eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#پارت276 🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d صبح بعد از خوردن صبحانه از امیرم
🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d پسرش که دیروز با پیمان اشتباه گرفته بودمش روی صندلی کنار پدرش نشسته بود. سلامی گفتم و با تعارفش نشستم. _من در خدمتم _راستش آقای برزگر برای ما فردا کاری پیش اومده اگر اجازه بدید ما فردا یکم زود تر بریم نگاهش جدی شد و به برگه های جلوش داد. _خانم حسینی یه سری ترجمه دادن به من گفتن تا اخر هفته امادشون کنم من قول میدم فردا قبل رفتن کامل تحویلتوت بدم. _من کار عجله ای رو اصلا دوست ندارم _عجله ای نیست. سرعت من تو ترجمه بالاست. _ببین خانم شهرامی. اگر قرار باشه که... پسرش وسط حرف پدرش پرید و گفت _به نظر نمیاد که ایشون خانم متعهدی نباشن. حتما کار مهمی براشون پیش اومده. بابا اگر میشه اجازه بدید. نگاه دلخورش رو به پسرش از اینکه حرفش رو قطع کرده بود داد و گفت _باشه. ایرادی نداره. به شرط اینکه قبل رفتن ترجمه ها رو تحویل بدید. خوشحال ایستادم. _چشم حتما رو به پسرش گفتن _خیلی ممنون. با اجازتون خداحافطی کردم و از اتاق بیرون رفتن. نفس راحتی کشیدم و سمت اتاق رفتم که صدای بسته شدن در اتاق و بعد هم صدای حسین برزگر باعث شد تا بایستم. _خانم شهرامی چرخیدم سمتش _بله _اوت ترجمه ها برای بابا خیلی مهم هستن. من بهتون اجازه میدم همین یکبار با خودتون ببرید خونه و روش کار کنید _خیلی ممنونم از لطفتون. لبخند مهربونی روی صورتش نشست _خواهش میکنم. وارد اتاق شدم.برای هانیه تعریف کردم. برگه ها رو داخل کیف هانیه گذاشتم و از شرکت بیرون رفتیم هانیه با عجله برگه ها رو داد و جلوی در خونه پیاده کرد. پیرمردی که قبلا تو پارکینک دیده بودم با کنجکاوی نگاهم کرد _دختر جان کجا میری؟ دوستت خونه نیست. قبلا خودم رو دوست نازی معرفی کرده بودم _سلام. میرم پیش خانم امیری _خانم امیری نداریم این ساختمون. _چرا داریم طبقه دوم واحد یک. نفیسه خانم _آهان اون پیرزنه. چی کارش داری اون که کسی رو راه نمیده. حق با امیر مجتبی ست عجب همسایه های فضولی. _پرستارشون هستم. با اجازتون دیگه مهلت حرف زدن بهش رو ندادم و از کنارش رو شدم. 🍂رمان یگانه🍃 🍂براساس واقعیت🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#پارت277 🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d پسرش که دیروز با پیمان اشتباه گر
🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d از اینکه کسی تو راه رو نیست مطمعن شدم. کلید رو توی قفل در خونه ی امیر مجتبی پیچوندم و وارد شدم. روی مبل نشسته بود و کتاب میخوند. با دیدن من کتاب رو بست و با لبخند نگاهم کرد _سلام. خسته نباشی جواب سلامش رو دادم. در رو بستم و کفش هام رو درآوردم. _بیا بشین یه چایی برات بریزم. _ممنون خودم میریزم نگاهش به برگه های دستم افتاد _اونا چی ان؟ برگه ها رو روی جاکفشی گذاشتم. پالتوم رو به چوب لباسی آویزون کردم _یه سری برگه که باید ترجمه کنم. روبروش نشستم. _خب چرا اوردی خونه. _شب حوصله م سر میره آوردم سرگرم باشم. _بعضی وقت ها بین این برگه ها یه برگه ی خیلی مهم هست که نباید از شرکت خارج بشه. اجازه گرفتی اوردی؟ _بله. اصلا پسر رئیس شرکتمون خودش گفت. گفت اگر دوست داری ببر خونه ترجمه کن. ابروهاش بهم گره خورد _تو برای چی با حسین برزگر حرف زدی؟ هانیه که گفت اتاقتون جداست. _تو اتاق نیومد تو راه رو دیدمش _تو توی راه رو چی کار داشتی؟ _رفتم به اقای برزگر یه حرفی بزنم.... _چه حرفی؟ متعجب از این همه سوال نگاهش کردم. _حرف کاری! نگاه خیرش رو بعد از چند ثانیه ازم برداشت. _عمه سوپ فرستاده. بخور بعد برو استراحت کن. _چشم تا نزدیکی های صبح مشغول ترجمه کردن بودم. بالاخره تموم شد. سرم رو روی بالشت گذاشتم که خوابیدم. با تکون های دست امیرمجتبی به سختی چشم هام رو باز کردم. _سنا بلند شو دیرت میشه. هانیه زنگ زد گفت من برسونمت سر کار روی تخت نشستم. _بلند شو باید یکم زود تر بریم مسیرمون با هم فرق میکنه. منم نباید دیر برسم. _چشم ایستاد و از اتاق بیرون رفت. به کم تر از پنج دقیقه دست و صورتم رو شستم و لباس هام رو پوشیدم. لقمه ی اماده ای که برام گرفته بود رو دستم داد و از خونه بیرون رفتیم. _ساعت دو اگر هانیه نتونست بیارد خودم میام دنبالت. _باشه یک لحظه یاد قرار امروز با محیا برای دیدن سامان افتادم فوری گفتم _نمیخواد. خودم برمیگردم _میترسم مسیر رو پیدا نکنی _نه حواسم هست. هانیه چرا نتونه من رو بیاره؟ _چه میدونم میگم شاید صبح به من گفت نمیتونه ظهر هم نتونه. ماشین رو جلوی شرکت ماجدی نگه داشت. خواستم پیاده شم که گفت _بیا این پول رو بگیر همراهت باشه _ خیلی ممنون نمیخوام. تچی کرد و پول رو توی دستم گذاشت. _برو خدا به همرات. برگه های توی دستم رو محکم گرفتم تشکر کردم و بعد از خداحافظی پیاده شدم. وارد شرکت شدم انقدر زود اومدم که به غیر از آبدارچی هیچ کس نیومده. سلامی کردم و وارد اتاق شدم. خانم حسینی هنوز نیومده که بگم برام رمز رو بزنه. نگاهم به میز بهم ریخته هاتیه افتاد. چند تا زونکن برداشتم و شروع به مرتب کردن میز هانیه کردم. نگاهم به ساعت افتاد عقربه هاش هشت رو نشون میداد. پس چرا هانیه هنوز نیومده. با خانم حسینی تماس گرفتم و بعد از زدن رمز شروع به وارد کردن شماره ی برگه های ترجمه شده کردم. که در اتاق باز شد و هانیه با عجله وارد شد. جواب سلامش رو دادم. _چرا دیر اومدی؟ چادرش رو اویزون کرد _داستان داشتم تو خونه. امیرمرتضی اسباب اثاثیه اش رو اورده دیگه بالا میشینن. صبح کله سحر اومد پایین _اون نذاشت بیای؟ _نه ولی اخلاقش یه جوریه نباید جلوش حاضر شی. اصلا نباید بفهمه میخوای چی کار کنی چون مخالفت میکنه. نگاهی به میزش انداخت _واای. دستت درد نکنه. همش با خودم میگفتم اگر آقای برزگر بیاد اتاق میز من رو ببینه ابروم میره. چایساز رو روشن کرد و پشت میزش نشست. تمام کارهایی که مربوط به امروز بود رو انجام دادم. نگاهم به عقربه های ساعت بود تا روی یازده بره. شماره ی فایل ترجمه شده رو برای اقای برزگر فرستادم و منتظر تماسش شدم. بلافاصله صدای تلفن بلند شد. ازم خواست به اتاقش برم. برگه ها رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم هنوز پشت در اتاق نرسیده بودم که حسین برزگر سمتم اومد. _سلام خوبید؟ یکم صمیمی شروع کرد و همین باعث تعجبم شد. جواب سلامش رو دادم _خانم شهرامی به بابا نگید که برگه ها رو برده بودید خونه 🍂رمان یگانه🍃 🍂براساس واقعیت🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#پارت278 🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d از اینکه کسی تو راه رو نیست مطمعن
🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d _خانم شهرامی به بابا نگید که برگه ها رو برده بودید خونه _چرا؟ شما که اجازه دادید _دیشب یادم رفت بهش بگم الان بفهمه هم من رو دعوا میکنه هم با شما برخورد میکنه. امروز بهش میگم شما نگران نباش جلو اومد و چند ضربه ای به در اتاق پدرش زد و در رو باز کرد کنار ایستاد و رو به من گفت _اول شما بفرمایید. از رفتار های خاص و صمیمیش خوشم نمیاد. حرفی نزدم و وارد اتاق شدم. برگه ها رو به اقای برزگر دادم _حالا اجازه هست ما ساعت یازده بریم. مشغول خوندن ترجمه هایی که کرده بودم بود بدون اینکه سرش رو بالا بیاره گفت _بله میتونید. فقط این بار بار اخره که قبل از ساعت دو شرکت رو ترک میکنید _چشم. پیش هانیه برگشتم. چادرش رو روی سرش مرتب میکرد. _بریم؟ ته دلم خالی شد. اما از تصمیمم کوتاه نیومدم. همراه با هانیه از شرکت بیرون رفتیم. نگاهم رو به ماشین هایی که از کنارمون رد میشدن دادم. _دیشب نخوابیدی؟ _چطور _چشم هات قرمزه _داشتم برگه ها رو ترجمه میکردم. _سنا الان چی میخوای بهش بگی؟ _ازش توضیح میخوام. میخوام بدونم چرا... _دیگه که فایده نداره آخه تموم شده رفته _فایدش برای ارامش قلب خودمه. برای راحتی فکر و خیالمه. دلم نمیخواد یک عمر بهش فکر کنم و همش با خودم بگم فقط سه ماه _خدا امروز رو به خیر کنه. دلم شور افتاده. مجبورم یکم مسیر رو دور کنم _چرا؟ ایم مسیر یکم نزدیک تر هست ولی امیرمرتضی از اینجا میره میاد ببینم برام شر میشه. _باشه. فقط یه کاری کن دیر نشه به سرعت ماشین اضافه کرد. بعد از مدتی رانندگی گفت _سنا فکر کنم این خیابونه. برار اینجا پارک کنیم دنبالش بگردیم. خیلی ماهرانه ماشین رو بین دو تا ماشین جا زد و پیاده شدیم. _کاش ماسک میزدم _چرا؟ _اینجوری نمیشناسم _تو مگه نمیگی میخوای بری ازش توصیح بخوای. پس دیگه چرا نشناست. دو دلی و ترس به سراغم اومده. نتونستم جواب هانیه رو بدم و فقط با دقت به تابلوی مغازه ها نگاه میکردم تا پیداش کنم. صدای تلفن همراهم بلند شد. بی حوصله از جیبم بیرون آوردم و با دیدن شماره ی محیا فوری جواب دادم _سلام محیا کجایی؟ _سلام. الان دیدمت بیا جلوتر ماشین ما یه دویست و شش قرمزه جلوی در رستوران پارک کردیم. _اره الان دیدمش _فقط یگانه جان من به نانزدم نگفتم که به تو گفتم با من اشنایی نده. بگو اتفاقی اومدی. باشه؟ _باشه عزیزم. اومدن؟ _نه هنوز بیا با فاصله از میز ما بشین تا بیان تماس رو قطع کردم _هانیه اونجاست که ماشین قرمزه پارکه _سنا جان بیا برگردیم. الان هم حال تو خراب میشه. هم زندگی اونا بهم میریه _من نمیتونم بگذرم. این حق منه که بهم توضیح بده _کاش میتونستم منصرفت کنم جوابی ندادم و سمت رستوران راه افتادم. نفرت و عصبانیت کم کم تمام وجودم رو گرفت. در رستوران رو باز کردم محیا متوجه حضورم شد. با چشم و ابرو طوری که نامزدش متوجه نشه به میز صندلی که با فاصله از خودشون بود اشاره کرد. همونجا نشستم و به در شیشه ای بزرگ رستوران چشم دوختم 🍂رمان یگانه🍃 🍂براساس واقعیت🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d _چی میخوای بهش بگی بی صدا لب زدم _نمیدونم. فقط میخوام دلیل اینکه چرا حرف های پیمان رو باور کرده بدونم. شاید از بیمعرفتی و نامردیش پیش خودش گله کنم. شاید بهش فحش و ناسزا بگم. شاید برم جلو بزنم تو صورتش. ادم بی معرفت ارزش هیچی نداره. اصلا نباید حرف بزنم. فقط دلیلش رو باید بشونم. سامان دم از عشق میزد. باید بگه اون همه احساس دروغ بوده. باید بگه که اصلا دوستم نداشته. شاید قصد و نیتش ثروت پدرم بوده و وقتی دیده مهراب و پیمان چیزی برای من نذاشتن جا زده. سرم رو تکون دادم و اجازه ی رشد این فکر رو به ذهنم ندادم. سامان واقعا دوستم داشت. داشت؟ اگر داشت چرا دنبالم نگشت؟ گشت چرا باور کرد؟ همیشه با شعر های عاشقانش طوری با روانم بازی میکرد که اصلا به عشقش شک نمیکردم. مرور خاطرات اذیتم میکنه اما مدام توشون دنبال یه رد و نشونی از نخواستن میگردم که بهش تکیه کنم و بگم سامان اونجا گفت که من رو دوست نداره. اما خبری نیست. جز عشق و ابراز محبت و دوست داشتن هیچی نیست. سامان هر دو دستش رو دو طرف صورتم گذاشت. سرش رو خم کرد بوسه ی عمیقی روی پیشونیم گذاشت. _آخ نمیدونی یگانه وقتی پیشونیت رو میبوسم انگار کل آرامش دنیا یکجا برای من میشه. به شوخی چشمکی زدم. _میخوای سند شش دانگش رو بزنم نامت. اخم نمایشی کرد و تو چشم هام خیره شد _مگه به نامم نیست؟ نازی توی صورتم انداختم و با عشوه گفتم _نه فعلا به نام خودمه. _خیال باطل کردی خانوم. من از پیشونی و قلبت و سند شش دانگ دارم _تو خیلی خوبی سامان. من عاشق نبودم ولی تو عاشقم کردی _نه تو خوبی عزیزم. تو که با یک نگاه دنیا رو روی سرم خراب میکنی و با نگاهی دیگه یه قصر زیبا برام میسازی. خم شد و دوباره بوسه ای روی پیشونیم کاشت. اشک جمع شده توی چشم هام روی گونم ریخت _گریه نکن دیگه بسه دستم رو روی پیشونیم کشیدم و انگار آثار بوسه ی سامان هنوز هم روش مونده. _هانیه باور نمیکنم. با اینکه خودم تو لباس دامادی دیدمش اما باور نمیکنم. دستم رو که روی میز بود گرفت و پر بغض گفت _انقدر خودت رو عذاب نده. نگاهم از پشت شیشه به ماشین سفید رنگی که جلوی در پارک کرد و شبیه ماشین سامان بود افتاد. ناباورانه به ماشین خیره موندم. هانیه متوجه نگاهم شد و سرش رو سمت در چرخوند و سوالی گفت _اومدن؟ قدرت صحبت کردنم رو از دست دادم و با دهن باز نفس های کشیده و بلند کشیدم. حس انفجار از درون باعث شد تا دستم رو روی دهنم بزارم و جلوی فریادم رو بگیرم. در ماشین باز شد و سامان با چهره ای غرق در شادی پیاده شد. تمام نفرتم با دیدنش یکباره از بین رفت. قلبم اروم و دست هام شل شد. ماشین رو دور زد و در سمت شاگرد رو باز کرد. زهرا خواهر رضا که برای سومین باره میبینمش با کلی ناز و ادا پیاده شد. دلم نمیخواد جز سامان کسی رو ببینم. بی تو من زندگی سختی دارم. ماه هاست دلتنگتمو الان برای من نیستی. من باید از دوری و نداشتنت بسوزم و بسازم. این عمیق ترین زخمیه که توی قلبم نشسته. زخمی که هرگز خوب نمیشه. اشکی که دیدم رو تار کرده بود رو پاک کردم ولی فایده ای ندشت و دوباره انگار جای اون یک قطره دریایی از اشک جمع شد. 🍂رمان یگانه🍃 🍂براساس واقعیت🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍂یگانه🍃 نگاهم روی دست سامان که دست همسرش رو گرفت ثابت موند. نتونستم طاقت بیارم و سرم رو روی میز گذاشتم. _سنا چت شد؟ بی صدا اشک ریختم. ای کاش حرف هانیه رو گوش کرده بودم نمی اومدم. سامان خوشحاله و میخنده. همین باید برای من کافی باشه. چرا اجازه دادم حس نفرت از سامان تو وجودم رشد کنه. گناه سامان چیه که باید به مشکلات من و خانوادم بسوزه. من چقدر خودخواهم که انتظار داشتم برای من صبر کنه. یک سال نتونست من رو ببینه یا هر بار کمتر از پنج دقیقه با استرس ازش جدا شدم و سه ماهه که هیچ خبری ازم نداره. بیمار شده. افسرده شده. خانوادش بهترین کار رو انجام دادن. بازوم توسط هانیه تکون خورد _بلند شد دختر خوب. بلند شو رفت نشست پیش محیا و نامزدش. برو حرف هات رو بزن بریم. صدای پیش خدمت رو شنیدم _خانم خیلی خوش امدید چی میل دارید هانیه گفت: _شاید ما نمونیم یه کاری پیش اومده یه چند لحطه ی دیگه خبرتون میکنم _خواهش میکنم من درخدمتم _سنا جان بلند شو برو حرفت رو بزن از زیر میز دست هانیه رو گرفتم _نگاه کن تو رو خدا چقدر یخ کرده سرش رو به سرم نزدیک کرد _بلتد شو دیگه با کم ترین صدای ممکن لب زدم _نمیتونم. _یعنی هیچی نمیخوای بگی؟ همون طور که سرم روی میز بود کمی بالا دادم و گفتم _ نه _خب پس بریم. از اول هم اومدنمون اشتباه بود. با صدای لرزونی گفتم _من رو میبینه _روی میز ما دید داره ولی نگاه نکرده هنوز. اهسته سرم رو بلند کردم نگاهش کردم. چقدر دوستش دارم. عشقی ناکام و فراموش نشدنی. صداش توی سرم پیچید _یگانه همیشه تو یه رابطه یکی عاشق تره اونم تویی. به غیر از محیا هیچ کس متوجه من نبود. بدون پلک زدن اشک میریختم و قصد برداشتن نگاهم از سامان رو نداشتم. صدای خنده از میزشون بلند شد. ای کاش همه ساکت میشدند و من برای آخرین بار صداش رو میشنیدم. دوباره صدای خندشون بالا رفت و اینبار سامان از شدت خنده سرش رو کمی عقب برد. نیم نگاهی به میز من و هانیه انداخت و نگاه گذراش متعجب در حالی که خنده از روی لب هاش محو میشد روی من ثابت موند. نگاهش کن یگانه. باهاش چشم تو چشم شو. حقت از نگاه کردن به چشم های مهربونش هنوز ادا نشده. سه ماه عصه خوردن و دنبالش گشتم. این نگاه. نگاه نیاز نیست. نگاه دلتنگیه. ابروهاش رو به هم نزدیک کرد و ایستا و با صدای بلند رو به همسرش گفت _بلند شو بریم. همه رد نگاهش رو گرفته بودن و نگاهشون بین من و سامان جابجا میشد. هانیه آهسته گفت _سنا جان پاشو بریم دیگه قلب و عقل و قدرت حرف زدن و راه رفتن تمام توانشون رو به چشم هام دادن تا خوب نگاه کنم و خداحافطی کنم با سامانی که قلبش برای کس دیگه ای میتپه. دست همسرش رو گرفت و سمت در رفت. سینه ش از خشم بالا و پایین میشد. سوئیچ رو گرفت سمت همسرش _برو تو ماشین تا من بیام _اخه چی شد یهو _برو زهرا. برو سوال نپرس _من نباید بدونم صدای فریاد سامان همه رو ترسوند جز من _برو دیگه زهرا دلخور سوییچ رو گرفت و بیرون رفت. سامان برگشت سمتم و تو چشم هام خیره شد. 🍂رمان یگانه🍃 🍂براساس واقعیت🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d چیزی جز خشم تو نگاهش هست که امیدوارم میکنه. با چند قدم بلند یهم نزدیک شد. ایستادم. با صدای لرزون. پر بغض به زور لب زدم _ی...سلام به سختی نفس کشید و گفت _سه ماهه... کدوم... ابروهاش رو بالا داد و به تهدید گفت _باور نمیکنم که اتفاقی اومده باشی اینجا نگاه تیزش رو به محیا داد _خیلی ممنونم محیا خانم. چرخید سمتم. کاش میتونستم ازش بپرسم یا کلامی باهاش حرف بزنم اما همون سلام هم به زور بود. _یگانه...بی معرفت ترین... بی احساس ترین. نامردترین مخلوق خدایی. میدونی چه بلایی سرم اورد...میدونی زندکیم رو به نابودی کشوندی. تن صداش رو بالا برد _ الان اومدی اینجا چی کار؟ این اولین و اخرین باریه که نگاهم میکنه و سرم فریاد میکشه. و من دارم لذت میبرم از نگاه و حتی فریادش. هانیه گفت _اقا سامان بیمعرفت اونیه که... دستم رو بالا اوردم و از هانیه خواستم تا سکوت کنه. رو به سامان گفتم _بگو...هر چی... دوست داری بگو... من اینجام تا بشنوم بدون پلک زدن اشک روی گونم ریخت. _من حرفی ندارم با تو بزنم. معرفت دُر قشنگی است به هر کس ندهندش. پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهندش این شعر رو انقدر با نفرت خوند که تمام امیدم نا امید شد. من عادت به شعر های عاشقانه ی سامان داشتم. به من میگه بی معرفت اما من بیمعرفت نیستم. حرفی از کارهام نمیزنم چون باید زندگی کنه. با همسرش. نمیگم که چقدر دنبالش گشتم. نمیگم که چقدر کتک خوردم تا دست ازش بکشم. نمیگم که چه شب هایی گریه کردم و از فراقش اشک ریختم. سامان هم بیمعرفت نیست. من اشتباه کردم. _همین! فقط اومدی ذل بزنی به من؟ که دل من رو بلرزونی. چونش لرزید و نتونست طاقت بیاره. _یگانه من شکستم. تو من رو شکستی. خوردم کردی. هانیه طاقتش تموم شد _سنا چرا هیچی نمیگی. بگو کی کیو خورد... با التماس نگاهش کردم _تو رو خدا حرف نزن سامان عصبی گفت _دیگه نبینمت. دیگه نبینمت یگانه. برو پیش همون برادر هات که نون و خون بابام رو کرده بودن تو شیشه. چرخید تا بره که گفتم _من...من د...دوستت دارم سامان چرا اینو گفتم . نباید میگفتم. کاش لال میشدم و این جمله ی آخر رو نمیگفتم. برگشت سمتم و درمونده نگاهم کرد شنیدن جمله ی کوتاهی که گفتم نفرت و خشم رو از نگاهش پاک کرد. _آمدی... جااانم به قربانت. ولی... حالا چرا اخرین شعر رو با چشم های اشکی برام خوند. نگاه مایوسانه ای بهم انداخت و از رستوران بیرون رفت. سرم گیج رفت و دیگه نتونستم روی پا بایستم و روی صندلی نشستم. 🍂رمان یگانه🍃 🍂براساس واقعیت🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
با این گیف یاد میگیرین هر گره کوری رو باز کنید از بند گرفته تا پلاستیک و ..... پ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن مطالب کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🍃این قواعد را به مدت سه روز به طور جدی تمرین کنید:🍃🌹 ✅ انتقاد نکنید ✅ داوری نکنید ✅ گله و شکایت نکنید ✅ غر نزنید ✅ منفی فکر نکنید 🌷به همین سادگی میتوانید به آرامشی عمیق دست پیدا کنید حتما امتحان کنید نتایج فوق العاده ای بدست خواهید اورد ... به دنبال راه های پیچیده برای آرامش نباش دوست من .. خیلی ساده میتوانی آرامش پیدا کنی ... قضاوت نکنیم و بیشتر عشق بورزیم و گذشت کنیم و دریا دل باشیم با رعایت همین موارد ذکر شده به آرامش میرسیم.🌷 ┏┅❧"""✾""""✾"""❧┅┓ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍ 🌃 یک داستان آموزنده(۱۴)🌃 🍃🌺کرامت عجیب امام رضا(ع) در شفای بیمار آلمانی🌺🍃 📘خاطره ای بسیار زیبا و خواندنی از خادم امام رضا(علیه السلام) 🎥برنامه زنده "زنده رود" روز جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳ شبکه اصفهان، به مناسب دهه کرامت و در آستانه میلاد امام رضا(ع) با حضور چهار نفر از خادمان حرم مطهر ثامن الحجج(ع) برگزار شد. 🔰در این برنامه، هر یک از خادمان به ذکر خاطره‌ای از روزها و شب‌های حضور خود در حرم پرداختند. یکی از آنها خاطره بسیار زیبا و تکان دهنده‌ای را بازگو کرد که ناخودآگاه اشک را از چشمان هر مسلمان و غیر مسلمانی جاری می‌کرد. ✅وی خاطره خود را این گونه روایت کرد: https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🎙در یکی از شب‌ها، متوجه سروصدایی در یکی از بخش‌های نذورات حرم شدم. برای پیگیری موضوع به آنجا رفتم. با فردی غیرایرانی که مبالغی دلار در دست داشت مواجه شدم. وی اهل یکی از شهرهای آلمان بود. 🍂موضوع دلارها را جویا شدیم. شروع به توضیح دادن کرد و گفت: تنها پسرم به بیماری سختی گرفتار بود و قادر به حرکت نبود. تمامی پزشکان خبره آلمانی از درمانش قطع امید کرده بودند و گفتند دیگر امیدی به زنده ماندن او نیست و باید با واقعیت از دست دادن فرزندتان کنار بیایید.... 🍂بسیار ناراحت و غمگین و ناامید بودیم. در شهر محل زندگی با خانواده‌ای ایرانی آشنایی داشتیم. در همین ایام سخت، طی دیداری که با این خانواده داشتیم آنها از دلیل ناراحتی من و خانواده‌ام سوال کردند و برای آنها توضیح دادم که با چه مشکلی روبرو هستیم. 🍂این خانواده ایرانی گفتند در ایران یک نفر هست که می‌تواند پسر شما را درمان کند. از او بخواهید تا این کار را انجام دهد. بسیار خوشحال شدم و از آنها آدرس مطب و چگونگی مراجعه به وی را خواستم. 🍂آنها با کمال تعجب گفتند این آقای ما مطب خاصی ندارند باید دلت را به ایشان وصل کنید و خالصانه و با اعتقاد از او بخواهید تا پسرتان را درمان کند. 🍂 من گفتم چگونه این کار را انجام دهم؟ گفتند آقای ما امام رضا(ع)، شیعیان است که حرم آن در قرار دارد و شما برای پسرتان نذر کنید و از همین رو به بایستید و از ایشان طلب و درمان کنید. 🍂گفتم اما من و معتقد به دین شما نیستم. گفتند ایشان به کمک می‌کنند. در منزل رو به سوی حرم نذر کردم و با گریه به ایشان گفتم: 🌟"ای آقایی که من شما را نمی‌شناسم اما می‌گویند به همه کمک می‌کنید، من تنها یک پسر دارم خوبی که تمامی پزشکان از وی قطع امید کرده‌اند... از شما می‌خواهم درمانش کنید تا از دستش ندهم. تنها امیدم به شماست کمکم کنید". 🌟۲۴ ساعت از این موضوع نگذشته بود که خانمم با عجله آمد و شگفت زده گفت "سریع بیا، پسرمان در حال راه رفتن است". 🌟با عجله و شگفت زده رفتم و دیدم پسرم از جایش بلند شده و با سلامت کامل راه می‌رود. باورم نمی‌شد...!!! گفتم پسرم چه اتفاقی افتاده؟ 