eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
۴ غذایی که شما را عصبانی می‌کنند😡 ◽️انتخاب‌های آگاهانه و گنجاندن انواع غذاهای غنی از مواد مغذی در رژیم غذایی می‌تواند به سلامت جسمی و روحی و روانی کمک کند. در این مطلب به فهرستی از غذاها اشاره کرده‌ایم که ممکن است بر خلق و خوی شما تأثیر منفی بگذارند و بهتر است برای داشتن حالتی هماهنگ و شاد از خوردن آن‌ها اجتناب کنید.👇 ◽️غذاهای فرآوری شده و غذاهای شیرین ◽️کافئین بیش از حد ◽️چربی‌های بسیار فرآوری شده ◽️غلات صبحانه با قند بالا 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
چرا آلرژی شب‌ها بدتر میشود؟ ◽️دراز کشیدن می تواند علائم آلرژی شما را بدتر کند. وقتی دراز می کشید، اساساً همه چیز در بینی شما شروع به چکیدن در گلو می کند. به دلیل آناتومی بینی و گلو، این امر می تواند منجر به سرفه، خس خس سینه، و مشکل در تنفس بیشتر یا بدتر از زمانی که شما ایستاده اید، شود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/matalbamozande1399
33.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عکس کل قرآن کریم بسیار کاربردی پ.ن: دوستان این عکس را ذخیره و برای دیگران به عنوان صدقه جاریه ارسال کنند . 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا دست مریزاد باید گفت به تمام دست اندرکاران این کلیپ زیبا 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
مشغول مطالعه مقاله علمی در سیستم بودم که صدای مامان و سینا را از پائین شنیدم سینا پسرم گل💐 یادت نره باشه مامان جان شما نمی آیید ؟ الان آماده می شوم تا با هم برویم ! مامان دیر شده یک ساعت دیگر ساعت ساعت ترخیص تمام می شود باشه باشه از اتاق بیرون آمدم و کنار نرده ها داد زدم سینا کجا میری ؟ چطور ؟!😎 حالا تو بگو !😐 میرم بابا را بیارم خانه مرخص شده لبخندی زدم منم میام سینا در حالی که سرخ شده بود مگر داریم می رویم عروسی منم می آیم منم می آیم 😶 نگاهی متعجب به سینا کردم چه خبرت هست ؟! من دارم میروم شرکت سر راهت منم برسون خواهر جان چرا متوجه نیستی که شرکت با بیمارستان مسیرش خیلی ... مامان در حالی که لباس اش را مرتب می کرد چی شده خانه را گذاشتید روی سرتان روشنک شرکت برای چه میروی ؟ آقای صدر تماس گرفته بود و تاکید داشت برای رسیدگی به پرونده های شرکت سری به آن جا بزنم مامان که گل از گلش💋 شکفته بود چرا زودتر نگفتی ؟ سینا نفس بلندی کشید و از خانه خارج شد من هم رفتم لباس بپوشم نمی دانستم چه لباسی انتخاب کنم با شناخت منصفانه از که از صدر داشتم می دانستم پوشیدن لباس های👗👡 جلو باز مناسب نیست اصلا دوست نداشتم در تیرس نگاه های👀 او قرار بگیرم صدای بوق زدن سینا از پارکینگ شنیدن مامان در حالی که فریاد می زد چیکار می کنی روشنک عجله کن از پله ها پائین رفتم و همراه مامان از خانه خارج شدم داخل ماشین صحبت خاصی نکردم بیشتر مامان و سینا مشغول بودند با صدای سینا به خودم آمدم حواست نیست می گویم کی برمی گردی ؟! دوساعت یا سه ساعت دیگر ... چند دقیقه بعد سینا ماشین را جلوی شرکت متوقف کرد از ماشین پیاده شدم نفسم را در سینه حبس کردم و به طرف ساختمان رفتم . نویسنده :تمنا 🌵🎄🐚🍄 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎬: دست های محیا فرز و چالاک با ابزاری که برای این عمل مناسب نبود، مانند فرفره کار می کرد. انگار که امتحانی سخت برای محیا برپاشده بود و این امتحان خارج از معلوماتش بود، او می بایست تمام تلاشش را بکند تا شاید بتواند جان موجود کوچکی را که هنوز پا به این دنیا ننهاده، مادرش را از دست داده بود، نجات دهد. بعد از دقایقی تلاش بالاخره صدای گریهٔ نوزادی که نوید بخش زندگی نو بود،بلند شد. منیژه همانطور که بچه را داخل چادر می پیچید مثل کودکی ذوق زده گفت: بچه زنده است، زنده است‌...خدای من! تازه پسر هم هست و بعد با محبتی بیش از قبل به محیا چشم دوخت و ادامه داد: دستت درد نکنه خانم دکتر، عجب پنجه طلایی هستی. محیا لبخند کم جانی زد و گفت: من دکتر نیستم منیژه خانم، ان شاالله این کوچولو زنده بمونه.. منیژه نگاه غمگینی به سکینه که به نظر می رسید سالهاست خوابیده، کرد و می خواست چیزی بگوید که ناگهان صدای انفجار مهیبی بلند شد و همزمان فریاد کودک هم بر هوا رفت، گویی زمین و زمان می لرزید. منیژه بچه را به خودش چسپاند و زیر لب چیزی زمزمه می کرد. گرد و خاک به هوا بلند شده بود و پس از لحظاتی، صدای ضعیف محیا بلند شد: منیژه، زنده ای؟! صدای منیژه در حالیکه میلرزید به گوش رسید: آره آجی، هم خودم و هم بچه سالمیم ... گرد و غبار فرو نشست و محیا به سمت منیژه که حالا دیوارفروریخته اتاق در کنارش تلی از خاک بوجود آورده بود، رفت و کمک کرد که او بلند شود. منیژه بچه را به سمت محیا داد و گفت: بچه از صدا افتاده، من میترسم نگاه کنم، ببین زنده است؟ محیا فوری بچه را گرفت و رویش را باز کرد و همانطور که با دست روی لبهای کودک میزد گفت: خدا را شکر زنده است، انگار ترسیده، کودک به گمان اینکه انگشت محیا، سینه مادر است دهانش را باز کرد و محیا انگشت به دهان کودک گذاشت و همانطور که با لبخند کودک را نگاه می کرد گفت: خیلی عجیبه! انگار بچه چند ماهه است،چقدر خوشگله، اسمش را چی بزاریم؟ و در همین هنگام صدای تراکتوری که به آنجا نزدیک می شد برخاست منیژه و محیا از اتاق مخروبه بیرون آمدند. تراکتور کمی جلوتر توقف کرد و آن مرد با شتابی در حرکاتش از تراکتور پایین پرید و همانطور که به سمت انها میدوید گفت: همه مرده اند، هیچ کس در این آبادی زنده نیست، این تراکتور را هم با زحمت راه انداختم، نمی دانم به خرمشهر برسانتمان یانه؟! و با زدن این حرف، جلوی محیا ایستاد، نگاهی مبهم به او و منیژه کرد و نگاهی به اتاق نیم خراب پشت سرشان کرد و آهسته زیر لب گفت: س..‌سکینه...باید سکینه را عقب تراکتور سوار کنیم. محیا که حس کرده بود ان مرد شک کرده سکینه کشته شده اما نمی خواهد قبول کند، آهسته گفت: سکینه هم پرواز کرد. مرد با دو دست بر سرش کوبید و گفت: سکینه! همسر مظلومم و بچهٔ توی شکمش.....نه ..نه...