💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✨ #داستان #وقتی_دری_به_تختهای_بخورد #نفیسه_محمدی #طنز 4️⃣ قسمت چهارم ... همین که در باز شد زیبا
✨ #داستان
#وقتی_دری_به_تختهای_بخورد
#نفیسه_محمدی
#طنز
5️⃣
قسمت پنجم
... از همین جا بود که زندگی من کاملاً به رنگ سیاه در آمد زیرا مادرم سق سیاه مرا مسبب این جریان میدانست و میگفت اگر من نفوس بد نزده بودم اینطور نمیشد.
نیمههای شب پدر آزاد شد و به آغوش گرم خانواده برگشت و قضیه کاملاً روشن شد.
گویا آقای داماد که اصلاً هم درستکار نبود، چند فقره دزدی از خانهی اربابش داشت و زیبا هم در این امر او را یاری میکرد و البته مرا هم برای تکمیل کادر میخواستند.
با این جریانات، پدرم تصمیم نهایی خود را گرفت و در خانه اعلام کرد که تا عید نوروز نیامده به روستایمان بر میگردیم. با این اولتیماتوم پدر همه مشغول جمع آوری وسایل شدیم که باز هم درخانه به صدا درآمد.
دادا عروج به مادرم آرام خانم اعلام کرد که حتی اگر خواستگار هم بود راهش ندهد چه برسد به همسایهها! اما پشت در کس دیگری بود، آن هم ارباب آقای درستکار!
همان روز اثاثها بار وانتی شد و در شب عید نوروز حرکت کردیم اما نه به سوی روستا بلکه به سمت خانهی «بزرگ منش».
آقای بزرگ منش که قبل از آن سابقه باغبانی پدر را داشت و کمی با هم آشنا بودند، از پدر خواسته بود که برای سرایداری و مراقبت از پدر پیرشان به منزل آنها اسباب کشی کنیم چرا که خودشان قصد سفر به خارج از کشور را داشتند و دنبال فرد مطمئنی میگشتند تا امور خانه را به او بسپارند که ناگهان به یاد پدرم میافتند که چقدر در خانهشان زحمت کشیده و در پاسگاه هم بزرگ منشی از خودش نشان داده و صبر پیشه کرده بود.
پدرم در خانهی جدید مسئول رسیدگی به باغچهها و خرید خانه بود آن هم نه با سهچرخه بلکه با یک ماشین قدیمی که از اموال صاحبخانه، به پدرم بخشیده شد. مادرم هم با پخت غذاهای جور وا جور آقای بزرگ منش را که معروف به «آقا» بود و همیشه روی صندلی چرخدار مینشست، به یاد خاطرات خوشش میانداخت. من هم شبها به مدت چهل و پنج دقیقه برای آقا کتاب میخواندم و در مورد نوشتههایم بحث میکردیم. بیبی هم گاهی به امامزاده میرفت و برای خوشبختیمان دعا میکرد.
* * *
سالهای درازی از آن روزها میگذرد. اکنون من و همسرم، که قبلاً پرستار آقا بوده و دو فرزند شیطان و زبان درازم به همراه مادر و پدر و بی بی در عمارت انتهای باغ زندگی میکنیم. همسرم پس از کار در بیمارستان به حال آقا رسیدگی میکند من هم داستانها و مقالات خودم را با صدای بلند زیر گوش آقا که حسابی پیر شده است میخوانم و با هم به نقد آن میپردازیم.
همه از زندگیمان راضی هستیم اما در این سالها تنها یک چیز را خوب فهمیدهام آن هم اینکه اگر خدا بخواهد و دری به تختهای بخورد و عدو هم سبب خیر شود همه چیز رو به راه میشود و میتوانی به آرزوهایت برسی و زندگی زیبایی را برای خودت و دیگران رقم بزنی!
روزگار همه خوش و خرم!
پایان.
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
وقتی عاقد در مورد داماد می گه جوان عاقل و رشید 😂
عکس العمل
دامادودوستانش😍
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔴 آموزش نحوه ی دست دادن در مسائل دیپلماتیک😂
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ﻗﺪﯾﻤﺎ ﺁﯾﻔﻮﻥ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯿﻢ
ﮐﯿﻪ؟
ﻃﺮﻑ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻢ
ﺍالان که تصویری شده هر کی زنگ میزنه
ﮊﺳﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺑﻌﺪ ﺯﻝ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻓﻖ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺬﺍﮐﺮﺍﺕ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ😐😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
یه انعکاس کامل 😃👌
ببینیدچقدرزیبا وباحاله👌👌
مطمئنم لذت میبرید
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔔 زنگ عجائب 👇👇
گودال داناکل در اتیوپی، میزبان یکی از عجیبترین مناظر روی زمین !!!
این مکان سورئالیستی که در مثلث آفر واقع شده است، پر از گودالهای آتشفشانی پر سروصدا، چشمههای آب گرم نئونی رنگ و نمکزارهایی درخشان است. فضای اطراف چشمههای آب گرم آن، پر از گازهای سمی بوده و بسیاری از گودالهای این منطقه لبریز از اسید هستند.این گودال به جهنم زمین هم معروف است.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
اکثرا مردم فکر میکنن موقع رعد و برق بهترین مکان برای پناه گرفتن زیر درختاست درصورتیکه زیر درخت رفتن همانا به خاک رفتنت هم همانا
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d