🌟گفت: پدر زمانی که خواب بودم. دیدم که در اتاقم باز شد و آقایی وارد اتاق شد. با ورودش، نوری تمام اتاق را فرا گرفت. کنارم آمد و گفت "از جایت بلند شو" گفتم من هستم و قادر به حرکت نیستم نمی‌توانم بلند شوم. 🌟گفت "شما می‌توانی حرکت کنی، ... پدر و مادرت خیلی ناراحت و نگران شما هستند. بلند شو". 💚پسرم می‌گفت احساس کردم دست و پایم قادر به حرکت هستند و می‌توانم راه بروم و بلند شدم و شروع به حرکت کردم. پس از شفا و درمان پسرم، برای ادای نذر خود تصمیم گرفتم به ایران و شهر مشهد بیایم و اکنون آمده‌ام تا مبلغی را که نذر کرده‌ام به حرم تحویل دهم.✨✨✨ ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ ┏┅❧"""✾""""✾"""❧┅┓ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌌 بیاییدازخودمون شروع کنیم🌌 ✍خردمندی را گفتند: تو برای تربیت فرزندانت چه میکنی؟! گفت: هیچ کار گفتند: مگر میشود؟! پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟! گفت: من در تربیت خود کوشیدم،.. تا الگوی خوبی برای آنان باشم... ✅فرزندان راستی گفتار و درستی رفتار پدر و مادر را می بینند، نه امر و نهی های بیهوده ای که خود عمل نمیکنند... ○تخم مرغ اگر با نیروی بیرونی بشکند، پایان زندگیست... ○ولی اگر با نیروی داخلی بشکند، آغاز زندگیست... ○همیشه بزرگترین تغییرات از درون شکل میگیرد... ○درون خود را بشکن تا شخصیت جدیدت متولد شود... آنگاه خودت را خواهی دید....✨✨✨✨ ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨ 🌼چرامسلمانان گوشت خوڪ نمیخورند؟! "مختصرےدرمورد گوشت خوڪ" ✍خوڪ جسد و مردار گندیده میخورد حتی اگر مردار پدرش باشد.خوڪهمه چیز میخورد حتی ادرار و مدفوع خود و دیگر حیوانات مقدار سم ڪشنده در گوشت خوڪ 30 برابر گوشت گوسفند است.خوڪ عرق نمی ڪند ،پوست خوڪ اسفنجی است بە همین دلیل تمام ڪثیفی ها را جذب خود میڪند این خود فاجعە است. براےهضم ڪردن گوشت گوسفند به(٦-۹)ساعت زمان نیاز است و جگر انسان براے جذب ڪردن مقدار ڪمی از سم زمان زیادے نیاز دارد؛ اما براے هضم گوشت خوڪ به(۱-۲) ساعت زمان نیاز است به همین دلیل جگر پوشیده و مملو از آن سم ڪشنده خواهد شد. جنس نر خوڪ با هر حیوان دیگرے جفت می شود حتی اگر جفتش هم نر باشد به همین دلیل خوڪ منبع بسیارے از بیمارےهاست3ساعت بعد از ڪشتن خوڪ کِرم از بدنش خارج میشود .. نوعی کِرم در گوشت خوڪ موجود است ڪەنە با پختن نە سرخ ڪردن(برشتە) از بین نمی رود.پختن گوشت خوڪنیاز بە 6ساعت زمان دارد گوشت خوڪ قابل سرخ ڪردن نیست زیرا ڪم ڪم آب میشود تا چیزے از آن باقی نمی ماند (مانند گوشت انسان) 💥در سر خوڪ خون لختە زیادے جمع شدە است چون خوڪ تنها حیوانی است ڪە نمی تواند سرش رابە طرف بالا بلند ڪند.ڪرڪ و موے خوڪ جز با سوزاندن از بین نمی رود.خوڪ هرگز چیزے را ڪه می خورد بو نمی ڪند بلڪە اگر خوراڪش پاڪ هم باشد قبل از خوردن آب دهان و بینی اش را به آن می مالد.ڪسانی ڪه سازننده تاتو هستن اول روے پوست خوڪ آن را تست میکنند. ↶【به ما بپیوندید 】↷ _______________ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅خدا ما را دوست دارد یا خیر؟ ✍حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: اگر خواستى بدانى که در وجودت خیر و خوشبختى هست یا نه، به درون خود دقت کن. اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصیت و گناه ناخوشایندى، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد و خداوند تو را دوست مى‌ دارد؛ ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت، ناخوشایند باشى و به اهل معصیت، عشق و علاقه ورزیدى، پس خیر و خوبى در تو نباشد و خداوند تو را دشمن دارد. و هر انسانى به هر کسى که به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى‌ گردد. 📚 اصول کافی، ج۲، ص۱۲۶ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✨﷽✨ ✅ تنها مسیر ✍در گذر از راه های پر پیچ و خم و سختی های آخرالزمان، خداوند مسیری را برای ما مهیا کرده است که بتوانیم به ریسمان او چنگ زده و خود را از باتلاق آخرالزمان نجات دهیم. در ابتدا باید ببینیم که در کجای این مسیر هستیم. و آیا تابلو و نشانه و یا راهنمایی برای طی کردن و ادامه راه وجود دارد؟ امیرالمومنین هشت فاکتور و یا بهتر بگوییم هشت تابلو برای رهایی از فتنه ها در آخرالزمان، معرفی کرده اند که می‌تواند کمکی برای بشر سرگردان امروزی باشد. 🔺 اولین تابلو، استقامت و تقیّه در برابر دشمنان است: «ما درِ گشایش ایم؛ وقتی که مبعوث شویم و همه راه ‌ها بر مردم بسته شود. ماییم «باب حطّه» که در اسلام است. هرکس در آن آید، نجات یابد و هر که از آن دور شود، فرو افتد. خدا به ما آغاز کرد و به ما پایان داد و آنچه را بخواهد به ما می‌زداید و به ما پایدار سازد و به ما باران فرود آید. مبادا فریبنده، شما را از خدا فریب دهد. اگر بدانید در ماندنِ شما میان دشمنانتان و تحمّل اذیت ‌ها چه اجری دارید، چشم شما روشن شود. و اگر مرا نیابید، چیزهایی از ستم و دشمنی و خودبینی و سبک ‌شمردن حق خدا و ترس ببینید که آرزوی مرگ کنید. چون چنین شود، همه به رشته خدا بچسبید و از هم جدا نشوید و بر شما باد به صبر و نماز و تقیّه» 📚 بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۶۱ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ___________ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨ ✅کنترل زبان و خشم، اولین شرط رسیدن به درجات معنوی ✍ آیت الله فاطمی نیا: تا خودت پاکیزه نباشی، پاکیزه بهت نمی دهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می کنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم. حالا چه کار کنیم در قدم اول باطنمان پاک شود؟ با خودت قرار بگذار به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت می رویم، نماز جماعت می خوانیم، ماه رمضان روزه می گیریم، پس چه می شود که توفیق نداریم و پیشرفت نمی کنیم؟ وقتی بررسی کنیم می بینیم ریشه تمام مشکلات زبان است. با حرف کسی را می زنیم یا غضب و پرخاش می کنیم. آیت الله بهاءالدینی می فرمودند: پرخاش برکات زندگی را می برد. کسی به خواجه نصیر نامه نوشته بود. اول نامه خطاب به خواجه نصیر گفته بود: ایها الکلب، یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، یا ای سگ فرزند سگ) فلان مسأله علمی چه طور است؟ 💥خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود كه جواب مساله این است و در آخر نامه نوشت: اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهاردست و پا راه می رود و بدنش از پشم پوشیده است. من دوپا هستم و آن طور نیستم و... والسلام. تمام! نه پرخاشی نه غضبی! ما بودیم حداقل می نوشتیم خودتی! پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌿 *مراقبه و نماز ماه جمادى‌الثانی* ⭐️ نمازی که در طول ماه جمادى‌الثانی یک بار باید انجام داد و زمان معیّنی هم ندارد. از آغاز این ماه تا پایان این ماه، چه روز و چه شب می‌توان انجام داد. ▫️ *چهار رکعت نماز، که دو نماز دو رکعتی پی در پی است و پس از سلامِ دو رکعتِ اوّل، بلافاصله و بدون آنکه روی از قبله برگرداند و یا سخنی گوید، از جا برمی‌خیزد و تکبیره الاحرام دو رکعت دوّم را می‌گوید.* ▫️کیفیّت نماز بدین شکل است: 🔅 نماز اوّل: ▫️ *رکعت اوّل:* ▪️سوره «حمد» ۱ مرتبه ▪️«آیه‌ الکرسی»(تا هوالعلی العظیم) ۱ مرتبه ▪️سوره «قدر» ۲۵ مرتبه ▫️ *رکعت دوّم:* ▪️سوره «حمد» ۱ مرتبه ▪️سوره «تكاثر» ۱ مرتبه ▪️سوره «توحيد» ۲۵ مرتبه 🔅 نماز دوّم: ▫️ *رکعت اوّل:* ▪️سوره «حمد» ۱ مرتبه ▪️سوره «كافرون» ۱ مرتبه ▪️سوره «فلق» ‌۲۵ مرتبه ▫️ *رکعت دوّم:* ▪️سوره «حمد» ۱ مرتبه ▪️سوره «نصر» ‌۱ مرتبه ▪️سوره «ناس» ۲۵ مرتبه 🔅 و پس از سلام نماز دوّم بگوید: ▪️ *سُبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللهُ وَ اللهُ أَكْبَرُ* ( ۷۰ مرتبه) ▪️ *اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ* ( ۷۰ مرتبه) ▪️ *اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ* ( ۳ مرتبه) 🔅 سپس سر به سجده نهاده و سه مرتبه بگويد: ▪️ *يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا اللهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحيمُ يَا أَرْحَمَ‌ الرَّاحِمِينَ* ▪️سپس در همان سجده هر حاجتی كه دارد از خدا بخواهد. ⭐️ هر كه اين عمل را بجا آورد، خدا، خودش و مال و همسر و فرزندان و دين و دنيای او را تا سال آينده حفظ می‌كند و اگر در اين سال از دنيا برود بر حال شهادت رفته است، يعنى ثواب شهيدان را دارا می‌باشد. *مراقبات_ماه_جمادی‌الثانی* التماس دعا https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌿 *مراقبه و نماز ماه جمادى‌الثانی* ⭐️ نمازی که در طول ماه جمادى‌الثانی یک بار باید انجام داد و زمان معیّنی هم ندارد. از آغاز این ماه تا پایان این ماه، چه روز و چه شب می‌توان انجام داد. ▫️ *چهار رکعت نماز، که دو نماز دو رکعتی پی در پی است و پس از سلامِ دو رکعتِ اوّل، بلافاصله و بدون آنکه روی از قبله برگرداند و یا سخنی گوید، از جا برمی‌خیزد و تکبیره الاحرام دو رکعت دوّم را می‌گوید.* ▫️کیفیّت نماز بدین شکل است: 🔅 نماز اوّل: ▫️ *رکعت اوّل:* ▪️سوره «حمد» ۱ مرتبه ▪️«آیه‌ الکرسی»(تا هوالعلی العظیم) ۱ مرتبه ▪️سوره «قدر» ۲۵ مرتبه ▫️ *رکعت دوّم:* ▪️سوره «حمد» ۱ مرتبه ▪️سوره «تكاثر» ۱ مرتبه ▪️سوره «توحيد» ۲۵ مرتبه 🔅 نماز دوّم: ▫️ *رکعت اوّل:* ▪️سوره «حمد» ۱ مرتبه ▪️سوره «كافرون» ۱ مرتبه ▪️سوره «فلق» ‌۲۵ مرتبه ▫️ *رکعت دوّم:* ▪️سوره «حمد» ۱ مرتبه ▪️سوره «نصر» ‌۱ مرتبه ▪️سوره «ناس» ۲۵ مرتبه 🔅 و پس از سلام نماز دوّم بگوید: ▪️ *سُبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللهُ وَ اللهُ أَكْبَرُ* ( ۷۰ مرتبه) ▪️ *اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ* ( ۷۰ مرتبه) ▪️ *اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ* ( ۳ مرتبه) 🔅 سپس سر به سجده نهاده و سه مرتبه بگويد: ▪️ *يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا اللهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحيمُ يَا أَرْحَمَ‌ الرَّاحِمِينَ* ▪️سپس در همان سجده هر حاجتی كه دارد از خدا بخواهد. ⭐️ هر كه اين عمل را بجا آورد، خدا، خودش و مال و همسر و فرزندان و دين و دنيای او را تا سال آينده حفظ می‌كند و اگر در اين سال از دنيا برود بر حال شهادت رفته است، يعنى ثواب شهيدان را دارا می‌باشد. *مراقبات_ماه_جمادی‌الثانی* التماس دعا https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
