فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•ژامبون تنوری🌯•
بینظیر و خوشمزه ترین ساندویج با ترکیب سمی👌
~💕مواد مورد نیاز
نون باگت ۳ عدد
چیپس ساده ۱ عدد
پنیر پیتزا ۲۵۰ گرم
ژامبون ۶ ورق
سس کچاپ
سس هزار جزیره یا مایونز
پنیر ورقه ای چدار ۳ عدد
پودر آویشن مقداری
نمک مقداری
سس خردل برای روی نون
#ژامبون_تنوری
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با قرص آسپرین لباسهای سفید لکه دار رو تمییز کن
🤩لطفا فوروارد کن✨✌
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀کارت تبریکای به این خوشگلی دیده بودین؟!
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بااین ترفند کش مو خوشگل بدوز 😍😍
🤩لطفا فوروارد کن✨✌
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👇👇به عقل جن هم نمیرسه👇👇
دیگه بطری های آب معدنی و نوشابه رو دور ننداز و با من همراه باش.
کافیه طبق ویدئو بطری ها رو برش بزنید یکی بلند و یکی کوتاه تر جوری که براحتی داخل هم فرو بره.
انواع میوه و سبزیجات رو میتونید داخل بطری ها بزارید و به مدت طولانی داخل یخچال نگه داری کنید به دلیل ایجاد شرایط گلخانه ای رطوبت سبزیجات حفظ میشه و به مدت طولانی تازه میمونه.
🤩لطفا فوروارد کن✨✌
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی اگه خیاطی هم بلد نباشی میتونی این
قالیچه بامزه رو بدوزی 😍🥰
🤩لطفا فوروارد کن✨✌
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌀چند قالب یخ داخل مخزن لباسشویی بگذارید تا چین و چروک لباس ها باز شود 👌
• چند قالب یخ داخل مخزن لباسشویی بگذارید و درجه خشک کن ماشین را روی متوسط بگذارید و مدت آن را ۱۵ دقیقه تنظیم کنید. قالب های یخ شروع به ذوب شدن میکنند و تبدیل به بخار می شوند که این مسأله به باز شدن چروک لباس ها کمک می کند.
• به جای یخ هم می توانید یک جوراب نم دار در کنار لباس ها در داخل مخزن ماشین لباسشویی بگذارید
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدیو ساخت #گل_رز روبانی و استفاده بهینه از شیشه های دورریختنی
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀با۳ روش شلوار جینت رو تا بزن 👖
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀این ترفند عالیه حتما ببین😊👌
https://eitaa.com/matalbamozande1399
باورت میشه 😳
این محلول نقرهجاتت رو میگیره و براق شده تحویلت میده 🤪
این محلول 👇
داخل یه کاسه 🥣 مقداری پوست قرص ( همونایی که پشت قاب قرص هستن ) ، خمیر دندان ، جوش شیرین ، سرکه سفید و مقداری آب جوش بریز و نقرهجات کدر شدهات رو به مدت نیم ساعت بنداز داخل این محلول
ببین چه برقی افتاد 😍
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍃🌸
#نکات_خانه_داری
استفاده از روغن زیتون :
برای جلا بخشیدن به مبلمان چوبی تیره انتخاب روغن زیتون بهترین گزینه می باشد .ابتدا روغن زیتون را به سطح چوبی بمالید سپس از یک لایه گلیسیرین بر روی ان استفاده کنید .گلیسیرین ماننده یک لایه ی محافظ عمل می کند وباعث می شود چوب براق شود
🍃🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
👇🏻
نظافت سرشعله ی اجاق گاز و چدن :
سرشعله ها رو توی ی ظرف پلاستیکی بزارین و آب روشون بریزید چند دقیقه صبر کنید
و بعد صابون رنده شده رو بریزید.
فقط چند دقیقه صبر کنید تا صابون ها توی آب حل بشن (نه اینکه چندساعت بزارین!) اگه زیاد بمونن سرشعله هاتون سیاه میشن! از ما گفتن 😊
ولی حالا اگه سرشعله هاتون سیاه شد توی سرکه سفید و جوش شیرین بزارید بمونه یک ساعت بعد با سیم بکشید روش 👌🏻
با سیم ظرفشویی شروع کنید به شستن سرشعله ها 👌🏻
آب کشی کنید و بزارید خشک بشن...
