eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
*چرا دیر می فهمیم* خیلی گرسنه بودم به بچه ها گفتم برم خونه شامی بخورم و برگردم ؛ به خونه که رسیدم به محض باز کردن در صدا زدم مامان؛ مامان کجایی؛ گشنمه؛ مامان که مشغول سلام دادن نمازش بود ضمن تا کردن جانماز و بیرون آوردن چادر نماز سفیدش لبخندی زد و گفت: باشه چشم الان برات گرم می کنم و رفت تو آشپزخونه؛ من سریع لباسم دراوردم و پس از رفتن به دستشویی آمدم پشت میز نشستم؛ مامان غذا آورد جلوم گذاشت؛ ضمن خوردن طبق معمول مدام دستور میدادم؛مامان کونمکدون؛ مامان سس سالاد نیاوردی؛ نوشابه هم برام بیار و........ شام سریع خوردم و بلند شدم گفتم: بابا کجاست؟گفت امشب نیستش رفته خونه دوستاش فردا میاد؛ رفتم لباسم بپوشم؛ تیشرتی که در نظر داشتم ندیدم؛ یه نگاهی سطحی تواتاقم انداختم پیداش نکردم؛ داد زدم مامان کو تیشرت مشکیم؟ کجا انداختیش؟ مامان آروم گفت عزیزم من ندیدم؛ با عصبانیت گفتم: پس چه شده؟ حتماً جایی انداختیش؟ و همینطور بلند داد میزدم و گیر داده بودم و مامان آروم و با صدای بغض آلود تکرار میکرد: من تو اتاق شما نیومدم و ندیدم؛ چرا داد میزنی؟ خسته ام کردی به خدا؛ کی توهم زن میگیری تامن راحت بشم از دست؛ و صدای هق هق گریه اش شنیدم که رفت تو اتاقش و در بست؛ یک مرتبه چشمم به حوله ام افتادکه بعداز حمام اونو پرت کرده بودم گوشه اتاق؛ نوک تیشرتم از کنارش نمایان بود و حولم اونو پوشانده بود؛ آهسته آن را برداشتم و پوشیدم و هیچ نگفتم و بدون اهمیت به گریه کردن مامان تو اتاقش و اینکه امشب بابا نیست؛ باید خونه بمونم شاید کاری داشته باشه و شب نترسه؛ از خونه زدم بیرون و رفتم پیش دوستام؛ صبح همراه دوستانم که بعضی از آنها باید سر کار میرفتن از خونشون بیرون آمدیم و گفتم: برم خونه راحت تا ظهر بخوابم. وارد خونه که شدم طبق معمول صدا زدم: مامان صبحانه حاضره؛ جوابی نداد دو سه بار مامان را صدای کردم جوابی نشنیدم رفتم و در اتاقش را باز کردم دیدم مامان خوابیده؛ سابقه نداشت تا این موقع بخوابه بازم صداش کردم جوابی نداد؛ رفتم تکانش دادم؛ خدایا تکان نمی خورد و بی حرکت بود؛ فوری خبر کردم آمبولانس آمد او را بردیم بیمارستان ولی فایده نداشت او فوت کرده بود. در مراسم خاکسپاری و فاتحه خوانی دوستان هم مثل اقوام و آشنایان بهم تسلی خاطر می دادند ولی من هنوز کَله ام گرم بود و چیزی احساس نمی کردم؛ درسته یکم غمگین بودم ولی پیش خود میگفتم یکی دو روز دیگه فراموش می کنم؛ اما مراسم که تمام شد و دور وبرم کمی خلوت شد ناگهان احساس کردم دلم توی قفس بزرگی زندانه؛ نمی‌دونم چرا فکر میکردم دارند سینه ام فشار میدن؛ جای خالیه بزرگی تو خونه احساس می‌کردم؛ انگار دیوارها دارند به هم نزدیک میشن؛ حس تو خالی بودن میکردم. پدرم مرد بسیار خوب وآرامی بود هرچه بخواستم اگر در توانش بود برایم مهیا می کرد؛کاری به کارم نداشت وخیلی احترام برایم قائل بود؛ ولی باهاش دمخور نبودم؛ او کار خودش را می کرد منم کار خودم؛ هردو به مامان وابسته بودیم مخصوصاً من همه چیزم مامان بود؛ خواهرا همه شوهر کرده و سرگرم زندگی خودشان بودند؛آنها هم کاری به من نداشتن. حالا دیگه صبح که