eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵انتظار حقیقی 🌹‌وجود نورانی امام هادی (علیه السلام) درباره منتظر واقعی حضرت مهدی (عج) در زیارت جامعه کبیره به سه گام اشاره می‌کنند. «وَ قَلْبِی لَکمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْیی لَکمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِی لَکمْ مُعَدَّةٌ حَتَّی یحْیی اللَّهُ تَعَالَی دِینَهُ ...»؛ 🌹به این معنی که: 🔶در گام اول منتظر واقعی باید تسلیم قلبی باشد؛ دلمان باید با امام باشد. رسم عاشقی نیست با یک دل دو دلبر داشت. عاشق دلش یک جاست و قلبش تسلیم امام است. 🔶دومین گام تابع بودن نظرمان با نظر امام است. ما وقتی امام داریم، رها نیستیم و برای زندگیمان برنامه داریم. البته امام داشتن به زبان نیست که بگوییم «یا صاحب الزمان (عج)»، بلکه امام داشتن یعنی با هدف زندگی کردن است. به این معنا که ما بین نظر امام و نظر جامعه، نظر امام را انتخاب کنیم. 🔶ما گاهی شده عاشق و دوستدار امام هستیم، اما وقتی از مردم حرف یا چیزی می‌بینیم، می‌گوییم دنیا این شکلی شده و مردم اینگونه می‌پسندند. 🔶زمانی که دلمان تسلیم امام شد و نظرمان تابع نظرشان شد، می‌توانیم بگوییم که ما یار و یاور ایشان شدیم. یاری که تمام وجودش برای یاری امام  (عج) آماده است. این سومین نشانه منتظر امام است.  http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌱هدف منتظران🌱 ◀️‌سوال از بعضی از مردم: ❓هدف روشن شما در زندگی چیه؟ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ◀️پاسخ‌ها: _ چون اصلا با مقوله زندگی مخالفم؛ فک می‌کنم کاملا کار غلطیه، به خاطر همون دنبال چیز خاصی نیستم. _ فعلا که هیچی نیست ناامیدیه. _ شاید بیشترین چیزی که در اون هست تکرار هدف گمشده است. _ فکر نکردم بهش اجباراً زنده شدم حالا دارم زندگی می‌کنم. _ تا اونجایی که توان هست کار کردی، آرامش داری، چیز دیگه‌ای نمی‌مونه. _ والا، هدف فکر کنم هدفی نیست. ❓ چطور ما داریم زندگی می‌کنیم که تو روزمر‌‌گی اینقدر له شدیم دقیقا نمی‌دونیم دنبال چی هستیم. ◀️وقتی یک کسی که نمی‌دونه دنبال چیه ،برنامه‌ای هم نداره؛ برنامه بهش میدن؛ فقط ویترینه یعنی داره برنامه‌های دیگران و اجرا می‌کنه.  ❓❓هدف عالیه منتظران چیه؟ ✅ظهور و تمام تلاششون زمینه سازی برای ظهوره یعنی هدف عالی‌. ✅ اون ظهور هم که می‌گیم یعنی حاکمیت امر، دین و حکم خدا در سراسر عالم نه یک منطقه کوچک. که توسط ولی خدا داره صورت می‌گیره؛ این هدف عالیه.  ❓سبک زندگی چرا مهمه؟ سبک زندگی رفتار‌هایی است که اگه مطابق با باور‌هاتون بشه باور‌هاتون رو تقویت می‌کنه؛ اگر مخالف باشه، مناسب نباشه؛ باورهاتون ضعیف میشه.  ◀️در روایات ما از ویژگی‌های عصرغیبت داریم« أَکثَرِ القَائِلینَ بِهِ اِرتَدَّ» یعنی چی؟ در وصف غیبت امام زمان آمده اکثر کسانی که قائلن به امام زمانشون، قبولش دارن اینا اِرتَدَّن. انتظار رفتار است؛ به رفتار جهادی انتظار گفته میشه نه رفتار معمولی. ◀️مقام معظم رهبری(مد ظله العالی): 🔶انتظار فرج را افضل اعمال دانسته اند، معلوم می‌شود انتظار یک عمل است بی عملی نیست. نباید اشتباه کرد، خیال کرد انتظار یعنی دست روی دست بگذاریم؛ منتظر بمانیم تا یک کاری بشه. 🔶 انتظار یک عمل است؛ یک آماده سازی است، یک تقویت انگیزه در دل و درون است.یک نشاط و تحرک و پویایی است در همه زمینه‌ها. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️تو نماینده یک ملتی ، نه یک شهر ✍آقا من هر چی از اهمیت کار و مسولیت نمایندگان مجلس بگم کم‌ گفتم. نماینده مجلس که از هر شهر یا شهرستانی وارد مجلس میشه ، برای کل ایران باید تصمیم بگیره ، اونم تو همه موضوعات.. انقدر کارش مهمه ، انقدر قدرتش زیاده میتونه رئیس جمهور و وزیراش رو بکشونه تو مجلس، استیضاح کنه. دیگه نباید هدفش فقط آسفالت کردن جاده وسط روستا باشه. برخی از نماینده ها با همین وعده وعیدا وارد مجلس میشن. افق نگاهش آسفالت کردن روستای محل زندگی شه. آقا نماینده مجلس گفتن ، تو نماینده شهر دیگه هم هستی ، نماینده ملتی. بله زبان شهر خودتم هستی ، مشکاتتشم پیگیری کن ، ک همینم نمیکنی... ⚠️ما قبل از اینکه از خود نمایندها مطالعه گری کنیم باید مردم رو آگاه کنیم تا نماینده اصلح رو انتخاب کنن. معیارهای انتخاب رو یاد بدیم. احساساتی ، بدون تعقل و قبیله ای رای دادن باعث میشه وضعیت مجلس اینطوری بشه.. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔺️خلاصه داستان حکایتتون ، مثل اون یارو نشه که تا گردن تو لجن دشمن فرو رفته بود ، بعد میگفت کلاه سرمون نمیره از ماست که برماست. هر چی بر سرمون میاد حاصل انتخاب خودمونه کمی جدی بگیریم.. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d همه ادعای سهم داشتن و هرکس می خواست اوستا باشه، که خوب نمی شد. حاج آقا همئن اول تا زمزمه ها شروع شد بدون حرف، فوری حساب کتاب کرد، سهم هرکس رو داد دستش و سهم خودش شد همین حجره که الان داره. خونه رو هم فروختن و همه جدا شدیم. همون سال ها اون دو تا برادر کوچیک ها، بین خودمون باشه، تن به کار بده نبودن و رفتن خارج و پول هاشون رو هم بردن و توی همه این سال ها هم دو بار بیش تر نیومدن ایران. یکی شون که زن خارجی گرفت، اون یکی هم دوبار زن گرفته و طلاق داده، این دو تا هم که این جا هستن پول هاشون رو هی به این کار و اون کار زدن و از بین بردن و سر آخر از حاج آقا طلبکار شدن. با این که خودشون شاهد بودن که روز اول همه شون سهمشون یک اندازه بود، منتهی اون ها کار پدرشون رو ول کردن و رفتن سراغ کارهای دیگه. همچین که کاسبی ها نگرفت و پول ها از بین رفت هی پیغام دادن که ما راضی نیستیم و خلاصه حرف و سخن، منتها مستقیم نه. دورادور هی به این و اون می گفتن. تا وقتی هم که حاج خانوم خدا بیامرز بود بازم رفت و آمد بود، ولی حاج خانوم هم که به رحمت خدا رفت، با این که  همه می دونستن که خدا بیامرز سهمش رو وقف کرده، سربلند کردن و طلب ارث. این بود که میونه برادریشون کامل به هم خورد و حالا مگه عروسی و عرایی چیزی بشه همدیگه رو ببینیم. واسه این دلم می خواست بچه هام دور هم باشن، که اونم نشد. اون هام هر کدوم سر از یک دیار در آوردن. حالا خدا کنه غریب تندرست باشن بازم راضی ام به رضای خدا. همیشه به حاج آقا می گفتم ما باید کاری کنیم بعد از خودمون بچه هامون به خاطر مال و منال پنجه توی روی هم نکشن. حاچ آقا می گفت: خیالت راحت. اگه این ها بچه های منن، این حرف ها توشون در نمی آد. ولی از وقتی این زن مهدی توی خانواده ما اومده، هرچی فکر نمی کردیم. شده، خدا عالمه بعد از این چه می شه. تو رو خدا این حرف ها رو نزنین. ایشاالله که خودتون همیشه هستین. ای مادر این همش تعارفه. مرگ دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره. مگه خانوم جون نبود چطور یکدفعه ورپرید؟! درسته سنش بالا بود ولی کسی باور می کرد این جور یکدفعه و بی سر و صدا بره؟ عمر دست خداست و من فقط شب و روز دعا می کنم، خدایا تا چشم هام باز است، یکی این که سر و سامون گرفتن بچه هایم رو به خوشبختی ببینم، یکی هم خدا حرص پول توی دل بچه های من نیندازه، که مرضی از این بدتر نیست. یک روزگاری ما همه مون سر یک سفره و توی یک خونه نشست و برخاست می کردیم، نه چشم و همچشمی بود و نه فخرفروشی و حرف و حدیث. ولی حالا دیگه اون جور نیست ، دل ها سنگ شده و آدم ها یک جور دیگه. همینه که برکت ها رفته. یک موقع ما سه تا جاری، هر کدوم با دو سه تا بچه، مثل سه تا خواهر توی یک خونه زندگی می کردیم. هیچکس هم صدامون رو نمی شنید. یک نون و اشکنه رو آن قدر می گفتیم و می خندیدیم که از مرغ پلو به دهنمون خوشمزه تر بود. خوش بودیم و دل ها یکرنگ و با صفا بود. از وقتی حرص پول آدم ها رو گرفت و چشم و همچشمی زیاد شد و دنباله اش تجمل، این شد که میبینی، دل ها فاصله گرفت، انگار هر چی خونه ها جدا و بزرگ تر شد، دل ها کوچکتر و نظرها تنگ تر شد. قدیم توی یک خونه دور هم یک عده زندگی می کردند. اگه گله ای هم پیش می اومد زود رفع می شد و می رفت پی کارش، حالا یه حرف کوچیک می شه داستان. نه بگم فامیل های شوهرم، همین خواهرهای خودم. اون خواهر بزرگم که از سر شوهر کردن فاطمه با من همچین چپ شده، انگار نه انگار از یک مادر و یک پدر و یک خون هستیم. حالا چرا؟ فاطمه رو برای پسرش می خواسته. حالا هر چی بگی خواهر من زمان این که من و تو بگیم گذشته، خود فاطمه نخواست. مگه به خرجش می ره؟ کینه مارو به دل گرفته و هیچ جوری دلش صاف نمی شه. خدا می دونه واسه همین بچه دار نشدن فاطمه چه حرف ها که به گوش من نرسیده و دم نزدم. حالا لابد مهدی رو هم بفهمه، دلش خنک تر می شه. برادرهام هم که قدرت خدا سال تا سال نمی گن خواهر تو زنده ای یا مرده. اینه که مادر، من دهنم پر از خون هم باشه باز نمی کنم . الان یک وقت ها به محمد ایراد می گیرم، ولی خوب که فکر می کنم می بینم راست می گه، خداییش هم اگه قراره غمخوار نباشن چه فایده؟! آدم دوست و رفیق و فامیل رو می خواد که قاتق نونش باشن، اگر نه دشمن جون فراوونه. پریشب ها به حاج آقا می گفتم: انگار بچه مون – محمد را می گفت – عقلش از خودم بیشتره، راست می گه یار دلم که نیستن، واسه بار دل هم که آدم نباید غم بخوره. محترم خانم می گفت و من بی خبر از این که خودم به زودی یکی از همان بارهای دل خواهم شد، سر تکان می دادم. یکی دو هفته بعد از جا به جایی ما، یک روز سه شنبه بود که در خانه شان منتظر آمدن محمد بودم. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
😊 🔺️ کسى مى‌خواست زیرزمین خانه‌اش را تعمیر کند . در حین تعمیر ، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود. آنها را برداشت و در کیسه‌اى ریخت و در بیابان انداخت . وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچه‌هایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت. مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت. از آن طرف ، مرد از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانه‌شان بازگرداند. وقتى مار مادر ، بچه‌هاى خود را صحیح و سالم دید ، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماست‌ها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد. امّا بعضى انسان‌ها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّه‌اى از کینه‌شان کم نمى‌شود. ❤امام علی علیه السلام: دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود. 📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🚫پا توی کفش خانواده‌ها نکنید🚫 🔸️اولین قانونی که شما و همسرتان در تلخ‌ترین لحظات زندگی مشترک‌تان باید به آن پایبند باشید ، قانون «منع توهین» است. نه شما و نه شریک زندگی‌تان ، حتی در بدترین لحظات و در اوج عصبانیت هم حق ندارید به خانواده هم توهین کنید و از بدگویی به خانواده هم به عنوان راهی برای کنترل شریک زندگی یا انتقام گرفتن از او استفاده کنید. اگر همسرتان با شما بد حرف زده ، چرا باید همه حرف‌های ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در آخر هم بگویید «تو هم بچه همان مادری!» مگر در همه روزهایی که شریک زندگی‌تان خوشایند‌ترین جملات را در مقابل‌تان به زبان می‌آورد به او یادآوری می‌کنید که خوب حرف زدن و مهربانی کردن را از چه کسی یاد گرفته است؟ پس به‌خاطر عصبانیت ، حرفی را نزنید که حرمت‌ها را از بین ببرد و شکافی را میان شما ایجاد کند که بعدا از پس ترمیم کردنش برنیایید. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍲آورده اند که هارون الرشید سفره طعامی برای بهلول فرستاد. خادم خلیفه طعام را نزد بهلول آورد و پیش او گذاشت و گفت این طعام مخصوص خلیفه است و برای تو فرستاده است تا بخوری. بهلول طعام را پیش سگی 🐕که در آن خرابه بود گذاشت. خادم بانگ به او زد که چرا طعام خلیفه را پیش سگ گذاردی؟😠 👌بهلول گفت: دم مزن اگر سگ بشنود این طعام از آن خلیفه است او هم نخواهد خورد.😏 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
من بلد نیستم ذره ذره دوست داشتنم رو برات رو کنم ، نمی‌تونم دلم هواتو نکنه. بلد نیستم وسط شلوغی کارام جوابت رو ندم، نمی‌تونم خودمو مشتاق نشون ندم. وقتی می‌بینمت دست و پامو گم می‌کنم و بلد نیستم این همه هیجان رو قایم کنم. نمیشه وقتی می‌خندی برای خندیدنت ضعف نکنم. بلد نیستم از ذوق داشتن دستات توی دستام بال درنیارم. من بلد نیستم ذره ذره عشقم رو برات رو کنم و توی بغلت دیونه نشم. نمی‌تونم خط به خطتو حفظ نشم ، نمیشه یادم بره که چیا سر ذوقت میاره ، بلد نیستم دلم یهو هواتو نکنه. تو چی؟ بلدی از این همه دوست داشتنم دلزده نشی؟ 💚 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠مرد و زن نشسته‌اند دور ِ سفره.