زیارت امین الله
اَلسَّلامُ عَلَيک يااَمينَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ، وَحُجَّتَهُ عَلى عِبادِهِ،
اَلسَّلامُ عَلَيک يا
حسن بن علی ایها الزکی العسکری
اَشْهَدُ اَنَّک جاهَدْتَ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَعَمِلْتَ بِکتابِهِ، وَاتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، حَتّى دَعاک اللَّهُ اِلى جِوارِهِ، فَقَبَضَک اِلَيهِ بِاخْتِيارِهِ، وَاَ لْزَمَ اَعْدائَک الْحُجَّةَ مَعَ مالَک مِنَ الْحُجَجِ الْبالِغَةِ عَلى جَميعِ خَلْقِهِ،
اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسى مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک راضِيةً بِقَضآئِک، مُولَعَةً بِذِکرِک وَدُعآئِک، مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ اَوْلِيآئِک، مَحْبُوبَةً فى اَرْضِک وَسَمآئِک، صابِرَةً عَلى نُزُولِ بَلائِک، شاکرَةً لِفَواضِلِ نَعْمآئِک، ذاکرَةً لِسَوابِغِ آلآئِک، مُشْتاقَةً اِلى فَرْحَةِ لِقآئِک، مُتَزَوِّدَةً التَّقْوى لِيوْمِ جَزآئِک، مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ اَوْلِيآئِک، مُفارِقَةً لِأَخْلاقِ اَعْدائِک، مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيا بِحَمْدِک وَثَنآئِک،
پس پهلوى روى مبارک خود را برقبر گذاشت وگفت:
اَللّهُمَّ اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتينَ اِلَيک والِهَةٌ، وَسُبُلَ الرَّاغِبينَ اِلَيک شارِعَةٌ، وَاَعْلامَ الْقاصِدينَ اِلَيک واضِحَةٌ، وَاَفْئِدَةَ الْعارِفينَ مِنْک فازِعَةٌ، وَاَصْواتَ الدَّاعينَ اِلَيک صاعِدَةٌ، وَاَبْوابَ الْإِجابَةِ لَهُمْ مُفَتَّحَةٌ، وَدَعْوَةَ مَنْ ناجاک مُسْتَجابَةٌ، وَتَوْبَةَ مَنْ اَنابَ اِلَيک مَقْبُولَةٌ، وَعَبْرَةَ مَنْ بَکى مِنْ خَوْفِک مَرْحُومَةٌ، وَالْإِغاثَةَ لِمَنِ اسْتَغاثَ بِک مَوْجُودَةٌ، وَالْإِعانَةَ لِمَنِ اسْتَعانَ بِک مَبْذُولَةٌ، وَعِداتِک لِعِبادِک مُنْجَزَةٌ، وَزَلَلَ مَنِ اسْتَقالَک مُقالَةٌ، وَاَعْمالَ الْعامِلينَ لَدَيک مَحْفُوظَةٌ، وَاَرْزاقَک اِلَى الْخَلائِقِ مِنْ لَدُنْک نازِلَةٌ، وَعَوآئِدَ الْمَزيدِ اِلَيهِمْ واصِلَةٌ، وَذُنُوبَ الْمُسْتَغْفِرينَ مَغْفُورَةٌ، وَحَوآئِجَ خَلْقِک عِنْدَک مَقْضِيةٌ، وَجَوآئِزَ السَّآئِلينَ عِنْدَک مُوَفَّرَةٌ، وَ عَوآئِدَ الْمَزيدِ مُتَواتِرَةٌ، وَمَوآئِدَ الْمُسْتَطْعِمينَ مُعَدَّةٌ، وَمَناهِلَ الظِّمآءِ مُتْرَعَةٌ،
اَللّهُمَّ فَاسْتَجِبْ دُعآئى، وَاقْبَلْ ثَنآئى، وَاجْمَعْ بَينى وَبَينَ اَوْلِيآئى، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَعَلِىٍّ وَفاطِمَةَ، وَالْحَسَنِ وَالْحُسَينِ، اِنَّک وَلِىُ نَعْمآئى، وَمُنْتَهى مُناىَ، وَغايةُ رَجائى فى مُنْقَلَبى وَمَثْواىَ
و در کامل الزِّيارة بعد از اين زيارت اين فقرات نيز مسطور است
اَنْتَ اِلهى وَسَيدى وَمَوْلاىَ، اِغْفِرْ لِأَوْلِيآئِنا، وَکفَّ عَنَّا اَعْدآئَنا، وَاشْغَلْهُمْ عَنْ اَذانا، وَاَظْهِرْ کلِمَةَالْحَقِّ وَاجْعَلْهَا الْعُلْيا، وَاَدْحِضْ کلِمَةَ الْباطِلِ وَاجْعَلْهَا السُّفْلى، اِنَّک عَلى کلِّشَىءٍ قَديرٌ.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#تلنگر
روباهي از شتري پرسيد:
عمق اين رودخانه چقدر است؟
شتر جواب داد :
تا زانو
ولي وقتي روباه توي رودخانه پريد ، آب از سرش هم گذشت!
روباه همانطور که در آب دست و پا مي زد و غرق مي شد به شتر گفت:
تو که گفتي تا زانووووو!
و شتر جواب داد : بله ، تا زانوي من ، نه زانوي تو!
هنگامي که از کسي مشورت مي گيريم بايد شرايط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگيريم.
⚠️لزوماً هر تجربه اي که ديگران دارند براي ما مناسب نيست.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#سلام_امام_زمانم 💔
دلم تنگ است این روزها، یقین دارم که میدانی😔
صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین🥀
بیا ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی🙏
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
وسلام بردوستان پاک سرشتم✋
صبح همگی بخیر و شادی 💐
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
:
#حکایتی_زیبا_و_آموزنده
✍سالها پیش پسربچه ی فقیری از جلوی یه مغازه ی میوه فروشی رد میشد که بطور اتفاقی چشمش به میوه های داخل مغازه افتاد ، صاحب مغازه که پسرک را تو اون حال دید دلش سوخت و رفت یه سیب ازروی میوه ها برداشت و داد به پسربچه.
♦پسربچه باولع زیادسیب را به دهانش برد و خواست یه گاز محکم به سیب بزند که یه فکری به ذهنش خطورکرد ، اون باخودش گفت بهتره این سیب را ببرم دم یه مغازه ی دیگه و با دو تا سیب کوچکتر عوض کنم و این کارا انجام داد و بعد یکی از سیبها را خورد و اون یکی راهم به یه نفر فروخت و با پولش دوباره دو تا سیب خرید و این کار را اینقدر انجام داد تا اینکه تونست یه مقدار پول جمع کنه و بعدش با این پول ها دیگه برای خرید سیب سراغ میوه فروش نمیرفت و مستقیمأ از جایی که میوه فروش میوه تهیه میکرد میوه میخرید.
