eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️ 🔺️خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: مراسم ختم که تمام شد ، جمعیتی دور آقا حلقه زدند. دوست داشتند به آقا نزدیک‌تر شوند ، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند. وسط شلوغی ، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد ؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد. جوان ترسید ؛ هاج‌وواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند ، از خجالت سرخ شد ؛ مردم نگران آقا بودند. آقا بلند شد ، بدون معطّلی ؛ عمامه‌اش را که بر سر گذاشت. گفت: «این عبای ما کمی بلند است ، بعضی وقت‌ها زیر پای‌مان گیر می‌کند و ما را به زمین می‌زند.» جمعیت خندید ، آقا هم... 😊 و جوان به عبا نگاه می‌کرد. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
به یکی از زورخانه های تهران رفتیم و در گوشه ای نشستیم ، با وارد شدن هر پیشکسوت صدای زنگ مرشد به صدا در می آمد و کار ورزش چند لحظه ای قطع می شد. تازه وارد هم دستی از دور برای ورزشکاران تکان می داد و با لبخندی بر لب درگوشه ای می نشست ، ابراهیم بادقت به حرکات مردم نگاه می کرد ، بعد برگشت و آرام به من گفت : اینها را ببین ، ببین چطور از شنیدن صدای زنگ خوشحال می شوند ، بعد ادامه داد : بعضی آدم ها عاشق زنگ زورخانه اند ، آنها اگر اینقدر که عاشق این زنگ هستند عاشق خدا بودند دیگر روی زمین نبودند بلکه در آسمان ها راه می رفتند. بعد گفت : دنیا همین است تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده حال و روزش همین است اما اگر انسان سرش را به سمت آسمان بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد مطمئنا زندگیش عوض میشود و تازه معنی زندگی کردن را می فهمد. می گفت : انسان باید هرکاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد. 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d قبلا رمانی آزاین شهید بزرگوار براتون گذاشتم 🌹روحش شاد
🔸️در علم تاثیر کلام میگویند : اگر شما بگویی انجام کاری سخت است! سخت میشود اگرشما بگویی راحت است! راحت میشود 🔹️اگر شما بگویی نمیشود! نمیشود شما بگویی میشود میشود 🔸️شما اگر بگویی حالم عالیه تمام عوامل متافیزیکی دست به کار میشوند تا حال شما عالی شود 🔹️اگر شما بگویی همسرم نمونه است هستی تمام نیروهای خود را برای نمونه شدن همسر شما انجام میدهد 🔸️اگرشما بگویی امروز چه روز عالییه میبینی که کائنات چقدر سریع به این فرمان شما جواب مثبت میده 🔹️اگر بگی من گیجم کائنات شمارو به سمت حواس پرتی و گیجی میبرد 💠 پیامبر فرمودند : از کلام تو برتوحکم میشود. کسی که کلمات قوی بر زبان جاری کنه نتایج قوی دریافت میکنه کسی که کلمات ضعیف و منفی ارسال کنه نتایج ضعیف دریافت میکنه 🔺️از همین الآن امتحان کنید و شروع کنید فقط از کلام مثبت استفاده کنید💝 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d شور و التهابی بی اندازه که همراه انتظاری شیرین از این پنهانکاری در وجودم رسوخ کرده بود و مرا به وجد می آورد. دو هفته یا بیش تر بود که منتظر این روز و دیدن عکس العمل محمد بودم.می خواستم ببینم وقتی مرا توی لباسی دید که خودم آن قدر دوست داشتم، چه واکنشی نشان می دهد. بارها توی ذهنم صحنه برخورد او را در حالی که چشم هایش از تحسین می درخشید، مجسم کرده بودم. تصور جا خوردن محمد از زیبایی لباس و حسن سلیقه ام در انتخاب آن، برایم شوفی بی نهایت داشت که به هیجانم می آورد .  آن روز محمد مرا به آرایشگاه رساند و گفت که ممکن است برای برگشتن خودش نتواند دنبالم بیاید و من باز بیشتر خوشحال شدم. این طوری وقتی کاملا آماده می شدم مرا می دید! با امیر برگشتم خانه، فقط توی دلم خدا خدا می کردم که محمد هنوز لباسهایش را نپوشیده باشد. وقتی چشمم به کت و شلوارش که هنوز روی تخت بود افتاد خیالم راحت شد. با عجله لباس و کفش هایم را پوشیدم، دست هایم به گوشم بود و داشتم با گوشواره کلنجار می رفتم که در اتاق به ضرب باز شد و مرا از جا پراند. برگشتم، محمد بود. من که هنوز دست هایم به گوشم بود با شوق و خوشحالی سلام کردم وبا هیجان منتظر عکس العمل او شدم. ولی محمد، مثل برق گرفته ها ، همان طور که دستش به دستگیره بود خیره خیره، مثل کسانی که سخت جا خورده اند ، نگاهم می کرد. بعد از چند لحظه یکدفعه برافروخته و عصبانی و با نگاهی خشمگین و صدایی بلند تقریبا فریاد زد: این چیه پوشیدی؟ این جوری می خوای بری بیرون؟ این لباسیه که دو هفته س داری ازش تعریف می کنی؟! گیج و درمانده شدم اصلا سردر نمی آوردم که منظورش چیست. همان طور دست هایم به گوشم بود. بهت زده و بی حرکت مانده بودم. صدایش آن قدر بلند و لحنش آن قدر تند بود که با هر کلمه انگار سیلی محکمی به صورتم می خورد. احساس می کردم گونه هایم آتش گرفته و می سوزد. خشمی که از چشم هایش شعله می کشید آن قدر سوزان بود که جرئت حرف زدن را از من گرفته بود. او هم دوباره دهانش را باز کرد، ولی انگار خودش هم می ترسید نتواند جلوی عصبانیتش را بگیرد. رویش را برگرداند ، در اتاق را محکم به هم زد و رفت. چه شده بود؟ مگر لباسم چه عیبی داشت؟ چرا سلیقه او با همه و با خود من آن قدر فرق داشت؟ چرا همیشه عکس العملش بر خلاف انتظارم بود؟ جای شوق و اشتیاقم را غصه ای توام با انزجار گرفت. انزجار از خودم از لباسم و از همه انتظار و اشتیاقی که برای دیدن او و عکس العملش داشتم. دندان هایم را از ناراحتی به هم فشار می دادم تا جلوی اشک هایی را که به چشمم هجوم می آورد، بگیرم. رویم را برگرداندم و چشمم به خودم توی آینه افتاد و یک آن با حیرت فهمیدم فریادش برای چه بوده! هنوز کتم را نپوشیده بودم. و حتما او فکر کرده بود لباسم من تنها همان است و می خواهم با آن سینه و سرشانه برهنه بیرون بروم. سرم را بالا گرفتم که اشکم سرازیر نشود. از لباسم و از خودم بدم آمده بود. کاش می توانستم برگردم خانه خودمان. برای چند لحظه دلم خواست هیچکس، حتی محمد را هم دیگر نبینم. بد جور توی ذوقم خورده بود، حس بدی داشتم ، احساس آدم های ابلهی که به خاطر هیچ و پوچ هیجانی بی نهایت دارند و دست آخر به تمسخر گرفته می شوند. می توانست لا اقل از من سوال کند. حتی اگر لباسم فقط همین هم بود چه حقی داشت این جوری لگد مالم کند؟ وجودم را غصه و خشم با هم گرفته بود. حس آدم های سیلی خورده ای که حقارت تحمل سیلی از پا در می آوردشان، نه درد آن. توی گرداب رنجی که برایم ناشناخته بود دست و پا می زدم. تا حالا محمد را آن طور خشمگین و با آن لحن کوبنده و از همه بد تر رو گردان از خودم ندیده بودم. هیجان و عجله ام برای این که مرا زود تر ببیند، باعث شده بود از خودم بدم بیاید. رفتار او توهینی بی نهایت برای قلب مشتاق من بود که مرا از پا در می آورد . دوباره در باز شد، برخلاف انتظارم محمد برنگشته بود. محترم خانم بود که شتابزده می پرسید: مهناز جون هنوز حاضر نشدی؟ مادر قربونت برم، زود باش همه اومدن، مهمون ها سراغ عروس هام رو می گیرند، تو بیا، آبرومو بخر. خود را جمع و جور کردم و پرسیدم: مگه الهه نیومده؟ ای مادر اون بود و نبودش غیر از دق دادن من چه فایده ای داره؟ اومده مثل برج زهرمار توی اتاق مهدی بست نشسته. بعد در حالی که بیرون می رفت، اضافه کرد: الهی فدات شم فقط زود باش. کتم را برداشتم حتی نیم نگاهی هم به خودم توی آینه نکردم. دیگر دلم نمی خواست نه خودم نه آن لباس را ببینم. خانه پراز مهمان بود و من در حالی که دلم را رنجی بی اندازه می فشرد به هر زحمتی بود باید لبم به لبخندی ساختگی باز می شد تا همراه فاطمه خانم و محترم خانم از مهمان ها پذیرایی کنم. 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است http://eitaa.com/joinchat/
2776694803Cd161204d6d
🌹 ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: خدا کند از رضای این خانواده اهل بیت علیهم‌السلام که رضای خدا است ، خارج نشویم. اگر رضای دیگران را بخواهیم پشیمان خواهیم شد و معلوم نیست که بتوانیم تدارک (جبران) کنیم. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d آدم‌ها قند را می‌شکنند تا از طعمش استفاده کنند رکورد را می‌شکنند تابه افتخار برسند هيزم را می‌شکنند تا به گرمای آتش برسند غرور را می‌شکنند به‌افتادگی برسند سكوت را می‌شکنند به‌آوازی برسند آدم‌ها برای تمام شکستن‌ها دلایل خوبی دارند امــا من هنوز نفهمیدم که چرا آدم‌ها دل‌ 💔 را می‌شکنند ؟ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📔 هارون بر خود قرار داد که هرکس حرف حکیمانه و شیرینی زد به او کیسه ی زری ببخشد، روزی دید پیرمردی پشت خمیده، با حالت زار، مشغول کاشت درخت زیتون است!!! هارون گفت : ای پیرمرد تو با این سن و سال زیتون می کاری و حال آنکه عمر تو کفاف برداشت میوه ی آن نمیکند؟ پیرمرد گفت: ای خلیفه! دیگران کاشتند و ماخوردیم ما میکاریم، دیگران بخورند!!! هارون خوشش آمد بدره ی زری به او داد... پیر مرد گفت : درختان مردم بعد از سالها میوه میدهد ولی درخت ما در حال میوه داد!!! هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ای دیگر زر به او داد... پیر مرد گفت : درختان دیگر سالی یکبار میوه میدهد اما درخت ما دوبار به بار نشست!!! هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ی زری دیگر به او داد و زود از آنجا عبور کرد و میگفت : اگر بایستیم خزانه را خالی خواهد کرد..... http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🌷🌹 صبح های زیبا، معجزه نمیخواهد! گاهی با یک ساده، روزمان زیر و رو میشود. ساده ترین را در این صبح به شما هدیه میدهم. سلام روزتون پر انرژی 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـه مابپیوندید و از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍀🌺🌹☘🌷🍀🌺🌹☘🌷
✍📔 در شهری قدم میزنم که دختران لبان سرد خود را سرخ تر میکنند تا شاید دل سیاه پر از هوس پسرها سرخ شود به بهانه ی عشق! در شهری زندگی میکنم که پسرانش ادای مجنون را در می آورند تا شاید تن لیلی های ساده را به دست آورند! در شهری اشک میریزم که پسرانش چشمان هیز خود را در پس عینک دودی پنهان میکنند، تا شاید دختران در شیشه ی سیاه عینک،چشمان صادق خویش را ببینند! در شهری می ایستم که دختران بر بوسه های خود قیمت میگذارند تا شاید پسران پولدار شریک آنها شوند! در شهری می اندیشم که پسرانش خود را چون دیوار محکم تعریف میکنند تا شاید دختران تکیه کنند بر بازوی شیشه ای آنها! داریوش میگوید: دهانت را می بویند، مبادا گفته باشی دوستت دارم! من میگویم حق دارند، چون دوست داشتن های ما بو دار است! بوی سوء استفاده، بوی خیانت، بوی دروغ، نیرنگ و بازی میدهد! 🎀🎀http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ‌‎‌‌‌
