا دوباره نگاهش ترسان شد.
_باشوهرم چکارداری؟ مگه جون منو نمیخای؟از نوچت بپرس داشتن میاوردنم بالا آوردم.... حالم داره ازت بهم میخوره ولی.... ارزش بالا آوردنم نداری!
اینباربا لبخندی که انگار اورا مسخره میکرداز جایش برخاست و نزدیکش شد که چند قدم عقب رفت و به دیوار پشت سرش چسبید.بافاصله ی نزدیکی مقابلش ایستاد و با مکثی روی صورتش دست دراز کرد تا چانه اش را بگیردکه با ضربه ای زیر دستش نگذاشت.با این کار اخم های مردک بی شرم در هم شد و کنار رفت وبا لحنی جدی وبی انعطاف گفت
_میدونم نقشت چیه بچه!....میخای منو عصبانی کنی تا زودتر یه بلایی سرت بیارم و از دستم خلاص شی، ولی من حالا حالا ها باهات کار دارم.... بشین
با حرکت نکردنش فریاد بلندی کشید و گفت
_گفتم بشین تا همین جا کاری که ازش میترسیو انجام ندادم
از سخن بیشرمانه اش رنگش پرید و به ناچار با دست و پایی که لرزش بی اختیارش قدم هایش را سست میکرد روی مبل تک نفره ای که دورترین قسمت از اوبود نشست. سعی کرد شومیز کوتاهش را روی پاهایش بکشدوبا نگاهی به اطراف گفت
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت چهارصد وپنجاه. و سه
_اگه میخاین حرفاتونو بشنوم یه چیزی بدیدروم بندازم، عادت ندارم جلو یه جفت چشم کثیف اینجوری بشینم
_مثل اینکه دربارت اشتباه میکردم.... میدونی هیچ کس به جز مادرت جرات نکرده بامن اینجوری صحبت کنه؟
ترجیح داد دیگر جوابش راندهد که ادامه داد
_میدونی من عموی شوهرتم؟
با این حرف صورتی که از او برگردانده بود سمت او چرخاند و با تعجب زیر لب زمزمه کرد
_بیژن!
اما انگار گوش هایش زیادی تیز بود یا لب خوانی کرده بود که آوای ضعیف اورا شنیده بود
_میبینم که منو میشناسی....چند ماهه شوهرت موی دماغم شده، من کاری به تو نداشتم اما با پیگیری های ارمیا اومدم سراغت ، اول فکر نمیکردم توام شبیه مادرت باشی، اما وقتی از دور دیدمت دیگه از ذهنم خارج نشدی.خواهرتم جسور و بی پروا بود.فرستادم برام بیارنش اما....به جای کلاه سر اوردن، برای همین این دفه گفتم اگه آسیبی بهت برسه باید مثل سگ ازدستم فرار کنن
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد وپنجاه و چهار
_تو چه دشمنی با ماداری؟ چرا مادرمو سوزوندی؟
_من هیچ وقت نخواستم به زینب آسیبی برسونم، من عاشق زینب بودم.....
سکوت طولانی اش و چهره ای که در هم رفته بود باعث شد سوال کند
_پس چرا کشتیش؟
_من نکشتمش ، فقط تهدیدش کردم اگه به حرفم گوش نکنه بلایی سر پسرش میارم، قبل اینکه چابخونه رو آتیش بزنم هادی و از اونجا برده بودم، ولی مادرت فکر میکنه هادی اونجاست و خودشو برای نجاتش تو آتیش میندازه و گرفتار حریق میشه
_چی از جون مادرم میخاستی؟
_منو مادرت هم بازی بودیم ، از بچگی تو یه محل زندگی میکردیم ، داداشم هم سن زینب بود و من ازشون بزرگتر بودم. هرچی بزرگ تر میشدم و زینب جلو چشام قد میکشید بیشتر میخاستم مال من باشه، تا اینکه پونزده سالش شد و فهمیدم اونو داداشم به هم علاقه مند شدن و داداشم میخاد ازش خواستگاری کنه.رفتم باهاش حرف دلمو زدم ، گفتم من میخام باهات ازدواج کنم، ولی اون پسم زدو یه هفته بعدش با برادرم نامزد کرد.داشتم دیوونه میشدم.با اینکه عاشق برادرم بودم هردفه دوتایی میدیدمشون از حسادت میخاستم هردوشدنو بکشم، تا اینکه یه تصمیمی گرفتم تا نتونه دیگه ردم کنه، یه روز که میدونستم کسی خونشون نیست رفتم سراغش
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و پنجاه پنج
_من هیچ وقت نمیخواستم به زینب آسیبی برسه ،همیشه مراقب بودم خار به پاش نره ولی.....مجبورم کرد، مجبور شدم بهش دست درازی کنم تا کوتاه بیاد.