🔸چند سال گذشت و حالا دیگه اون پسرک بزرگتر شده بود و با این کارش موفق شده بود مغازه ای دست و پا کنه و کم کم با این مغازه اوضاع مالیش خوب شده بود.
🔹 اون جوان دیگه به این پول ها راضی نمیشد و سعی کرد برای خودش یه کاردیگه ای دست و پا کنه و با همین هدف یه شرکت کوچیک تولید قطعات الکترونیک دست و پا کرد و چندنفر را هم سرکار گذاشت چند سالی گذشت و اون شرکتش راگسترش داد و بجای چند نفر ، چندین هزار نفر رو استخدام کرد و بجای تولید قطعات شروع به ساخت موبایل و لب تاب کرد و موفق به تولید بزرگترین و باکیفیت ترین موبایلهای دنیا شد.
🔺️اون شخص کسی نبود بجز "استیوجابز" مالک معتبرترین برند موبایل و لب تاب دنیا "اپل"
اون توی یه مصاحبه گفته علت اینکه شکل مارک جنسهای من عکسه سیبه ، به این دلیله که یادم نره کی بودم و هرگاه خواستم مغرور بشم گذشته م رو بادیدن این سیب به یادبیارم.🍏
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ملک_سلطنت
✍روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد.
خلیفه گفت : مرا پندی بده!
بهلول پرسید : اگر در بیابانی بیآب ، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی ، در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟
گفت : صد دینار طلا
پرسید : اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟
گفت : نصف پادشاهیام را.
بهلول گفت : حال اگر به حبسالبول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه میدهی که آن را علاج کنند؟
گفت : نیم دیگر سلطنتم را.
بهلول گفت : پس ای خلیفه ، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است ، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#فقیر_و_خدا
🔺️مرد فقیری از خدا سوال کرد :
چرا من اینقدر فقیرهستم ؟!
💠 خدا پاسخ داد :
چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
💁♂️مرد گفت:
من چیزی ندارم که ببخشم
💠 خدا پاسخ داد :
دارایی هایت کم نیست!
یک صورت
که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی😊
یک دهان
که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی😄
یک قلب
که میتوانی به روی دیگران بگشایی💞
و چشمانی
که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی😍
#فقر_واقعی_فقر_روحی_است
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#یک_نهی_از_منکر_هم_نکرده؟!
🔹️می خواستم ازدواج بکنم.
سالها ازدواجم عقب می افتاد در جلسه ای ، یک حاجی بازاری را اسم بردند و گفتند که در تمام بازار تهران یک مخالف ندارد!
دختر همین فرد را برایت بگیریم.
گفتم : نه! من دختر این را نمی خواهم.
این چطور رفتار کرده که حتی یک دشمن هم ندارد؟!!
یک امر به معروف هم نکرده؟
یک نهی از منکر هم نکرده است؟
این که نمی شود! اگر هم یک روز من و او با هم اختلافمان شد محکومِ اول خودم هستم!
#آیت_الله_حائری_شیرازی
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#بخوانید_و_لذت_ببرید
ودرس زندگی بگیرید👇👇
📝یادم هست کلاس چهارم ، توی کتاب فارسیمون یک پسری بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ د تا سد خراب نشه.
🔹️ "پطروس" قهرمانی که با اسم و خاطره اش بزرگ شدیم. توی کتاب ، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم. همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود!
سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس، هانس بوده و هانس هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود! بعدها، هلندیها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش ، یک مجسمه ساختند!!!
خود هلندیها خبر نداشتند و ندارند که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم!
شاید آن وقتها اگر میفهمیدیم که پطروسی در کار نبوده، ناراحت میشدیم.
🔺️اما توی همان روزها ، سرزمین من پر از قهرمان بود! قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون ! نمیخواهم شعار بدهم اما بود.
🔸️شهید ابراهیم هادی، جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش ، بخشی از خاک کانال کمیل شد!
🔹️شهید حسین فهمیده، نوجوان سیزده ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد!
🔸️ شهید حاج محمدابراهیم همت! سرداری که سرش را خمپاره برد! شهیدان علی، مهدی و حمید باکری، سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت!!
🔹️شهیدان مهدی و مجید زین الدین، دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند!
🔸️شهید حسن باقری، کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت!
🔹️شهید چمران، دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید! و خیلی های دیگر!
🔻 کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراه با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی خودمان را هم یادمان میدادند ما که خودمان قهرمان داشتیم! ما خودمان قهرمان داریم.
💠قهرمان همان مادری است که مامور سرشماری که در خانه اش رفت، خواهش کرد فردا بیاید! وقتی مامور علت را پرسیدند گفت پسرم مفقودالاثر است! شاید تا فردا بیاید.
سوپری سر کوچه میگفت هر روز بیرون که میرود، کلیدش را میگذارد و میگوید اگر پسرم آمد پشت در نماند.
سی سال است بیرون که میرود کلیدش را میگذارد.😔
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#تو_هم_اینگونه_باش
🔺️ایشان هر سال سر راه مشهد، به زیارت حضرت عبدالعظیم علیهالسلام میآمد. برای استراحت و گرفتن وضو به خانۀ ما میآمدند. رسمشان این بود که برای همه اهل خانه هدیهای بیاورند.
یک سال نمیدانم چه شد که نماز ظهر و عصر را در حرم نخواندند. گفتند در منزل نماز جماعت میخوانند.
وضو گرفتیم و پشت سر ایشان ایستادیم.
آقا شروع به نماز کرد ، با آن حال همیشگیاش.
حین نماز ، صدای قناریهایی که در خانه داشتیم ، بلند شد ،
اما از همیشه قشنگتر!
آنقدر زیبا که حضور قلبم در نماز را گرفت.
نماز که تمام شد ، به کسی چیزی نگفتم.
با خودم گفتم :
«شاید خیالات باشد؛
اگر هم خیالات نباشد ، باز هم اتفاق مهمی نیفتاده!
قناریاند دیگر ، آواز خواندند ، فقط این بار زیباتر.»
سال بعد هم ایشان نماز را در خانۀ ما اقامه کرد و باز هم قناریها همان آواز را خواندند.
این ماجرا چند سال تکرار شد ، تا بالأخره من جرئت پیدا کردم و جریان را با کسانی که در آن نماز بودند ، در میان گذاشتم.
با تعجب دیدم آنها هم گفتند:
«بله، ما هم میشنویم. اما ترجیح دادیم به کسی نگوییم»
حتی یکی از آنها میگفت:
«حس میکردم قناریها همراه با ما، در حال نمازند.»
و من دوسه سال است که دلم برای نماز خواندن قناریها تنگ شده...
