💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_هشتاد_و_پنج_دالان_بهشت 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d هر لحظه منتظر بودم که
.#قسمت_هشتاد_و_ششم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
و اشک ریختم و به خدا التماس کردم که برش گرداند.
چقدر دروغ برای مادر و پدرم وامیر سر هم کردم و به چه مصیبتی ظاهرم را جلوی دیگران حفظ می کردم تا کسی از غوغای درونم، سر در نیاورد. به چه بدبختی از زیر جواب دادن به سوال های مکرر امیر شانه خالی کردم و وقتی گفت:
محمد برای چه یکدفعه رفته مشهد؟!
در حالی که قلبم هری فرو ریخت و شوکه شدم، از جواب دادن طفره رفتم. حالم چنان خراب بود که با تمام تلاش و کوششم در پنهان کردن وخامت حالم، همه متوجه شده بودند که اتفاقی افتاده و من بی چاره و مستاصل فقط خودم را از دید دیگران پنهان می کردم و از جلوی چشم های کنجکاو آقا جون و مادرم و نگاه های شماتت بار امیر فرار می کردم.
چقدر بدبخت بودم و نمی دانستم چه کار باید بکنم؟!
خدایا، توی این دنیا زجری دردناک تر از روحی که دارد پاره پاره می شود و نمی تواند دم برآورد، هست؟ چنانرنجی از درون می بردم که قابل وصف نیست. دیوانه وار قلبم سر به سینه می کوفت و منغیر از اشک و ندامت پناهگاهی نداشتم، درد و وحشت وجودم را در خودش غرق می کرد. بهاحدی نمی توانستم راز دلم را بگویم، رنج می کشیدم و انتظار تا آن روز که خوب آن روز صبح را به یا دارم. وقتی از خواب بیدار شدم، مادر با تعجب و حیرت و نگرانی و
نگاهی پر از سوال پرسید:
مهناز، چطور محمد از راه رسیده نیومده این جا؟
نفسم بند آمد و پرسیدم:
مگه اومده؟!
آره صبح به امیر زنگ زد و با هم قرار گذاشتند.
نفس بریده پرسیدم: کجا؟ کی؟
نمی دونم، نفهمیدم. مهناز طوري شده؟! حرفتون شده؟! خبري شده که تو به ما نمی گی؟!
رو برگرداندم و دور شدم، فقط گفتم: نه.
و چشم هاي پرسان مادر را گذاشتم و فرار کردم توي اتاقم و دیگر بیرون نیامدم. مثل دیوانه ها راه می رفتم و با خودم حرف می زدم، دست به دست می مالیدم و نمی دانستم چه کنم؟ بارها خواستم گوشی را بردارم و تلفن بزنم، ولی می ترسیدم.
توي مردابی سرگردانی دست و پا می زدم که آمد.
صداي سلام و روبوسی اش را که با مادر شنیدم، می خواستم پرواز کنم، از شادي فریاد بزنم و
صورتش را غرق بوسه کنم، ولی در حالی ضربان قلبم چند برابر شده بود. پاهایم هم انگار یخ زده بود. می ترسیدم. از روبرو شدن با او می ترسیدم. توي جنگ با خودم بودم که چه کار کنم، چطور رفتارکنم که آمد. وارد شد و در را بست و من تقریبا از حال رفته روي تخت برجا ماندم.
سرش پایین بود و من انگار همه وجودم نگاه بود. چقدر لاغر شده بود، داشتم در دل از خدا براي
برگشتنش تشکر می کردم و با خودم عهد می کردم که دیگر آدم بشوم، این ده روز براي تنبیه شدنم کافی بود، دیگر براي یک روز هم حاضر نبودم از دستش بدهم. توي این افکار بودم و خیره به او، درجا خشکم زده بود. آن جا بود، نزدیک من و من قدرت نداشتم صدایش کنم. بعد از آن همه رنج، آن همه انتظار حالا برگشته بود، ولی سرد و سخت. محمد نبود. سکوت مثل دیوار سنگی بین ما حایل بود. و من انگار مسخ شده بودم، جرئت کوچک ترین حرکتی را نداشتم. آرزویم بود صدایم بزند، رویش را برگرداند تا چشم هایش را ببینم. اي خدا، اگر صدایم می زد....
وجودم فریاد می زد. محمد!
ولی لب هایم انگار مهر شده بود و او ساکت بود. خدایا چرا ساکت است؟ دست هایش را توي
موهایش کرده بود و انگار که با کف دست هایش شقیقه هایش را فشار بدهد. سرش را محکم نگه
داشته بود. کنار پنجره و پشت به من ایستاده بود. بی صدا و آرام.
نمی دانم چقدر گذشت. چند دقیقه یا چند لحظه که براي من بی نهایت طولانی و شکنجه آور بود،
یکدفعه صدایش را صاف کرد و برگشت. این بار سمت میز، قابی را که از اصفهان آورده بود
برداشت و برگشت و چند لحظه بعد با یک پوزخند تلخ، انداختش روي میز و بعد بدون این که به من نگاه کند، گفت:
زیاد وقت ندارم. خلاصه می گم...
