فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارالها!
همواره قلب عزیزانم را
از نور خدایی ات سرشار کن
و زندگی شون را
لبریز آرامش بگردان
ای که مهربان ترین مهربانانی ...
شبتون پر از ستاره هایی که
آغازی دوباره رو نوید میدن
یک روزنه امید میان تاریکی ها
شبتون سرشاراز مهر الهی
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
✨ رفع #ناخوشی و #پریشانی ✨
این دعا را حضرت رسول (صلى الله عليه و آله )تعليم فرمود به مردى از صحابه كه
مبتلا بود به ناخوشى و پريشانى و
از بركت خواندن اين دعا در اندك زمانى ناخوشى و پريشانى از او برطرف شد.
لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ تَوَكَّلْتُ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً
بِسْمِ اللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا
لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ
مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ مَا شَاءَ النَّاسُ
مَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِنْ كَرِهَ النَّاسُ
حَسْبِيَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ حَسْبِيَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ
حَسْبِيَ الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِينَ حَسْبِيَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ
حَسْبِي مَنْ هُوَ حَسْبِي حَسْبِي مَنْ لَمْ يَزَلْ حَسْبِي
حَسْبِي مَنْ كَانَ مُذْ كُنْتُ لَمْ يَزَلْ حَسْبِي
حَسْبِيَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
چطور بفهمیم روغن کیفیت دارد یا نه؟
👈راه اول : موقع سرخ کردن سبزی یک حبه سیر درون روغن بیندازید!
اگر روغن به رنگ قرمز درآمد میزان مسمومیت آن بسیار بالاست و اگر روغن سفید ماند مرغوب است!
👈 راه دوم: روغن خوراکی را برای دو ساعت توی فریزر قرار بدید. اگر حباب هایی سفید رنگ یا کف مشاهده کردید، شک نکنید که این روغن از مواد زاید روغن های بازیافتی تهیه شده است و بیماری زاست
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
💠عوارض و خطرات مصرف بیش از حد غذاهای سرد!!!
◽مصرف زیاد غذاهای سرد موجب گرفتگی عضله ، نفخ شکم ،اسهال ، ورم مفصل، تکرر ادرار، ترشح زیاد بزاق، دل درد، روماتیسم، اضطراب، خستگی و درد ماهیچه می شود.
◽ابتلا به بیماری ام اس یکی از عوارض خطرناک استفاده بی رویه از مواد غذایی طبع سرد در افراد سرد مزاج است.
◽هر مزاجی که دارید، برای رهایی از مشکلات و بیماری های ناشی از مصرف غذاهایی با طبع سرد بهتر است آنها را به همراه مواد غذایی مصلح زیر میل کنید:
◽گوشت گاو با فلفل، نعنا، پیاز، زعفران، سماق
◽جو با رازیانه، روغن های گیاهی
◽سیب زمینی با فلفل سیاه، نعناع، دارچین و زیره
◽ماهی با آویشن، عسل، ادویه ها گرم و روغن زیتون
◽برنج با آب و نمک، زیره سیاه، شوید
◽عدس با گلپر، سرکه و روغن کنجد
🌿🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
💚 امام ﻋَﻠــﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ فرمودند:
در حضور هفت گروه، ٧ کار را مخفی کن تا سعادتمند گردی:
🌸✨۱- ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ #ﻓﻘﯿﺮ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎلت ﻧﺰﻥ...
🌸✨٢-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ #ﺑﯿﻤﺎﺭ، ﺳﻼﻣﺘﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﺶ ﻧﮑﺶ...
🌸✨۳-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ #ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ، ﻗﺪﺭﺕﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ...
🌸✨۴-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ #ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ نکن...
🌸✨۵-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ #ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ، ﺁﺯﺍﺩﯼﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻩﻧﻤﺎﯾﯽ نکن...
🌸✨۶-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯽﺑﭽﻪ، ﺍﺯ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ...
🌸✨۷-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ #ﯾتیم، ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻧﮕﻮ
📚 ﺗﺤﻒ ﺍﻟﻌﻘﻮﻝ، ص ۱۶۷
#لبیک_یاحسین
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر با فردی که در حال تشنج است روبرو شدید، بهترین اقدام چیست؟ 🤔
این فیلم را با دیگران به اشتراک بگذارید
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
چطور برف پاک شیشه اتوموبیل رو تعمیر کنیم؟🤔
✅ اگر برف پاک کن خودرو روی شیشه خط می اندازد و شیشه را به خوبی تمیز نمیکند، فقط کافی است روی تیغه آن مقداری الکل بریزید.