تارت گوشت و قارچ ☺. یه فینگرفود و پیش غذای عالی . خمیر این تارت خمیر تارت فرانسوی هستش . برای 18 عدد تارت گوشت برای خمیر تارت آرد سفید یا آرد گندم 300 گرم حدودا 2 لیوان روغن زیتون یا مایع 80 میلی حدودا 1/3 لیوان آب 60 میلی حدودا 1/4 لیوان نمک به میزان لازم آویشن به میزان لازم زرده تخم مرغ 1 عدد مواد گوشت به دلخواه گوشت چرخ کرده 150 تا 200 گرم پیاز 1 عدد قارچ 6 عدد فلفل دلمه نصف عدد نمک و فلفل و زردچوبه و آویشن به میزان لازم رب گوجه 1 تا 2 ق غ پنیر پیتزا به میزان لازم برای خمیر روغن و نمک و آویشن و تخم مرع روبا هم مخلوط کردا و ارد رو کم کم اصافه کردم و بعد اب رو ریختم . ارد تقریبی هست تا زمانی که خمیر با دستتون نچسبه . خمیر ورز دادن زیاد نمی خواد جزیی کافیه . داخل کیسه فریزر قرار دادم و نیم ساعت در یخچال استراحت داده بشه . در این فاصله مواد گوشتی رو اماده کردم . یه پیاز رو خرد کردم و تفت دادم و بعد قارچ رو ورقه ای کردم و اصافه کردم و تفت دادم و گوشت رو اصافه و بعد فلفل دلمه ای نگینی شده مواد کاملا سلیقه ای هستش و بعد از تفت دادن نمک و فلفل و زردچوبه و آویشن و رب گوجه رو اضافه کردم . خمیر رو روی یه سطح با وردنه باز کردم نازک باشه حتما و بعد از قالب تارت من از قالب های کیک یزدی استفاده کردم داخلش خمیر رو پهن کردم و بعد با چنگال سوراخ هایی ایجاد کردم . داخل سینی فر چیدم و بعد کمی پنیرپیتزا داخلش ریختم و بعد مواد گوشتی و بعد دوباره پنیر پیتزا . داخل فر 180 درجه به مدت 25 الی 30 دقیقه قرار دادم . اخر کار کمی گریل شعله بالا رو روشن کردم که کمی برشته بشه روش . پ.ن نون های اماده تارت هم هستش اما به نظر من بره دوباره فر چون خودش خشکه خشک تر میشه ولی خوب سلیقه ها فرق داره من این مدل رو بیشتر می پسندم . ┏━━━🍃💞🍂━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
موادلازم پوره:::: سیب‌زمینی1کیلو کره 1 ق غ شیر 1 فنجان نمک 1 ق م مواد کوفته:::: گوشت چرخ کرده 300 آرد 2 ق غ پیاز1 عدد جعفری کمی روغن 1ق غ نمک،فلفل سیاه، آویشن،فلفل قرمز سس ::: پوره گوجه فرنگی 1 لیوان سیر 1 حبه جعفری کمی آب 1 فنجان نمک برای روی مواد::: پنیر جعفری واسه پوره ابتدا سیب‌زمینی پخته و پوست گرفته وبقیه موادروباهم مخلوط کنید و پوره رودرست کنید تمام مواد کوفته رو باهم مخلوط و کمی ورز بدید و مثل کلیپ درست کنیدو درآخر داخل فر 250درجه تازمانیکه پنیر اب بشه بزارید،بعد داغ سرو کنید ┏━━━🍃💞🍂━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃💙🍃 💚 باسم رب الفاطمه ▪عزاداری هاتون قبول حق ای صاحب کرامت وبزرگی دلهای ما را بهر عبادتت خاشع بگردان قدمهایمان را درمسیر بندگیت استوار گردان تا از راهت نلغزند... 💚 الهی به حق حضرت زهرا س روز و عاقبت ما را ختم به خیر بفرما..آمین شبتون بخیر ✋ والتماس دعا🙏 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃💙🍃
ســـلام🕊🌸 صبحتون پر از عطر خدا روز سه شنبه تون معطر به بوی مهربانی الهی مرغ آمین بر سقف آرزوهای زیباتون بنشینه و در آسمون دل انگیز رؤیاهاتون پر و بال بزنه یه روز خوش و عالی براتون از خدا می‌طلبم🕊🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌹دعای حضرت زهرا سلام الله علیها 🌸ﺑﺎﺭﺍﻟﻬﺎ:  ﺩﻳﻨﻢ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻠﺎﻙ ﻭ ﻣﺤﻮﺭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻯ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻧﻴﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻠﺎﺵ ﻭﻣﻌﺎﺵ ﻣﻦ ﻭﺁﺧﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﻓﺮﻣﺎ،  ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺭﺍ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺑﺮﻛﺖ ﻭ ﺧﻴﺮ  ﻭ ﻣﺮﮔﻢ ﺭﺍ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺭﻫﺎﻳﻰ ﻭ ﺭﺍﺣﺘﻰ  ﺍﺯ ﻫﺮ ﺷﺮّ ﻭ ﺑﺪﻯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ. 📚 فلاح السائل ص 238 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸 🌸🍃🌸
🍃💙🍃 🌹به نام خدای فاطمه(ع) سلام صبحتون بخیر عزاداری هاتون قبول حق سه‌شنبه مون رو متبرک می کنیم با صلوات به ساحت مقدس حضرت فاطمه زهرا(س) ▪اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ ▪آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم سه‌شنبه تون پر برکت زندگیتون برمدار عشق و ایمان و تقوا و آرامش 🌹عمر و عاقبتتون بخیر https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃💙🍃
ناصر: 🍃️◼🍃________ ⁉️ چرا حضرت علی علیه السلام از حق خودشان کوتاه آمدند و مردم را دعوت به بیعت با خودشان نکردند؟ 🔸اولا امیرالمؤمنین علیه السلام از حق خودشان کوتاه نیامدند و تمام تلاش خود را انجام دادند اما مردم حضرت را یاری نکردند. 🔹 سلمان می گوید: شب هنگام علی علیه السلام فاطمه را بر مرکبی سوار می نمود و دست دو فرزندش حسن و حسین را گرفت و در خانهء تمام اهل بدر و مهاجرین و انصار می رفت و متذکر توصیه های متعدد پیامبر بر جانشینی و حقانیت خویش می شد و از آنان می خواست تا او را برای احقاق یاری کنند، لکن جز 44 نفر دعوت او را نپذیرفتند. 🌸 امیر المؤمنین علیه السلام برای این که روشن کند چه کسانی صادقانه این دعوت را پذیرفته اند، فرمان داد تا صبح سرهای خود را بتراشند و سلاح بدوش برای بیعت بر مرگ حاضر شوند. ▪صبح شد و جز چهار نفر از آنان که عبارت بودند از: سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر، کسی به عهد خود وفا نکرد. 🌸علی علیه السلام برای اتمام حجت سه شب متوالی به همراه فاطمه و حسن و حسین این کار را انجام داد ولی جز همان چهار نفر کسی نبود که به پیمان و بیعت خود وفادار باشد. (بحار الانوار، ج 28، ص 264 و 267) 🔸 ثانیا در پاسخ به همین سوال حضرت زهرا علیها السلام فرمودند: 🔹 محمودبن لبید می گوید: از فاطمه (س) درباره حق علی (ع) و کوتاه آمدن ایشان از آن حق، سؤال کردم، فرمود: ای ابا عمرو، رسول خدا (ص) فرمود: «مَثلُ الْامامِ مَثَلُ الْکعْبَةِ، اذ تُوْتی وَ لَا تَأْتِی»؛ «امام همچون کعبه است که باید به سویش حرکت کنند( و دورش طواف کنند) ، نه این که او به جانب مردم رود. به خدا سوگند اگر می گذاشتند که حق بر مدار خود بچرخد، و آن را برای اهلش باقی می نهادند، و از خاندان محمد (ص) پیروی می کردند، هیچ گاه دو نفر یافت نمی شدند که درباره خدای تعالی به اختلاف پردازند، و این روش از گذشتگان برای آیندگان به ارث می رسید و آیندگان آن را به میراث می بردند، که قائم ما (عج) که نهمین فرزند حسین (ع) است، قیام می کرد. (عوالم المعارف، ج 11، ص 228) 👤 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃◼🍃_________