🔺جغرافیای آقایون😁🌏 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔹ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﻦ ۱۴ ﺗﺎ ۱۸ ﺳﺎلگی مثل ﮐﺮﻩ ﺷﻤﺎلی ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﻗﺪﺭتی ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭلی ﺍﺩﻋﺎی ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺳﺮکشی می ﮐﻨﻨﺪ ! 🔸در سن ۱۸ ﺗﺎ ۲۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﻣﺜﻞ ﻫﻨﺪﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍی ﺯﻧﺪگی ﮐﺮﺩﻥ ۴ ﺭﺍﻩ ﭘﻴﺶ ﺭﻭی ﺧﻮﺩ می‌بینند ﻳﺎ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﻳﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯی ﻳﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ ، ﻭ ﻳﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺯﻧﺪگی ﻭ ﻣﺮﮒ! 🔹بین ۲۰ ﺗﺎ ۲۷ ﺳﺎﻟﮕﻰ مثل ﮐﺎﻧﺎﺩﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﻥ ﮔﺮﻡ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﻲ ، ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﺩﻟﺮﺑﺎ ، ﺑﺮﺍی ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮی ﺧﻴﻠﻲ ﺯﻭﺩ ﻭﻳﺰﺍی ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺻﺎﺩﺭ می ﮐﻨﻨﺪ ! ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﺍﺯﻃﺮﻑ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺍﻣﻬﺎی ﺯﻳﺎﺩی ﮔﺴﺘﺮده می‌شود 🔸ﺑﻴﻦ ﺳﻦ ۲۷ ﺗﺎ ۳۲ ﺳﺎﻟﮕﻰ مثل ﺗﺮﮐﻴﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺭﺋﻴﺲ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺎﻧﻮﻣﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ، پر از عشق 🔹بین ۳۲ ﺗﺎ ۴۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﻣﺜﻞ ﮊﺍﭘﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﮐﺎﻣﻼ ﮐﺎﺭی ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺭﻭﺷﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯی می‌بینند 🔸ﺑﻴﻦ ۴۰ ﺗﺎ ۵۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ مثل آمریکا ﻫﺴﺘﻨﺪ : ﺑﺴﻴﺎﺭ ﭘﻬﻨﺎﻭر ، ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﻭ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ می‌شوند 🔹ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۶۵ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﻣﺒﺎﺭﮐﺸﺎﻥ مثل ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ : همه ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﻲ گذارند🤭 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺷﻴﻌﻪ ﻭ ﻭﻫﺎﺑﻰ: 🔹ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩای ﺑﻴﻦ ﺷﻴﻌﻪ ﻭ ﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺑﺸﻮﺩ. ️از ﻭﻫﺎﺑﻴﺖ ﺻﺪ ﻧﻔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺷﻴﻌﻪ ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻓﻘﻂ ﻳﮏ ﺷﻴﻌﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﺪ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﮐﻔﺸﺶ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻠﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻭﻫﺎﺑﻴﻮﻥ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻔﺸﺖ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻰ؟ ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ : ﺁﺧﺮ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﻫﺎﺑﻲ ﻫﺎ ﮐﻔﺶ ﻣﻰﺩﺯﺩﻳﺪﻧﺪ. ﻭﻫﺎﺑﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻭﻫﺎﺑﻴﺘﻰ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﻔﺶ ﺑﺪﺯﺩﺩ. ﺷﻴﻌﻪ ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ. ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﻰ ﮐﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻋﺖ ﺍﺳﺖ. 🔺️میدونستین این شیعه باهوش کسی نبوده جز علامه حلی رحمه الله😊 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d از تحسین و تعریف دیگران حالم منقلب می شد و نا خود آگاه تصویر محمد با آن خشم درنظرم مجسم می شد. با دیدن قیافه درهم الهه فکرکردم نکند او هم با آقا مهدی حرفش شده باشد. ولی وقتی جواب مراهم با لحنی سرد و نگاهی پراز بغض و کینه داد فهمیدم عصبانیتش تنها از آقا مهدی نیست. صدای هلهله برای وارد شدن زری مرا به طرف اتاق عقد کشاند. زری بی نهایت زیبا، توی آن لباس و با آن وقار، چقدر با زری آشنای من فرق داشت. چه رمزی توی ازدواج نهفته است که حتی قبل از شروع زندگی، در حالت های آدم ها تاثیر می گذارد؟ چند لحظه، غصه ام را فراموش کردم و شادی وجودم را پرکرد. چشم هایمان به هم افتاد، من غرق تحسین او بودم و او محو تماشای من. با وقاری که از زری کمتر دیده بودم با سراشاره کرد که نزدیکش بروم و بعد با نگاهی پراز مهر و تحسین گفت: مهناز چی شدی! دلم نمی خواست بشنوم، گفتم: از خودت خبر نداری. باورم نمی شد این قدر خوشگل بشی. توی گوشم گفت: غلط کردی، باورت نشه! من از اول خوشگل بودم تو خنگی که نمی فهمیدی! خنده ای از ته دل وجود هردومان را پر کرد. صدا زدند که داماد وارد می شود، می خواستند خطبه عقد را بخوانند و من با عجله از اتاق بیرون رفتم. چشمم به خانم جون و مادرم افتاد. مادر با رنجیدگی گفت: دیگه انگار نه انگار که مادر داری ، یک سراغ نگیری ببینی ما کجاییم ها؟ صورتش را بوسیدم و گفتم: به خدا خودم هم الان اومدم. بعد در حالی که از نگاه شیطان خانم جون که از بالای عینک به من خیره شده بود، خنده ام می گرفت به پذیرایی از مهمان ها مشغول شدم. باید کاری می کردم تا حواسم پرت شود و غمی که دلم را می فشرد به چشم هایم راه باز نکند. عجیب بود، با این که بدجور از محمد رنجیده بودم، از این که با قهر از او دور بودم رنج می بردم. حالا این از حماقت بود یا عشق زیاد، نمی دانستم. خانمی از اقوام شوهر زری با کنجکاوی پرسید: معذرت می خوام ، شما زن برادر عروس خانم هستین؟ با رویی که نهایت سعی ام را برای گشاده بودنش داشتم، جواب مثبت دادم. ببخشید عروس بزرگشون؟! نه من عروس دوم هستم. آهان همون که هنوز ازدواج نکرده؟ بله. هزار ماشاالله ! گفته بودن عرسشون خیلی قشنگه، فکر کردم باید شما باشین. خواستم  مطمئن بشم. شما خواهرم داری؟ زهر خندی صورتم را پوشاند. دوباره یاد قیافه عصبی و روگردان محمد افتادم. گرمم شده بود . غصه ای دلم را بی طاقت می کرد و اشک هایم که جلوشان را گرفته بودم مثل آدم های تب دار تنم را می سوزاند. در سمت ایوان را باز کردم. هوای سرو و سوز سرما، شاید کمی سوز دلم را آرام می کرد. سرما یکدفعه تا مغز استخانم نفوذ کرد و لرزشی خفیف به جانم انداخت. صدای اکرم خانم که همراه مریم تازه رسیده بودند مرا به خود آورد. مهناز درو ببند ، استخوان هایت گرمه، سرما می خوری. راست می گفت. استخوان هایم یخ کرده بود برگشتم و خوشحال از آمدن مریم، کنارشان نشستم. مریم پرسید: چرا نمی ری سر عقد؟ داماد که رفت، می رم. عکس نمی گیری؟! می گم که ، وقتی داماد بره. راستی محمد وقتی لباستو دید چی گفت؟! با خشم انگار مقصر او باشد، گفتم: هیچی ، چی باید بگه؟! مریم با لبخند گفت: همونی که زری گفت شده، آره؟! به جای جواب با خنده شکلکی در آوردم و از جایم بلند شدم. پاشو بریم پیش خانم جون. مامان رفته سر عقد، خانم جون تنهاست. حال بی قراری بدی داشتم که قابل تحمل نبود. دلم آرام نمی گرفت و این میان حفظ ظاهر کردن برایم بیشتر از همه چیز سخت. مریم از خانم جون پرسید: خانم جون مهناز خوشگل شده؟ خانم جون با لبخندی غرق تحسین و غرور گفت: بچه م خوشگل که بود. می دونم با لباس و آرایش می گم. خانم جون با خنده گفت: خوب اون که بله، مادر. از قدیم گفتن سرخاب سفیداب مرا زیبا کند! لباسشم که فقط مات موندم این کیسه مارگیری رو چطوری تنش کرده و چطور، نفسش بند نمی آد؟ حالا واجبه لباس این قدر تنگ باشه؟! خوب این همه پارچه و دوخت و زحمت ، اگه یکخورده گشادتر باشه، چند سال می شه استفاده کرد. این الان یکخورده آب بره زیر پوستش دیگه به درد نمی خوره. مریم خندان گفت: عوضش این جوری هیکلش ظریف شده! خانم جون با نگاهی ناباورانه از بالای عینک نگاهی به لباس و بعد مریم کرد و گفت: یعنی اگر دو انگشت گشادتر بود، دیگه هیکلش ظریف نبود؟ لا اله الاالله ، چه حرف ها که ما توی این روزگار نشنیدیم. حوصله شنیدن هر چیزی را که مربوط به آن لباس بود ، نداشتم. انگار چیزی به دلم نیش می زد. از جایم بلند شدم و دوباره سرم را به پذیرایی گرم کردم. فاطمه خانم صدا زد: مهناز جون بیا عکس بنداز. هروقت آقای داماد رفتن می آم. رفتن که محرم ها عکس بندازن، زود باش. تند راه رفتن با آن کفش ها به راستی که سخت بود. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
🔺داستان جوان ایرانی یه روز یه جوانی میره تلاشش رو میکنه تا توی رشته‌ش متخصص بشه ، همه هم بهش میگفتن تو ایرانی هستی و ایرانی جماعت نابغه هست ، این جوان تلاشش رو کرد و تونست تخصصش رو بگیره و یه محصول تولید کنه ، به همین خاطر با کلی امید و انرژی نشست برنامه‌ریزی کرد و برنامه‌ش رو پله‌پله تنظیم کرد تا بتونه محصولش رو برای مردم عرضه کنه. وقتی میخواست کارش رو شروع کنه رفت با کلی سختی و گذشتن از هفت خان مجوز گرفت. اون جوان زحمت کشید و تولیدش رو هم انجام داد ولی ناباورانه دید همون مردمی که تا دیروز حرف از نُخبه بودنش میزدن ، امروز از محصولش حمایت نمیکنن و حتی ندیده ازش بد میگن، نمیدونم الان اون جوان چیکار میکنه ، سرشکسته شده یا هنوز داره برای رسیدن به هدفش تلاش میکنه... اینا رو نوشتم تا بدونیم ممکنه این داستان در آینده داستان خود ما یا برادر و خواهر و پدر و مادر یا عزیزان خودمون باشه و اون جوان برای ما آشنا باشه همیشه یادتون باشه که پیشرفت اتفاقی نیست ، پیشرفت نیاز به هزینه و حمایت داره و اگر مردم از جوانان و نخبگان خودشون حمایت نکنن ، چطوری پیشرفت کنن؟! 🔴 امروز خودمون انتخاب میکنیم که در آینده قهرمان این داستان باشیم یا بازنده‌ی داستان 🎭 به امید موفقیت و سربلندی جوانان عزیز کشورمون🌺 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅آداب عیادت از بیمار ✍عیادت بیماران یکى از وظایف دینى است. این سنت مذهبى و الهى، مانند هر کار دیگرى آدابى دارد که اگر رعایت نشود، چه بسا آثار بدى براى بیمار و اطرافیان داشته باشد. در این جا به گوشه اى از آداب عیادت بیمار اشاره مى کنیم: ◀️ عیادت بیمار را با قصد قربت انجام دهید. با روحیه شاد بر بیمار وارد شوید. بر بالین بیمار زیاد سخن نگویید. در کنار بیمار سخنان امیدوار کننده بر زبان جارى کنید. از سخن گفتن در مورد مرگ و بیماری هاى خطرناک بپرهیزید. عوامل ایجاد کننده سر و صدا را به ویژه در بیمارستان از اطراف بیمار دور کنید. از توقف زیاد بر بالین بیمار بپرهیزید؛ مگر آن که خود او تمایل به ماندن شما داشته باشد. از نگاه ها و سخنان و حرکاتى که موجب نگرانى بیمار مى شود، خوددارى کنید. نزد بیمار از نجوا و آهسته حرف زدن، گرچه در مورد بیمار نباشد، احتراز کنید. بیمار و اطرافیان او را آرامش دهید. ◀️ براى بیمار هدیه اى مناسب ببرید. براى شفاى بیمار سوره حمد بخوانید و صدقه بدهید. اگر بیمار، بیمارى واگیردار دارد، به او نزدیک نشوید. از دادن خبرهاى ناگوار به بیماران بپرهیزید. از وسایل و ظروف بیمار استفاده نکنید. چهره خود را شاد و باطراوت نشان دهید، اگر چه وضع بیمار را نامناسب مى بینید. اگر کمکى از شما ساخته است، در حد ممکن دریغ نکنید. زمان عیادت را طورى تنظیم کنید که براى بیمار و اطرافیان او مشکل آفرین نباشد. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
