eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
26.7هزار ویدیو
129 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#تجربه_اعضا ❤️ سلام ادمین عزیز. منم میخواستم داستان زندگیمو بنویسم. من کسی بودم که تمام فکر و ذک
بخش پایانی 🌹 دیگه پاشدم، به خودم اومدم، تکون خوردم و گفتم میخوام درس بخونم و به جایی برسم. افتادم دنبالش و چون از بچگی عاشق پرستاری بودم رفتم دانشگاه و با سختی درس خوندم. خودت میدونی با بچه خیلی سخته، توی کشور غریب هیچکس رو نمیشناسی، کمکی نداری، ولی عزمم و جزم کردم. برای درس خوندن هم وام گرفتم. اینجا وام میدن برای دانشجوها که بتونن درس بخونن و ۶ ماه بعد از فارغ التحصیلی باید شروع کنن برای پرداخت قسط ها… خلاصه فارغ التحصیل شدم و کار پیدا کردم و توی کارم موفق هستم. تازه هم وارد بخش آی سی یو میشم از دو هفته بعد. ولی دیگه احساس حقارت نمیکنم، کاسه چه کنم چه کنم دستم نمیگیرم. افسرده نیستم. خودم برای خودم هستم. نمیگم همسرم و گذاشتم کنار، هنوزم باهمیم و پولایی که درمیاریم همه یه کاسه است و همدیگه رو هم دوس داریم ولی اعتماد به نفس پیدا کردم. وقتی بخوام برای مادرم چیزی بخرم نیازی به حساب کتاب کردن ندارم، نیازی ندارم با همسرم مشورت کنم، میرم و با خیال راحت میخرم. خلاصه که خانم خودم شدم. فقط و فقط اون حرف همسرم منو به خودم آورد و فهمیدم که فداکاری بیخود هیچی به ارزشهات اضافه نمیکنه که هیچ، توی چشم بقیه خوار و خفیف هم دیده میشی. یادمه یبار شوهرعمه همسرم بهم گفت زندگی اونجا خوبه؟ گفتم شکرخدا بد نیست. گفت آخه برای کسی که همش تو خونه است چه فرقی داره ایران باشه یا اروپا… یعنی میخواستم بزنم تو دهنش. ولی الان به خودم افتخار میکنم و اجازه نمیدم کسی بهم از این حرفها بزنه. یاد گرفتم دخترمو طوری بزرگ کنم که به خودش و شخصیتش بها بده و اعتماد به نفس داشته باشه. الان یک ساله به ایران برگشتیم و اینجا هم حسابی موفق هستم خداروشکر، و همسر و دختر و زندگیمم به شدت دوست دارم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷💥🌷💥🌷💥🌷💥 🌷💥🌷💥🌷💥🌷💥 💦🌺 احکام نماز شب :👇👇👇👇 1-هشت ركعت به ترتيب نماز شب وسپس دو ركعت نماز شفع وآنگاه يك ركعت نمازوتر،كه بافضيلت ترين نماز شب،نمازوتروشفع است ودوركعت شفع برتر ازوتر است. 2- براي نماز شب مي توان به نماز شفع و وتر اكتفا كرد،بلكه هنگام تنگي وقت مي توان تنها به نمازوتر اكتفا نمود. 3- وقت نماز شب از نيمه شب تا فجر صادق است ، وهنگام سحرازساير مواقع بهتراست و تمامي ثلث آخر شب سحر محسوب مي شود و افضل از آن خواندن نماز شب نزديكي هاي فجر است. 4- جايز است انسان نماز شب را نشسته بخواند ، حتي در حال اختيار. ولي اگر مي خواهد نشسته بخواند بهتر آن است كه هر دو ركعت نشسته رايك ركعت ايستاده حساب كند.بنابراين بايد هشت بار دوركعت نشسته وهردو ركعت به يك سلام كه جمعاً شانزده ركعت مي شود به نيت نماز شب بخواند و دوباره دو ركعت هردو ركعت به يك سلام به نيت نماز شفع و دو بار يك ركعت هر يك ركعت به يك سلام به نيت نماز وتر، ولي در حال اضطرارومريض همان يازده ركعت كفايت مي كند. 5- شخص مسافر مي تواند نماز شب را پيش از نيمه شب بخواند. 6-جواني كه مي ترسد خواب بماند و نماز شب ازاو فوت شود مي تواند نماز شب را پيش از نيمه شب بخواند. 