#حضرت_آیت_الله_بهجت
(این بهشت، آن بهشت، ص٧۶و٧٧؛ بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین منفرد)
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_چهلم_و_پنجم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یک جوری زندگانی کن که حالا نمی گم از همه بهتر ولی اقلا خیلی جای عیب و ایراد نداشته باشی و شوهرت و خانواده اش توی اعمال و رفتارت خیلی کمبود ببینن، اونم با این شوهر عقل رس و دانا که تو داری. بابات روز اول می گفت تو سن و سالت کمه، ولی من قبول نکردم. مادر جون اگه آسمون هم زمین بیاد من این حرفو قبول ندارم. فهم و شعور کاری به سن و سال نداره. خدا چشم داده، چاه هم داده. اگه سن تو اندازه من هم بشه، وقتی نخوای از فهمت استفاده کنی، هیچ فایده ای نداره. خلاصه که مادر قدر شوهورت رو، جوانیش رو، آقایی و جمال و کمال و خانواده اش رو بدون. هر کدوم این ها، تک تک دنیا ارزش داره، چه برسه به این که همه رو با هم داره. حالا اگه نتونی این زندگی همه چی تموم رو به سرو سامون برسونی، خودت بگو اسمش چیه؟ در ضمن اینم یادت باشه، ناز کردن هم حدی داره از حد که بگذره به جای عزیز شدن، آدمو خوار می کنه. حالا خود دانی.
آن قدر محو حرف های خانم جون بودم که وقتی حرف هایش تمام شد همان طور ساکت خیره به خانم جون ماندم. خانم جون در حالی که باز نگاه شیطان و با نمکش به چشم هایش برگشته بود، گفت: چرا ماتت برده؟
قصه نخوندم که منتظر باقیش نشستی، پاشو دیگه داره آفتاب می زنه و همان طور که داشت به سختی بلند می شد گفت: پاشو نمازت رو بخون. هم واسه شفای این پای من دعا کن،هم واسه گوش های خودت، بلکه شنوا بشن. واسه عقلت هم دعا کن که بلکه در بیاد.
ا، خانم جون!
چیه، اگه اشتباه می گم، بگو اشتباه می گی.
این را گفت و خندان دور شد. در آن تاریک روشن صبح سرد زمستانی در حالی که دلم بی نهایت گرفته بود، احساس می کردم چقدر این موجود ضعیف و مهربان و در عین حال استوار و محکم را دوست دارم.
این موجود آرام، با حوصله، دقیق و فهمیده که حواسش به همه چیز و همه جا بود و مثل نسیمی از مهر و عطوفت به همه جای زندگی ما می وزید، دل هایمان را گرم می کرد و از چشم های کم سو ولی موشکاف و حقیقت بینش هیچ چیز پنهان نمی ماند.
خانم جون اشتباه می کرد، آفتاب لب بوم نبود خورشید فروزانی بود که شعاع و گرمای وجودش تمام اطرافش رادربر می گرفت و زندگی می داد. از جایم بلند شدم در حالی که سرم از دوران حرف های خانم جون و غصه رفتن محمد منگ و گیج بود، با دلی گرفته به نماز ایستادم، ولی حیف که حرف خانم جون را که گفت برای عقل و گوش خودم هم دعا کنم نادیده گرفتم و از یاد بردم. هنوز تلخی آن سه روز و سه شب بعدی را به یاد دارم ، چقدر احساس دلتنگی و بی قراری می کردم. شب ها توی اتاق خانم جون از بی خوابی ، آن قدر زیر کرسی از این دنده به آن دنده می شدم که صدای خانم جون را در می آوردم و روزها حال مرغ سرکنده را داشتم. ساعت ها به نظرم طولانی و کش دار می آمد. تازه می فهمیدم، چقدر به محمد عادت کرده ام، می فهمیده که به عشق او بوده که دوان دوان از مدرسه برمی گشته ام و ساعت ها را تا غروب می گذرانده ام. به عشق او بوده که غروب و موقع آمدنش، برای من آنقدر شیرین بوده است. می فهمیده که شب ها چقدر طولانی و سرد و خاموش است و من بدون محمد، انگار توی خانه خودمان غریب و سرگردانم
روز چهارم بود. خسته و بی حوصله از مدرسه برگشتم. موقع اذان ظهر بود و من که فکر می کردم باید تا فردا عصر که جمعه بود و محمد برمی گشت صبر کنم، دلتنگ و کج خلق وارد حیاط شدم. خانم جون که حتی سرمای زمستان هم جلو دارش نبود داشت طبق معمول سرحوض وضو می گرفت.
سلام ، خانم جون.
خانم جون سربلند کرد و با صورتی بشاش و صدایی سرحال گفت: سلام به روی ماهت، چشم شما روشن.
چند لحظه طول کشید که معنای حرف خانم جون را بفهمم، بعد یکدفعه هول و دستپاچه و مردد پرسیدم: محمد اومده؟!
خانم جون خندان گفت: اومدن که اومد، ولی دوباره رفت.
رفت.
انگار آب یخ روی سرم ریختند، وا رفتم. دوباره پرسیدم: رفت؟ کجا رفت؟!
خانم جون بلند بلند گفت: سوغاتی مارو داد و گفت می خواد بره یک زن دیگه بگیره که بلد باشه، مسافر رو چه جوری بدرقه می کنن!
همزبان با آخر حرف های خانم جون، محمد توی چهارچوب در راهرو ایستاد و من بی اختیار خانم جون و مادرم را که حالا پشت شیشه اتاق خندان ایستاده بود، فراموش کردم. جیغی از شادی کشیدم و مثل بچه ها، دوان دوان به طرف محمد دویدم و از گردش آویختم و با هیجانی بی نهایت گونه هایش را بوسیدم و تازه بعد از چند لحظه، از معذب بودن محمد، به خود آمدم و یاد خانم جون و مادرم افتادم و غرق خجالت شدم.