این ترفند رو واسه چدن گاز هم میتونین استفاده کنید 👍🏻
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش صحیح تاکردن #جوراب ها
منکه تا الان اینجوری تا نمیزدم. و کشوی جورابام همیشه بهم ریخته بود 😐😐
ایده های #نظم خونه
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحاف چهل تکه دوست داری؟😍
با خرده پارچه هات, خودت توی خونه بدوز 😍
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🔆 راهکارهای طبیعی دفع مورچه از خانه
❌ بسته به نوع مورچهها و اقلیمشون راهکارها متفاوته ولی این نکات تجربه شده و موثر بوده، امتحان کنید
🟠 کمی تفاله قهوه رو نزدیک خونشون بزارید
🔵 سرکه رو در محل حرکت و داخل لانه بریزید بوی تند سرکه مورچهها رو پراکنده میکنه این رو هفتهای یک نوبت انجام بدین
🟠 ریختن کمی مایع ظرفشویی در مسیر حرکت و لونه میتونه کمک خوبی باشه
🔵 از بوی چسب آکواریوم بدشون میاد چند قطره دم در خونشون بریزید. نفت هم همینطوره
🟠 نمک رو در مسیر حرکت و لانه بریزید، مورچهها شوری رو دوست ندارن
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋
👇تقویم نجومی اسلامی 👇
✴️جمعه 👈9 آذر/ قوس 1403
👈27 جمادی الاول 1446👈 29 نوامبر 2024
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
🚘مسافرت : مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
👶مناسب زایمان و نوزاد روزی دار و عمر طولانی دارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️جراحی چشم.
✳️خرید باغ و زمین زراعی.
✳️ازشیر گرفتن کودک.
✳️درختکاری.
✳️جابجا کردن درخت.
✳️بذر پاشی و کاشت.
✳️آبیاری.
✳️کندن چاه و قنات.
✳️کشیدن دندان.
✳️و خارج کردن زوائد بدن نیک است.
📛ولی امور اساسی و زیر بنایی.
📛معاملات کلان.
📛سفر.
📛و امور ازدواجی خوب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب شب شنبه: قمر در عقرب است و از مجامعت به قصد فرزند آوری اجتناب شود.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،پشیمانی دارد.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث ایمنی از ترس است.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب شنبه دیده شود تعبیرش از آیه ی 28 سوره مبارکه "قصص" است.
قال ذالک بینی و بینک...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود...
✴️️ وقت استخاره.
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
❇️️ ذکر روز جمعه.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
برای خرید کتاب تقویم همسران به آیدی @tl_09123532816 مراجعه فرمایید
#دست_تقدیر۲
#قسمت_چهل_هشتم🎬:
از آن طرف خط صدای عصبانی مردی با زبان فارسی اما لهجهٔ عربی در گوشی پیچید و گفت: شما کجا هستید؟!
باید ساعتی قبل در هتل مستقر میشدید، چرا تاخیر داشتید؟
کیسان آب دهنش را قورت داد و گفت: ما به محلی که شما برایمان تعیین کردید نمی آییم و هیچ محموله ای را به شما تحویل نخواهیم داد تا اینکه مادرم را صحیح و سالم پیش من آورید و در همین حین صدای صادق بلند شد که می گفت: تو رو خدا منو از دست این دکتر روانی نجات بدین، اصلا من چکاره هستم که این آقا منو گروگان گرفته...
صدای پشت خط با عصبانیتی شدید گفت: تو چه غلطی داری می کنی؟!
فکر کردی خیلی باهوشی و می تونی ما را دور بزنی؟! تو نمی دونی با این کارات نه تنها به مادرت نمی رسی بلکه جان خودتم از دست می دی و بعد لحنش را آرام تر کرد و ادامه داد: ببین پسر خوب، من این حرکتت را نادیده می گیرم، بهتر هست همین الان مکانی را که هستی ترک کنی و به هتلی که قرار بود ساکن بشی بیایی، ما هم به نشانه حسن نیت مبلغی را که با شما به توافق رسیدیم قبل از دریافت اون چمدان ها به شما میدیم، شنیدی چی گفتم؟! همین که شما....