و بر روی خشها لاک پاک کن بزنید.
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا نسل امامان از امام سوم «علیهالسلام» ادامه داده شد نه امام حسنمجتبی «علیهالسلام» ؟
📗 | جواب امام صـادق «علیهالسلام» به این سوال
🏴¦ #امام_حسین «علیهالسلام»
♥️ #امام_زمان «روحـــــــیلکالفــــــدا» ❉᭡❀
╮🏴﴿🕯آجَرَکَ یاصـٰـاحـبالــزمان فی مُصیبَتِ جَدِکَ «علیهالسلام»🖤﴾🕯╭
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید که این دل ما به کارشون نمیاد ...
ولی باید ببینیم امام حسین(ع) چی میخواد
🎥مداحی جدید کربلایی #حسین_طاهری در بین الحرمین
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
در این دنیا ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﺷﯿم
ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿم ﺩﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺒﯿﻨﯿم . . .
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿم،
ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﯾم . . .
ﺍﮔﺮﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿم،
ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺑﺎﺷﯿم. . .
ﺍﮔﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿم،
ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾم . . .
ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ " ﭘﮋﻭﺍﮎ " ﻧﯿﺴﺖ ...
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌿حکمت ۱۱۳🌿
امام على (ع) فرمودند :
1️⃣ هیچ علمی چون تفکر نیست
2️⃣هيچ ميراثى چون ادب نيست
3️⃣هیچ اصالتی چون تواضع نیست
4️⃣هیچ شرفی همانند دانش نیست
5️⃣هیچ عزتی چون بردباری نیست
6️⃣هيچ رهبرى چون توفيق نيست
7️⃣هیچ بزرگواری چون تقوی نیست
8️⃣هيچ ايمانی چون حيا وصبر نيست
9️⃣هيچ ثروتى سودمندتر ازعقل نيست
0️⃣1️⃣هيچ تجارتى چون عمل صالح نيست
1️⃣1️⃣هیچ سودی همانند پاداش نیک نیست
2️⃣1️⃣هيچ زهدى همانند دوری از حرام نيست
3️⃣1️⃣هيچ هم نشينى چون خوشخويى نيست
4️⃣1️⃣هیچ عقلی همچون عاقبت اندیشی نیست
5️⃣1️⃣هیچ عبادتی همچون انجام واجبات نیست
6️⃣1️⃣هیچ پشتیبانی مطمئنتر از مشورت نیست.
7️⃣1️⃣هيچ تنهايى وحشت انگيزتر از خودخواهی نيست
8️⃣1️⃣هيچ پارسايى همانند پرهیز از شبهات نيست .
نهج_البلاغه
👉
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍃🙏🌹😭
السلام علیک یا صاحب الزمان ، مهدی جااان 🙏🙏
ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا
تنها امید خلق جهان! یابن فاطمه
ای منتهای آرزوی اولیا بیا
بالا گرفته ایم برایت دو دست را
ای مرد مستجابِ قنوت دعا بیا
فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ایم
دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا
از هیچ كس به جز تو نداریم انتظار
بر دست های توست فقط چشم ما بیا
هفته به هفته می گذرد با خیال تو
پس لا اقل به حرمت خونِ خدا بیا
بیش از هزار سال تو خون گریه كرده ای
ای خون جگر ز غربت زینب بیا بیا
عرضِ ارادتِ كمِ ما را قبول كن
امسال هم محرم ما را قبول كن
🍃🙏🌹😭
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز حدیث کسا !!!
التماس دعای خیر 🤲💚💐
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ_صوت_مذهبی
💽 قیام اربعین
🏴ویژه اربعین حسینی
🎤 استاد_عالی
🖥 ببینید و نشر دهید 📡
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو استان اصفهان دقیقا چه خبره؟
+انگشتاش از شدت فشار سفید شد ولی گوشته تیکه نشد،چه گوشت نرمیه ؟😂
+روش نشد بگه تو خونه درست نکنید یه وقت بوش میره بیرون مجبور میشیم دو سیخ هم بدیم همسایه :))
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍃 بر چرخ فلک مناز که کمر شکن است
🍃 بر رنگ لباس مناز که آخر کفن است...