وقتی خانم جون که داشت نزدیک می شد،طعنه زنان به محمد گفت: نه بابا، جای امیدواری هست!زنت اگه بدرقه بلد نیست ، لااقل استقبالش خوبه! . احساس کردم صورتم از خجالت آتش گرفت و بدون این که سرم را بلند کنم فرار کردم توی اتاقم.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
#قسمت_چهلم_و_ششم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یادش به خیر، چه روز قشنگی بود. انگار دوباره جان گرفته بودم و غرق شادی، از دیدن محمد سیر نمی شدم و چقدر ممنونش بودم که در مورد رفتارم موقع رفتنش حرفی نمی زد و شیرینی آن روز را از من نمی گرفت. برایم یک قاب خیلی قشنگ آورده بود. توی قاب روی یک کاغذ ابر و باد، یک مینیاتور زیبا از یک دختر دلفریب نقاشی شده بود که کنار یک درخت بید، در حالی که با حریر لباسش، حایلی بین خودش و جماعتی که اطرافش بودند، به وجود آورده بود، صورتش را با چشمانی مخمور و نگاهی عاشقانه به سمت چهره مردی که تنها نیمرخش دیده می شد، نگاه داشته بود. دیدن عکس به لحاظ رنگ های ملایم و ظرافتی که در نقاشی به کار رفته بود، در ضمن این حس که دخترک از هیاهوی اطرافش به کل غافل است و مست دلداری شده که عاشقانه بهش خیره مانده، به آدم آرامش می داد. در حاشیه زمینه، جا به جا این بیت ها را با خطی شکسته نوشته بودند:
خوش است خلوت اگر یار، یار من است
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
و درست کنار پای دخترک این بیت را نوشته بودند:
هوای کوی تو از سر نمی رود مارا غریب را دل سرگشته با وطن باشد
قاب را که نگاه می کردم، محمد گفت: ببین، این دختره هم مثل من بوده، معلومه طرفش، همچین بفهمی نفهمی یکخورده بی معرفت بوده و مجبور شده برایش توضیح بده و همان طور که آخرین بیت را نشان می داد پرسید: مگه نه؟!
کنایه اش را به رفتارم قبل از رفتنش فهمیده بودم، اما خود را به آن راه زدم و خندان گفتم: نه ! اگه راست می گه و دلش این جوری هاست که می گه، چه واجب که بره سفر؟ خوب بمونه توی همون وطن، که توضیح هم لازم نباشه.
بعد در حالی که ادای چند لحظه قبل خودش را در می آوردم با همان لحن خودش پرسیدم: مگه نه؟ و غرق شادی از حاظر جوابی ام سعی می کردم از دست محمد فرار کنم که از جوابم خنده اش گرفته بود و همان طور که یک دستم را محکم نگه داشته بود، انگشت دست دیگرش را به علامت تهدید تکان می داد.
هنوز هم ، یاد آن لحظه ها و آن خاطره ها که می افتم، هیجان و گرمایی عجیب در رگ هایم جاری می شود که تنها اشک های لبریز از حسرتم خاموشش می کند. حتی مرور آن خاطره ها سبب می شود لهیب عشق پاک و سرشار از مهر و هیجان، نفسم را ببرد و هنوز هم، با آن که سالها گذشته است، برایم این سوال بی جواب مانده که اگر محمد جسم مرا هم تصرف کرده بود، اگر ما هم مثل بقیه، روابط عادی و سیر طبیعی و معمولی را طی کرده بودیم، باز هم آن کشش عمیق و حس عجیب و علاقه بی پایان، بینمان با همان شدت باقی می ماند؟!
نمی دانم چرا همیشه فکر می کنم که ارزش بی اندازه عشق و علاقه من و محمد، دوام همیشگی محبت او در قلب من و پر فروغ بودن آن علاقه و عشق حتی بعد از گذشت سال ها و رفتن او، رنگ نباختن خاطرات و تصویر زیبای با هم بودنمان و ..
خلاصه همه عظمت و زیبایی آن عشق، تنها به این خاطر بود که در ذهن من دوست داشتن با مهر، عطوفت، علاقه ای بی نهایت، کشش بی حد و مرز روحی، وابستگی و دلبستگی تام و شور و اشتیاقی وصف ناشدنی معنا شد. و این نتیجه هم تنها به دلیل ظرافت روح و رفتار محمد بود که به من در آن سن بحرانی و برای اولین بار در زندگی ام دوست داشتن و عشق را به دور از شهوت و تمنای جسمانی آموخت و من رفته رفته یاد گرفتم که تسلیم جسم در انتهای شیدایی و کشش روحی تنها به منزله پیشکش کردن وجود خود به کسی است که فرمانروای هستی و روح انسان می شود.
شاید آن سال ها و در آن سن، محمد هم با زجر، شهوت و خواست جسمانی را از خود دور می کرد و نمی دانست که این زجر و زحمتکش در دراز مدت، چه دربودن چه در نبودنش، مرا عبد و اسیر همیشگی او نگه خواهد داشت.
اگر من این حقایق را آن روزهامی فهمیدم چقدر سرنوشتم فرق می کرد. منتها چون آن زمان من هم بدبخت نادانی بودم که فرق عشق واقعی و عشق صوری و جسمانی را نمی فهمید، مسیر را اشتباه رفتم و قدر گنجی را ندانستم که آسان به دست آورده بودم، تا وقتی که از دستش دادم و دیگر هیچ وقت نه حسرت و داغ از دست دادن آن راحتم گذاشت و نه توانستم به عشق صوری راضی شوم و داغ از دست دادن خوشبختی ام را فراموش کنم.
بیش تر آدم ها فکر می کنند ، آنچه خیلی مهم و سخت است به دست آوردن خوشبختی و سعادت است، در حالی که من حالا مطمئنم آنچه خیلی سخت تر است حفظ سعادت است و نگهداری خوشبختی، خود خوشبختی ممکن است با مساعدت الهی یا شانس یا تقدیر و یا.... به دست بیاید ولی آنچه مسلم است حفظ آن بدون عقل و تدبیر میسر نیست.
عید و بهار آن سال هم رسید و گذشت و تمام شد.مثل برق، مثل یک چشم برهم زدن، مثل همه دوران های خوش زندگی که با سرعت باد می گذرند و درست برعکس ..
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکرنام نویسنده و لینک بلامانع است
#قسمت_چهلم_و_هفتم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
درست برعکس ایام تیره روزی که انگار زمان ، سلانه سلانه و از سر صبر می گذرد و عجله ندارد.
یک موقع به خودمان آمدیم که اوایل تابستان بود و سالگرد عقد من و محمد و موقع رفتن زری.
سه هفته آخری که زری ایران بود، چقدر سرمان شلوغ بود. مهمانی های پی در پی و رفت و آمد و خرید و در عین حال دلهره.
انگار حتی خود زری تازه رفتنش را باور می کرد. زری نگران بود و من و مریم غمگین بودیم. سه چهار روز آخر دیگر خواب و خوراک و شب و روز همه قاطی شده بود.
سه شب مانده به رفتنش مادرم یک مهمانی بزرگ گرفت و همه قوم و خویش های عروس و داماد را دعوت کرد. شب رفتنش هم محترم خانم همه را دعوت کرد.
ولی آن شب خانم جون که حالش از عصر خوب نبود، عذرخواهی کرد و نیامد .
زری سرشب خودش آمد خانه ما تا از خانم جون خداحافظی کند. خانم جون انگار که یکی از نوه های خودش به راه دور برود، نگران و غمگین بود. بقچه ترمه ای را که زری خیلی دوست داشت به عنوان سرراهی به زری کادو داد و صورتش را بوسید و از بالای عینکش با مهربانی چند لحظه توی چشم های زری که نم اشک داشت، خیره شد و گفت:
این یادگاری رو از من داشته باش، این ها یک جفت بود، یکی مال تو یکی مال مهناز، که خدا می دونه ، اندازه مهناز دوستت دارم.