با شنیدن این حرف انگار دنیا دور سرش چرخید، باورش نمیشد روبه روی چنین آدم پستی نشسته باشد. با تصور حال بد مادرش و عذابی که حتما کشیده بوداشک هایش روی صورتش ریخت و در حالی که حتی او را نگاه نمیکرد، با تن صدای پایینی زمزمه کرد
_چه طور تونستی همچین کار پستی و انجام بدی؟ تو....تو انسان نیستی....یه عاشق هیچ وقت این کارو نمیکنه ، تو عاشق نفس پلیدت بودی ، مادر بیچارم.... خدایا چه عذابی کشیده
_تو یه الف بچه از عشق چی میدونی؟من به دست و پاش افتاده بودم، التماسش کردم،اما او سنگ دل تر از این حرفا بود.
میدونی مادرت با من چکار کرد؟میدونی چه طوری از من تقاص گرفت؟ میدونی الان اگه تو این وضعیتم که چند کشور دنبالمن تقصیر مادرته؟
صدایش حالت تهوعش را بیشتر میکرد.دلش کر شدن میخواست تا صدای منحوسش را نشنود.دستهایش را روی گوش هایش گذاشت تا بیشتر از این نشنود.
_باتوام! چرا لال شدی؟تو که دم از خدا میزنی چه طور منو قضاوت میکنی وقتی نمیدونی مادرت بامن چکار کرد؟
انگارسکوتش روی اعصابش بود که فریاد زد
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و پنجاه و شش
_همین الان اگه جوابمو ندی میسپرمت دست داریوش، تو نمیدونی اون چه جونوریه، پس جلوی من خفه نباش که فکر کنم عارت میاد با من هم کلام بشی
با نفرت نگاهش را به او دوخت و می خواست بگویید
_فکر نکنم داریوشت حیوون تر ازتو باشه
اما به جایش با انزجار گفت
_درست فهمیدی،عارم میاد با آدم کثیفی مثل تو هم کلام بشم، تو زندگی یه دخترو نابود کردی،الان که یه دختر داری احساست چیه که یه پست و نامرد بهش تعرض ک...
_خفه شو...خفه شو
با این فریاد بلند که انعکاس آن در آن اتاق نسبتا خالی دو برابر شده بود،یکه ای خورد و ساکت ماند.