😊 مرد قاشقش را زودتر فرو می‌برد توی کاسه سوپ و زودتر می‌چشد طعم غذا را و زودتر می‌فهمد که دستپخت همسرش بی‌نمک است. و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تأیید آشپزی‌اش را از چشم‌های مردش بخواند و مرد که قاعده را خوب بلد است 😉 لبخندی میزند و می‌گوید : “چقدر تشنه‌ام!”☺ زن بی‌معطلی بلند می‌شود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه می‌رود. سوراخ‌های نمکدان سر ِ سفره بسته است و به زحمت باز می‌شوندو تا رسیدن ِ آب فقط به اندازه پاشیدن ِ نمک توی کاسه زن فرصت هست برای مرد.🙃 زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمی‌گردد و می‌نشیند. مرد تشکر می‌کند ، صدایش را صاف می‌کند و می‌گوید: ” می‌دونستی کتاب‌های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن؟ “😎 و سوپ بی‌نمکش را می‌خورد ؛ با رضایت😋 و زن سوپ با نمکش را می‌خورد ؛ با لبخند!😄 📚 برگرفته از کتاب زندگی به سبک روح الله http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😅 🔺️بی سیم زدیم به حاجی که: «پس این غذا چی شد؟ خندید و گفت : کم کم آبگوشت می رسه! دلمون رو آب نمک زدیم برای یه آبگوشت چرب و چیلی، که یکی از بچه ها داد زد : اومد! تویوتای قاسم اومد! خودش بود. تویوتا درب و داغون اومد و اومد و روبرومون ایستاد. قاسم زخم و زیلی پیاده شد. ریختیم دورِش و پرسیدیم: چی شده؟ گفت: تصادف کرده ام - غذا کو؟ گفت: جلو ماشینه درِ تویوتا رو به زور باز کردیم و قابلمه ی آبگوشتو برداشتیم. نصف آبگوشت ها ریخته بود کف ماشین و دور قابلمه. با خوشحالی می رفتیم که قاسم از کنار تانکر آب، داد زد: نخورید! نخورید! داخلش خورده شیشه است. با خوش فکریِ مصطفی رفتیم یه چفیه و یه قابلمه دیگه آوردیم و آبگوشت ها رو صاف کردیم. خوشحال بودیم و می رفتیم طرف سنگر که دوباره گفت: نبَرید! نبَرید! نخورید! گفتیم: صافشون کردیم گفت: خواستم شیشه ها رو دربیارم. دستم خونی بود. چکید داخلش. همه با هم گفتیم : اَه ه ه!! مُرده شُورت رو ببرند قاسم! و بعد وِلو شدیم روی زمین. احمد بسته ی نون رو با سرعت آورد و گفت: تا برای نون ها مشکلی پیش نیومده ، بخورید! بچه ها هم مثل جنگ زده ها حمله کردند به نون ها.😄 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d سه شنبه ها معمولا زود می آمد دنبالم، ولی آن روز دیر کرد، خیلی هم دیر کرد. و من بی تاب و مشوش نمی توانستم آرام بگیرم. محترم خانم دلداری ام می داد، ولی دلشوره رهایم نمی کرد تقریبا نزدیک غروب آمد. سرحال و خوشحال، در حالی که از قیافه در هم من تعجب کرده بود! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌محترم خانم جای من توضیح داد: از ساعتی که اومده تا الان چشمش به در بوده. هم زنت پرپر زده، هم من دلم هزار راه رفته. خوب مادر جون تلفن که هست، مگه یه شماره گرفتن چقدر کار داره؟ در حالی که محترم خانم را می بوسید و عذرخواهی می کرد سر به سر من هم، که اخم هایم باز نمی شد، می گذاشت. توی ماشین هم با آن که از حرف هایش خنده ام می گرفت، سگرمه هایم را باز نکردم، تا این که گفت: می خواستم یک خبری بهت بدم حالا که اخم می کنی نمی گم. درست روی نقطه ضعف من دست گذاشته بود. در حالی که اخم و تخم به کلی فراموشم شده بود به التماس افتاده بودم که بگوید چه خبر است و حالا او بود که می خندید، و به شوخی اخم کرده بود.  در جوابم با لحنی با مزه گفت: مجازات آدم اخمو انتظاره، التماس فایده نداره. این مرض که در مورد سوال هایی که ذهنم را کنجکاو می کرد صبر نداشتم، کلافه ام کرده بود. به تمام ترفندهایی که بلد بودم متوسل شدم، از ناز و عشوه و التماس گرفته تا قهر و دعوای ساختگی. ولی آخر هم نگفت، تا رسیدیم دم خانه با تهدید گفتم: نمی گی؟! مصمم غلیظ و کشیده گفت: نه! گفتم: خیله خب. و با عصبانیت پیاده شدم و در را محکم به هم زدم. سرش را از شیشه بیرون آورد و پرسید: خیله خب چی؟! با لجبازی گفتم خیله خب حالا بهت می گم و زنگ را فشار دادم. دنبالم آمد، خندان و سرحال. خنده هایش بیشتر عصبی ام می کرد. با کج خلقی و عجله با مادر و امیر و علی که توی هال بودند سلام کردم و از پله ها بالا رفتم. امیر گفت: خوبه دیگه حمالی ها رو ما می کنیم، اخم و تخمش رو تو. بعد رو به محمد کرد و پرسید: اینم زنه تو گرفتی؟ غیر از اخم و تخم و بداخلاقی کار دیگه ام بلده؟! مادر به اعتراض گفت: امیر!!! امیر گفت: مادر جان، که سربچه مردم رو کلاه گذاشتیم، بگذار اقلا خودمون بگیم دلش خنک شه.... چند تا پله برگشتم پایین و از بالای نرده ها دولا شدم و با دهن کجی و حرص به امیر گفتم: کلاه سر اونی می ره که زن تو بشه آقا، دلت به حال خودت بسوزه نه دوست عزیزت. امیر با خنده گفت: حالا این قدر دولا نشو می افتی، محمد یکباره از دستت راحت می شه ها. بدون این که جواب بدهم عصبانی از پله ها بالا رفتم. صدای امیر هنوز می آمد که جیغم بلند شد. فریادی از شادی و تعجب و حیرت. اتاق به کل شکل دیگری شده بود. روبرو یک کتابخانه حصیری ظریف بود که کتاب ها را منظم و مرتب تویش چیده بودند و کنارش گلدان نخل مرداب و جلوی آن میز تحریر، تختمان زیر پنجره بود و کنارش یک آباژور قشنگ روشن بود. مبل راحتی جای قبلی میز تحریر بود و یک دسته گل رز و مریم که فضای اتاق را پر از عطر گل مریم کرده بود، روی میز قرار داشت، درست مثل دسته گل روز تولدم. رور تولدم؟!! امروز اول دی بود؟!! وای پس تولدم بود و دیر کردن محمد برای این کارها بوده و منظور امیر از حمالی لابد جا بجا کردن همین وسایل؟ در حالی که از شادی روی پا بند نبودم با هیاهو و سر و صدا از پله ها سرازیر شدم. آن ها هم به دنبال سر و صدای من توی پله های طبقه دوم آمده بودند سه پله مانده به کف هال نمی دانم پایم پیچ خورد یا لیز خورد، خلاصه قبل از این که بفهمم چه شده، مثل توپ خوردم زمین. آن قدر سریع افتادم که حتی دردم نیامد و از حرف امیر که به محمد می گفت – بی چاره! به جای این آت و آشغال ها برای این یک جفت چشم بخر جلوی پایش رو ببینه – من که هنوز ذوق زده اتاقم بودم از ته دل ریسه رفتم. خنده ام هم از شادی بود و هم از حرف امیر و آن قدر شدید که نمی توانستم جواب مادر و محمد را که با نگرانی دست و پایم را تکان می دادند که نکند شکسته باشد بدهم. و رگبار متلک های با مزه امیر هم نمی گذاشت خنده ام بند بیاید. وقتی بالاخره نفسم بالا آمد در جواب مادر و محمد که می گفتند معلومه حواست کجاست؟  گفتم : به خدا نمی دونم چی شد؟ امیر در حالی که می رفت پایین، رو به مادرم گفت: بفرمایین تازه شما می گین این بنده خدا رو محمد را می گفت دلداری هم ندین چهار تا پله رو نمی دونه چی شده؟ شانس آوردیم دم پشت بوم نبود آن روز آن قدر خوشحال بودم که حرف های امیر ناراحتم که نمی کرد هیچ تازه خودم بیش تر از همه می خندیدم وقتی مادرم هم دنبال امیر از پله ها پایین رفت بی محابا پریدم توی بغل محمد و با شور و شوق صورتش را غرق بوسه کردم، در حالی که به جای من او ناراحت بود که مبادا صدای ما پایین برود و مدام می گفت هیس و سعی داشت آرامم کند ‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک
بلامانع است
✨ امام صادق عليه السلام : 🍃خُذ مِن شارِبـِكَ وَ اَظفارِكَ فى كُلِّ جُمُعَةٍ فَاِن لَم يَكُن فيها شَىْ‏ءٌ فَحُكَّها لا يُصيبُكَ جُنونٌ وَ لا جُذامٌ وَ لا بَرَصٌ؛🍃 ✍در هر جمعه، اندكى از سبيل و ناخن‏هاى خود را بگير، و اگر هم چيزى وجود نداشته باشد، آن را (كمى) بساى، [كه در اين صورت] ديوانگى، جذام و پيسى به تو نمى‏ رسد.🌷🍃 📚كافى(ط-الاسلامیه) ج 6، ص 490، ح 3 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ناصر: بسم الله الرحمن الرحیم دوستان عزیز خانواده ای هستند با سه بچه کوچک و سرپرستی که متاسفانه مشکل تنفسی داره و نمیتونه کار کنه متاسفانه الان حمام و سرویس بهداشتی ندارند و برای حمام رفتن  ازحمام  همسایگان و دوستان استفاده میکنند. تصمیم داریم با توکل به خدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام براشون حمام و سرویس بهداشتی بسازیم .و همچنین برای یک خانواده نیازمند دیگر یک یخچال بخریم دوستان عزیز لطفا کمک های خودتون رو به شماره کارت زیر واریز نمائید   👇👇👇👇👇 ▪️6280231228292172▪️ بانک مسکن  ابوطالب رنجبر ⚪️جهت کسب اطلاعات بیشتر به ایدی زیر پیام بدهید👇 🆔@ranjbar_admin یابا شماره زیر تماس بگیرید . 09384501026 ✋منتظردستان یاری گرشما دراین راه خیر هستیم اطلاعات و عکس وضعیت فعلی خانواده در کانال های ما به ادرس زیر ✅ ما را در شبکه اجتماعی زیر دنبال کنید 🔹ایتا: eitaa.ir/abootaleb_ranjbar دوستان عزیز هرکسی دوست داشت به این خانواده ها کمک کنه👆به این آدرس وشماره حساب مراجعه کنه،خادم کوچک شما خانم احمدپور اجرتدن با حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها 🙏