👕 فواید پوشیدن لباس پنبه ای↯ 💠 ضد افسردگی 💠 از بین برنده بوی بد بدن 💠 نرم کننده سینه 💠 آرام بخش 💠 موجب تقویت حافظه 💠 پیشگیری و درمان ورم بیضه 💠 درمان وسواس و نگرانی 💠 رفع خستگی http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✅بکارگیری نوره ، سنت نبوی است. ✍امام صادق علیه السلام: بکار گیری نوره در هر ۱۵ روز یک بار سنت پیامبر است، و کسی که در طی ۲۱ روز نتوانست نوره تهیه نماید بر عهده خدا پول قرض نماید و نوره تهیه نماید و چنانچه فردی به ۴۰ روز از نوره استفاده ننماید، چنین شخصی نه مومن کامل است، و نه مسلمان کامل بوده و نه دارای احترام است. 📚منبع: الکافی، ج۶، ص۵۰۶ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 ✅ خواص انجیر_خشک ✍اگر یک مشت انجیر خشک را در یک لیتر آب و یا بهتر است که در یک لیتر شیر محلی بجوشانند داروی موثری به دست می آید که در مورد تحریک گلو و لثه های دندان می توان آن را غرغره و مضمضه کرد و نتایج موثری گرفت. انجیر با خرما، کشمش و عناب ترکیب “چهار میوه مخصوص سینه” را می دهد که اگر آن ها را مساوی ترکیب کنند و در یک لیتر آب بجوشانند عفونت های ریوی را بر طرف می سازد و برای غرغره کردن در درمان آنژین مصرف می شود. 💥کلمه آنژین به زبان یونانی به معنی خفه شدن است و همان کلمه ای است که پزشکان قدیم ایران در کتاب ها به نام “خفقان” می نامیدند و در تحفه حکیم مومن انجیر را برای خفقان هم سودمند دانسته است. 📚 منبع: دکتر سید جلال مصطفوی کاشانی، جلد اول، ص۱۹۸ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
مانند این پیرزن خدا را بشناسید👇👇 ✍امام علی (علیه‌السلام) با جمعی از پیروان در معبری عبور می‌نمود. پیرزنی را دید که با چرخ نخ‌ریسی خود مشغول رشتن پنبه بود. پرسید پیرزن ، خدا را به چه چیزی شناختی؟ پیرزن به‌جای جواب، دست از دسته چرخ برداشت. طولی نکشید پس از چند مرتبه دور زدن، چرخ از حرکت ایستاد. پیرزن گفت چرخ بدین کوچکی برای حرکت احتیاج به چون منی دارد. آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کُرات به این بزرگی ، بدون مدبری دانا و حکیم و صانعی توانا و علیم با نظم معینی به گردش افتد و از گردش خود باز نایستد؟ ✨امام علی (علیه‌السلام) روی به اصحاب خود نمود و فرمود مانند این پیرزن خدا را بشناسید.😍 📚داستان‌هایی از خدا، نوشته احمد میرخلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d در حالی که مجبور بودم به قول خانم جون خرامان خرامان بروم که نخورم زمین، وارد اتاق شدم و فاطمه خانم در را بست. همزمان با من محمد از در سمت ایوان وارد شد. در حالی که سرم را بالا گرفته بودم، سعی می کردم چهره ای آرام داشته باشم. یک آن نگاهم به چشم هایش افتاد. این بار، نگاه او حیرتزده بود و نگاه من ، خشمگین. زود سرم را پایین انداختم و در حالی که دقت می کردم پایم را توی سفره عقد نگذارم به سمت زری و حاج آقا و محترم خانم که بالای سفره بودند، رفتم. سلام آقا جون، چشم شما روشن. حاج آقا با سلامی کشیده و بلند گفت: سلام به روی ماهت بابا. هزار ماشاالله. خانم ، یک عکس هم از من و عروسم بنداز که اگه یک عروس خوشگل توی دنیا باشه، عروس خودمه. زری با خنده و لحنی رنجیده گفت: آقا جون پس من چی؟! آقا جون با مهربانی گفت: تو که دخترمی بابا، من عروسم رو گفتم. در حالی که سنگینی نگاه محمد را احساس می کردم و می کوشیدم نادیده بگیرمش تا با بی اعتنایی تلافی کارش را کرده باشم، سرم را به انداختن عکس گرم کردم. هنوز عکس هایم را دارم. یک عکس با آقا جون و محترم خانم در حالی که بینشان ایستاده ام و دست هردوشان در دستم است ، یک عکس با زری در حالی که صورتمان را نزدیک هم گرفته ایم و می خندیم و عکس بعدی محترم خانم و آقا جون، یک طرف زری ایستاده اند و من طرف دیگرش. محترم خانم صدا کرد: محمد ، مادر، بیا جلو دیگه. ولی من رویم را برنگرداندم ، محمد نزدیک می شد و هجیان من برای آرام و بی تفاوت بودن، بیشتر. عکاس گفت: کمی نزدیک تر، کمی مهربون تر بایستید. آقا جون پشت سر محترم خانم ایستاد و محمد در حالی که پشت سرم می ایستاد بازویم را گرفت. با همه رنجیدگی و ناراحتی ام ، با همه خشمی که سعی داشتم به او نشان دهم، تماس دستش مثل آتشی گداخته بود که مستقیم با قلبم ارتباط پیدا کرد. حرارت دستش و نزدیکی جسمش قرار و آرام را از من گرفت. عجیب بود حالت قهر به جای دفع ، انگار کششم را به سمت او بیشتر می کرد. ولی هرطور بود باید جلوی خود را می گرفتم. نمی خواستم تسلیم شوم. در حالی که دلم نمی خواست دیگران هم متوجه شوند، تمام سعی ام را برای عادی بودن رفتارم و در عین حال، نگاه نکردن به محمد می کردم. فاطمه خانم گفت: محمد یک عکس تکی هم بگیرین یادگاریه. و من ته دل چقدر از او ممنون شدم. کنار سفره، خانم عکاس داشت می گفت که چطور بایستیم. محمد همان طور که پشت سرم ایستاده بود فشار خفیفی به بازویم داد، سرش را پایین آورد و توی گوشم خیلی آرام گفت: چرا به من نگفتی که لباست فقط اون نیست؟ در حالی که تمام رنجیدگی و خشمم را توی نگاهم می ریختم، سرم را به عقب و بالا برگرداندم به چشم های مشتاق و پر از محبت و تحسین محمد افتاد. دلم فرو ریخت، فوری رویم را برگرداندم ، ولی عکاس گفت: همون حالت الانتون خیلی خوب بود. آقا، شما لطفا با دست چپ کمرشان را بگیرین و با دست راست دستشون رو. شما هم خانم، لطفا به حالتی که انگار به کنار سینه شون تکیه دادین بایستین و سرتون رو به سمت صورت ایشون بالا بگیرین . با لبخند توی چشم هم نگاه کنین، آهان، همین طور خوبه، چند لحظه صبر کنین، آماده ؟! خدا می داند در آن چند ثانیه چه حالی داشتم. نگاه پر مهر محمد را می دیدم و گرمای لبخندش حرارت تنش و ضربان قلبش را زیر بازویم حس می کردم و خودم با تمام وجود می خواستم خونسرد باشم و اختیارم را از دست ندهم. آن عکس هنوز هم جزو قشنگ ترین عکس های گذشته است که از دیدنش خونی گرم توی رگ هایم می دود و همان حس آن روز را پیدا می کنم. هیجانی سرکش از عشقی که می خواستم مخفی اش کنم و مهری که با زجر می خواستم لا به لای خشم از دید او پنهان بماند. عکس را گرفتم، بدون لحظه ای مکث، بازویم را از دست محمد بیرون کشیدم و بدون این که نگاهش کنم، از اتاق بیرون رفتم، در حالی که سنگینی نگاهش را که ایستاده بود و نگاهم می کرد، احساس می کردم. آن شب چه حالی بدی داشتم. بی قرار و دلتنگ بودم، تمام وجودم محمد را می طلبید و در عین حال نمی خواستم ببینمش. هیجان روحی ام با سوزش گلو و سردرد و خستگی زیاد همراه شده بود. تنم داغ می شد و یخ می کرد و من بی تاب، خدا خدا می کردم مهمان ها زودتر بروند. سر انجام وقتی آخرین مهمان ها هم رفتند، همراه مادر و خانم جون راه افتادم که برگردم خانه. محترم خانم گفت: محمد رفته مهمان ها رو برسونه، کجا می ری؟ صبر کن الان می آد، حالا چه عجله ای داری؟! با عذر خواهی خستگی را بهانه کردم و گفتم: راه که دور نیست. من با این لباس ها خیلی معذبم، الان برم که صبح زودتر بیام کمک. 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍀🍁سلام،سلام، سلام صبح قشنگتون بخیر 🍀🍁صبحانه تون سرشار از عشق 🍀🍁لبخند روی لباتون 🍀🍁شادی توی دلهاتون 🍀🍁آرامش توی قلبهاتون 🍀🍁خدا پشت و پناه تون ان شاالله _💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🥀دعابرای تعجیل درامرفرج فراموش نشه 🥀 اللهم عجل لولیک الفرج💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن مطالب کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍂‍ غیـبـت کردن به چــه قـیـمـت؟ 🍂‍ ✍حاج آقا دانشمند آهای مومن ها، آهای هیئتی ها؛ آهای مسجدی ها؛طلبه ها؛ این همه که بین ما بچه مثبت ها و مومن ها غیبت و تهمت رد و بدل می شود به کاهنات قسم، بین عرق خورها و چاقوکش ها و لات ها، این همه غیبت نمی شود؛ ما خیلی غیبت می کنیم، ما توی مسجد، حسینیه، با پیامک و بلوتوث و پشت گوشی و سر کار و توی تا کسی و خلاصه به هرجا که می رسیم غیبت می کنیم! زمانی که دنبالش می رویم و ناخن می زنیم، می بینیم از صد تا یکی هم درست نیست. ولی شایعه شده و پخش هم شده ؛ خوب فردا با روز قیامت چه می کنید؟ با دادگاه الهی چه می کنید؟ پیغمبر اکرم(ص) فرمودند: «اگر کسی آبروی مومن ومسلمانی رو ببرد؛ مثل این است که کعبه را با خاک یکسان کرده باشد.» یعنی از ابرهه بدتر بودن!! چون ابرهه آمد؛ تا کعبه را خراب کند اما نتوانست ؛ ولی کسی که آبروی مومن را می برد کعبه را خراب کرده، یعنی از ابرهه پس تر است. در حدیث آمده است، اگر کسی با آبروی مومنی بازی بکند؛ مانند این است که، هفتاد تا پیغمبر را در بیت المقدس سر بریده است و کسی که قاتل پیغمبر باشد ، می تواند سرباز حضرت مهدی باشد. کسی که از ابرهه پس تر باشد ؛ به درد حجت ابن الحسن میخورد؟!! زیپ دهان تان را بکشید. مگر با چشمانت ندیده ای؟! باز حق گفتن ندارید. شخصی نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت من دیدم که کسی گناهی را مرتکب شده ؛ چرا نباید بگم؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: چون گناه کردنش را دیدی، اما توبه کردنش را ندیده ای. شاید بعد از گناه توبه کرده باشد. ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍امام علی (ع) میفرماید: اى مردم ! از خدايى بترسيد كه اگر سخنى گوييد مى شنود ، و اگر پنهان داريد مى داند،و براى مرگى آماده باشيد كه اگر از آن فرار كنيد شما را مى يابد، و اگر بر جاى خود بمانيد شما را مى گيرد ، و اگر فراموشش كنيد شما را از ياد نبرد. 📚نهج البلاغه حکمت۲۰۳ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 حق رعیت 💠 ✍️ای کسی که بر مردم حکومت می‌کنی و زمام امور آن‌ها را بدست گرفته‌ای بدان که رعیت را بر گردن تو حقوقی است که ملزم به رعایت آن می‌باشی. بدان که حکومت تو بر آن‌ها ناشی از قوت تو و ضعف ایشان است؛ پس بهتر آن است که کفایت و رعایت کنی کسی را که ضعف و ناتوانیش او را رعیت تو ساخته است؛ و حکم تو را بر او نافذ گردانیده است و نمی‌تواند که با تو به مخالفت پردازد و برای استیفای حقش علیه تو قیام نماید و فرمانت را سر پیچی کند چون قوت و قدرتی ندارد. چنانکه برای رهائیش از تو نمی‌تواند به کسی اتکا کند مگر به خداوند متعال. پس نسبت به رعیت رحیم و مهربان باش و برای حفاظت جان و مال و ناموس رعیت و حمایت از آنان لحظه‌ای غافل نباش؛ برای آسایش و آرامش آنها تلاش کن و با حلم و بردباری با ایشان برخورد نما و باید بدانی که تو به فضل خداوند و لطف او حکومت را به دست آورده‌ای پس خدا را شکرگزار باش؛ زیرا کسی که شاکر باشد خداوند نعمت بیشتری به عطا می‌کند و قوتی نیست مگر به قوت خداوند. 📚منبع: رساله حقوق امام سجاد(ع) ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃♥️⇨﷽ 🌷استاد بهرام پور : اللهم یک جور با خواهش خدا را صدا کردن است و در صلوات بنده می گوید خدایا با عجز و التماس می خواهم ازت بر پیامبر درود بفرست. در صلوات از آنجائیکه برای پیامبر جالب است خداوند با او سخن بگویند ما می خواهیم که خدا سلام و درودش را به ایشان بفرستد و خودمان مستقیما سلام نمی‌دهیم. صلوات بر پیامبر فایده اش این است برای ما، هنگام موت جواب همه این سلام ها را از ایشان دریافت می‌کنیم و مشمول نگاه پیامبر می‌شویم. انسان برای آنکه فقط در دسته اصحاب یمین و اهل سعادت قرار بگیرد انجام واجبات و ترک محرمات کافیست اما برای آنکه به وا دی عرفان قدم بگذارد انجام مستحبات و دوری از مکروهات را می‌طلبد. ❄️ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃♥️⇨﷽ 🌷 امام علی علیه السلام: ‌چشم برهم‌ زدنى از لطف خدا بى‌بهره نيستى: در نعمتى كه بر تو ارزانى میدارد، يا گناهى از تو، كه آن را میپوشاند، يا بلايى كه از تو دور میکند. ‌ 📗 نهج البلاغه ؛ خطبه ۲۲۳ ❄️ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃♥️⇨﷽ 🌷 : انرژی و نشاط ما در انجام هر کاری، به نوع نگاه و نیت ما بستگی دارد. اگر معشوق کسی به او بگوید «یک لیوان آب به من بده!» او از انجام همین کار ساده چه حس خوبی پیدا می‌کند! مهم این است که تو برای چه کسی و در محضر چه کسی این کار را انجام می‌دهی؟ حالا تصور کن که در محضر بزرگترین معشوق عالم هستی! ما که هنوز عاشق خدا نشده‌ایم چه؟ یک مدت از سرِ «احترام خدا» کارهایت را به‌خاطر خدا انجام بده؛ کم‌کم عاشقش می‌شوی! وقتی عاشق خدا شدی، یک زندگیِ عالی خواهی داشت که از هر لحظه‌اش لذت‌ها می‌بری! منتظر نباش یک شیرینی خاصی در زندگی‌ات پیدا شود تا لذت ببری؛ کاری کن از همین زندگیِ عادی‌ات خیلی نشاط پیدا کنی! هر کار ساده‌ای را هم «به‌خاطر خدا» انجام بده تا از آن لذت ببری! امام صادق(ع) می‌فرماید: «اگر خانمی یک لیوان(یک جرعه) آب به شوهرش بدهد، ثوابش بالاتر از یک‌سال عبادتی است که روزهایش روزه بگیرید و شبها نماز بخواند» پیامبر(ص) می‌فرماید: اگر یک مردی پیش خانمش بنشیند و گپ بزند، ارزش این کار از اعتکاف در مسجدالنبی بالاتر است. همۀ اینها در صورتی است که این کارها را به‌خاطر خدا انجام دهیم. 💟به مابپیوندید💟 ❄️ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🤔 ! ❓ آيا زن مى تواند زيورآلاتى را كه شوهر برايش خريده، بدون اجازه او بفروشد؟ ✍ آيات امام، بهجت، خامنه اى، صافى و فاضل: اگر شوهر آن را به زن تمليك كرده و يا بخشيده است، مى تواند بدون اجازه او بفروشد؛ ولى اگر به عنوان تأمين نفقه باشد،حق ندارد. ✍ آيات تبريزى و سيستانى: اگر شوهر آن را به زن تمليك كرده و يا بخشيده و يا به عنوان نفقه برايش تهيه كرده است، مى تواند بدون اجازه او بفروشد. ✍ آيه اللّه  وحيد: اگر شوهر آن را به زن تمليك كرده و يا بخشيده است، مى تواند بدون اجازه او بفروشد. اما اگر به عنوان تأمين نفقه باشد، بنابر احتياط واجب، حق ندارد. 📚 منابع: امام، تحريرالوسيلة، ج 2، النفقات، م 15 ؛ خامنه اى، استفتاء، س 353 ؛ صافى، هدايه العباد، ج 2، النفعات، م 15؛ فاضل، تفصيل الشريعة، النكاح، النفقات، م 15 و دفتر: بهجت. سيستانى، منهاج الصالحين، ج 2، م 425 ؛ تبريزى، منهاج الصالحين، ج 2، م 1408. منهاج الصالحين، ج 3، م 1408. 🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👩🏻نذر زن شوهردار👩🏻 : آیا زن می تواند بدون اجازه شوهر، نذر کند؟ : 📝 نذر زن بی اجازه شوهر، باطل است؛ اما اگر با اجازه شوهر نذر کند، شوهر نمی تواند نذر او را به هم بزند یا او را از عمل به نذر باز دارد. 📝آیت الله خامنه ای: چنانچه شوهرش حاضر باشد و بخواهد نذر کند، بنابر احتیاط باید از او اجازه بگیرد، ولی چنانچه حضور ندارد - مثلا در سفر است، یا زن در مسافرت است - اجازه او شرط نیست. 📝آیات عظام: مکارم، صافی و سیستانی: نذر زن اگر با حق شوهر منافات داشته باشد، بدون اجازه او باطل است. 📝آیت الله فاضل: اگر نذر زن مزاحم حق شوهر هم نباشد، احتیاط واجب آن است که با اجازه او باشد، خصوصا در نذر مال، گر چه مال متعلق به خود زن باشد. منبع: توضیح المسائل، پس از م 1294. >>> برگرفته از کتاب «احکام ویژه بانوان»، محمد حسین فلاح زاده، نشر معروف، 1395، ص 194. 🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💐طلوع یک روز تابان مبارک 🌼بر گوش دلم می رسد🌺🌿 💐آواز که برخیز... 🌼پیک سحر آمد دگر از 💐خواب بپرهیز 🌼با شوق به دیدار 💐رخ یار نشستن 🌼زیباست در این صبحدمِ 💐خوب و دل انگیز. 🌼روزتون پرشورو نشاط💐 💐صبحتان پراز عطر خدا...💐 🌼هر صبح طلوع دوباره.🕊💐 💐خوشبختی و امید دیگری...💐 🌼است بگشای دلت را به مهربانی 💐و عشق رادر قلبت مهمان کن💐 🌼بی شک شکوفهای خوشبختی 💐در زندگیت گل خواهد کرد.💐 🌼سلام روزتون بخیرامروزتون 💐لبریز از آرامش و مهر💐 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌐جامعترین و کاملترین تقویم نجومی🌐 (این تقویم براساس و به روشی استخراج میگردد بنابراین برای کشور دیگری کاربرد ندارد) ⏳ 3 آذر 1398 خورشیدی برابر با 26 ربیع‌الاول 1441 هجری‌قمری و 24 نوامبر 2019 میلادی 👌 👈()(پایان موارد خاص سرزمینی ساعت 24 روز 1398.9.6 میباشد) 🛑(هبوط قمر) ورود به ساعت 9:29 (استغاثه و صدقه) 🍁🌴🍁🌴🍁🌴 🔵🆗 انجام امور ذیل👇 است 🆗🔵 📑 📋برگزاری همایش ؛ کنفرانس ؛ جلسات و انواع نشستهای مختلف کاری 👥همکاری ؛ مشارکت ؛ تعاونِب 👥برقراری ارتباط ؛ دوستی ؛ صمیمیت ؛ تقاضای ازدواج و موارد دیگر.... 📭دریافت و ارسال مکاتبات و پیامهای خوش 😂تشویق افراد و اشخاص 🎁خرید هدیه ؛ کادو و تقدیم آن 💔همبستری و همخوابگی بدون ؛ امور آرایشی 🚿 🎊 .... 🐐 برای رفع بلا 🙏 ؛ استغاثه ؛ انجام عبادات و اذکار فردی و شخصی 🍁🌴🍁🌴🍁🌴 🔘⚠️ درانجام امور ذیل👇 و لازم اعمال شود ⚠️🔘 📊امور و تعاملات خرد و کلان 💭نامگذاری ؛ تعویض و تغییر نام ؛ نام خانوادگی 🔰 اماکن ؛ کالا و.... 🎀 ✒ثبت ؛ ثبت نام 📜تنظیم اسناد ؛ بنام زدن 💲 انواع مطالبات 🧰 و امور قضایی 🏗 👥شریک گرفتن 💰 گرفتن گرفتن گرفتن داشتن 🏠اجاره ؛ کرایه ؛ رهن(مغازه ؛ خانه ؛ ماشین ؛و....) 🔨طراحی ؛ ساخت و ساز و تعمیرات 🚐اثاث‌کشی و انواع نقل و انتقالات 🚧حفاری چاه ؛ قنات ؛ تونل و کانال.... 🚜امور کشاورزی ؛ دامداری ؛ پرورش ماهی ؛ طیور و صنایع مرتبط ☎دیدار بزرگان و صاحب منصبان و پیگیری امور در اداره‌جات 📚تعلیم ؛ تعلم ؛ تحقیق کلیه علوم و فنون عملی و نظری 👪انجام امور بچه‌ها و خانواده 🏃ورزش ؛ تفریح و گردش 🚘مسافرت و زیارت ✈ از کشور 🎈جشن تکلیف 🎈جشن تولد و.... 💘 رسمی بدون انعقاد عقد 💍جشن(عقد ؛ نامزدی....) 🛒خرید لوازم عروس و جهاز 💊امور درمانی ؛ پزشگی ؛ زیبایی .... 🔪جراحی ؛ بیهوشی ؛ بیحسی ؛ لیزر.... 🎪 🍁🌴🍁🌴🍁🌴http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔴❌ انجام امور ذیل👇 دارد ❌🔴 📜 📃انعقاد قرارداد 🚀استارت و شروع ✂گشایش ؛ تاسیس و راه‌اندازی 💰 دادن دادن دادن دادن 😆نزدیک اندیشی و برنامه‌ریزی کوتاه‌مدت 😎دوراندیشی و برنامه‌ریزی بلندمدت 💝مصالحه ؛ آشتی کردن و (دید و بازدید خانوادگی و فامیلی) 💍 💝 🚚 و چیدن آن 👫 منتهی به 👵کاشت و انواع لقاحهای مصنوعی و.... 🧚‍♂️درصورت تولد موکدا" بابت نامگذاری از مشاوره بگیرید 😭ختنه اطفال 🌡 🎂شروع ترک انواع و رفتن بمراکز ترک 🀄خالکوبی ؛ تاتو و .... 👗خریدن پارچه ، بریدن ، دوختن ، پوشیدن و سایر اقلام پوششی 🐐 💧انواع یوگا ؛ مدیتیشن ؛ ریکی و دیگر سبکهای جنوب شرق آسیا و.... 📖 ؛ تفال ؛ قرعه 💑 چله بری 💍 ؛ سنگ ؛ فلزات و.... 