کیسان به میان حرف او دوید و گفت: مثل اینکه تو نفهمیدی چی گفتم! یک شبانه روز به شما وقت می دم، اگر فردا همین موقع مادرم پیش من بود که همه چی را تحویل شما می دهم و انگار اتفاقی نیافتاده، اما وای به حالتان اگر مادرم را نیارید یا بخواهید کلکی سوار کنید، اونموقع نه دستتون به این محموله کتاب های خطی می رسه و نه خبری از نتایج آزمایشات ژنتیک ایرانیان هست و در ضمن من اگر عصبانی بشم، قادر هستم کارهای خطرناکی بکنم، خیلی از اسرار موساد و جنایات اسرائیل هست که من از آنها خبر دارم، اگر عصبانی بشم این اسرار را توی تمام فضاهای مجازی پخش خواهم کرد و بدون اینکه اجازه دهد طرف مقابل حرفی بزند گوشی را قطع کرد.
صادق همانطور که دست ریزی می زد از جا بلند شد، جلو امد و شانه های کیسان را در آغوش گرفت و گفت: آفرین خیلی خوب بود
الان تنها کاری که باید انجام بدیم اینه اون شماره را که به گوشی زنگ زد برداریم و سیم کارت و گوشی را از دسترس خارج کنیم، چون امکان اینکه از طریق این گوشی به ما برسند زیاده، همانطور که نیروهای ویژه الان محل این دزدان سر گردنه را کشف کردند، آنها هم می توانند چنین کنند.
و در عوض با سیمکارتی که غیر قابل ردیابی هست با اونا تماس می گیریم و اتفاقات را آنطوری که هست پیش میبریم.
کیسان سری تکان داد و گفت: امیدوارم به همین راحتی که تو میگی باشه و آسیبی به مادر نرسه...
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🍂🌺🌼🍂🌺🍂🌼
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#دست_تقدیر۲
#قسمت_چهل_نهم🎬:
همهمه ای در جلسه بلند بود هرکسی حرف خودش را میزد که ساموئل ختم کلام را زد و گفت: اون کتاب های برای دولت ما بسیار مهم هستند، ما مجموعه ای بسیار نفیس از این کتاب های خطی و قدیمی از سرتاسر زمین گرد هم آوردیم، مجموعه ای که مثل یک گنج برای دولت برگزیده می مانند که علاوه بر ارزش مادی آنها، اطلاعات بسیار جامع و مهم و اصلی از ملت های مختلف درونشان نهفته هست.
پس لازم به اینهمه بحث نیست، خانم دکتر را تحویلشون میدهیم و کتاب ها را پس می گیریم، به نظر من این کتاب ها حتی از نتایج آزمایش ژنتیک هم مهم ترند، پس چرا بیهوده وقت خودتون را تلف می کنید، خانم دکتر را حاضر کنید و با یک پرواز اختصاصی به ترکیه برسانید و بعد صدایش را پایین تر آورد و ادامه داد: اما قبل از پرواز، یکی از خطرناک ترین ویروس هایی که تولید کردیم را به او تزریق می کنیم که علاوه براینکه خودش جانش به خطر بیافتد، اطرافیان و سپس کل جامعه شان درگیر شود.
با زدن این حرف،صدایی از هیچ کس در نیامد و بعد از اندکی سکوت، جمعی که پشت میز نشسته بودند، شروع به کف زدن کردند.
خیلی زود خانم دکتر به ترکیه منتقل شد و در نقطه ای مشخص با رعایت موازین بهداشتی، به دست عوامل موساد سپرده شد، چهار نفری که آمده بودند برای تحویل خانم دکتر، او را سوار یکی از دوماشین سیاهرنگ با شیشه های دودی کردند و می خواستند به سمت هتل حرکت کنند و پس از تماس با کیسان، منطقه ای را برای مبادله مشخص کنند که خود را در حلقه محاصره افردای ناشناس گرفتار دیدند و رکبی سخت و ناگهانی خوردند وخیلی زود، خانم دکتر به دست نیروهای امنیتی ایران افتاد.
