🌍این تصویر در سال 1919 گرفته شده و تا همین امروز تعجب همگان رو در بر داشته و مربوط به کادر پرواز یك فرودگاه در دوران جنگ اول جهانی است نکته جالب این است که در این تصویر روح یك فرد مُرده وجود دارد ، این روح مربوط به یك فرد بنام فردی جکسون میباشد که توسط پره هواپیما دو روز قبل از گرفتن این عکس کشته شده بود و مراسم خاك سپاریش دقیقا در همین روز انجام شد که این عکس گرفته شده اگه در ردیف بالا از سمت چپ به چهره چهارمین نفر نگاه کنید یك فرد نرمال میبینید اما اگر یك مقدار به پشتش دقت کنید میتونید فردی جکسون رو پشت سرش ببینید این عکس رو به تمام کارمندان و همکاران فردی جکسون نشان دادند تمام آنها بدون کوچکترین شك تایید کردند که این شخص همون جکسون هست که دو قبل مرده بود
https://eitaa.com/matalbamozande1399
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از زیباترین جادههای ایران
آزاد راه خرم آباد به اندیمشک
این آزادراه به طول ۱۰۴ کیلومتر بوده و برای آن ۱۴ تونل به طول مجموع ۲۵ کیلومتر و ۲۸ دهنه پل بزرگ به طول مجموع ۲۸۰۰ متر ساخته شده.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚘خور زیبای غزاله😍
خور غزاله در شهرستان بندرماهشهر و در محلی بکر و بی نظیر قرار دارد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
19.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تخت جمشید، یادگاری از شکوه ایران
https://eitaa.com/matalbamozande1399
21.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️استاد مهدی دانشمند
🔶️داستان تکان دهنده جوانی که #امام_زمان را در خواب دید...
امام زمان غریبم...🥺😭
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درعزای مادرت.. 🥀
یابن الحسن یک دم بیا..
تانپرسداین جماعت
بانی مجلس کجاست❤️🩹
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
.
🍂همیشه خیر قنوت تو می رسد به همه
اگر چه نام مرا در نوافلت نبری...
🍂خودت برای ظهورت دعا کن و برگرد
دعای من به خودم هم نمی کند اثری...
#سلام_حضرت_عشق
#امام_زمان♥
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 اگر ۳۱۳ #یار_امام_زمان مشخص هستند پس چرا من اصرار کنم برای سربازی #امام_زمان ؟!
#استاد_پناهیان
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#نکات_تربیتی_خانواده 45
💓 جوان های پاک
🌷 جوان ها ذاتا با حیا هستن،
اما ببینید که خانواده های ما چقدر ضعیف عمل میکنن که جوان های با حیای ما میشن اهل هرزگی و بی حیایی!
😳⁉️
🔶 مهم ترین عامل تربیت فرزند که بعدا بیشتر در موردش صحبت میکنیم، اینه که پدر و مادر اهل مبارزه با هوای نفس باشن.
✔️ وقتی فرزندان یه خانواده با چشم خودشون ببینن که این پدر میتونست وقتی که عصبانی بود فحش بده اما جلوی خودش رو گرفت...😌☺️💖
✅مادر میتونست روی حرف پدر حرف بزنه اما نزد و احترام گذاشت...👌
🌷 ببینن که پدر سر سفره، غذای بهتر رو گذاشت جلوی مادر...
ایناست که فرزندان رو تربیت میکنه...
#تربیت_صحیح
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#دست_تقدیر۲
#قسمت_سی_ششم🎬:
آقا مهدی همانطور که آب از دست و صورتش می چکید وارد هال شد و با دیدن کیسان که قاب عکس او و محیا را در دست گرفته بود مثل چوبی بر جا خشکش زد.
نه کیسان حرکتی می کرد و نه مهدی، انگار هر دو به نوعی مسخ شده بودند، مهدی زیر لب نام خدا را برد و گلویی صاف کرد و کیسان متوجه او شد و همانطور که هنوز چشمش به قاب عکس بود نزدیک مهدی شد و گفت: این..این..این آقا چقدر شبیه من هست، کیه؟!
مهدی که فکر می کرد عکس محیا برای کیسان جلب توجه کرده لبخندی زد و می خواست حرفی بزند که کیسان نگاهی به عکس کرد و نگاهی به مهدی انداخت و گفت: این...این آقای توی عکس شما هستین درسته؟!
لبخند مهدی پر رنگ تر شد و گفت: آره پسرم مال جوونیای منه...
کیسان نگاهش را از عکس مهدی گرفت و به خانمی که کنارش بود چشم دوخت و گفت: و این خانم... چقدر شبیه...
مهدی بغضی گلویش را گرفت و گفت: شبیه مادرت محیاست درسته؟!
با شنیدن این حرف لرزشی به جان کیسان افتاد به طوریکه قاب عکس از دستش زمین افتاد و گفت: ش...ش..شما کی هستین؟!
مهدی ناخواسته کیسان را بغل کرد و همانطور که هق هقش بلند شده بود گفت: یعنی نفهمیدی؟! من پدرت هستم، مهدی...من و محیا با هم ازدواج کردیم، محیا سر تو بار دار بود که ابو معروف این روباه پست و رذل مادرت را دزدید، وای کیسان نمی دانی من چه کشیدم، چه شبها و چه روزها با یاد مادرت که زار نزدم، من، یک مرد تنهای تنها چقدر گریه کردم و به دنبال مادرت هر کجا که فکرش را بکنی گشتم.
مهدی به اینجای حرفش که رسید هق هقش تبدیل به ناله شد.
کیسان خود را از بغل مهدی بیرون کشید و همانطور که با دست شانه های مردانه پدرش را در دست داشت خیره به صورت مهدی شد و گفت: یعنی باور کنم؟! من این داستان را باور کنم؟
مهدی دستش را دور کیسان حلقه کرد او را به طرف آینه قدی که کنار در هال نصب کرده بودند برد، قامت هر دور که عین هم بود فقط یکی در سن بالا و دیگری جوان، در آینه نمودار شد.
کیسان اشاره کرد و گفت: تو حرف من را قبول نکن...حرف آینه را ببین... تو عین منی...انگار خود خود منی...گویی مهدی دوباره جوان شده اما در قالب کیسان..
کیسان بهتش زده بود و زیر لب گفت: آخه چطور ممکنه؟!
مهدی که تشنهٔ بوییدن و بوسیدن کیسان بود او را دوباره در اغوش گرفت و همانطور که نفسش را محکم به جان می کشید و انگار بوی محیا از کیسان طلب می کرد و باران بوسه بود که دوباره بر جان کیسان نشست
کیسان سرش را کنار گونه مهدی اورد و برای اولین بار مردی را به عنوان پدر بوسه کرد و عجیب این بوسه برایش شیرین بود.
پدرش بوی گل و گلاب میداد، انگار بهترین عطرها، عطر تن پدر بود.
کیسان خودش را بیشتر در بغل مهدی جا کرد و آهسته گفت: پدر...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
https://eitaa.com/matalbamozande1399