#رضای_این_خانواده_رضای_خداست🌹
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
خدا کند از رضای این خانواده اهل بیت علیهمالسلام که رضای خدا است ، خارج نشویم.
اگر رضای دیگران را بخواهیم پشیمان خواهیم شد و معلوم نیست که بتوانیم تدارک (جبران) کنیم.
#رضای_دیگران_پشیمانی_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آدمها قند را میشکنند
تا از طعمش استفاده کنند
رکورد را میشکنند تابه افتخار برسند
هيزم را میشکنند تا به گرمای آتش برسند
غرور را میشکنند بهافتادگی برسند
سكوت را میشکنند بهآوازی برسند
آدمها برای تمام
شکستنها دلایل خوبی دارند
امــا من هنوز نفهمیدم
که چرا آدمها دل 💔 را میشکنند ؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📔 #حکایت_هارونالرشید_و_پیرمرد_دانا
هارون بر خود قرار داد که هرکس حرف حکیمانه و شیرینی زد به او کیسه ی زری ببخشد، روزی دید پیرمردی پشت خمیده، با حالت زار، مشغول کاشت درخت زیتون است!!!
هارون گفت :
ای پیرمرد تو با این سن و سال زیتون می کاری و حال آنکه عمر تو کفاف برداشت میوه ی آن نمیکند؟
پیرمرد گفت:
ای خلیفه! دیگران کاشتند و ماخوردیم ما میکاریم، دیگران بخورند!!!
هارون خوشش آمد بدره ی زری به او داد...
پیر مرد گفت :
درختان مردم بعد از سالها میوه میدهد ولی درخت ما در حال میوه داد!!!
هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ای دیگر زر به او داد...
پیر مرد گفت :
درختان دیگر سالی یکبار میوه میدهد اما درخت ما دوبار به بار نشست!!!
هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ی زری دیگر به او داد و زود از آنجا عبور کرد و میگفت : اگر بایستیم خزانه را خالی خواهد کرد.....
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🌷🌹
صبح های زیبا، معجزه نمیخواهد!
گاهی با یک #سلام ساده،
روزمان زیر و رو میشود.
ساده ترین #سلام را در این صبح #صادق به شما #مهربانان هدیه میدهم.
سلام روزتون پر انرژی
💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹بـه مابپیوندید و از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍀🌺🌹☘🌷🍀🌺🌹☘🌷
✍📔#تلنگر
در شهری قدم میزنم که دختران لبان سرد خود را سرخ تر میکنند تا شاید دل سیاه پر از هوس پسرها سرخ شود به بهانه ی عشق!
در شهری زندگی میکنم که پسرانش ادای مجنون را در می آورند تا شاید تن لیلی های ساده را به دست آورند!
در شهری اشک میریزم که پسرانش چشمان هیز خود را در پس عینک دودی پنهان میکنند،
تا شاید دختران در شیشه ی سیاه عینک،چشمان صادق خویش را ببینند!
در شهری می ایستم که دختران بر بوسه های خود قیمت میگذارند تا شاید پسران پولدار شریک آنها شوند!
در شهری می اندیشم که پسرانش خود را چون دیوار محکم تعریف میکنند تا شاید دختران تکیه کنند بر بازوی شیشه ای آنها!
داریوش میگوید:
دهانت را می بویند،
مبادا گفته باشی دوستت دارم!
من میگویم حق دارند،
چون دوست داشتن های ما بو دار است!
بوی سوء استفاده، بوی خیانت، بوی دروغ، نیرنگ و بازی میدهد!
🎀🎀http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔺جغرافیای آقایون😁🌏
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔹ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﻦ ۱۴ ﺗﺎ ۱۸ ﺳﺎلگی
مثل ﮐﺮﻩ ﺷﻤﺎلی ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﻗﺪﺭتی ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭلی ﺍﺩﻋﺎی ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺳﺮکشی می ﮐﻨﻨﺪ !