محیا که تازه هنوز از شوک اون آمپول تزریقی بیرون نیامده بود و خوب می دانست چه چیزی را وارد بدن او کرده اند، با دیدن مردانی سیاه پوش که چهره شان هم با نقابی سیه پوشیده بودند و حرکاتی سریع داشتند، یکه ای خورد و نمی دانست که واقعا در عمق چه قضیه ای دست و پا میزند، زیر لب شروع به خواندن آیاتی از قران کرد. آیاتی که تنها محرم دل این سالهای دوری و تنهایی او بودند.
مردان سیاه پوش، او را تا اقامتگاه نیروها همراهی کردند و بعد از ورود به محوطه و پیاده شدن از ماشین ها، با احترام و البته بدون هیچ صحبت و کلامی او را به سمت اتاقی راهنمایی کردند که مردی انتظار او را می کشید.
محیا که در دل به خدا و قران و چهارده معصوم متوسل شده بود، احساس خطر می کرد.
او را وارد اتاقی کردند که دور تا دور ان با صندلی های ساده چوبی پوشیده شده بود، به او اشاره کردند روی یکی صندلی ها بنشیند، محیا همانطور که به روبه رویش نگاه میکرد، آخرین صلوات را فرستاد و روی صندلی نشست.
حالا در اتاق بسته بود و فقط محیا و مردی که پشتش به محیا بود در اتاق حضور داشتند.
مرد آرام آرام به عقب برگشت سرش را همراه با سلامی کوتاه به پایین تکان داد.
محیا هم با تکان دادن سر جواب او را داد.
مرد جوان با قدم های شمرده شمرده به محیا نزدیک شد و همانطور که به او خیره بود با صدایی قاطع گفت: نمی دانی کجا را برای به دست آوردن شما زیر پا گذاشتیم! اما بالاخره به هدفمان رسیدیم و حالا موقع، موقع پاسخگویی ست.
محیا از حرفهای مبهم مرد جوان ترسی در وجودش افتاد، اما از صورت او هیچ دشمنی را نمی خواند، صورتی صاف و یکدست که مشخص بود تازه ریش و سبیلش را زده است.
محیا آب دهنش را قورت داد وگفت: من اصلا نمی دانم شما چه کسی هستید، چرا مرا ربودید و من پاسخگوی کدام گناه باید باشم؟! البته فکر می کنم اشتباهی رخ داده و شما مرا با کس دیگری اشتباه گرفتید.
مرد جوان که ایستاده بود دوباره شروع به جلو آمدن کرد و گفت: ما اشتباه نکردیم، شما همان کسی هستید که دنبالش بودیم، شما باید پاسخگو باشید چرا به قول خودتان وفا نکردید؟!
محیا با حالت سوالی به مرد جوان خیره شد و گفت: من اصلا شما را به خاطر نمی اورم چه برسد به اینکه قولی به شما هم داده باشم.
در این هنگام که مرد جوان درست مقابل صندلی محیا رسیده بود، جلوی او زانو زد و ناگهان آن صدای قاطع تبدیل به لحنی بغض دار شد و گفت: شما مرا از میان آتش و خون نجات دادید و قول دادید تا خودتان را به این بینوا برسانید، در این هنگام چشم محیا به گردنبندی در گردن صادق افتاد، گردنبندی که صادق مخصوصا در معرض دید او قرار داده بود، گردنبند تکان میخورد و ذهن محیا به سالهای دور کشیده میشد و همزمان با چکیدن اولین اشک از گوشه چشمانش زیر لب گفت: پسرم صادق..
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#دست_تقدیر۲
#قسمت_ پنجاه
#قسمت_پایانی🎬:
دور تا دور هال جمعیتی با چهره هایی شاداب نشسته بودند، خانه ای که تا به حال چنین جمعیتی را در خود جای نداده بود.
خانه ای سوت و کور که گهگاهی اقدس خانم مهمان آنجا می شد، صدای چرخ های ویلچرش سکوت غریبانه آنجا را می شکست.