من باید سکینه را به خرمشهر برسانم. منیژه بغض گلویش را فرو داد و گفت: بردار، همسرت از دنیا رفت اما.... مرد فریاد کشید اما چه؟! اما شما و من زنده ایم !! حرف در دهان آن مرد بود که صدای کودک بلند شد، محیا چادر را که حکم لباس و قنداق کودک بود به طرف مرد داد و گفت: بچه زنده است، یک پسر کاکل زری بفرمایید. مرد که انگار در این وانفسای مرگ و میر عزیزانش، وجود این کودک نور امیدی برای زنده ماندنش بود، بچه را به دست گرفت و همانطور که چادر را کنار میزد تا صورت کودک را ببیند، با صدای بلند شروع به گریستن کرد. فریاد گریهٔ مردی به آسمان بلند بود و کودک هم همنوا با پدرش شده بود، گویی هر دو سکینه را طلب می کردند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🎬: تراکتور باچهار مسافرش به حرکت افتاد. همانطور که گرد و خاک به دنبالش به هوا میشد، هر از گاهی صدای سوت خمپاره ای آنها را هراسان می کرد. نوزاد آرام گرفته بود انگار بدنش آنقدر ضعیف بود که حتی توان ناله کردن را نداشت. محیا همانطور که نوزاد را به خود چسپانده بود، زیر لب دعا می خواند و تراکتور به پیش می رفت، انگار دقایق به کندی می گذشت اما می گذشت، مرد هرازگاهی با نگاهش می خواست از کودکی که یادگار همسرش بود مراقبت کند در حین حرکت، گلویی صاف کرد و صدایش را بالا برد و گفت: انگار به دل سکینه افتاده بود که بچه اش پسر است، اسم هم برایش انتخاب کرده بود، می گفت دوست دارد اسمش را صادق بگذارد، پس من هم صادق صدایش می کنم. محیا لبخندی زد و زیر لب تکرار کرد: صادق! چه نام زیبایی و زیر گوش بچه زمزمه نمود: اسمت صادق است ای پسرک کوچولو که شده ای امید پدرت.. کم کم به جایی رسیدند که کمی جلوتر سایه ای از شهر پیش رویشان پدیدار شد. مرد نگاهی به پشت سرش کرد و گفت: آنجا را می بینید، هنوز راهی مانده تا برسیم، آنجا خرمشهر است. در همین حین تراکتور از حرکت ایستاد، باران بمب و خمپاره باریدن گرفته بود، گویی تمام هدف ارتش عراق، فقط خرمشهر بود. مرد بار دیگر، هراسان نگاهی به عقب کرد، همانطور که کودکش را می نگرید گفت: فکر می کنم سوخت تراکتور تمام شده باشد باید باقی راه را پیاده برویم و با یک جست خودش را پایین انداخت و گفت: عجله کنید! عجله کنید! محیا و منیژه پیاده شدند، کودک در آغوش محیا، دست و پای ریزی زد و باز هم ناله ضعیفی کرد و ساکت شد. چند قدمی از تراکتور فاصله گرفتند ناگهان مرد به عقب برگشت و گفت: باید برگردم، چیزی را فراموش کردم محیا با تعجب به او نگاهی انداخت و گفت: کجا برمی گردی؟! مرد دستی تکان داد و گفت: اسلحه! یک اسلحه شکاری داشتم داخل تراکتور مانده است و به سرعت به طرف تراکتور برگشت؛ گویا آن شئ که داخل پارچه ای پیچیده شده بود و عقب تراکتور بود، چیزی جز اسلحه نبود. محیا می خواست چیزی بگوید که مرد خودش را به تراکتور رساند در همین حین صدای سوت خمپاره ای بلند شد و پشت سرش کنارشان صدای انفجار مهیبی بلند شد. همه جا دوباره تیره و تار شده بود محیا خودش را روی زمین انداخت منیژه هم در کنارش افتاد، بعد از لحظاتی نفس گیر، محیا سرش را بالا گرفت و متوجه شد هنوز زنده است نگاهی به کودک داخل آغوشش کرد او هم زنده بود، نیم خیز شد عقب را نگاه کرد، انگار هیچ چیز نبود، تراکتور در آتش می سوخت. محیا با ترس از جا برخاست و با پاهای لرزان در حالی که کودک را به خود می فشرد جلو رفت هر چه که جلوتر می رفت بیشتر مطمئن می شد که آن مرد ناشناس، مردی که حتی نامش را نمی دانستند هم پرواز کرده بود و اینک کودکی یتیم و بدون پدر و مادر روی دست محیا مانده بود.. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🎬: محیا و منیژه با دیدن صحنه های وحشتناکی که هر لحظه خود را به رخ می کشید، باران اشک چشمانشان باریدن گرفته بود و با سرعت به طرف شهر حرکت می کردند؛ شهری که دود از جای جایش به هوا بلند بود. منیژه نگاهی به محیا که کودک را چون نوزاد خودش در آغوش گرفته بود کرد و گفت: می خواهی با این بچه چه کنی؟ اصلا معلوم نیست با این وضعش زنده بماند یا نه؟ بچه ای که با این وضعیت به دنیا بیاید و هنوز هم چیزی نخورده باشد، احتمالا میمیرد. محیا که انگار دل در گرو مهر این نوزاد داده بود نگاهی تند به منیژه کرد و بعد بوسه ای از گونه ی نرم و نازک نوزاد گرفت و گفت: خدا نکند، مراقبش هستم، جانم را سپر جانش می کنم، شاید خودم بزرگش کنم منیژه نیشخندی زد و گفت: چرا که نه؟ تو که حالا از چنگ آن مردی که نمی دانم که بود، گریختی حالا بچه ای هم داری که می تواند مال خودت باشد چون از پدر و مادر و ایل و تبارش چیزی نمی دانی، راستی به گمانم باردار بودی، درسته؟! محیا که انگار تازه یاد جنین داخل شکم خودش افتاده بود، سری تکان داد و گفت: بچه ای که جز من، هیچ کس از وجودش خبر ندارد، حتی همسرم و مادرم و با زدن این حرف بغض گلویش را گرفت. منیژه دستش را تکان داد و گفت: تو رو خدا دیگه گریه نکن، امروز به حد کافی گریه کرده ایم و خدا میدونه چه گریه ها در پیش داشته باشیم. محیا آه کوتاهی کشید و بی صدا به راهشان ادامه دادند. هنوز راهی تا شهر داشتند ناگهان ماشینی از پشت سر به آنها نزدیک شد و کمی جلوتر از انها رفت و منیژه دست تکان داد و ماشین نگه داشت، پیکان باری بود که عقب آن پر از وسایل مختلف بود؛ منیژه و محیا خود را بالای ماشین جای دادند و ماشین به سرعت به سمت شهر حرکت کرد وارد شهر شدند همه جا دود و آتش و گرد و خاک به هوا بود انگار که این شهر شهری خرم، که تبدیل به مخروبه ای جانگداز شده بود، ماشین جلوی خانه ای نیمه خراب ،ایستاد زنی که جلوی ماشین بود پیاده شد و با اشاره به محیا و منیژه گفت انگار از این جلوتر نمی شود رفت چون آنطور که گفته اند بقیه شهر دست عراقی هاست ما هم مقصدمان تا همینجا بود، پیاده شوید و بپرسید که چگونه میشود از خرمشهر به سمت آبادان و اهواز رفت. محیا و منیژه پیاده شدند، بی هدف در بین کوچه های شهر قدم می زدند کوچه هایی که مملو از اجساد انسان های بی گناه بود و افراد زنده هم، همه حیران و سرگردان به طرفی می دویدند. در این وانفسای مرگ و گریریز و شهری آشفته ناگهان چشم محیا به چیزی افتاد، بر سرعت قدم هایش افزود و منیژه هم به دنبالش روان شد و گفت: کجا میری؟ چیزی به ذهنت رسیده؟! محیا روبه رو را نشان داد و گفت: ببین اونجا یه داروخانه هست، شیشه هاش شکسته درش هم انگار از جا کنده شده، باید بریم برای صادق شیرخشک برداریم، من باید جان صادق را نجات بدم منیژه نگاهی به داروخانه و نگاهی به محیا و کودک در اغوشش کرد و گفت: صااادق!!! محیا وارد داروخانه شد، نوزاد را در آغوش منیژه گذاشت، لبخندی زد و گفت : شکر خدا اینجا همه چی موجود است. بعد از یک ربع صادق در حالیکه پوشک شده بود، آرام آرام شیر می خورد و محیا بی توجه به غوغای بیرون، با عشق او را نگاه می کرد ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼 https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۹ "فیلم های مستهجن ۲ " ⭕️ دیدن فیلم های مستهجن اعتیاد آوره. دقیقا همونطور که یه نفر به مواد مخدر اعتیاد پیدا میکنه. 