فکر کردم نه صدایش آرامش و طنین همیشگی را دارد نه قدم هایش استواري و شتاب قبل را.
صدایش لرزشی خفیف داشت ولی نه از خشم، غمگینی صدایش قلبم را پاره پاره می کرد.
خیلی فکر کردم. البته چند وقت بود که فکر می کردم، ولی ده روز پیش...
ساکت شد. نفس عمیقی کشید و بعد از چند لحظه ادامه داد: ما به درد هم نمی خوریم... و من خوشحالم که هنوز اتفاقی نیفتاده و تو راحت می تونی آزاد بشی و بري دنبال زندگیت...
نفسم بند آمد. خون توي تنم ایستاد، یخ زدم و دیگر مثل مرده توان هیچ عکس العملی را نداشتم. او هم چند لحظه مکث کرد. دست هایش را مشت کرد، مثل کسی که درد می کشد، رویش را به سمت پنچره کرد و بعد خیلی تند و سریع گفت: من می رم. به احترام مادر و آقا جون به همه می گم تو نخواستی و نظرت عوض شده تو هم همین رو بگو.
رویش را برگرداند و بدون این که نگاهی به من بکند که انگار روح داشت از بدنم خارج می شد،
📚نویسنده: نازی صفوی
کپی با ذکر منبع بلامانع است
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مردى در برابر "لقمان" ايستاد و به وى گفت:
تو لقمانى، تو برده بنى نحاسى؟
"لقمان جواب داد: آرى."
او گفت:
پس تو همان "چوپان سياهى؟!"
لقمان گفت:
سياهى ام كه واضح است، چه چيزى
"باعث شگفتى" تو درباره من شده است؟
آن مرد گفت:
"ازدحام مردم" در خانه تو و جمع شدنشان بر در خانه تو و "قبول كردن" "گفته هاى تو..."
لقمان گفت:
""اگر كارهايى كه به تو مى گويم، انجام بدهى، تو هم همين گونه مى شوى.!""
گفت: چه كارى؟!
لقمان گفت:
* فرو بستن چشمم، نگهدارى زبانم، پاكى خوراكم، پاکدامنى ام، وفا كردنم به وعده و پايبندى ام به پيمان، مهمان نوازى ام، پاسداشت همسايه ام و رها كردن كارهاى نامربوط. *
◇اين؛ آن چيزى است كه مرا چنين كرد كه تو مى بينى...◇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چه اتفاقی در بدنتون می افته اگر روزی دو تا دونه میخک بخورید؟ 🤔
- میخک از لخته شدن خون جلوگیری میکنه
- قند خون شما رو میاره پایین
- سیستم ایمنی بدنتون قوی میشه در نتیجه مرتب سرما نمیخورید
- به شدت به هضم غذا کمک میکنه
- درد دندون رو از بین میبره
- نفس تون بوی خوبی خواهد داد
- غنی از آنتی اکسیدانه
- به داشتن کبد سالم کمک میکنه
- به کاهش درد و التهاب و سردرد کمک میکنه
- برای مفاصل عالیه
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔲🔲🔲 تاثیر دروغ بر جامعه بیش از آن است که تصور میشود. گاهی دروغ فردیست، اثرش بهمان اندازهای که ارتعاش دارد خواهد بود؛ اما دروغ در مدیریت اجتماعی به معنای تخریب بنیانهای جامعهست.
دروغ اگر به سیستم تبدیل شود که دیگر آن سیستم از درون به تضعیف و تخریب خود خواهد پرداخت!
🔲🔲🔲 آیات قرآنی درباره دروغ و دروغگویی
🔲سوره نحل آیه 115 :
و مگوئید آنچه را که وصف می کند آن را زبان های شما به دروغ در احکام خدا که این حلال است و این حرام چنین می گویید و توصیف می کنید بر خلاف واقع تا افتراء بزنید بر خدا دروغ را آن کسانی که افتراء می زنند به خدا دروغ را رستگار نمی شوند.
🔲سوره نحل آیه 116 :
برخورداری کمی است در
دنیا دروغ گویان را و برای ایشان عذابی دردناک است در آخرت.
🔲سوره زمر آیه 2 :
آگاه باشید مردم که برای خداست دین خالص نه دین مخلوط با غیر خدا آن کسانی که گرفتند سوای خدا دوستانی برای پرستش گویندT نمی پرستم این ها را مگر برای آنکه نزدیک گردانند این بت ها ما را به خدا. نزدیکی کامل البته خدا حکم می کند میانه ایشان در آن چه اختلاف می کنند در دین خود ، خدا راه نمی نماید کسی را که او دروغگو و ناسپاس است.
🔲 سوره نور آیه 7:
دروغگو مستحق لعنت و سزاوار خشم پروردگار عالم است.