🍃 مغرور مشو که زندگی چند روز است
🍃 در زیر زمین شاه و گدا یک رقم است...
🔰🔰🔰🔰
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دفاع جانانه یک روحانی از ارزش های اسلامی در مقابل جریان انحرافی برخی مداحان ...(( سلام - اظهارات این روحانی عزیز در خصوص چپه کردن هلالی و پویانفر را توجه بفرمایید ، لطفا چنانچه توجیه موجهی دارید ، قید نمایید . متشکرم ))۳/مرداد ۱۴۰۳
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ترانه زیبای غلامرضا صنعتگر که کار جدید خودش را به رهبر معظم انقلاب تقدیم کرد. خیلی زیباست حتما بشنوید!
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
انشاءالله بین الحرمین و پیاده روی اربعین چای بنوشی
بِہ وقتِ چــاے...
🕊سلام صبحتون حسینی🕊
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای دختر زشتی که شب عروسی به امام حسین متوسل شد
🥰🦋💫❤ 🥰🦋💫❤
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و هشتاد و یک
قبل از اینکه موفق شود صدای حیوان به حدی نزدیک شده بود که احساس کرد آن طرف تنه ی درخت در حال خرناس کشیدن است. میترسید با تولید صدا توجه اورا به خود جلب کندواز طرفی پاهایش بند درخت نمیشد. پس با گرفتن دهانش و نفس هایی که از ترس هر لحظه تندتر می شد تلاش کرددر همان حالت بی صدا بایستد تا شاید حیوان راهش را بگیرد و برود.
اما انگار قصد رفتن نداشت که هیچ ،مدام سر و صدایش و مالیدن پوزه اش به تنه ی درخت بیشتر میشد.مشخص بود در آن تاریکی تنها به اندازه ی یک تنه ی درخت بااو فاصله داردو اگر حیوان میچرخید حتما با هم برخورد میکردند.
تپش قلبش به قدری بالا رفته بود که میترسید صدای آن را بشنود.باید راهی پیدا میکرد و از آنجا دور میشد. اما اگر میدوید صدای پایش را میشنیدو به دنبالش می آمد.
با نزدیک شدن صدای گوش خراش گراز در یک قدمی اش به طور غریزی جیغ بلندی کشید و با وحشت پا به فرار گذاشت و با ته مانده ی توانش شروع به دویدن کرد.
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و هشتاد و دو
همان طور که حدس زده بود حیوان دنبالش راه افتاده بود و با صدای نا هنجارش هر لحظه به او نزدیک تر میشد.ناگهان شکمش تیر کشید واز درد دیگر نتوانست به دویدن ادامه دهد.دستش را به شکمش گرفت و تسلیم روی زمین افتاد.چشم هایش را بست و نجوا کرد
_والله خیرٌالحافظین، خودمو به تو سپردم.... از این به بعدش با تو
از درد به خود پیچید و آرام آرام کج شد وگونه اش سردی خاک رالمس کرد. زیر نور ماه،به صورت وارونه جثه ی حیوان وحشی که چند قدمی اش رسیده بود رامی دید که ناگهان صدای گلوله بلند شدوگراز با ناله ی وحشتناکی به خاک افتاد ودیگر چیزی نفهمید.
_______
چشم هایش میل خواب داشتند و گوش هایش به صورت نا مفهوم صداهایی را میشنید. پلکهایش سنگین شده بود و قصد باز شدن نداشت. اما با هر زحمتی بود آنها را گشود.
_احمد! چشماشو باز کرد.
تصاویر تار بودوسرش به شدت درد میکرد، اما صدای نسرین را شناخت. یعنی دوباره سر جای اولش باز گشته بودو تمام تلاشش بیهوده بود؟
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و هشتاد و سه
_صدای منو میشنوی؟
صدای مرد را میشنید اما زبانش انگار سنگین شده بودوتوان سخن گفتن نداشت.