🔴 کسی که بهش اعتیاد پیدا کنه واقعا دست خودش نیست خیلی وقتا میبینیم که طرف، بارها خواسته که توبه کنه اما بازم نتونسته مقاومت کنه. حتی افراد مذهبی هم در مقابل این فیلم ها تسلیم میشن. 🔹برای ترک این فیلم ها چند تا نکته رو باید توجه کرد. 🔺اول از همه آدم باید به این درک رسیده باشه که این فیلم ها زندگی آدم رو خراب میکنه. ✅ بعدش هم اینکه باید سعی کنه خودش رو قوی کنه. ✔️✔️✔️ یه قانون خییییلی مهم رو میگم تا آخر عمرتون یادتون باشه و ازش استفاده کنید: 💯 هر جا دیدی برات سخته که مبارزه با نفس کنی 👈اونجاهایی که برات آسونه رو حتما مبارزه کن تا قوی بشی. ✅ بعد از یه مدت میتونی اون کارای سخت رو هم انجام بدی.😊 ✔️🌷🌹 👆 این قانون رو بنویسید و به دیوار اتاقتون بچسبونید.... ✅ https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞خلقت شگفت انگیز انسان👆 ⁉️سوال بسیار مهم ⁉️میدانی‌چرا خداوند تورا آفریده است؟ ✅آفرينش انسان،داراى ۵ حكمت است؛ 👌ان‌شالله هرروز یکی از آنها را در کانال مطالب آموزنده خواهیم کرد: حکمت اول) انديشه در خلقت شگفت‌ انگیز انسان و شناخت آفريدگار آن 📖هُوَالَّذِى‌خَلَقَكُم مِّن‌تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَة ‌.... لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون . غافر آیه ۶۷ او كسى‌است كه شما را از خاک، سپس از نطفه، و سپس از خون بسته آفريد و شما را به‌صورت كودك در آورد، سپس شما را به كمال قوّت برساند، و بعد سالمند شويد و بعضى از شما مرگ پيش‌رس مى‌يابد و تا [در نهايت] به‌مدّتى مقرّر برسيد، و اميد كه در انديشه فرو رويد 🌸امام حسين ع: ما خَلَقَ العِبادَ إلّا لِيَعرِفوهُ بندگان‌ را نيافريد،مگر براى‌اينكه اورا بشناسند 📚آفرينش انسان،ص۱۱۹ 🪐همچنين هدف و حكمت آفرينش جهان را نیز خداشناسی بیان مى‌فرماید : 📖اللَّهُ‌ الَّذِى‌ خَلَقَ‌ سَبْعَ‌ سَمَاوَاتٍ‌ وَ مِنَ‌ الْأَرْضِ ... لِتَعْلَمُواْ أَنَّ‌اللَّهَ عَلَى‌كُلِّ‌شَىْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ‌اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْءٍ عِلْمَا خداوند، كسی‌است كه هفت آسمان را و هفت زمين را آفريد... تا بدانيد كه خداوند بر هرچيزى تواناست، و دانش او،هرچيزى‌ را در بر گرفته است https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی هست ❤️ که بر همــــه چیز تواناست از او تمنّای لحظه های زیبا براتون دارم🌷🙏 شبتون زیبا 🌷🍃 🌷🍃 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🧡💫به نام خداوند دانا ؛ خداوند هوش 💛💫خداوند روزی ده عیب پوش ... 🧡💫الــهــی🙏 🌼💫ای نفست هم نفس ِ"بی‌کسان" 🧡💫جز تو کسی نیست کَس ِ"بی‌کَسان" 🧡💫بی‌کسَم و هم نفس من"تویی" 🌼💫رو به که آرم که کَس ِ من "تویی" 🧡💫بــا تـوکـل بـه اسـم اعـظـمـت 🌼💫امروزمون را آغاز میکنیم 🧡💫بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🌼💫الــهــی بــه امــیــد تــو 🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ 🌼صبح سه شنبه تون معطر به ذکر شریف صلوات بر حضرت محمد ص و خاندان مطهرش🌼 🌼🍃 الّلهُمَّ 🌷🍃 صَلِّ 🌼 🍃 علی 🌷🍃 مُحَمَّدٍ 