🔲🔲🔲روایات و احادیث مختلف درباره دروغ و دروغگویی
🔲 نشان منافق سه چیز است:
سخن به دروغ بگوید .
از وعده تخلف کند .
در امانت خیانت نماید .
«نهج الفصاحه ص 156 ،
ح 7»
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از هیتلر پرسیدند پست ترین آدما کیستند.
گفت پست و خبیس ترین انسانها کسانی هستند که در تصرف کشورشان با من که بیگانه بودم همکاری کردند
چون وطن حیثیت مادر را دارد و آنها زمینه سازی کردند تا من حتئ بر مادرشان مسلط شوم
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
به نام خدا
صبح عزیزان بخیر
نکته :
♻️سه عامل مهم درقانون جذب
قدردانی و شکرگزاری
ایمان به دریافت خواسته ها
شادی وخنده
یکی ازنکته های قانون جذب درزندگی این است که به نکته های مثبت دیگران هم توجه کنیم تاآن ویژگی هاهم به زندگی ماواردشود
وقتی چیزی رادر زندگی میخوای جذب کنی حواست باشدکه رفتارت باگفتارت تضادنداشته باشد.
بایدنسبت به پول حس خوبی داشته باشیدتا ثروت لازم راکسب کنیدوازبکاربردن جملات منفی نسبت به پول خودداری کنید.
شکرگزاری بهترین راهیست که میتوانیدبه خواسته هایتان برسید.
برای رسیدن به خواسته هایت بایداحساس کنی به آن رسیده ای وآن رادریافت کرده ای.
🌺http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹جملاتی زیباازامیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام.......باهم زمزمه کینم 🤲🌹
🌷1. مردم را با لقب صدا نکنید.
❣2. روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.
🌷3. خدا را همیشه ناظر خود ببینید.
❣4. لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.
🌷5. بدون تحقیق قضاوت نکنید.
❣6. اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
🌷7. صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید.
❣8. شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان میآید.
❣9. سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید.
🌷10. دین را زیاد سخت نگیرید.
❣11. با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید.
🌷12. انتقاد پذیر باشید.
❣13. مکار و حیله گر نباشید.
❣14. حامی مستضعفان باشید.
🌷15. اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید.
❣16. نیکوکار بمیرید.
🌷17. خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
❣18. فحّاش نباشید.
🌷19. بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.
❣20. رحم دل باشید.
🌷21. با قرآن آشنا شوید.
❣22. تا میتوانید به دنبال حل گره مردم باشید.
🌷23- گریه نکردن از سختی دل است.
❣24- سختی دل از گناه زیاد است.
🌷25- گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.
❣26- آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.
🌷27- فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.
❣28- محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست.
📚 نهج البلاغه امیرمؤمنان علیه السلام
🌺
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚#داستان_کوتاه_آموزنده
♥داستانی فوق العاده برای کسانی که همه چیز رو بد میبینند♥
در فولكلور آلمان، قصه آموزنده ای هست:
مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یك دزد راه میرود و مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند، پچ پچ میكند. آنقدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند. اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد؛ زنش آن را جابجا كرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میكند.
پائولو کوئیلو میگوید: «همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی، معمولا آن چیزی را میبینیم که دوست داریم ببینیم»
❖
📚منبع ؛مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📕#داستان_کوتاه_پندآموز
📚داستانی جالب در مورد چگونگی پیدایش و رواج یافتن جهل و خرافات در میان مردم
✍در معبدی گربه ای زندگی می کرد که هنگام عبادت راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد.
استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد.
این روال سال ها ادامه داشت و کم کم یکی از اصول آن مذهب شد!
سال ها بعد استاد بزرگ درگذشت و البته گربه هم مرد. راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام عبادت به درخت ببندند تا اصول عبادت را درست به جا آورده باشند!
سال ها گذشت و توسط استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشته شد با عنوان "اهمیت بستن گربه هنگام عبادت!!!"
جهالت تا به کجا🤔
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️همیشه میگفتم :
چقدراحمق بود رفاعه ، میدانست شمر امام حسین ر اکشته و به خون شمر هم تشنه بود اما با او برعلیه مختارهم پیمان شد.
🔹️امروز که هم صدایی بعضیا رو با ترامپ دیدم، فهمیدم تا دنیا دنیاست شمر و خولی و رفاعة و مختار وجود داره.
🔸️برای ما شمر و خولیها مشخص شده ، حواسمان باشد رفاعه نباشیم.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔸 امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید به کسانی فکر کنید که قادر به تکلم نیستند.
🔸 قبل از اینکه بخواهید از مزه ی غذای تان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلا چیزی برای خوردن ندارد.
🔸 امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته.
🔸 قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی، به کسی فکر کنید که آرزوی بچه دار شدن دارد.
🔸 پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید، به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
🔸 و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید و ازد آن شکایت کنید، به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.
🔶 زندگی، یک نعمت است؛
با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید...
دکتر_الهی_قمشهای
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d