در منطق قرآن کریم مناصب و مسئولیت‎های حکومتی امانتهایی هستند که لازم است به اهل آن واگذار شوند.[3] منظور از اهلیت در دین اسلام برخورداری فرد از تخصص همراه با تعهد به صورت توأمان است. یعنی فرد مسئول می‎بایست علاوه بر آن که از تخصص و توانایی‎های لازم برخوردار باشد، در انجام مسئولیت‎های محوله خود را موظف به حفظ حدود و مقررات دینی نیز بداند. در روایتی از رسول گرامی اسلام ضمن تبیین شرایط لازم در مدیریت، با صراحت از تعهد همراه با تخصص یاد شده است. شرایط ایشان برای فردی که قرار است مسئولیت امور اجتماعی را بر عهده گیرد چنین است: 1. پارسایی که او را از معصیت باز دارد. 2. بردباری که بتواند با آن خشمش را کنترل نماید. 3. مدیریت نیکو بر مجموعه تحت مدیریتش داشته باشد تا برای آنان همچون پدری مهربان باشد.[4] روزی ابوذر، صحابی بزرگ و وفادار رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ از ایشان درخواست کرد تا منصبی به وی واگذارد. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ ضمن دلجویی از او فرمود: ای ابوذر! تو را دوست می‎دارم و هر آنچه برای خود می‎پسندم برای تو نیز می‎خواهم لکن من تو را در مدیریت ضعیف می‎بینم پس هیچ گاه مسئولیت و حکومت حتی دو نفر را نیز قبول نکن.[5] خودداری رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ از واگذاری مسئولیت به شخصیتی همچون ابوذر که بارها از جانب ایشان به بهترین خصال ستوده شده بود، نشان از اهتمام جدی ایشان نسبت به شرط اهلیت و صلاحیت در گزینش افراد برای مناصب حکومتی است. (بنابراین، تایید یا عدم تایید صلاحیت‌ها در راستای عدالت اجتماعی و پرهیز از ظلم اجتماعی است.) http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ، ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ، ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ، ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ . ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !! ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ .✨ ⚡️" ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺯﯾﻦ ﺃﺧﻼﻗﻨﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺑﺤﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﻪ "⚡️ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺸﮑنیم. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⚜ یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت : مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده !! ⚜یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند. ⚜یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! ⚜یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه !! ⚜یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🔱آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم !! برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!) داوطلب زیاد بود. قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبارو !! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه ... همه تودلشون گفتند : عجب پیرمرد سنگدلی !! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون ... جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار تو دل همه غوغائی شد ...!! بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان ... همه رفتند الا همون پیرمرد ... گفتند چرا نمیای ؟؟ گفت : نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش آخه مادرش منتظره ... درود بر شهامت و غیرت آنان !! نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پاتون رو روی خون کدام شهید گذاشتید ؟؟!! آنقدر انتشار بدین بزار بفهمند چه کسانی رفتند تا امروز در آسایش، زندگی کنیم؟ ؟ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 ✍️نقش نماز در درمان بیماری ها 🔶🔸آیت الله بهجت(ره) : شخصی می گفت: من بیمار شده و به دکتر مراجعه کردم . دکتر گفت: شما باید ورزش کنید، اگر چه به زیاد نماز خواندن! من هم زیاد نماز خواندم و بیماری ام که سردرد بود خوب شد. نقش نماز در سلامتی جسم انکار ناپذیر می باشد. خم شدن مکرر سر به پایین در هنگام رکوع و سجود، سپس بالا آمدن سر هنگام ایستادن و نشستن کمک می کند که خون بیشتری به مغز برسد. سجده باعث آسودگی و آرامش در فرد می شود و عصبانیت را کاهش می دهد. مدت زمان ذکر رکوع باعث تقویت عضلات صورت و گردن و ساق پا و ران ها می شود و به این ترتیب به جریان خون در قسمت‌های مختلف بدن کمک می کند🔸🔶. 📚منبع: توصیه های پزشکی عارفان، آیت الله بهجت، http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅راهی برای سلامتی فرزند ✍آیت‌ الله مجتهدی(ره): هر وقت فرزندتان مریض شد، مقداری پول زیر بالشت او بگذارید و صبح به مستحق بدهید، فرزندتان خوب می‌شود. 📚کتاب طریق وصل، ص۹۶ 💠http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
میدانی یوسف زهرا؟ چند روزی اینترنت شیعیانت قطع شد... صبح تا شب به انتظار آمدنش نشستند و زمین و زمان را به هم دوختند و از نبودش گلایه کردند! . ولی در گیر و دار این انتظار ها احدی دل نگران و منتظر شما نبود!!! . وای بر ما شیعیان که در انتظار بی ارزش ترینِ چیزها، تمام روز و شبمان درگیر و پر از دغدغه می شود! اما از انتظار مولای غریب و تنهایمان غافلیم... 😭😔 . ای شیعیان... آیا وقت مضطر شدن برای نبودن اماممان نرسیده؟؟؟!!! اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸🍃 ملا مهرعلی خویی در مسجد نشسته بود که جوانی برای سوالی نزد او آمد و گفت: پدرم قصاب است و در ترازو کم فروشی می کند، اما خدا در این دنیا عذابش نمی کند؟ آیا خدا هوای ثروتمندان را بیشتر دارد؟ ملامهرعلی گفت: بیا با هم مغازه پدرت برویم. وارد مغازه پدر شدند . ملا مهرعلی از پدرش پرسید: این همه خرمگس های زرد آیا فقط در قصابی تو وجود دارد؟ قصاب گفت: ای شیخ درست گفتی من نمی دانم چرا همه خرمگس های شهر در قصابی من جمع شده و روی گوشت های من می نشینند؟ ملا گفت: به خاطر این که هر روز 2 کیلو کم فروشی می کنی، هر روز دوهزار خرمگس مامور هستند دو کیلو از گوشت های حرام را که جمع می کنی جلوی چشمان تو بخورند. و کاری از دست تو بر نیاید. ملا مهرعلی به انتهای مغازه رفت و چوب کوچکی از سقف کنار زد ، به ناگاه دیدند که زنبورهایی کندوی عسلی در کنار چوب سقف قصابی ساخته اند که عسل های شهد فراوانی دارد که قصاب از آن بی خبر بود. رو به پسر قصاب کرد و گفت: پدرت هر ماه قدری گوشت اندازه کف دست به پیرزنی بی نوا می بخشد و این زنبور های عسل هم ، هدیه خدا به او بخاطر این بخشش است. ملا علی رو به پسر کرد و گفت: ای پسر بدان که او حرام را بر می دارد و حلال را بر می گرداند هرچند حرام را جمع می کنی و حلال را می بخشی. پس ذره ای در عدالت او در این دنیا بر خود تردید راه نده. مرحوم ملا مهرعلی خویی صاحب قصیده معروف (( ها علی بشر کیف بشر)) است که مزارش در تپه ای در خروجی شهر خوی قرار دارد و حدود 150 سال پیش در این مکان دفن شده است. در شهر خوی مشهور است که او وصیت کرد در تشیع جنازه من همه مردم شهر بیایند، و کسی خانه خود ننشیند. زمانی که جنازه او را برای دفن می بردند، زلزله ای مهیب آمد و شهر را ویران و بسیاری را کشت و آنجا بود مردم فهمیدند پیام وصیت او چه بود. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💐روز زیبا تون پر شور ونشاط 🌸صبح را از دل و جان، 💐با غزل آغاز کنیم🌺🌿 🌸وَ برای غم و غصّه، 💐تا ابد ناز کنیم 🌸در به روی تب و اندوه 💐ببندیم دگر 🌸رو به شادی و سعادت 💐درِ دل باز کنیم...🌺🌿 🌸سلام صبحتون شاد و زیبا 💐امروزتون🙏 🌸پر از عشق و مهر و صفا...💐 💐امروز از خدا میخوام بهترین💐 🌸لبخندهابر صورت ماه تون....💐 💐بشینه لبخند برای حال خوب💐 🌸لبخندموفقیت لبخندپیروزی💐 💐لبخند ازآرامش ولبخند🕊💐 🌸رضایت اززندگی.....🕊💐 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌍 🌐جامعترین و کاملترین تقویم نجومی🌐 (این تقویم براساس و به روشی استخراج میگردد بنابراین برای کشور دیگری کاربرد ندارد) ⏳ 23 آذر 1398 خورشیدی برابر با 17 ربیع‌الثانی 1441 هجری‌قمری و 14 دسامبر 2019 میلادی 🍁🌴🍁🌴🍁🌴 🔵🆗 انجام امور ذیل👇 است 🆗🔵 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📊امور و تعاملات خرد و کلان 💭نامگذاری ؛ تعویض و تغییر نام ؛ نام خانوادگی 🔰 اماکن ؛ کالا و.... 