بعد همان طور که دست زری توی دستش بود گفت: ایشاالله که سفید بخت بشی و هر جا هستی خدا نگهدارت باشه.
زری یک دفعه زد زیر گریه و خانم جون همان طور که دست به سرش می کشید گفت: گریه نکن مادر، مسافر خوب نیست گریه کنه. به سلامتی عروسی، گریه برای چیه؟! می دونم غربت هست، دوری هست و دلت گرفته. اما مادر جون، زن وقتی شوهر کرد دیگه همه کس و کارش اول شوهرش است. مبادا بری اون جا بی قراری کنی و جای مرهم دل اون بنده خدا بشی بار دلش مردها طاقتشون به غصه از یک بچه کمتره، خصوصا اگر زنشون هی بیخ گوششون نق بزنه. هر وقت دلت گرفت سوره والعصر رو بخون با توجه هم بخون تا دلت آروم بگیره. خدا یار غریبونه، ولی پیش شوهرت نآراومی نکن مادر، زن باید آستر زندگی باشه. حالا اگه تو ته تغاری هستی و نوه خودم یکی یکدونه، گناه شوهرهاتون که نیست مادر جون، هست؟!
کم کم با شوخی های خانم جون اشک های زری بند آمد و آخر سر پس از آن که چندین و چند بار صورت خانم جون را بوسید، خم شد تا دستش را هم ببوسد که خانم جون نگذاشت و هر چه من و زری برای بردنش به مهمانی اصرار کردیم قبول نکرد و گفت: مادر، حالم روبراه نیست، وگرنه خودم از خدایم بود ، بیام . شماها برین خوش باشین.
رفتم، اما بعدها همیشه خودم را لعنت کردم که چرا خانم جون را آن شب تنها گذاشتم.
آن شب زری تمام مدت اشک ریخت و توی فرودگاه هم موقع خداحافظی آن قدر توی بغل هم گریه کردیم که صدای محمد در آمد.
احساس عجیب و بدی داشتم. دلشوره ای عجیب که آدم وقتی از کسی برای آخرین بار خداحافظی می کند دارد، دلم را بی تاب می کرد. انگار فکر می کردم دیگر زری را نمی بینم و شاید او هم همین حس را داشت که آرام نمی گرفت. توی راه برگشتن، محمد غرق فکر، آرام رانندگی می کرد و من غرق اندوه، بی صدا اشک می ریختم.
خوب به یاد دارم: آن شب ، شبی مهتابی بود. ماه قرص کامل بود و هوا صاف، ولی از آن جا که دلم گرفته بود بیش تر از قرص ماه، زمینه سیاه آسمان را می دیدم. در طول مسیر هر چه محمد سعی کرد با حرف و سوال و صحبت به حرف زدن وادارم کند، موفق نشد تا این که نزدیکی های خانه یکدفعه گفت: مهناز هیچ می دونستی این دوستت کاملش هم به قشنگی خودت نیست؟!
پرسان نگاهش کردم دوستم؟!
آهان.
کدوم دوست؟!
با لحنی شوخ گفت: اگه گفتی؟!
من که فکرم خسته و مغشوش بود، بی حوصله گفتم: نمی دونم، خودت بگو.
نه فکر کن. خودت باید بگی.
بدون فکر گفتم: کی؟ زری؟!
خندان گفت: به به، چشم زری روشن. بفرمایین زری کی نتقص بود که حالا کامل شده؟!
خنده ام گرفت: محمد اذیت نکن، بگو دیگه.
ای تبل، می خوای همه چی حاضر و آماده باشه، نه؟!
بعد با انگشت ماه را نشان داد و من از خنگی خودم که چیز به این سادگی را نفهمیده بودم و از حرفی که در مورد زری زده بودم از ته دل خندیدم. محمد باز با همان روش همیشگی اش فکرم را منحرف و حواسم را پرت کرده بود و من غافل از بدبختی ای که انتظارم را می کشید حواسم به حرف ها و شوخی های محمد جلب شد تا به خانه رسیدیم.
وارد خانه که شدیم نزدیک اذان صبح بود. برخلاف انتظار که مطمئن بودیم خانم جون بیدار است، چراغ های خانه همه خاموش بود.
محمد گفت: بالاخره یکدفعه هم شد که ما خانم جون رو بیدار کنیم، عجیبه خواب موندن.
من در حالی که احتمال می دادم خانم جون توی اتاقش بیدار است، گفتم: من می رم صداشون کنم.
هنوز هم هرچه فکر می کنم چرا آن شب چراغ اتاق را روشن نکردم، متعجب می مانم.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
0شادی امام حسن عسکری علیه السلام
صلوات
رفته ست با صد شاخه گل خیل گدا امشب
اینجا نباش ای دل برو در سامرا امشب
حاجاتِ خود را دست-چین کن یک به یک بردار
زانو بزن در محضرش با انبیا امشب
شد صاحبِ دوّم حسن(ع) زهرایِ مرضیّه(س)
سائل بیا! شد موسم ِ نان و نوا امشب
گفتیم یابنَ الهادی الأمّه(ع) نگاهی کن
با مرحمت بر حالِ ما درمانده ها امشب
ای خوشۂ انگورها بیتابِ دستانت
ای حُسن ِ نام آور! تویی مشکل گشا امشب
ما را به لطفت یا امام عسکری(ع) دریاب
مسرورمان کن جانِ مهدی(عج) با دعا امشب
صاحب-زمان(عج) در جشن میلاد تو با لبخند؛
یک مجلس جانانه ای کرده به پا امشب
با صد هزاران شوق حاضر کرده عیدی را
در خیمه گاهش حضرت بابایِ ما امشب
شالِ سفیدش روی شانه می برَد دل را
بر قامتش خوشتر نشسته این عبا امشب
شاعر برایش یازده بیتِ کم آورده
تا شادباشی داده باشد بی ریا امشب
عیدیِ ما دیدارِ رویش باشد و ایکاش...
امضا بفرماید ظهورش را خدا امشب!
صلوات
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌷
🌷
✅ وقتى می شود دقایق عمرت را با
آدم هاى خوب بگذرانى چرا باید
لحظه هایت را برای کسانیصرف
کنی که مدام براى نبودنت برای
خط زدنت تلاش مى کنند ؟؟؟!