🔸در سن ۱۸ ﺗﺎ ۲۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ
ﻣﺜﻞ ﻫﻨﺪﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍی ﺯﻧﺪگی ﮐﺮﺩﻥ ۴ ﺭﺍﻩ ﭘﻴﺶ ﺭﻭی ﺧﻮﺩ میبینند
ﻳﺎ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﻳﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯی ﻳﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ، ﻭ ﻳﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺯﻧﺪگی ﻭ ﻣﺮﮒ!
🔹بین ۲۰ ﺗﺎ ۲۷ ﺳﺎﻟﮕﻰ
مثل ﮐﺎﻧﺎﺩﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﻥ ﮔﺮﻡ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﻲ ، ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﺩﻟﺮﺑﺎ ، ﺑﺮﺍی ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮی ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻭﺩ ﻭﻳﺰﺍی ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺻﺎﺩﺭ می ﮐﻨﻨﺪ !
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﺍﺯﻃﺮﻑ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺍﻣﻬﺎی ﺯﻳﺎﺩی ﮔﺴﺘﺮده میشود
🔸ﺑﻴﻦ ﺳﻦ ۲۷ ﺗﺎ ۳۲ ﺳﺎﻟﮕﻰ
مثل ﺗﺮﮐﻴﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺭﺋﻴﺲ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺎﻧﻮﻣﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ، پر از عشق
🔹بین ۳۲ ﺗﺎ ۴۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ
ﻣﺜﻞ ﮊﺍﭘﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﮐﺎﻣﻼ ﮐﺎﺭی ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺭﻭﺷﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯی میبینند
🔸ﺑﻴﻦ ۴۰ ﺗﺎ ۵۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ
مثل آمریکا ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺴﻴﺎﺭ ﭘﻬﻨﺎﻭر ، ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﻭ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ میشوند
🔹ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۶۵ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﻣﺒﺎﺭﮐﺸﺎﻥ
مثل ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ : همه ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﻲ گذارند🤭
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺷﻴﻌﻪ ﻭ ﻭﻫﺎﺑﻰ:
🔹ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩای ﺑﻴﻦ ﺷﻴﻌﻪ ﻭ ﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺑﺸﻮﺩ.
️از ﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺻﺪ ﻧﻔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺷﻴﻌﻪ ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﺷﻴﻌﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﺪ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﮐﻔﺸﺶ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻠﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻭﻫﺎﺑﻴﻮﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻔﺸﺖ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻰ؟
ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ : ﺁﺧﺮ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﻫﺎﺑﻲ ﻫﺎ ﮐﻔﺶ ﻣﻰﺩﺯﺩﻳﺪﻧﺪ.
ﻭﻫﺎﺑﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻫﺎﺑﻴﺘﻰ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﻔﺶ ﺑﺪﺯﺩﺩ.
ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﻰ ﮐﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻋﺖ ﺍﺳﺖ.
🔺️میدونستین این شیعه باهوش کسی نبوده جز علامه حلی رحمه الله😊
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_سی_و_پنجم_دالان_بهشت🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از تحسین و تعریف دیگران حالم منقلب می شد و نا خود آگاه تصویر محمد با آن خشم درنظرم مجسم می شد.
با دیدن قیافه درهم الهه فکرکردم نکند او هم با آقا مهدی حرفش شده باشد. ولی وقتی جواب مراهم با لحنی سرد و نگاهی پراز بغض و کینه داد فهمیدم عصبانیتش تنها از آقا مهدی نیست. صدای هلهله برای وارد شدن زری مرا به طرف اتاق عقد کشاند. زری بی نهایت زیبا، توی آن لباس و با آن وقار، چقدر با زری آشنای من فرق داشت. چه رمزی توی ازدواج نهفته است که حتی قبل از شروع زندگی، در حالت های آدم ها تاثیر می گذارد؟
چند لحظه، غصه ام را فراموش کردم و شادی وجودم را پرکرد.