🍃🌸🍃 🌸 همنشین خدا شو .. 🌻 اگر می خواهی برکت و آرامش  و سعادت وارد زندگیت شود ... یک اصل مهم را وارد زندگیت کن ، 🌻قبل از اینکه هر کسی را در طی روز  ملاقات کنی ، اول رو ملاقات کن 🌻 در خلوت خودت همنشین خدا شو او بهترین مونس جهان هستی  است از آرزوهایت بگو از مشکلاتت بگو ... از راه‌های نرفته ای که توان آن را نداری 🌻 او بهترین شنونده دنیاست می‌شنود لبخند می‌زند و حتی قبل از درخواست تو دست به کار می‌شود 🌻 بگو آیا می توانی با زیباترین، مهمترین، در دسترس ترین، تواناترین، داناترین و مهربانترین، شخص اول تمام عوالم، دوست و همنشین شوی؟؟ 🌻 اگر جوابت مثبت است هیچ وقت اصل مهم زندگیت را فراموش نکن او هر روز صبح قبل از طلوع آفتاب بی صبرانه منتظر توست... ❤ زندگیتون معطر به عطر حضور خدا https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸 🌸🍃🌸
🍃❤️🍃 🌸 امام محمد باقر عليه السلام فرمودند : 🌸 خداوند عزّوجلّ از ميان بندگان مؤمنش ، بنده اى را كه بسيار دعا كند ، دوست مى دارد . 🔹پس ، همواره در سحرگاهان تا طلوع خورشيد دعا كنيد ؛ زيرا اين وقتى است كه در آن ، درهاى آسمان باز مى شود ، و روزى ها تقسيم مى گردد و حاجت هاى بزرگ برآورده مى شود. 📚 كافى ، ج 2، ص 478، ح 9 🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌸 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ . https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃❤️🍃
🌸🍃🌸 🍃🌸 ❓این همه سال میگیم لااله الا لله پس چرا نمی تونیم با خدا شاد و آروم باشیم؟! ❓فقط هر روز چند بار می گیم اشهد ان لا اله الا الله یعنی شهادت میدم که معشوق و دلبری جز خدا ندارم پس زندگی با خدا کجاست؟ 🔹باید زندگی با خدا و چهارده معصوم رو شروع کنیم ،رفت و آمد با شهدا،فرشته ها رو شروع کنیم. 🔹وقتی ادم خودشو نمیشناسه و فقط خودشو از تولد تا مرگ معنی میکنه تمام دلخوشی ها و دغدغه هاش و رفیقاش زمینی و محدود هستن اینجاست که اضطرابها و ترسها و غصه ها شروع میشه . آفتی نبود بدتر از ناشناخت تو بر یارو ندانی عشق باخت 🔹خبر خوب اینه که همین الان پیش خدایی و خدا کنارته، ولی خبر بد اینکه نتونی باهش دوست بشی و رفیق شی و شاد و اروم باشی 🔹همین الان فرشته ها و ملایکه با تو هستند ما چون شناخت محدود از خودمون داریم فقط با زمین انس داریم 🔹معلومه که از اخرت و مرگ می ترسیم چون هیچ وقت برای دلمون و ابدیتون وقت نذاشتیم 👌باید معرفت کسب کنیم و وقت بزاریم همون طور که برای زمین و ارتباط با افراد وقت میزارید برای اسمون و ارتباط با خدا و اهل بیت هم وقت بزارید ❤ یک زمانی رو مشخص کنید اختصاصی برای خدا، جوری که حق بقیه رو ضایع نکنید و کسی باهتون کار نداشته باشه تلفن و خاموش کنید فقط خودتونو وخدا 🔹قدر روزهای زمستان و بدونید زمستان بهار مومنان هست،فرصت خوبی برای خلوت با خداوند و اهل اسمون هست 👤 استاد_محمد_شجاعی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸 🌸🍃🌸
🍃 💖🍃💖🍃💖🍃 ۳۰ دی ۱۳۹۹ هجری شمسی پنجم جمادی الثانی۱۴۴۲ هجری قمری ۱۹ ژانویه ۲۰۲۱ میلادی 🌸 اذکار سه شنبه : - یا اَرحَمَ الرّاحِمین ( 100مرتبه ) - یا اللهُ یا رَحمانُ - یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت 🌸 این سه شنبه برای امور زیر خوب است: 🔹تعلیم و تعلم 🔹نقل و انتقالات 🔹 معالجه و درمان 🔹امور معمولی روزانه 🔹سفر . ☝از انجام کارهای اساسی و مهم پرهیز شود بهتر است. 🌹نوزادی که امروز به دنیا بیاید حالش خوب است و خوب تربیت شود نرم دل و مهربان باشد ان شالله. 🌷 سه شنبه شب (سه شنبه که شب شد و فردا) مباشرت برای فرزند دار شدن ، مکروه است و باید از آن شود. اما برای سلامتی خوب است. ✂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب است و موجب شادابی و نشاط می گردد. ♦ یا در این روز از ماه قمری خوب نیست. و موجب زردی رنگ می گردد. 🚫 سه شنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. (به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد). 🔸️️ این سه شنبه برای (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست. 🕛وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 🔹 اذان صبح: ۴۴ : ۵ 🔹طلوع آفتاب: ۱۲ : ۷ 🔹اذان ظهر:: ۱۵: ۱۲ 🔹غروب آفتاب: ۱۸ : ۱۷ 🔹اذان مغرب: ۳۸: ۱۷ 🔹نیمه شب شرعی: ۳۱ : ۲۳ 📚 منابع مطالب ما: الدروع الواقیة سید بن طاووس ،سایت کانون قرآنی، وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423، مفاتیح الجنان و بحارالانوار و تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃
⁉️ اگر حضرت آدم علیه السلام را شیطان وسوسه کرد خود شیطان را چه کسی وسوسه کرد؟ 🔸 برای این که کسی - چه جن و چه انسان- گمراه شود لازمه اش وجود شیطان نیست. 🔸بنابراین شیطان شرط لازم و کافی برای گمراهی نیست چرا که نفس اماره هم هست. 🔸 آن چه ابلیس را از اطاعت فرمان الهی بازداشت یا منشأ تمرد ابلیس «غرور» بود. ❤ خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين‏»(سوره مبارکه ص/76) یعنی ادعا کرد که از انسان برتر است که همین نشأت گرفته از نفسانیت و نشانه خودبینی و غرور اوست. 👤 استاد محمدی شاهرودی https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d