_ توفکر کردی من یه متجاوز عوضی ام؟ اگه اینجوری بود فکر میکنی الان راحت روبه روم نشسته بودی؟تا حالا نشده اینقدر خودمو کنترل کنم که گردن یه نفرو نشکنم،اگه یه دفعه ی دیگه دهنت به چرت و پرت باز بشه جوری برات می بندمش که آرزوی مرگم برات محال باشه
از جایش برخاست و روبه رویش ایستاد که باعث شد در خود جم شود
_من برادرمو، خانوادمو به خاطر مادرت از دست دادم،میفهمی چی میگم ، برادر عزیزمو
عصبی سیگاری از جیب کتش بیرون آورد و با فاصله گرفتن از او کنار پنجره ایستاد.سیگارش را روشن کرد و بدون اینکه به او نگاه کند ادامه داد
_بهش گفتم نامزدی و بهم بزن وبگو میخای با من ازدواج کنی، فرداش نامزدیو بهم زد اما....به جای من سجاد و که زیر دست پدرش بود انتخاب کرد، اینو تاروز آخر نفهمیدم، نفهمیدم نقشش چیه
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و پنجاه و هفت
خسرو داغون شد،رفت به دست و پاش افتاد که چرا نامزدیو بهم زده، لام تا کام حرف نزد، انگار لال شده بود.وقتی شنیدیم با سجاد عقد کرده و برای همیشه رفته برادرم دیوونه شد.دوروز تمام غیبش زد و....آخر سر جنازشو از زیر یه پل پیدا کردیم،
خودکشی کرده بود.....تو میفهمی من باچه عذابی زندگی کردم؟با اینکه شاید فهمیده بود من چکار کردم ؟شایدم زینب همه چیزو بهش گفته بود و اون طاقت نیاورده بود....میدونی اینکه عذاب وجدان داشته باشی که برادرت....برادری که از بچگی عاشقانه مواظبش بودی به خاطر خیانت توخودشو بکشه چه درد وحشتناکیه؟ بعداز کار احمقانم تازه فهمیدم چه غلطی کردم.... به زینب التماس کردم همه چیزو فراموش کنه و برادرمو ول نکنه، اما اون به من حقه زدو شبانه با سجاد فرار کرد.... درسته عقد کرده بودند اما این کارش اون زمان عرفاًناشایست بود،خانوادش از این کارش خیلی اذیت شدند، پدرش برای خودش اسم و رسمی داشت ، برای همین مجبور شدند برای همیشه ازاونجا برن و کسی دیگه ازشون تا امروز خبری نداره.
سمت او برگشت و در حالی که بی پروا به اونگاه میکردگفت
_قسم خوردم زینبو پیدا کنم و تقاص کاری که بامن و برادرم کرد و ازش بگیرم
خنده ای کردودود سیگارش را روی صورت او بیرون داد که باعث شد مشمئز صورتش را برگرداند
_پیداشم کردم، طول کشید اما بلاخره پیداش کردم، دو تا بچه داشت و وضعشون بد نبود.برادر من سینه ی قبرستون پوسیده بود وخودمم خلافکار شده بودم و مثل سگ خطر همیشه از بیخ گوشم رد میشد و اون خوش و خرم زندگی میکرد.طرح دوستیمو با سجاد ریختم و بدون اینکه زنش بفهمه شریک کاریش کردم، اول کاری کردم پول به دهنش مزه کنه،بعد آروم آروم با موادی که خودم قاچاق میکردم با محفل ها و مهمونی هایی که میبردمش معتادش کردم وشد اونچه که من میخاستم.
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و پنجاه و هشت
چند ساعتی بود که در یک اتاق بدون وسیله زندانی شده بود. تنها نکته ی مثبت آن ،داشتن سرویس داخل اتاق بود. چقدر برای امسال بیژن متاسف بود که پی امیال نفسانیشان زندگی های بسیاری را خراب میکنند و در آخر دیگران را مقصر نا کامیشان میدانند. برعکس تصورش بیژن دستور داده بود چادری برایش بیاورند تا سرش بیندازد. لب به غذایی که برایش آورده بودند نزده بود و دلش از دلشوره مدام بالا می آمد.
_خدایا، تو به احوال همه ی بنده هات آگاهی، تو میدونی تو دل من چی میگذره ،اگه قراره دست کسی طرف من دراز بشه، تورو به خانم فاطمه ی زهرا قسمت میدم جونمو بگیر، من تنی که آلوده بشه رو نمیخام، تنی که کثیف بشه رو نمیتونم این ور و اون بکشم، خلاصم کن، ازاین جهنم خلاصم کن، حتی شده با مرگم
سرش را از سجده برداشت و اشک هایش را با روسری اش پاک کرد. دعا کرد هیچ زنی در موقعیت او قرار نگیرد که ترس از دست دادن عفتش، تا مرز جنون دیوانه اش کند.
صدای چرخش کلید در قفل در هوشیارش کرد و باعث شد از روی زمین بلند شود.
قامت خیلی دراز و خیلی پهن داریوش در آستانه ی در به وحشتش انداخت و نا خود آگاه به گوشه ی دیوار پناه برد.
_وویی....چادرشو، نترس گوگولی کاریت ندارم که، اومدم باهم بریم یه جای خوب
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
https://eitaa.com/matalbamozande1399