چشم هایمان به هم افتاد، من غرق تحسین او بودم و او محو تماشای من. با وقاری که از زری کمتر دیده بودم با سراشاره کرد که نزدیکش بروم و بعد با نگاهی پراز مهر و تحسین گفت: مهناز چی شدی!
دلم نمی خواست بشنوم، گفتم: از خودت خبر نداری. باورم نمی شد این قدر خوشگل بشی.
توی گوشم گفت: غلط کردی، باورت نشه! من از اول خوشگل بودم تو خنگی که نمی فهمیدی!
خنده ای از ته دل وجود هردومان را پر کرد. صدا زدند که داماد وارد می شود، می خواستند خطبه عقد را بخوانند و من با عجله از اتاق بیرون رفتم.
چشمم به خانم جون و مادرم افتاد. مادر با رنجیدگی گفت: دیگه انگار نه انگار که مادر داری ، یک سراغ نگیری ببینی ما کجاییم ها؟
صورتش را بوسیدم و گفتم: به خدا خودم هم الان اومدم.
بعد در حالی که از نگاه شیطان خانم جون که از بالای عینک به من خیره شده بود، خنده ام می گرفت به پذیرایی از مهمان ها مشغول شدم. باید کاری می کردم تا حواسم پرت شود و غمی که دلم را می فشرد به چشم هایم راه باز نکند. عجیب بود، با این که بدجور از محمد رنجیده بودم، از این که با قهر از او دور بودم رنج می بردم. حالا این از حماقت بود یا عشق زیاد، نمی دانستم.
خانمی از اقوام شوهر زری با کنجکاوی پرسید: معذرت می خوام ، شما زن برادر عروس خانم هستین؟
با رویی که نهایت سعی ام را برای گشاده بودنش داشتم، جواب مثبت دادم.
ببخشید عروس بزرگشون؟!
نه من عروس دوم هستم.
آهان همون که هنوز ازدواج نکرده؟
بله.
هزار ماشاالله ! گفته بودن عرسشون خیلی قشنگه، فکر کردم باید شما باشین. خواستم مطمئن بشم. شما خواهرم داری؟
زهر خندی صورتم را پوشاند. دوباره یاد قیافه عصبی و روگردان محمد افتادم. گرمم شده بود . غصه ای دلم را بی طاقت می کرد و اشک هایم که جلوشان را گرفته بودم مثل آدم های تب دار تنم را می سوزاند. در سمت ایوان را باز کردم. هوای سرو و سوز سرما، شاید کمی سوز دلم را آرام می کرد. سرما یکدفعه تا مغز استخانم نفوذ کرد و لرزشی خفیف به جانم انداخت. صدای اکرم خانم که همراه مریم تازه رسیده بودند مرا به خود آورد.
مهناز درو ببند ، استخوان هایت گرمه، سرما می خوری.
راست می گفت. استخوان هایم یخ کرده بود برگشتم و خوشحال از آمدن مریم، کنارشان نشستم.
مریم پرسید: چرا نمی ری سر عقد؟
داماد که رفت، می رم.
عکس نمی گیری؟!
می گم که ، وقتی داماد بره.
راستی محمد وقتی لباستو دید چی گفت؟!
با خشم انگار مقصر او باشد، گفتم: هیچی ، چی باید بگه؟!
مریم با لبخند گفت: همونی که زری گفت شده، آره؟!
به جای جواب با خنده شکلکی در آوردم و از جایم بلند شدم.
پاشو بریم پیش خانم جون. مامان رفته سر عقد، خانم جون تنهاست.
حال بی قراری بدی داشتم که قابل تحمل نبود. دلم آرام نمی گرفت و این میان حفظ ظاهر کردن برایم بیشتر از همه چیز سخت.
مریم از خانم جون پرسید: خانم جون مهناز خوشگل شده؟
خانم جون با لبخندی غرق تحسین و غرور گفت: بچه م خوشگل که بود.
می دونم با لباس و آرایش می گم.