_نترس چیزیت نشده، اگه صدامو میشنوی فقط سرتو تکون بده
با بالا و پایین کردن آرام سرش، مردی که نسرین اورا احمد خوانده بود ادامه داد
_شوکی که بهت وارد شده باعث بند اومدن موقتی زبونت شده، ولی نگران نباش ،شاید چند دقیقه ی دیگه یا یه ساعت دیگه به حالت اولت برگردی
نگاهش را در اتاقی که قبلا در آنجا بود چرخاند و چهره ی نگران نسرین را سمت دیگر تختش دید
_خوبی عزیزم؟ خیلی نگرانت بودم،آخه چرا تک و تنها راه افتادی تو بیابون؟با چه منطقی فکر کردی زنده از این برهوت بیرون میری؟
زبانش یاری نمیکرد که بگوید
_با منطق مادر بودن ، همسر بودن و عشق به خانواده ای که حتما تا الان از نگرانی شب و روز ندارن
_خوب اینم که به هوش اومد من دیگه باید برم داوود بیرون منتظره، چیزایی که گفتم یادت نره تا من دارو های مورد نیازشو براش بیارم.
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و هشتاد و سه
بارفتن دکتری که قبلا هم اورا درمان کرده بود،نسرین در حالی که سِرمش را تنظیم میکرد با عتاب گفت
_شانس آوردی که تونستم سیاوشو راضی کنم بفرسته دنبالت بگردن
صورتش را کامل سمت او چرخاند و ادامه داد
_تو میدونی چند نفر تو همین بیابون تلف شدن؟ یا از گشنگی و تشنگی هلاک شدن، یا خوراک حیوونای وحشی! بهت گفته بودم تا سیاوش نخاد هیچ کس نمیتونه از قلمروش بیرون بره، مسیر خروجو فقط داوود و سیاوش میدونن، حتی عماد و بهروز به او. گنده بکی جرات ندارن پاشونو از در این باغ متروکه بیرون بذارن، بعد توئه یه الف بچه با چه شجاعت که نه ، با چه حماقتی راه افتادی تو دل کویر؟
فقط میتوانست نگاهش کند، او چه میدانست که اگر مجبور باشد دوباره این کار را خواهد کرد.
_فعلا آروم باش و فکر رفتن و ازسرت بیرون کن تا سیاوش برگرده ببینم میتونم راضیش کنم بذاره بری یا نه؟
بالبخندی دست به چادرش برد که با گرفتن دستش مانع شد
_نترس هیچ مردی داخل عمارت نیست،تازه چون میدونستم حساسی خودم با داوود اومدم و مراقبت بودم.الانم راحت باش ، سیاوش تا دو هفته ی دیگه اینجا نمیاد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و هشتاد و چهار
یک هفته از آمدن دوباره اش به این مکان نا آشنا و دلگیر گذشته بود و در این مدت از اتاقش بیرون نیامده بود. حالش خوب نبود و در روز شاید سر جمع یک وعده غذا بیشتر نمی خورد.به قدری ضعیف شده بود که برجستگی گونه هایش زیادی به چشم میآمدو چال ریز آن هنگام صحبت بیشتر نمایان بود.
با باز شدن در اتاق نگاهش را به نسرین داد که با بسته هایی در دست داخل اتاق شد
زبانش باز شده بود اما ترجیح میداد کمتر صحبت کند
_بیا اینارو داوود آورده، خودم سفارش دادم برات بخره
با گذاشتن بسته ها با پاکت های زیبا و تزیئنی روی پایش ادامه داد
_وقتشه از این حالت در بیای، اگه دختر خوبی باشی و به حرفم گوش کنی یه خبر خوش بهت میدم که دست از این اعتصابت برداری
با فکر اینکه شاید ارمیا پیدایش کرده باشد پرسید
_چه خبری؟
_نه دیگه ،میدونم فسقلی زرنگی هستی، ولی تا مو به مو به حرفام عمل نکنی هیچی نمیگم، حالا پاشو برو یه دوش بگیر و یکی از این لباسایی که به انتخاب خودم برات سفارش دادمو بپوش، تا بعد
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
چهارصد و هشتاد وپنج
به امید اینکه شاید حدسش درست باشد کاری که نسرین خواسته بود را انجام داد. از بین چند لباسی که برایش آورده بود پیراهن گشاد و گلدار بهاره همراه ساپورت مشکی را انتخاب کرده بود، موهایش را بافت وبا گیره ای که یادگار ارمیا بودو با تمام این ماجراها هنوز قابل استفاده بود تزئین کرد.