❎ باید بدانیم :
همیشه جنگیدن خوب نیست
چون همیشه در زندگیجنگیدهایم
تا چیزى را عوض کنیم
🈯️ باید بدانیم :
این روزها با
آدمهاى کوته نظر نباید جنگید
❇️ باید بدانیم :
براى اثبات دوستداشتننبایدجنگید
براىبهدستآوردندلآدمهانبایدجنگید
براى اثبات خوب بودن نباید جنگید
✨ بعضىچیزهاوقتىباجنگیدنبهدست
دست مىآیند بىارزشمیشوندچون
تمامانرژیواحساسترابرایبهتصاحب
آوردنش گذاشتی و جنگیدهای
✳️ براى هر کسى که رنجمان مى دهد
و آدم هایى که زیاد دروغ میگویند
فاصله بگیریم
✅ از آدم هایى که زیاد ظلم میکنند
فاصله بگیرم
♻️ ازآدمهایى که حرمتمان را نگه
نمیدارند فاصله بگیریم
🌷
🍃🌷
🦋🍂
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
╆━━━┅═💚═┅┅──┄
🌹☘☘
روزی شخصی خدمت امام علی(علیه السلام) میرود و میگوید یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟
▫️امیرالمومنین علی(علیه السلام) فرمودند:
خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم،هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی.
1⃣الحمدلله علی کل نعمه
خدا را سپاس و حمد می گویم برای هر نعمتی که به من داده است.
2⃣و اسئل لله من کل خیر
واز خداوند درخواست میکنم هر خیر و خوبی را
3⃣و استغفر الله من کل ذنب
و خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم.
4⃣واعوذ بالله من کل شر
و خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها.
بحارالانوار ج۹۱ ص۲۴۲
☘☘☘http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
درس ۹۴ ربیع الثانی ۱۳۹۸ شمسی
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖خجسته زادروز معصوم سیزدهم, امام یازدهم و قبله هشتم ،مبارک💖
🌹امام حسن عسکری علیهالسّلام
فرزند امام علی النقی علیه السلام،
پدر بزرگوار حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و یازدهمین پیشوای شیعیان است.
آن حضرت در ماه ربیع الاول یا ربیع الثانی سال ۲۳۱ یا ۲۳۲ ق در مدینه، چشم به جهان گشود.
مادرش بانویی پارسا و شایسته به نام «حدیثه» علیهاالسّلام، بود که برخی، از او به نام «سوسن» یاد کردهاند.
🌷القاب
از آن جا که پیشوای یازدهم به دستور خلیفۀ عباسی در «سامرا»، در محلۀ «عسکر= نظامیان» سکونت اجباری داشت، «عسکری» نامیده میشود.
از مشهورترین لقبهای آن حضرت، «نقی»، «زکی»، «فاضل»، «امین»
و کنیه اش «ابو محمد» است.
او ۲۲ ساله بود که پدرش به شهادت رسید. مدت امامتش شش سال و عمرش ۲۸ سال بود.
امام عسکری علیهالسّلام در سال ۲۶۰ ق در حالی که یگانه پسر او در جایگاه آخرین حجت الهی در سن پنج سالگی قرار داشت، به شهادت رسید و در خانۀ خود در سامرا، کنار مرقد پدرش به خاک سپرده شد.
🌴ویژگیهای ظاهری:
دربارۀ ویژگیهای آن حضرت آوردهاند: رنگش گندمگون، چشمانش درشت و سیاه، رویش زیبا، قامتش معتدل و اندامش متناسب بود.
با آن که جوان بود، بزرگان قریش و دانشمندان زمان خود را تحت تاثیر و نفوذ قرار میداد.
دوست و دشمن به برتری او در دانش، بردباری، بخشش، پارسایی، پروای الهی و دیگر مکارم اخلاقی باور داشتند.
🌺دورههای زندگی:
مدت کوتاه عمر امام به سه دوره تقسیم میشود:
تا چهار سال و چند ماهگی (و بنا به یک قول تا سیزده سالگی)، در مدینه به سر برد.
تا ۲۳ سالگی به اتفاق پدر بزرگوارش در سامرا میزیست و تا ۲۸ سالگی (شش سال و اندی پس از شهادت امام دهم )، در سامرا ولایت بر امور و پیشوایی شیعیان را بر عهده داشت.
روایاتی از رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم و اهل بیت او علیهمالسّلام بر امامت دوازده امام وارد شده و در آنها، به روشنی، به نام ایشان -از جمله امام حسن بن علی عسکری علیهما السلام-اشاره شده است.
اضافه بر آنکه در روایات نقل شده از پدر بزرگوارش، به امامت آن حضرت تصریح شده است.
جابر بن عبدالله انصاری، با اشاره به لوحی که در دستان مبارک حضرت زهرا علیهاالسّلام مشاهده کرده بود، به امامت و نام امام عسکری علیهالسّلام تصریح کرده است.
مشهور بین شیعه آن است که امام عسکری علیهالسّلام فرزندی جز امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از خود به یادگار نگذاشت.
آن حضرت، با همۀ فشارها و پی جویی های پیوستۀ حکومت عباسی، یک سلسله فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و علمی، در راستای حفظ اسلام و مبارزه با افکار ضد اسلامی انجام میداد.
گوشهای از این فعالیتها که پیوند بیشتری با موضوع مهدویت دارد، به شرح زیر است:
🌹کوشش علمی:
کوشش علمی آن حضرت در دفاع از اسلام و رد شبهات بود.
امام عسکری علیهالسّلام به دلیل شرایط نامساعد و تنگناهای شدید حکومت عباسی، در گسترش دانش بی کران خود در همۀ جامعه ،پیروزی چندانی به دست نیاورد؛ !
اما شاگردانی تربیت کرد که هرکدام در گسترش معارف اسلام و رفع شبهات دشمنان، نقش مؤثر و ارزندهای داشتند.
شیخ طوسی، شمار شاگردان آن حضرت را افزون بر یک صد نفر ثبت کرده است.
میان آنان چهرهها و شخصیتهای
برجسته و وارستهای مانند :
احمد بن اسحاق اشعری قمی، ابو هاشم داود بن قاسم جعفری، ابو عمر و عثمان بن سعید عمری، علی بن جعفر و محمد بن حسن صفار به چشم میخورند.🌺🌹
خدایا بحق القرآن, ما را در زمره محبان و شیعیان و مشمول شفاعت آنحضرت قرار ده. 💐
🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔸🔶 احادیث ارزشمند از امام حسن عسکری علیه السلام
1️⃣ [همه] پليديها در يك خانه نهاده شده و كليد آن، دروغ قرار داده شده است
جُعِلَتِ الخَبائثُ في بَيتٍ و جُعِلَ مِفتاحُهُ الكذبَ
ميزان الحكمه جلد10صفحه 65
2️⃣ بهترينِ برادرانت، كسى است كه خطايت را فراموش كند و از نيكوكارى ات در حقّ خودش ياد كند
خَيرُ إخوانِكَ مَن نَسِيَ ذَنبَكَ ، وذَكَرَ إحسانَكَ إلَيهِ
أعلام الدين صفحه 313
3️⃣ چه زشت است در مؤمن خواسته اى باشد كه او را به خوارى كشاند
ما أقبَحَ بالمُؤمِنِ أن تكونَ لَهُ رَغبَةٌ تُذِلُّهُ
ميزان الحكمه جلد6 صفحه490
4️⃣ مردم، كسى را بيشتر دوست دارند كه به او اميد [بيشترى ]دارند
أولَى النّاسِ بِالمَحَبَّةِ مِنهُم مَن أمَّلوهُ
أعلام الدين صفحه 313
5️⃣ امام عسكرى عليه السلام ـ در دعا ـ : اى كسى كه با كمترين صدقه و دعا، قضاى بدِ حتمى را از پهنه آسمان، باز مى گرداند!