7- كساني كه براي خواندن نماز شب بعد از نيمه شب عذري دارند، مانند پيرمردان و يا كسي كه از سرد شدن هوا مي ترسد و يا از جنب شدن در خواب مي ترسد و... مي توانند نماز شب را قبل از نيمه شب بخوانند. 8- خواندن سوره در ركعت هاي نماز شب لازم نيست و مي تواند فقط به خواندن سوره حمد اكتفا كند. هم چنين قنوت در ركعت هاي دوم مستحب است و مي تواند بدون قنوت بخواند. 9- نماز وتريك ركعت است،و مي شود آن رابدون قنوت به جاي آورد. 10- لازم نيست همه يازده ركعت را در يك مجلس بخواند، بلكه مي تواند در دو سه نوبت بخواند، بلكه تفريق افضل است،همان طور كه رسول خدا تهجد مي كرد. 11- مستحب است كه نماز شب را بلند بخواند تا اگر از خانواده اش كسي مي خواهد براي نماز برخيزد بيدار شود،چنانچه در روايت است و شهيد و ديگران نيز تصريح به استحباب جهر نموده اند. 💦❤️❤️💦❤️💦❤️💦 ❤️ 💦 ❤️ 🌸📢📢📢 شیوه قرایت نماز شب که درگروه باید خواند دورکعت شفع ویک رکعت وتر که طریق خواندنش درمتن زیر اعلام شده 👇👇👇👇👇👇👇هرکسی دوست داشت میتونه 11رکعت کامل هم بخونه 🍃🍃 💦 ‏نماز شفع: نيت: دو ركعت نماز شَفْعْ مي‌خوانم قُربة اِلي الله - در ركعت اول: يك بار سوره حمد + يك بار سوره قل هو‌ الله احد + يك بار سوره قل اعوذ برب الناس + ركوع + سجده. - در ركعت دوم: يك بار سوره حمد + يك بار سوره قل‌ هو الله احد + يك بار سوره قل اعوذ برب الفلق + قنوت + ركوع + سجده + تشهد + سلام. 💦 نماز وتر: نيت: يك ركعت نماز وَتْر مي‌خوانم قُربة اِلي الله - در ركعت اول: يك بار سوره حمد + سه بار سوره قل هو الله احد + يك بار سوره قل اعوذ برب الفلق + يك بار سوره قل اعوذ برب الناس - در قنوت: خواندن كامل قنوت + در حاليكه دستهايتان در حالت قنوت است، (با انگشتان دست راست يا با تسبيح) چهل بار بگوييد ( اَللّهُمَّ اِغْفِر لِلْمومِنينَ وَ اَلْمومِناتْ وَ اَلْمُسلِمينَ وَ اَلْمُسلِماتْ )💦(یا برای 40 مومن دعا کند ) 💦 💐 و بعد از آن هفتاد بار بگوييد ( اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبي وَ اَتُوبُ اِلَيه) «آمرزش مي‌طلبم از خدايي كه پروردگارم است و بسويش باز مي‌گردم». 💐🌾💐🌾💐🌾 💐🌾💐🌾💐🌾 💐🌾💐🌾💐🌾 💥 دوستان در این گروه ما نماز شبمونو دو ركعت نماز شفع و يك ركعت نمازوتر میخوانیم . عزیزی اگه مایل بود میتونه 11 رکعتی هم بخونه 💥 🌸 در قنوت نماز وتر که یک رکعتی است دعا برای عزیزان که اسامی درلیست دعا فراموش نشه 🌸 💥 خواهرایی که عذر شرعی دارند نمیتونن قرائت کنن 💥 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خدایا نصیبم کن از فضل گسترده‌ات، حلال، پاکیزه، روزی فراخ، حلال، پاک‌، رسای برای دنیا و آخرت، ریزان ریزان، گوارا، لذیذ، بدون زحمت و بدون منّت از احدی از بندگانت، جز وسعتی از فضل واسعت، زیرا تو فرمودی: «از فضل خدا بخواهید»، پس از فضل تو می‌خواهم و از عطای تو درخواست می‌نمایم و از دست پر تو می‌طلبم. شبتون خوش 🙏 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷تقدیم به دوستان مهربان 🌷ای دوست 🌷دعایت میکنم هر دم 🌷به عطر میخک و مریم 🌷الـهی در دلـت هرگز 🌷نباشد غصه و ماتم 🌷الهی .... شاد باشی و خندان 🌷سه شنبه تون بخیر 🌷 💚🙏🙏🌹🌹💚 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃   ✿↶ ↷✿      ❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀ ❄️ ﺧـﺪﺍﯾـﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ که ﻏﺮﻭﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ می‌گیرد به ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ می‌برم ❄️ ﺧـﺪﺍﯾـﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ که ﻫﻮﺱ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﯾﯽ ﺯﺷﺖ ﻃﯿﻨﺖ به ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ می‌کند به ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ می‌برم ❄️ ﺧـﺪﺍﯾـﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ که ﻫﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ به ﮔﻮﺷﻢ ﺯﯾﺒﺎ می‌شود به ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ می‌برم ❄️ ﺧـﺪﺍﯾـﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ که ﻣﺮﺍ ﺑﺮ دست‌ها می‌برند بی ﻫﯿﭻ ﺯﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺷﻪﺍﯼ به ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ می‌برم ❄️ ﺧـﺪﺍﯾـﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ که ﺩﺭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼﺍﻡ ﻓﻘﻂ ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ می‌زنم به ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ می‌برم ❄️ ﺧـﺪﺍﯾـﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ که ﺩﻝ ﮐﻨﺪﻥ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ به ﻇﺎﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﻓﺘﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺨﺖ می‌شود به ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ می‌برم رهایم مکن ای مهربان‌ترین 🌺سلام صبح همگی بخیر و شادی ان شاءالله 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✧✾════✾✰✾════✾✧
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✨تشنه‌ی دیدار توام! 🍃هر وقت دلم تشنه‌ی یک لیوان آب می‌شود؛ یاد شما می‌افتم! ✨این همه «چشمِ منتظر» می‌بینیم و... ✨این‌همه «دلِ بی‌قرار»! 🍃و جای خالی تو را که هنوزم که هنوز، خالی است! ✨از آن زمان که شنیدم شما فرمودید: ✨✨«اگر شیعیان ما، به اندازه آب خوردنی ما را می‌خواستند، غیبت و دوران انتظار این‌قدر طولانی نمی‌شد» 🍃بیش‌تر به یادتان می‌افتم! ✨ اللهم عجل الولیک الفرج✨ 🌤 به رسم عاشقی روزمون رو با سلام بر پدر مهربانمون آغاز می کنیم السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران✨📖 ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے ْ الاَمان الاَمان ✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ﷽ ⁣ 😊تأثیر شیرین یک لبخند 🌄شب از نیمه گذشته بود.داشتم از یک مجلسی برمی گشتم. تصمیم گرفتم کمی پیاده روی کنم. بعد از کمی قدم زدن، خسته شدم. گفتم باقیِ راه رو با ماشین برم بهتره. 🚕کنار خیابون ایستاده بودم. که یک ماشین سمند غیر تاکسی جلوی پام ترمز کرد. راننده یه جوان بیست و چند ساله بود. شیشه رو پایین داد و گفت:"حاج آقا بفرمایید بالا. من مستقیم میرم." بعد وسایلش رو که روی صندلی جلو بود، عقب گذاشت. 👌فهمیدم به عنوان مسافر نمیخواد منو سوار کنه. سوار شدم. بهش سلام کردم و احوالپرسی. بعد پرسیدم : _چی کاره هستین؟ _من دانشجوی صنایع هستم فلان دانشگاه درس می خونم. _کار هم می کنید؟ _آره. وقتای اضافه ام رو آژانس کار می کنم؛ برای اینکه خرج تحصیلم رو در بیارم. _حالا که آژانس کار می کنید می تونید منو برسونید در خونمون؟ _آره. آدرستون کجاست؟ _فلان خیابون، چهاراه فلان. اون ادامه داد: کوچه فلان، پلاک فلان و...؟ گفتم: بله. از کجا آدرس خونه ی ما رو بلدین؟ گفت: من قبلاً یک بار اومده بودم خونه ی شما مسافر ببرم، مجبور شدم بیام داخل، دم کتابخونه ی شما. 🍰شما شخصاً اومدین جلو و با خوشرویی به من یک شیرینی تعارف کردین. هیچ وقت خاطره ی خوش اون برخورد و مزه شیرینی از یادم نمیره. اول هم که نشناختم چون اون روز با عبا و عمامه نبودید. شاید نزدیک به پنج دقیقه من اصرار کردم که پول بگیره ولی قبول نکرد. 📜این خاطره را گفتم که بدانیم حتی با تعارف یک شیرینی به یک فرد و تنها با زدن یک لبخند می توانیم تبلیغ کنیم و اثر گذار باشیم هیچ وقت نباید فکر کنیم که مسائلی از این دست بی اهمیت هستند بلکه برعکس عمل و رفتار ما بهترین وسیله برای تبلیغ است... 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 🌹✨یــــوســــف زهـــــرا (🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♨️بدخلقى فشارقبرمی‌آورد! ♨️ 🔵به رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده . پيغمبر صلى الله عليه و آله با از جاى برخاسته ، حركت كردند. با دستور حضرت - در حالى كه خود مى فرمودند - سعد را غسل دادند. پس از انجام مراسم غسل و كفن ، او را در گذاشته و براى دفن حركت دادند. در تشييع جنازه او، پيغمبر صلى الله عليه و آله پابرهنه و بدون عبا حركت مى كرد. گاهى طرف چپ و گاهى طرف راست تابوت را مى گرفت ، تا نزديكى قبر سعد رسيدند. حضرت خود داخل شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارك خود، لحد را ساختند و خاك بر او ريختند و در آن خللى ديدند آنرا بر طرف كردند و پس از آن فرمودند:- من مى دانم اين قبر به زودى و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كارى كه بنده اش انجام مى دهد محكم باشد. در اين هنگام ، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت : سعد! بهشت بر تو گوارا باد! 🔴رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مادر سعد! ساكت باش ! با اين جزم و يقين از جانب خداوند حرف نزن ! اكنون سعد گرفتار قبر است و از اين امر آزرده مى باشد. آن گاه از قبرستان برگشتند. مردم كه همراه پيغمبر صلى الله عليه و آله بودند، عرض كردند: يا رسول الله ! كارهايى كه براى سعد انجام داديد به هيچ كس ديگرى تاكنون انجام نداده بوديد: شما با پاى برهنه و بدون عبا جنازه او را تشييع فرموديد. رسول خدا فرمود:ملائكه نيز بدون و كفش بودند. از آنان پيروى كردم .عرض كردند: گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ را مى گرفتيد! 🔵حضرت فرمود:چون دستم در دست بود، هر طرف را او مى گرفت من هم مى گرفتم !عرض كردند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله بر جنازه سعد نماز خوانديد و با دست او را در قبر گذاشتيد و قبرش را با دست خود درست كرديد، باز مى فرماييد سعد را فشار قبر گرفت ؟ حضرت فرمود: آرى ، در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همين است ! 📚داستانهاى بحارالانوار https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#پارت340 🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d _چیزی میخوری برات بیارم _نه ممنو
🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d شام‌رو به خاطر حساسیتی که ماجدی باعث شده بود به زور خوردم و برای خواب به اتاقم رفتم‌ هنوز چشمم گرم نشده بود که صدای باز شدن دراتاقم رو شنیدم. اما عکس العملی نشون ندادم.زینب خانم‌آهسته گفت _خوابه خیالتون راحت _نه حواسم بهش هست. ماجدی از چی میترسه. این همه مراقبت یکم شک برانگیزه. با صدای امیرمجتبی از خواب بیدارشدم _سنا اذانه خواب نمونی! میدونم چشمم که رو باز کنم‌ دیگه خبری ازش نیست. شنیدن همین صدا هم برای ارامش دل تنگم کافیه. _چرا فقط صدات امیرمجتبی. چرا وقتی چشم باز میکنم نیستی. _بسم الله الرحمن الرحیم با صدای ترسیده زینب خانم‌ چشم باز کردم و با دیدن رختخوابی که پایین تخت من پهن کرده بود و توش نشسته بود متعجب شدم. _سلام. شما اینجا خوابیدید _دلم‌شور زد. دختر جان تو تا منو سکته ندی ول نمیکنی. تو خواب چرا حرف میزنی. به پهلو خوابیدم و بهش خیره شدم. _زینب خانم‌ وقتی تو خواب و بیداری. موقع غذا خوردن یا استراحت کردن یکی رو میبینی یعنی چی؟ _کی؟ همین امیرمجتبی آهی کشیدم و با سر حرفش رو تایید کردم. _نمیدونم مادر وقتی انقدر بیقرارشی چرا داری با خودت میجنگی؟ هی آه میکشی گریه میکنی.‌ نکن با خودت اینجور سرش رو روی بالشت گداشت و چشم هاش رو بست. ایستادم و سمت دررفتم. _کجا مادر؟ _میرم‌ وضو بگیرم نماز بخونم _هنوز یه ربع تا اذان مونده _عیب نداره وضو میگیرم منتظر میمونم. بعد از نماز فکر و خیال امیرمجتبی اجازه نداد تا بخوابم. زینب خانم برعکس من فوری خوابش برد. نگاهی به ساعت انداختم عقربه هاش نه صبح رو نشون میداد. نگاهی به زینب خانم انداختم. اهسته و بی صدا لباس هام رو برداشتم‌ و از اتاق بیرون رفتم. سوییچ رو برداشتم و وارد حیاط شدم. سوز سرما توی صورتم خورد. باید زودتر برم‌تا بیدار نشده مطمعنم اگر بیدار شه با تماس با مجدی مانع از رفتنم میشه. ماشین رو از حیاط بیرون بردم. و بی هدف خیابون به خیابون مسیر ها رو رفتم. ناخواسته خودم رو جلوی در مسجدی دیدم که امیر مجتبی به خاطر حضور من بهش پناه میاورد 🍂رمان یگانه🍃 🍂براساس واقعیت🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d با حسرت به درش نگاه کردم کاش من هم میتونستم به مسجد پناه ببرم. اصلا چی شد که اومدم اینجا. با دل من‌چی کار کردی تو امیرمجتبی. این چه عشقیه که تا کنارت بودم ازش خبر نداشتم کاش هیچ وقت مادرش نمی اومد. اشک‌روی صورتم‌رو پاک‌کردم. حسرتم هر لحظه بالا تر میره و ای کاش های درونم‌ بیشتر. الان مطمعمنم این عشقه و رابطه ی ببن‌ من و سامان فقط علاقه و وابستگی بوده. وقتی از سامان دور بودم تلاش میکردم تا بعش برسم. اما دوری از امیرمجتبی زندگی رو برام مختل کرده. نه آبی که میخورم برام گواراست. نه غدا به دهنم خوشمزه. خواب و خوراکم‌ حسرت نداشتنشه یعنی الان داره چی کار میکنه. چیه این‌ غرور لعنتی که نمیتونم کنارش بزارم. سرم‌ رو روی فرمون گذاشتم‌ و اهسته اشک ریختم. این زندگی اصلا عادلانه نیست. زندگی من پر شده از حسرت و انتظار. چه جوری بی تو سر کنم چه جوری غرورم‌ رو زیر پا بزارم. اگر الان کنارش بودم تمامش برای من بود. تمام امیر مجتبی. اما الان‌ فقط حسرت دائمش برام‌ مونده حسرتی که‌ تا عمق قلبم رو میسوزنه. این‌عشق ناتمامیه که از هر داغی برام جانسوز تره. کاش میتونستم برم‌پیشش و بهش بگم که از دوریت حالم خرابه. میدونم حال اونم‌خوب نیست. چرا به اینجا رسیدیم واقعا چرا سهم من از هر دوست داشتنی درد و اهه. تاوان کدوم گناه رو دارم پس میدم. این‌ سهم من از زندگی نیست. من بی امیر مجتبی میمیرم. کم از غرورت یگانه. کم کن و به عشقت برس. امیر مجتبی با روی باز به استقبالت میاد اگر استقبال نکنه چی؟ چی میمونه از غرورم. چی مونه شخصیتم. سرم‌ رو از روی فرمون برداشتم و به اسمون نگاه کردم و با گریه گفتم _من اومدم سمتت. امیرمجتبی میگفت من یک‌قدم بردارم تو ده قدم برمیداری. بیا اینبار من باهات معامله میکنم‌. من ده قدم میام تو فقط یک‌قدم‌بردار. یا غرورم رو بگیر. یا دستم‌رو توی دست های امیرمجتبی بزار سر و صدای پسر هایی که از داخل مسجد وارد کوچه میشدند باعث شد تا نگاه از آسمون بردارم دیدن امیرمصطفی بینشون شوک بدی رو بهم‌وارد کرد.‌ اشک هام رو پاک کردم و پام‌رو روی گاز فشار دادم.‌ 🍂رمان یگانه🍃 🍂براساس واقعیت🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍂یگانه🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d چرا فرار کردم. چرا نایستادم و برای قدم‌اول با امیر مصطفی همکلام نشدم. با هر دو دست به فرمون کوبیدم و فریاد زدم _چرا نتونستم... چرا اینجوری میشه... خسته شدم ...از بس انتظار کشیدن و حسرت خوردم. یا جونمو بگیر یا یه کاری کن‌تموم شه. کسی کنارم نیست تا مانع از گریه کردنم بشه. انگار عذاب این یک سال و چند ماه رو قراره تو خلوتم‌ توی ماشین‌یک‌جا خالی کنم. دق و دلی تمام عذاب هام رو سر فرمون در بیارم و با مشت مدام بهش بکوبم.‌ دست های بی جونم‌ رو از شدت درد برخورد با فرمون گز گز میکرد رو روش گذاشتم و هق هق گریه کردم. دید تارم‌ جلوی ادامه ی رانندگی رو نمیگیره و قصد ایستادن ندارم. تمام دنیا دست به دست هم دادن تا من رو به بیچارگی و درموندگی برسونن.‌کاش هیچ وقت از دست پیمان فرار نمیکردم و هیچ وقت معامله ای بین‌ اون و امیر مجتبی شکل نمیگرفت. به چهار راه رسیدم و چراغ قرمزش باعث شد تا مجبور به توقف بشم. اشنایی با امیر مجتبی و عشقش انگار قصد رسوایی من رو کرده. سرنشین های هر دو ماشین دو طرفم با تعجب نگاهم مبکنند و من هیچ اِبایی از این‌خودنمایی و رسوایی ندارم. شدت گریه شونه هام رو تکون‌میده و اشک کاملا صورتم رو خیس کرده. نفس کشیدنم به هق و هق افتاده و هر لحظه وضعم خراب تر میشه. از فرصتی که چراغ قرمز برام ایجاد کرده استفاده کردم و سرم رو دوباره روی فرمون گذاشتم و اینبار اشک هام‌رو روی پام ریختم. صدای بوق ممتد ماشین های پشت سرم باعث شد تا سر بلند کنم و بدون اینکه گریم‌قطع شه ماشین‌ رو‌کناری پارک‌کنم. احساس شدید کمبود اکسیژن باعث شد تا پیچ شال دور گردنم رو باز کنم . شیشه رو پایین دادم تغییری تو تنفسم ایجاد نشد. صدای محیا توی سرم‌پیچید اون روز قبل از اینکه بیاد خونه. برادرش زنگ میزنه بهش که خاک بر سرت نمیدونی زنت کجاست و عرضه نداری جمعش کنی. اون از کلانتری که نه میشد ساکتش کنی نه میتونست خودش رو جمع کنه و حجابش رو رعایت کنه... امیر مجتبی به خاطر من سرکوفت شنیده. کاش حواسم رو جمع میکردم تا کسی به خاطر من سرزنشش نکنه. شالم رو سر جاش انداختم‌و موهای بیرون زده از شالم‌ رو داخل بردم.‌ انگار اکسیژن داخل ماشین‌ تموم شده و نفس هام دیگه صدا دار بیرون میان. در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم. بی اهمیت به در باز ماشین‌ بدون اینکه سوییچ رو از روش بردارم‌ ازش فاصله گرفتم و روی جدول های کنار خیابون نشستم. 🍂رمان یگانه🍃 🍂براساس واقعیت🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d