_وای دختر تو چقدر نازشدی! فکر نمیکردم خانمایی که قد بلندی ندارن بتونن جذاب باشن ولی تو نظرمو عوض کردی، بیا بیرون میخام با دخترا آشنات کنم
نسرین با این حرف همان طور که طبق معمول سرزده داخل اتاق شده بود بیرون رفت واو رابین رفتن و ماندن مردد و تنها گذاشت. بلاخره باید با محیط و آدم های این عمارت آشنا میشد، شاید در این بین راهی برای خلاصی اش از این جا پیدا می کرد.
با انداختن شال مشکی و نخی روی موهایش، با احتیاط به بیرون از اتاق قدم گذاشت. با دیدن دو دختر دیگر به جز نسرین در سالن کنجکاو و آرام سمت آنها قدم برداشت.
_اینم از هانیه خانم ما که براتون گفته بودم
با معرفی اش توسط نسرین، نگاه دو دختر جوان سمت او کشیده شد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و هشتاد وشش
یکی از دخترها پوست تیره و موهای فرو مشکی داشت که احتمال جنوبی بودنش را میرساند. دختر دیگر کمی تپل اما قیافه ی نسبتا زیبایی داشت و موهای کوتاه و حالت دارش بامزه اش کرده بود.
_سلام من حمیرام
دختر جنوبی اول سلام داده بود و پشت بندش دختر بامزه خودش را معرفی کرد
_منم سارام، بیا بشین.... نسرین میگفت خیلی گرد و خاک کردی و تو روی سیاوش وایسادی
سپس خنده ی نمکینی کرد و ادامه داد
_والا من با این هیکل، سیاوش یه نگاه چب میکنه خودمو خیس میکنم،بعد توی ریزه میزه همه ی مردای اینجا رو الاف خودت کردی
با باز کردن جا کنارش اورا دعوت به نشستن کرد.... با اینکه حوصله نداشت کنارش نشست و بدون کلامی با دامن گلدارش مشغول بازی شد.
_میدونم برات سخته این جا بمونی، ولی فعلا نمیتونی کاری کنی....پس به خاطر بچه ای که تو شکم داری بهتره از این حال و هوا در بیای
با این حرف نسرین به سرعت سرش بالا آمد و متعجب به او نگاه کرد.
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و هشتاد وهفت
_چی میگی؟ کدوم بچه؟
_ وای ببخش عزیزم حواسم نبود، نباید یه دفه ای بهت میگفتم....خبر خوشم همین بود....راستش وقتی بیهوش آوردیمت احمدبا یه معاینه و فشارگرفتن حدس زد به احتمال خیلی زیاد حامله باشی،ولی گفت از فشارعصبی و دویدن زیادشاید سقط کرده باشی! آخه احمد متخصص زنانه، ولی خوب کارهای دیگه ای هم ازش برمیاد.اما من وارسیت کردم خونریزی نداشتی و گفت فعلا بخیر گذشته و خیلی باید مواظب خودت باشی.
تعجب ....هیجان ...دلتنگی.... احساسش در آن زمان برایش نامفهوم بود
_من نمیفهمم،اخه چه جوریه که من خودم نمیدونم باردارم ولی ....
با فکر کردن و یه حساب سر انگشتی به این باور رسید که احتمال زیاد حرف دکتر احمد درست باشد. اگر او دوباره مادر شده بود چه ؟ در اینجا! بدون شوهرش!
_فسقلی تو مگه شوهر داشتی که بچه دارم شدی؟
اهمیتی به حرف سارا نداد و از جایش بلند شد و روبه روی نسرین قرار گرفت و با چشم هایی که حلقه های اشک در آن جم شده بود،سعی کرد بغض صدایش را کنار زندو باگرفتن دستهایش گفت
_نسرین خانم، من ....یه بار مادر شدم که به خاطر یه شُک بزرگ از دست دادمش،من الان تو این شرایط باید پیش شوهرم باشم ، خواهش میکنم با شوهرت صحبت کن بذاره من برم، اگه این بارم بچمو از دست بدم شاید دیگه بچه دار نشم، من تا حالا به کسی التماس نکردم ولی الان دارم از تو خواهش میکنم به اون آقایی که داوود صداش میزنی بگو منو از اینجا ببره به یه شهر برسونه ، خودم راهمو پیدا میکنم.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و هشتاد و هشت
_نسرین گفته سیاوش شوهرشه؟
سارا این را گفت و خنده ی صدا داری کرد و ادامه داد
_اگه اینجوریه پس همه ی ما هوی همیم
_خفه شو سارا!