يا مَن يَرُدُّ بِأَلطَفِ الصَّدَقَةِ وَالدُّعاءِ، عَن أعنانِ السَّماءِ، ما حُتِمَ واُبرِمَ مِن سوءِ القَضاءِ
البلد الأمين صفحه 60
6️⃣ از فروتنى است كه بر هر كس بگذرى، بر او سلام كنى و در پايين پاى مجلس بنشينى
مِن التَّواضُعِ السَّلامُ على كُلِّ مَن تَمُرُّ بهِ، و الجُلوسُ دُونَ شَرَفِ المَجلِسِ
ميزان الحكمه جلد13 صفحه 220
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت:
سپاسگزارم بعدآجبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد
💐قرآن کریم:
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی
هرگز نیکیهای خود را با منت باطل نکنید
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داروی جامع امام رضا یک داروخانه کامل!
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داروی جامع امام رضا یک داروخانه کامل! داروی مرکب پنج- جامع امام رضا علیه السلام
✳️امام جواد علیه السلام:
أین أنت عن دواء أبی و هو الدواء الجامع ؛ … معروف عندالشیعه….
چرا از دوای جامع پدرم بهره نمی بری، دوایی که بین شیعیان معروف است.
✳️امام حسن عسکری ع:
اسقوه من الدواء الجامع، … فإنه دواء الرضا(ع)
بخورانید از دوای جامع که آن دوای رضا علیه السلام است.
طب الأئمه(ابنا بسطام) ص۷۰ و ۹۰
ترکیبات داروی جامع :
زعفران، عاقرقرحا، فلفل سفید، هل، بنج، سنبل الطیب، خربق سفید، همه یک اندازه و ابرفیون (فرفیون یا فربیون) دو برابر باشد.
همه را به خوبی آسیاب میکنیم و به نرمی نرم الک میکنیم سپس با دو برابر کل مواد عسل کف گرفته شده (حرارت دیده) مخلوط میکنیم.
میزان مصرف به اندازه یک حبه گندم در هر مرحله در هر روز می باشد.
خواص درمانی جامع رضا علیه السلام:
۱٫جامع امام رضا(ع) + آب زیره= درمان سردی معده (تمام بیماریهای معده)
۲٫جامع امام رضا(ع) +آب زیره= درمان تمام بیماریهای معده، تپش قلب، درد پهلوی راست و کولیت روده بدون اسهال
۳٫جامع امام رضا(ع) + آب انغوزه= درمان مار و عقرب گزیدگی (نیش حشرات)
۴٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب رازیانه گرم= درمان سرفه، آنفولانزا
۵٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب رازیانه گرم یا آب فاتر= درمان سل
۶٫جامع امام رضا(ع) + آب زیره= درمان دردپهلوی راست
۷٫جامع امام رضا(ع) + آب کرفس= درمان دردپهلوی چپ، درد معده و تقویت عقل
۸٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب مرزنجوش (سعوط)= درمان انواع فلج و سکته، ام اس و جمیع بیماریهای مغزی
۹٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب سرد و سرکه= درمان بیماریهای طحال
۱۰٫جامع امام رضا(ع) + آب مورد = درمان اسهال
۱۱٫جامع امام رضا(ع) + آب زعفران= درمان شوصه (التهابات درون و پرده دیافراگم)
۱۲٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب ترب یا سداب پخته شده= سنگ کلیه
روش مصرف براساس استنباط از روایات (ابداعی)
۱۳٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب مرزنجوش (خوردن)= درمان بیماری مربوط به سر و تیروئید، ام اس و پارکینسون
۱۴٫داروی جامع امام رضا(ع) + عسل (و سیاهدانه) به صورت ضماد= درمان تمام زخمها
۱۵٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب عسل و سیاهدانه= درمان تمام عفونتهای درونی (روده، معده، خون و رحم) تب، سرماخوردگی، تقویت ایمنی بدن
۱۶٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب سنای مکی= درمان سنگ کیسه صفرا (مرحله اول)
۱۷٫داروی جامع امام رضا(ع) + سقمونیا= درمان سنگ کیسه صفرا (مرحله دوم)
۱۸٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب انگور= درمان افسردگی، همّ و غم
۱۹٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب انار= درمان باز شدن زبان بچه و رشد وی
۲۰٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب کاسنی= بیماریهای کبدی و عفونت ادراری
۲۱٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب زنیان= درمان ورم، تومور و سایر اورام
۲۲٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب انیسون= درمان تب مدیترانه ای
۲۳٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب افتیمون= درمان سودا
۲۴٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب سیب= درمان تب
۲۵٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب به =درمان تقویت قلب
۲۶٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب هویج= درمان تقویت چشم
۲۷٫داروی جامع امام رضا(ع) + شیر گاو= درمان درد سینه و گلو
۲۸٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب شلغم= درمان سرماخوردگی و بیماریهای میکروبی
۲۹٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب رازیانه + هلیله =درمان سنگ بزاقی
۳۰٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب بابونه= تقویت عصب
۳۱٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب رازیانه + زعفران= درمان تیروئید
۳۲٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب جو= آب دارچین یا عدس المک یا آب شنبلیله= درمان بیماری قند
۳۳٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب عدس= درمان سنگریزه در پلک چشم
۳۴٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب آویشن= درمان سرماخوردگی شدید
۳۵٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب تره= درمان کم خونی و بیماریهای طحال
۳۶٫داروی جامع امام رضا(ع) + آب انگدان و شیطرج= درمان بیماریهای مفصلی
– عفونت مثانه
(محتوای ظرف داروی جامع با جوشانه ی کاسنی میل شود دو قاشق کاسنی را در دو لیوان بجوشانند تا یک لیوان باقی بماند دارو را درش حل کنید، گرم میل شود)
درمان تیروئید
(محتوای ظرف داروی جامع با جوشانده مرزنجوش مصرف شود.)(عصاره گیری: شش قاشق غذاخوری مرزنجوش در یک لیوان جوشانده تا آب آن تبخیر شود، فشار بدین و صاف کنید با داروی جامع مخلوط و هر شب یک قطره در هر سوراخ بینی ریخته شود)
-درمان انواع فلج و لقوه
(معمولا با بنفشه ی پایه کنجد و سداب سرکه است)
سزاوار است شیعیان و محبین اهل بیت ع از این داروی گران بها در منزل داشته باشند.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹در آخرالزمان همه هلاک می شوند، مگر کسانی که...