خانم جون با خنده گفت: خوب اون که بله، مادر. از قدیم گفتن سرخاب سفیداب مرا زیبا کند! لباسشم که فقط مات موندم این کیسه مارگیری رو چطوری تنش کرده و چطور، نفسش بند نمی آد؟ حالا واجبه لباس این قدر تنگ باشه؟! خوب این همه پارچه و دوخت و زحمت ، اگه یکخورده گشادتر باشه، چند سال می شه استفاده کرد. این الان یکخورده آب بره زیر پوستش دیگه به درد نمی خوره.
مریم خندان گفت: عوضش این جوری هیکلش ظریف شده!
خانم جون با نگاهی ناباورانه از بالای عینک نگاهی به لباس و بعد مریم کرد و گفت: یعنی اگر دو انگشت گشادتر بود، دیگه هیکلش ظریف نبود؟ لا اله الاالله ، چه حرف ها که ما توی این روزگار نشنیدیم.
حوصله شنیدن هر چیزی را که مربوط به آن لباس بود ، نداشتم.
انگار چیزی به دلم نیش می زد. از جایم بلند شدم و دوباره سرم را به پذیرایی گرم کردم.
فاطمه خانم صدا زد: مهناز جون بیا عکس بنداز.
هروقت آقای داماد رفتن می آم.
رفتن که محرم ها عکس بندازن، زود باش.
تند راه رفتن با آن کفش ها به راستی که سخت بود.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
🔺داستان جوان ایرانی
یه روز یه جوانی میره تلاشش رو میکنه تا توی رشتهش متخصص بشه ، همه هم بهش میگفتن تو ایرانی هستی و ایرانی جماعت نابغه هست ، این جوان تلاشش رو کرد و تونست تخصصش رو بگیره و یه محصول تولید کنه ، به همین خاطر با کلی امید و انرژی نشست برنامهریزی کرد و برنامهش رو پلهپله تنظیم کرد تا بتونه محصولش رو برای مردم عرضه کنه.
وقتی میخواست کارش رو شروع کنه رفت با کلی سختی و گذشتن از هفت خان مجوز گرفت. اون جوان زحمت کشید و تولیدش رو هم انجام داد ولی ناباورانه دید همون مردمی که تا دیروز حرف از نُخبه بودنش میزدن ، امروز از محصولش حمایت نمیکنن و حتی ندیده ازش بد میگن، نمیدونم الان اون جوان چیکار میکنه ، سرشکسته شده یا هنوز داره برای رسیدن به هدفش تلاش میکنه...
اینا رو نوشتم تا بدونیم ممکنه این داستان در آینده داستان خود ما یا برادر و خواهر و پدر و مادر یا عزیزان خودمون باشه و اون جوان برای ما آشنا باشه
همیشه یادتون باشه که پیشرفت اتفاقی نیست ، پیشرفت نیاز به هزینه و حمایت داره و اگر مردم از جوانان و نخبگان خودشون حمایت نکنن ، چطوری پیشرفت کنن؟!
🔴 امروز خودمون انتخاب میکنیم که در آینده قهرمان این داستان باشیم یا بازندهی داستان 🎭
به امید موفقیت و سربلندی جوانان عزیز کشورمون🌺
#حمایت_از_جوان_و_تفکر_ایرانی
#سروش_پلاس
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅آداب عیادت از بیمار
✍عیادت بیماران یکى از وظایف دینى است. این سنت مذهبى و الهى، مانند هر کار دیگرى آدابى دارد که اگر رعایت نشود، چه بسا آثار بدى براى بیمار و اطرافیان داشته باشد. در این جا به گوشه اى از آداب عیادت بیمار اشاره مى کنیم:
◀️ عیادت بیمار را با قصد قربت انجام دهید. با روحیه شاد بر بیمار وارد شوید. بر بالین بیمار زیاد سخن نگویید. در کنار بیمار سخنان امیدوار کننده بر زبان جارى کنید. از سخن گفتن در مورد مرگ و بیماری هاى خطرناک بپرهیزید. عوامل ایجاد کننده سر و صدا را به ویژه در بیمارستان از اطراف بیمار دور کنید.