عاقد نگاهی به دو زوج روبه رو کرد و گفت: به به! عجب مجلس زیبایی و چه سعادتی نصیب من شده است، حالا اول خطبه عقد چه کسی را بخوانم؟!
یکی از گوشه مجلس گفت: بچه ها صبرشون کمتره حاجی! اول خطبه خانم معلم و آقای دکتر را بخوانید، ژاله که لپ هایش دوباره گل انداخته بود به چهره کیسان که از همیشه شاداب تر بود چشم دوخت، همه جا ساکت بود و گویا همه به این پیشنهاد رضایت داشتند، عاقد می خواست خطبه عقد را جاری کند که صدای لرزان اقدس خانم قبل از صدای عاقد بلند شد: نه! اول خطبه عقد عروسم محیا را بخوانید و با زدن این حرف اشک چشمانش جاری شد.
عاقد نگاهی به چهره شکسته اقدس خانم کرد و چشمی گفت و شروع به خواندن صیغه عقد کرد، محیا از عالمی که بود به گذشته کشیده شد، انگار خاطرات، همچون پرده ای تند تند از جلوی چشمش می گذشتند، عقد اولشان در آن خانه مصادره ای، فرارشان با مهدی، صحنه احتضار مرضیه خانم و بعد خانه اقدس خانم و طلاق زورکی، حرکت به سمت مرز و دیدن اولین شعله های جنگ، به دنیا آمدن صادق و سپردنش به منیژه، اسارتش در چنگ بعثی ها و بعد ابو معروف، محیا هیچ وقت ابو معروف این گرگ خونخوار را که باعث سالها جدایی بین او و کیسان و خانواده اش شده بود فراموش نکرد، اما خدا را شکر می کرد که خدا عقل ابو معروف را گرفت و درست روز عقدشان، عموی محیا را دعوت کرد، عموی محیا که قبل از عقد محیا، نامردی ابومعروف را در خصوص خود و خانواده اش چشیده بود و کینه ای عجیب از او به دل گرفته بود و از طرفی نامردیی که خودش در حق بردارزاده اش روا داشته بود وجدانش را آزار میداد، روز عقد ابومعروف و محیا با رو کردن مدارکی از خیانت های ابومعروف به خود حکومت بعثی و تهدید او، تنها کاری که توانست برای محیا کند، جلوگیری از عقد او بود و دیگر بعد از آن از سرنوشت محیا و پسرش بی خبر بود و در همین بی خبری هم مرد.
محیا سالهایی را به یاد می آورد که برای دیدن جگر گوشه اش شب را تا صبح با اشک چشم می گذراند و روزها برای سرگرم کردن خودش در رشته پزشکی درسش را ادامه داد، او نفهمید بین عمویش و ابو معروف چه گذشت، اما اینقدر می دانست که عمویش دست روی یکی از نقطه ضعف های ابو معروف گذاشته بود و او را مجبور کرده بود که از محیا چشم پوشی کند و شرایط زندگی راحتی برای او مهیا کند و در عوض کیسان، نام معروف را به عنوان پسر ابو معروف یدک بکشد.
محیا غرق در خاطراتش بود به انجا رسید که واکسن پادتن را که خود ساخته بود به خود تزریق کرد و قصد داشت چند روز بعد واکسن ویروس را به خود تزریق کند تا تاثیر واکسن پیشگیری خودش را ببیند و انگار همه چی دست به دست هم داده بود تا آن واکسن اختراعی اش آزمایش شود و صهیونیست ها به او ویروس را تزریق کردند و محیا بیمار نشد، او غرق در این خاطرات بود که با صدای گرم و مهربان مهدی به خود آمد: خانم جان، دفعه سوم هم نمی خوای بله بگی؟! یعنی اینقدر از دست ما دلخوری؟!
محیا که دستپاچه شده بود همانطور که نگاه به سمت مادرش رقیه و عباس آقا و برادرش رضا می کرد با صدایی لرزان گفت: با اجازه آقا امام زمان و بزرگترای مجلس بله...