✍حضرت امام حسن عسکری (ع) میفرمایند :
کسی در آخرالزمان از هلاکت و نابودی نجات پیدا نمی کند ، مگر این که خداوند او را به دعا برای تعجیل فرج و ظهور موفق بگرداند.
📚بحار الانوار، ج۱۰۲، ص۱۱۲
آیت الله بهجت : بهترین کار برای به هلاکت نیفتادن در آخرالزّمان ، دعای فرج امام زمان(ع) است ؛ البته دعایی که در همه اعمال ما اثر بگذارد. قطعاً اگر کسانی در دعا جدّی و راستگو باشند ، مبصراتی (دیدنی هایی) خواهند داشت. باید دعا را با شرایط آن خواند و «توبه از گناهان» از جملة شرایط دعا است.
با خود قرار بگذاریم که بعد از هر نماز در سجده ی شکر ، دعای اللهم کن لولیک حجت بن الحسن ... و دعای " اللهم عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِيَةَ وَ النَّصْر و اجْعَلْنِا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ "(خدایا در تعجیل در فرج مقرر کن و عافیت و نصرت به حضرت عنایت کن و ما را از یاری کنندگان او قرار ده) را با حضور ذهن و توجه به معنی و مفهوم آن ، از عمق وجودمان از خدا درخواست کنیم.
✨میلاد امام حسن عسکری(ع) مبارک باد✨
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کودکی ام را که مرور می کنم ، قشنگ ترین قسمت های آن ، تعطیلاتِ آخرِ هفته بود .
پنج شنبه هایی که با اشتیاقی عمیق ، از مدرسه سمتِ خانه می دویدیم و در سرمان هزار و یک برنامه برای این یک روز و اندی بود .
و چه بی هزینه شاد بودیم و چه سرخوشانه می خندیدیم !
برای بچه های امروز نگرانم ...
نگرانم از ذوقی که برای تعطیلاتِ آخرِ هفته هایشان ندارند ،
از کبرای قصه که تصمیمش را گرفت و توی همان روزها و حوالیِ دلخوشی و بارانِ ساده و بی شیله ی کودکیِ ما ، خودش را جا گذاشت ،
از کوکب خانمی که دیگر نیست ،
و چوپانِ دروغگویی که شاید یک شب که ما حواسمان نبود ، گرگ ها آمدند و همراهِ ترس هایِ کودکیِ ما ، او را دریدند .
امروز بچه ها ساده نیستند ! همه چیز را می فهمند ، هیچ غولی را باور ندارند و از هیچ دیوی هم نمی ترسند .
و من از این ساده نبودن ، و من از این نترسیدنِ شان ، می ترسم ...
ما کودکانِگی و لبخند را در کودکیِ خودمان جا گذاشتیم ،
ما خودمان را و دلخوشی هایِ ساده ی خودمان را ادامه ندادیم !
و حالا ما مانده ایم و کودکانی که "کودکانه" نمی خندند ،
که اشتیاقی برای هیچ چیز ندارند ،
که نوساناتِ ارز و تمامِ اخبارِ ریز و درشتِ روز را می دانند ،
کودکانی که زودتر از چیزی که فکرش را می کردیم ، بزرگ شدند ...
و من از این بزرگ شدن های بی مقدمه می ترسم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍
🌺🌸🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸آقا
از ما سلام بر تو و از تو جواب ما
چون می رسد فقط به شما انتساب ما
آقا سلام بر تو و اجداداطهرت
بالاترین عبادت ما و ثواب ما
شاد است در ولادت تو گرچه پشت ابر
جانها فدات ای پدر آفتاب ما
هستیم ما به فضل نگاهت امیدوار
در طولِ لحظه لحظۀ یوم الحساب ما
شکر خدا که روزیِمان هم شما شدید
ذکر شماست روزیِ ما نان وآب ما
نذر تو خوانده ایم به لب آیه های نصر
تبریک گفته ایم همه بر امام عصر
#نـوكــر_نـوشـت:
در برج ولايت #قـمـري آمده است
به به كه چه زيبا پسري آمده است
بر #مـهـدی و بر آلِ محمّـد صلوات🌹
ای شيعه #امام_عسکـری آمده است🌹
صلي الله عليک يا سيدناالغریب يااباعبدالله الحسين
سلام و عرض ادب... صبحتون بخير... ولادت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک🌹
#بیاد_شهید_مدافع_حرم_بهزاد_سیفی
#بیاد-شهید-جنگ -تحمیلی-اصغر-احمدپور
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
حسین دهباشی :
✍️ آقا واقعا این چه مسخرهبازی است که تا میروی بیمارستان یکفرم بدتر از ترکمنچای میگذارند جلویت که هراتفاقی برایت افتاد حالا میخواهد عفونت باشد یا نقص عضو یا حتی مرگ ناشی از خطای پزشکی، پیشاپیش بخشیدهای و هیچ شکایتی نداری و تا خودت و همراهت امضا نکنی و انگشت نزنی، کاری نمیکنند.
#پایان_دیکتاتوری_طب_شیمایی_نزدیک_است
#آینده_متعلق_به_طب_اسلامی_است
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✳️ #جهت_بچه_دار_شدن ✳️
🔰هر زنی که اولاد دار نشود این از جملـه مجربات است.
✅ چون از حیض پاک شود باید خود را اول شست شوی نماید و این ایات را نوشتـه بشوید و در وقت مقاربت زن و شوهر هر دو بیاشامند ان شاء اللـه آبستن شود
💥بسم اللـه الرحمن الرحیم💥
📖بخشی از آیـه ۱۸۹ سورہ اعراف:
💥فلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ💥
📚اسرار المقاصد صفحه ۱۸۷
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🎀 #هردو_بخوانیم 🎀
👈 عامل ویرانکننده #روابط_همسران:
یکی از مهمترین منابع #استرسزا در روابط بیشتر زوجها، روابطی است که #خارج از آن دو نفر است.
والدینتان، خواهر و برادرهایتان و دوستانتان را دستکم نگیرید؛ اما باید بدانید که وقتی به #همسرتان "بله" گفتهاید، یعنی او را به همه آدمهای دیگر #ترجیح دادهاید.
خیلی از #ازدواجها فقط به خاطر همین ضعف در #اولویتدهی دچار مشکل میشوند. هر کس آنها را به سمتی میکشد، بدون اینکه این دو به سمت همدیگر کشیده شوند.
✅ در ازدواجهای سالم، زوجها یاد میگیرند که همدیگر را به هر کس و هر چیز دیگر #مقدم بدانند.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d