از توقف زیاد بر بالین بیمار بپرهیزید؛ مگر آن که خود او تمایل به ماندن شما داشته باشد. از نگاه ها و سخنان و حرکاتى که موجب نگرانى بیمار مى شود، خوددارى کنید. نزد بیمار از نجوا و آهسته حرف زدن، گرچه در مورد بیمار نباشد، احتراز کنید. بیمار و اطرافیان او را آرامش دهید.
◀️ براى بیمار هدیه اى مناسب ببرید. براى شفاى بیمار سوره حمد بخوانید و صدقه بدهید. اگر بیمار، بیمارى واگیردار دارد، به او نزدیک نشوید. از دادن خبرهاى ناگوار به بیماران بپرهیزید. از وسایل و ظروف بیمار استفاده نکنید. چهره خود را شاد و باطراوت نشان دهید، اگر چه وضع بیمار را نامناسب مى بینید. اگر کمکى از شما ساخته است، در حد ممکن دریغ نکنید. زمان عیادت را طورى تنظیم کنید که براى بیمار و اطرافیان او مشکل آفرین نباشد.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
👕 فواید پوشیدن لباس پنبه ای↯
💠 ضد افسردگی
💠 از بین برنده بوی بد بدن
💠 نرم کننده سینه
💠 آرام بخش
💠 موجب تقویت حافظه
💠 پیشگیری و درمان ورم بیضه
💠 درمان وسواس و نگرانی
💠 رفع خستگی
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅بکارگیری نوره ، سنت نبوی است.
✍امام صادق علیه السلام:
بکار گیری نوره در هر ۱۵ روز یک بار سنت پیامبر است، و کسی که در طی ۲۱ روز نتوانست نوره تهیه نماید بر عهده خدا پول قرض نماید و نوره تهیه نماید و چنانچه فردی به ۴۰ روز از نوره استفاده ننماید، چنین شخصی نه مومن کامل است، و نه مسلمان کامل بوده و نه دارای احترام است.
📚منبع: الکافی، ج۶، ص۵۰۶
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
✅ خواص انجیر_خشک
✍اگر یک مشت انجیر خشک را در یک لیتر آب و یا بهتر است که در یک لیتر شیر محلی بجوشانند داروی موثری به دست می آید که در مورد تحریک گلو و لثه های دندان می توان آن را غرغره و مضمضه کرد و نتایج موثری گرفت.
انجیر با خرما، کشمش و عناب ترکیب “چهار میوه مخصوص سینه” را می دهد که اگر آن ها را مساوی ترکیب کنند و در یک لیتر آب بجوشانند عفونت های ریوی را بر طرف می سازد و برای غرغره کردن در درمان آنژین مصرف می شود.
💥کلمه آنژین به زبان یونانی به معنی خفه شدن است و همان کلمه ای است که پزشکان قدیم ایران در کتاب ها به نام “خفقان” می نامیدند و در تحفه حکیم مومن انجیر را برای خفقان هم سودمند دانسته است.
📚 منبع: دکتر سید جلال مصطفوی کاشانی،
جلد اول، ص۱۹۸
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
مانند این پیرزن خدا را بشناسید👇👇
✍امام علی (علیهالسلام) با جمعی از پیروان در معبری عبور مینمود.
پیرزنی را دید که با چرخ نخریسی خود مشغول رشتن پنبه بود.
پرسید پیرزن ، خدا را به چه چیزی شناختی؟
پیرزن بهجای جواب، دست از دسته چرخ برداشت.
طولی نکشید پس از چند مرتبه دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد.
پیرزن گفت چرخ بدین کوچکی برای حرکت احتیاج به چون منی دارد.
آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کُرات به این بزرگی ، بدون مدبری دانا و حکیم و صانعی توانا و علیم با نظم معینی به گردش افتد و از گردش خود باز نایستد؟
✨امام علی (علیهالسلام) روی به اصحاب خود نمود و فرمود مانند این پیرزن خدا را بشناسید.😍
📚داستانهایی از خدا، نوشته احمد میرخلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d