صدای کِل کشیدن بلند شد و مهدی چشم به رد رفتن اقدس خانم داشت که روی آن را نداشت تا آخر مجلس در آنجا بماند...
..«پایان»
ان شاالله تمام غریبان دور از وطن به خانه برگردند و به حرمت تمام خون هایی که ظالمان عالم بر زمین ریخته اند، آن غریب دوران، مهدی صاحب الزمان به آغوش منتظراتش باز گردد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
https://eitaa.com/matalbamozande1399
حضرت آدم(ع) روزی دید ناگهان سه مجسمه سیاه وبدقیافه در اطراف چپ او قرار گرفتند وسه مجسمه نورانی درطرف راست او،ازمجسمه های طرف راست یکی یکی پرسید شما کیستید ؟
اولی گفت :من ( عقل)هستم.
دومی گفت:من (حیا)هستم.
سومی گفت:من (رحم)هستم.
آدم(ع) پرسید:جای شما در کجاست؟
اولی گفت:در سر انسانها .
دومی گفت:درچشم انسانها.
سومی گفت:دردل انسانها.
آدم(ع)به طرف چپ برگشت واز سه مجسمه سیاه یکی یکی پرسید شما کیستید؟
اولی گفت:من تکبر هستم.آدم (ع)گفت:جای تو کجاست؟گفت در سر انسانها.فرمود :سر که جای عقل است،او گفت:اگر من وارد سر شوم،عقل می رود.
از دومی پرسید توکیستی؟گفت:من(طمع)هستم،فرمود:جای تو کجاست؟ گفت:در چشم انسانها ، فرمود:چشم که جای حیا است،گفت:من اگر در چشم جا گرفتم، حیا می رود.
از سومی پرسیدتو کیستی؟
گفت:من(حسد)هستم،فرمود:جای تو کجاست؟
گفت:جای من دل انسانهاست.فرمود: دل که جای رحم است.گفت:اگر من وارد قلب انسان شوم ،رحم ومروت از قلب می رود.
المواعظ العددیه ص ۱۸۹
🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
صاحبدلی هر شب ذکر «الله » بر لب می راند و بر این کار مداومت داشت. شبی شیطان برای دلسرد کردن وی بر او ظاهر شد و به طعنه به او گفت:
تو که هر شب پروردگارت را یاد می کنی و او را صدا می زنی آیا جوابی نیز از سوی وی بر تو آمده است؟» عارف با شنیدن این واقعیت ناراحت و دلگیر به خواب رفت و دیگر ذکر نگفت. در خواب حضرت خضر را دید که به او می گوید:
« چرا از ذکر حق دست کشیده ای؟» او گفت: زیرا جوابی از این الله گفتن نشنیده ام»
خضر فرمود: همین که توفیق می یابی و ذکر و نام خدا را بر زبان می آوری،
به خاطر لطف و عنایت الهی است و در واقع این ذکر تو پاسخ خداوند به تو است ای عزیز:
چه بسیار جاهلان و غافلانی که ما لیاقت ذکر و یاد الهی را از آن ها سلب کردیم.
حق تعالی فرعون را چهارصد سال عمر و ملک و پادشاهی و کامروایی داد،
همه حجاب بود که او را از حضرت حق دور می داشت،
یک روز هم به او بی مرادی و دردسر نداد تا مبادا که حق را یاد کند.
دردی که ما به تو عطا می کنیم بهانه ای است تا به سوی ما آیی
و با ما درد و دل کنی و به ملکوت الهی متصل گردی.
🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌷انسان تا ابد از اعمالش جدا نیست
پس سریع توبه کنیم ازگناهان که گناهان ازما جدابشن
🌷.. كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ (٢١)طور
🌷كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (٣٨)مدثز
https://eitaa.com/matalbamozande1399
May 11
✍️امام علی علیه السلام:
مستی، چهار نوع است:
مستی جوانی،
مستی ثروت،
مستی خواب،
و مستی پادشاهی
تحف العقول، ص124
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارزشمندترین مکان هایی که میتوان
در آن حضور داشت :
در فکر کسی
در قلب کسی
و در دعای کسی ...
هر سه را براتون آرزو میکنم😇✌🏻
#شب_خوش
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399