با نهیب نسرین، سارا سعی بر جمع کردن لب و لوچه اش که دائم در حال کش آمدن بود کرد و به جایش حمیرا گفت
_تو اگه شوهر داری اینجا چه کار میکنی؟ نه بیژن نه سیاوش با زنای شوهر دار کاری ندارن.
_بیژن با من دشمنی خانوادگی داشت، اما این سیاوش شمارو نمیدونم برای چی منو نگه داشته! خوبه دارین میگین اینقدر شرف داره که زن شوهر دارو نگه نمیداره، پس چرا نمیذاره من برم؟
دیگر دست خودش نبود که از خود بیخود شد و با صدای بلند شروع به گریه کرد و همزمان سلسله وار گفت
_نسرین چرا شوهرت منو نگه داشته؟ تورو خدا بهش بگو بذاره من برم، دارم دق میکنم اینجا، من که حالم اینقدر خرابه ببین حال ارمیام چه جوریه که نمیدونه چه بلایی سر من اومده! تو رو خدا یه کاری کن من هرچه زودتر برم پیش بچم و شوهرم
☘🌼☘🌼☘🌾
خشت چهارصد و هشتاد و نه
_الکی به اون التماس نکن،تو چقدر خنگی که تاحالا نفهمیدی ما اینجا چه کاره ایم
نگاه اشکبارش را جهت صدا گرداند.ندا در حالی که از پله ی طبقه ی دوبلکس پایین میآمد این را گفت و با قرار گرفتن روبه رویش ادامه داد
_بدبخت، خود ما اینجا زندانی هستیم و واسه سرویس دادن به آقاسیاوش باید تا آخر عمرمون اینجا بپوسیم.کدوم شوهر؟
اگه سیاوش شوهر نسرینه پس باید بگم شوهر ما سه تای دیگم هست.
_ندا این بار خودم میدم سیاوش دمار از روزگارت در بیاره
نسرین با صدایی که میلرزید این را گفت و از آنجا دور شد.
_بیچاره فکر میکنه سیاوش بلاخره باهاش ازدواج میکنه، برای همین با جون و دل وقتی اون مرتیکه میاد براش خوش خدمتی میکنه
_ندا، کی تورو مجبور کرده اینجا بمونی؟یادت رفته قرار بود چه بلایی سر مابیاد و سیا نجاتمون داد؟سیا کی تورو مجبور کرده بهش سرویس بدی؟
_چرت نگو حمیرا....مارو اینجا نگه داشته و مثل یه زندانبان نمیذاره ده قدمی این خراب شده بریم، بعدم هر طور میخاد با ما رفتار میکنه و نباید اعتراضی کنیم.بعد میگی خودمون خواستیم؟
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت چهارصد و نود
از شنیدن این حرف ها گیج به مناقشه ی آنها نگاه میکردو در دل باخودش میگفت
_خدایا امتحانای زیادی ازم گرفتی ولی، این یکی خیلی برام سنگین تموم میشه،نکنه این خونه، خونه ی فساده؟
_روز اولی که مارو از دست بیژن نجات داد و اومدیم اینجا سیاوش بهمون چی گفت؟گفت میتونید برید...حتی خودم هرجا دلتون بخاد میبرمتون، ولی اگه موندین باید قانونای منو رعایت کنید.خود تورو چند بار بیرون کرد و التماس کردی بمونی؟
سارا این راگفت وسیبی از روی میز برداشت ودر حال پوست کردن آن ادامه داد
_ما جایی رو نداریم بریم، برای همین مجبوریم اخلاق گند سیاوشو تحمل کنیم،وگرنه کی جلوتو گرفته خوب برو،تازه مگه بد میگذره برات، سالی سه بار بهترین جاها میبرتمون مسافرت، از شیر مرغ تا جون آدمی زاداینجا برامون فراهمه، حالا تو ناراضی هستی چون دلت هم خدا و هم خرما میخاد،هم میخای سیاوشو داشته باشی ، هم آزادی که دوست داری
_گم شو خیکی شکم پرست، تو فقط بساط شکمت فراهم باشه هر جهنمی باشی برات بهشته،اون میدونه ما چاره ای نداریم پیشش بمونیم هر کار دلش میخاد میکنه، همین یه هفته پیش به خاطر سوگلی جدیدش ندیدی چه بلایی سر دندون من آورد
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
May 11