🎀 ✒ثبت ؛ ثبت نام 📜تنظیم اسناد ؛ امضاء ؛ بنام زدن 📃انعقاد قرارداد 📑 🧰 و امور قضایی 🏗 🚀استارت و شروع ✂گشایش ؛ تاسیس و راه‌اندازی 📋برگزاری همایش ؛ کنفرانس ؛ جلسات و انواع نشستهای مختلف کاری 👥همکاری ؛ مشارکت ؛ تعاون ؛ شریک گرفتن 💰 گرفتن گرفتن گرفتن داشتن 💰 دادن دادن دادن دادن 💲 انواع مطالبات 🏠اجاره ؛ کرایه ؛ رهن(مغازه ؛ خانه ؛ ماشین ؛و....) 🔨طراحی ؛ ساخت و ساز و تعمیرات 🚐اثاث‌کشی و انواع نقل و انتقالات 🚧حفاری چاه ؛ قنات ؛ تونل و کانال.... 🚜امور کشاورزی ؛ دامداری ؛ پرورش ماهی ؛ طیور و صنایع مرتبط 😆نزدیک اندیشی و برنامه‌ریزی کوتاه‌مدت 😎دوراندیشی و برنامه‌ریزی بلندمدت ☎دیدار بزرگان و صاحب منصبان و پیگیری امور در اداره‌جات 📚تعلیم ؛ تعلم ؛ تحقیق کلیه علوم و فنون عملی و نظری 👪انجام امور بچه‌ها و خانواده 😂تشویق افراد و اشخاص 💝مصالحه ؛ آشتی کردن و (دید و بازدید خانوادگی و فامیلی) 🏃ورزش ؛ تفریح و گردش 🚘مسافرت و زیارت ✈ از کشور 👥برقراری ارتباط ؛ دوستی ؛ صمیمیت ؛ تقاضای ازدواج و موارد دیگر.... 📭دریافت و ارسال مکاتبات و پیامهای خوش 🎁خرید هدیه ؛ کادو و تقدیم آن 🎈جشن تکلیف 🎈جشن تولد و.... 💘 رسمی بدون انعقاد عقد 💍جشن(عقد ؛ نامزدی....) 🛒خرید لوازم عروس و جهاز 💍 💝 🚚 و چیدن آن 💔همبستری و همخوابگی بدون 👫 منتهی به 👵کاشت و انواع لقاحهای مصنوعی و.... 🧚‍♂️تولد 😭ختنه اطفال 💊امور درمانی ؛ پزشگی ؛ زیبایی .... 🔪جراحی ؛ بیهوشی ؛ بیحسی ؛ لیزر.... 🎪 🎂شروع ترک انواع و رفتن بمراکز ترک ✂ ؛ امور آرایشی ؛ خالکوبی ؛ تاتو و .... 🚿 .... 👗خریدن پارچه ، بریدن ، دوختن ، پوشیدن و سایر اقلام پوششی 🐐 و قربانی برای رفع بلا 💧انواع یوگا ؛ مدیتیشن ؛ ریکی و دیگر سبکهای جنوب شرق آسیا و.... 📖 ؛ تفال ؛ قرعه 💑 چله بری 💍 ؛ سنگ ؛ فلزات و.... 🙏(دعانویسی)تعویذات ؛ طلسمات و سحر سفید ؛ جادوی سفید ؛ رقیه خوانی و نویسی 🙏گرفتن از بزرگان و شروع آنها و 🙏 ؛ استغاثه ؛ انجام عبادات و اذکار فردی و شخصی 🍁🌴🍁🌴🍁🌴 🔘⚠️ درانجام امور ذیل👇 و لازم اعمال شود ⚠️🔘 ‐-‐-------------------- 🍁🌴🍁🌴🍁🌴 🔴❌ انجام امور ذیل👇 دارد ❌🔴 ------------------- 🍁🌴🍁🌴🍁🌴 👈👇 🌠 امروز نیک است 🍁🌴🍁🌴🍁🌴 🔹ذکر امروز 100 مرتبه 🔸ذکر بعد از نماز صبح 1060 مرتبه 🔸 یارحمانُ یارَحیمُ 1000مرتبه (شروع ذکر روز جمعه و پایانش روز پنجشنبه است) 🔹️ طبق روایات متعلق به اکرم(ص)است. 🌍⛅🌏⛅ 🔭 ⏰در ساعت 00:00 بامداد 🌘 سرطان 🌞 قوس 🌝 قوس 🌕 جدی 🌗 عقرب 🌔 جدی 🌚 جدی http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 💠 📩به خود ارسال کنید. 💯طبق ؛ موارد در وجود دارد که نیازمند و یا است.
❁﷽❁ ✋ آقا سلامے از ما، برق نگاهے از تو با سر دویدن از ما، مهمان نوازے از تو مدهوش ڪربلاتم، مدیون مهربونیٺ خواهش بہ زیرِ قُبہ، حاجٺ روایے از تو 🌤❤️ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 💎مرد جوان فقیر و گرسنه ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود و گروهی از ماهی‌گیران را تماشا می کرد، در حالیکه به سبد پر از ماهی کنار آنها چشم دوخته بود. با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی ها داشتم. آن وقت آن ها را می فروختم و لباس و غذا می خریدم. یکی از ماهی‌گیران پاسخ داد: اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی به تو می دهم. این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم. مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت. در حالیکه قلاب مرد را نگه داشته بود، ماهی ها مرتب طعمه را گاز می زدند و یکی پس از دیگری به دام می افتادند. طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد. مرد مسن تر وقتی برگشت، گفت: همه ی ماهی ها را بردار و برو اما می خواهم نصیحتی به تو بکنم. دفعه بعد که محتاج بودی وقت خود را با خیال‌بافی تلف نکن. قلاب خودت را بنداز تا زندگی ات تغییر کند، زیرا هرگز آرزوی ماهی داشتن تور ما را پر از ماهی نمی خواهد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d