🌼 🍃 وَآل 🌷🍃 مُحَمَّد 🌼🍃وَعَجِّل 🌷🍃 فَرَجَهُم https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز سه شنبه متعلق است به امام محمد باقر علیه السلام 🌴 هدیه به محضر امام محمد باقر (ع) و اهل بیت 5 صلوات بفرستید. ❤️با پخش این پست میلیونها صلوات اهدا کنیم. ____🍃🌸🍃____ https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡💫ای مظهـر 🤍💫رحمت و عطا و برکات 🧡💫سـرچشمـه ی 🤍💫فیض و قبله گاه حاجات 🧡💫ای حجت 🤍💫ثانی عشرای مهدی جان 🧡💫بـر طلعت 🤍💫زیبای تو دائم صلوات 🧡💫اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 🤍💫وآلِ مُحَمَّدٍ 🧡💫وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁امروزتـون زیبا و پر از معجـزه الهی و اجابت دعاهای قشنگت🌼🍃 الهی آمین 💛🙏 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸با امواج زندگی دوست باش ، تا دوستت بدارند ببخش ، تا ببخشنت مهربان باش ؛ تا مهربان باشند💕 🌸با گذشت باش ، تا گذشت کنند به همه لبخند بزن ، تا همه لبخند بزنند مثبت باش ، تا مثبت باشند🤗 سه شنبه تون زیبـا🌸 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای امروز 🌷❤️🌷 خدایا💕 دراین روز زیبای پاییزی 🌺🍃 تمنا دارم، درهای مهربانیـت را❤️ به روی دوستان وعزیزانم بگشایی❤️ و روزی حلال سلامتی وتندرستی🌺 مهربانی وآرامـش را برای همه آنها مقدر فرمایی 🌷 آمیـــن یا اَرْحَمَ الرّاحِمین🙏 ای مهربان ترین مهربانان❤️ https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍁چه زیباست صبح ... 🍂بهترین اتفاق دنیا در آن می افتد 🍁که تو چشم می گشایی 🍂ولبخند میزنی 🍁سلام صبحتون بخیر 🍂پرانرژی 🍁وپر از کامیابی باشه https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡💫روزتــــون عـــالـــی 🤍💫و سرشاراز موفقیت 🧡💫دوسـتـان امـروزتـان 🤍💫پراز حس خوشبختی 🧡💫عــشــق و مـحــبــت 🤍💫نـشـان لـبـخـنـد خـدا 🧡💫در زنـدگـی هـاســت 🤍💫امیـدوارم زندگیتـون 🧡💫پـراز لـبـخـنـد و نـگـاه 🤍💫خــــــدا بـــــاشـــــه 🧡💫دلـتـون هـمـیـشـه شــاد 🤍💫و غصـه از شمـا دور دور 🧡💫تــقــدیــم بــــه شـــمـــا 🤍💫نگاه خدا بدرقه زندگیتون https://eitaa.com/matalbamozande1399
✨﷽✨ ❤️ سلام مولا جانم ✋💞 صبحت بخیر اے عزیزتر از جانم 🌹❤ 🌷 خوشا صبحے ڪہ خیرش را تو باشی 🌹 ردیفِ نابِ شعرش را تو باشی 🌷 خوشا روزے ڪہ تا وقتِ غروبش 🌹 دعایِ خوب و ذڪرش را تو باشی اَلسّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ وَ عَلى آبائِڪَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِڪَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَڪاتُهُ. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊أللَّھُـــمَ ؏جِّل لِوَلیِڪْ ألْفَــرَج🕊 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍂 سه شنبه تون عالی 🍁امروزتون پراز موفقیت 🍂و پراز اتفاقات زیبا 🍁 براتون روزی پراز 🍂لطف خداوند 🍁دلی آرام 🍂زندگی گرم و 🍁یک دنیا سلامتی آرزومندم 🍂روزتـون زیبـا و در پنـاه خـدا 🌺 https://eitaa.com/matalbamozande1399
برای امروزتان ،🌞 شادی دم کرده ام ...☺️ بخند 😁 و یک فنجان دعا مهمان من باش!🙏 صبحتون شاد🌸🍃 و سرشار از خوشبختی و آرامش ...💞 https://eitaa.com/matalbamozande1399