🙏(دعانویسی)تعویذات ؛ طلسمات و سحر سفید ؛ جادوی سفید ؛ رقیه خوانی و نویسی 🙏گرفتن از بزرگان و شروع آنها و 🍁🌴🍁🌴🍁🌴 🔹ذکر امروز 100 مرتبه 🔸ذکر بعد از نماز صبح 489 مرتبه 🔸 یاواحِدُ یااحَدُ 1000مرتبه (شروع ذکر روز جمعه و پایانش روز پنجشنبه است) 🔹 طبق روایات متعلق به (ع) و (س) است. 🌍⛅🌏⛅🌎⛅ 💠 💠 📩به خود ارسال کنید. 💯طبق ؛ موارد در وجود دارد که نیازمند و یا است. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔴عاقبت طمع و گدایی،در عین بی نیاز بودن! ✍اسماعيل بن احمد مي گويد: سر راه امام حسن عسكري (علیه السلام) نشستم، وقتي كه از نزديك عبور مي كرد،از فقر خود شكايت كردم و در خواست كمك نمودم! گفتم: به خدا يك درهم بيشتر ندارم، صبحانه و شام نيز ندارم!آن حضرت علیه السلام فرموند: به اسم خدا،سوگند دروغ مي خوري... چون تو 200 درهم زير خاك پنهان كرده اي. سپس به غلامش فرموند: هر چه همراه داري به اسماعيل بده. غلامش صد دينار به من داد. سپس امام حسن عسکری علیه السلام به من فرموند: اين را بدان كه هرگاه احتياج بسياري به آن دينارهائي كه در زير خاك نهاده اي پيدا كردي، از آنها محروم خواهي شد. اسماعيل مي گويد: همان گونه كه امام حسن عسگری علیه السلام فرموده بودند، همانطور شد... زيرا ۲۰۰ دينار در زير خاك پنهان نموده بودم، تا براي آينده ام پس انداز باشد. اما مدتي گذشت نياز شديد به آن پيدا نمودم، رفتم تا آن را از زير خاك بيرون آورم، خاك را رد كردم ديدم پولها نيست. 💥معلوم شد پسرم اطلاع پيدا كرده و آن پولها را از آنجا برداشته و فرار كرده است.. چيزي از آن پولها به دستم نرسيد و طبق فرموده امام حسن علیه السلام در حالت شديد نياز از آن پولها محروم شدم. 📚اصول کافی،باب مايفصل به دعوي المحق و المبطل حدیث۱۴، ص۵۰۹ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‌💐معرفت مهدوی💐 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠صلوات ضراب اصفهاني💠 🔶خواندن صلوات ضراب اصفهاني كه در عصر جمعه توصيه به خواندن آن شده است جزو توقيعات حضرت وليعصر است. 🔶در اين صلوات ، معرفي حضرت وليعصر توسط خود حضرت صورت مي گيرد و دعاهاي عجيبي در حق شيعيان و دوستان و خواص و عوام مي كنند. 🔶امام زمان علیه السلام در این دعا می فرمایند:خدايا بواسطه حضرت وليعصر آنچه كه از دين تو محو شده است ، نو و جديد كن! 🔶و بوسيله حضرت آنچه كه از كتاب تو تبديل و تحريف شده، احيا كن! 🔶و بوسيله حضرت وليعصر آنچه كه از احكام تو تغيير يافته ظاهر كن! بگونه اي كه دين تو بدست حضرت وليعصر به شادابي و خرمي برگردد و دين تو از هر اضافه اي خلاص شود. 🔶اولين معرفي كه در اين فراز صورت گرفته نو و تجديد شدن بخشي از دين است كه فعلا محو شده است. 🔶وقتي اعتقادات خود را به دين عرضه مي كنيم متوجه مي شويم كه خيلي از امور ديني را انجام نمي دهيم و آن را محو كرده ايم . 🔶ما بايد متديني باشيم كه ديگران با ديدن تدين ما به دين علاقمند شوند. 🔶در قرآن هيچ تحريفي صورت نگرفته است اما تبديلي در عمل به قرآن صورت گرفته است كه بعضي از احكام را ميرانده ايم. لذا درخواست مي كنيم بواسطه ظهور حضرت جابجايي كه در آيات قران صورت گرفته ،احيا شود. 🔶ما طالب امام زماني هستيم كه احكامي كه توسط مسلمانان تغيير يافته ، ايشان اصلاح و آشكارش كنند چون امام زمان مظهر اسم مُغَيّر خدا هستند و تغييرات لازم را انجام مي دهند. 🔶خدايا دين را به دست امام زمان (ع)تازه كن! آيا تدين و دين ما براي مردم جاذبه دارد؟ آيا همراه تدين دروغ نمي گوييم ؟ حرام نمي خوريم؟ مردم را از دين زده نمي كنيم؟ 🔶دلهاي خود را بررسي كنيم كه آيا حوصله چنين امام زماني را داريم؟ اگر حوصله و تحمل داريم ، از همين حالا اصلاحات را شروع كنيم. ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🚨 !!! ‼️ از هر پزشک و دانشمند و پزشک تغذیه و هر انسان عاقلی سوال کنید نظرشون رو راجب نان دار اعلام کنن ،بدون کوچکترین تردیدی نان سبوس دار را مفید اعلام می کنند و بر مصرف آن تاکید دارند !! 🔹 حال ما از وزارت قتل عام بهداشت و وزارت تراریخته کشاورزی اینه که چرا سبوس را از گندم جدا می کنید ؟ چرا هر ماده آشغال را به آرد اضافه می کنید؟ 🔸 اگر مرد هستید به فکر کیفیت نان هستید به فکر سلامتی مردم هستید آرد سبوس دار طبیعی وارد بازار کنید بدون ! 🔹 بهداشت به همه قرص آهن و اسید فولیک میده ! داخل آرد آهن و اسیدفولیک اضافه می کنید ! تمام ماست ها و لبنیات رو به این سم آلوده می کنید و مجدد پزشکان این سموم را برای همه عموم تجویز می کنند !!!! 😡کیلو کیلو وارد معده افراد می کنید! ‼️چرا 90 درصد مردم کم خون هستن؟ ‼️سرگیجه . سیاهی رفتن چشم . ریزش مو. سرد شدن انگشت ها . گزگز انگشت ها سیاهی زیر چشم نشانه کم خونیه 90 درصد مردم کم خون هستن! ‼️پس شما چه کار دارین می کنید؟ در اروپا قرص آهن و اسید فولیک ! این سموم به و و مردم زیان رسونده . 90 درصد مردم کبد چرب دارن!! ‼️والله تمام کسانی که این ظلم رو به مردم کردن در جهنم جاودان خواهند بود ! 😱نان لواش بدترین نان کشوره! اگر بهترین شاطر نانوایی را بیاورید نمی تواند نان خوب پخت کند ! نانوا های عزیز هیچ گناهی ندارند کیفیت نان به آرد مزخرف دولتی بستگی داره! نمک ید دار موجود در نان سرطان است ! ‼️ این آرد با طبع سودا علاوه بر مشکلات گوارشی پوست دست نانواها را تخریب کرده است! تمام کسانی که این آرد را خمیر می کنند مشکلات دارند!! 👌باید نان با آرد طبیعی سبوس دار و بدون آلودگی در اختیار نانواها قرار بگیره با نمک دریا یا سنگ نمک خمیر بشه ! خمیر مایه ها سرطان زا هستن باید از خمیر ترش استفاده بشه ! 👌سبک زندگی اسلامی سبک قدیم بهترین روش پخت نان است! تهیه کنید ، با آرد دار ارگانیک در منزل نان تهیه کنید... http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d