از خواب بلند میشدم خبری از صبحونه آماده نبود اصلاً کسی نبود که برای صبحانه خوردن بیدارم کنه؛ با دردی ملموس و آرام اولین چیزی که احساس کردم این بود؛ دیگه تلفنم به صدا در نمیاد که مامان هر روز حالم بپرسه بگه پسرم مواظب خود باش؛ دیگه بهم نمیگه سر راهت که میای اینو برام بیار؛ اینو می خوام؛ ولی دیگه کسی هم نبود که زنگ بهم بزنه بگه ناهار چی میخوری واست بپزم؛ اون زنگ زدن ها بیزار کننده بودند؛ ولی نه؛نه؛ از روی دوست داشتن من بود؛ حالا قدرشون را می دانم؛ جملات لطیف و آروم وپند گونه اش رو به یاد دارم ولی هیچگاه به زیبایی هاشون فکر نکردم و نخواستم عمل کنم ؛ حتی برخورد مناسب نمیکردم؛ تاصبح بی خبر پیش دوستام میرفتم و فراموش میکردم که مادر دلش فکر منه ومنتظر؛ آرامش و سربلندی منو میخواد. وقتی بر می گشتم او فقط با لبخند استقبالم میکرد ولی من اخم میکردم نکنه ازم کاری بخواد و یا بازم میخواد نصیحتم کنه؛ تا می نشستم میوه پوست میگرفت و جلوم می گذاشت و با خوشرویی و خنده می گفت: بخور ویتامین داره. حالا وارد خونه که میشم دیگه بوی غذاهای خوشمزه اش نمیاد؛ دیگه وقتی وارد می شدم کسی انتظارم را نمی کشید.باباکه بازنشسته بود و نمی خواست سر کار بره؛ چند روز؛ چند روز یا خونه دختراش بود یا پیش دوستاش؛ کاری به من هم نداشت؛ آخر کاری از دستش بر نمی آمد چون او هم شدیدن به مامان وابسته بود حتی یه املت ساده هم بلد نبود درست کنه؛ اونهم خیلی عذاب میکشید. خونه سرد و بی روح شده بود و خاموش شبیه گورستان؛ ساعت ها به کندی حرکت میکردند حوصله هیچ کاری نداشتم فقط تو اتاقم م
ی نشستم و ساعت ها به فکر فرو میرفتم و به یاد می آوردم که چقدر به مامان بی اعتنایی کردم ؛ حرف گوش ندادم؛ صدام را روش بلند کردم؛ خدایا مرا ببخش؛ همین طور که تو اطاقم چمباتمه زده و زانوی غم در بغل گرفته بودم و زل زده بودم به انبوه لباسهای چرک و کثیف که گوشه اتاق افتاده و تلنبار شده بود؛ زار زار بلند گریه کردم؛ یک مرتبه احساس کردم کسی داره میزنه رو شونم و میگه: بلند شو؛ بلند شو؛ بازم خواب بد دیدی؛ بلند شو صبح شده دو رکعت نماز بخوان و لعنت شیطون کن؛ چشمام باز کردم مادرمو دیدم چادر نماز سفیدش را سر کرده بود مثل فرشته ها شده بود چقدر صورتش نورانی بود خدایا شکرت که این یه خواب بوده. سریع دستهاشو گرفتم و کشیدم و رفتم تو بغلش چندتا بوسش کردم و با بغض گفتم مامان؛مامان؛ منو ببخش به خاطر رفتارهای بدم؛ تو بهترین مامان دنیا هستی خیلی دوست دارم کنارم باش و همینطور که با گوشه چادر نمازش اشکهایم را پاک میکرد گفت: داشتی تو خواب داد میزدی؛ گریه میکردی و نفس نفس میزدی فهمیدم خواب بد میبینی بیدارت کردم. آگاه باشید گوهری که باهاش زندگی میکنید تا هست قدرش را بدانید؛ میوه‌های رسیده برای همیشه روی درخت باقی نمی مانند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کارگر شهرداری پشت گاریش نوشته بود: به کارم نخند ، محتاج روزگارم... نخند... به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب، نخند! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری، نخند! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند، نخند! به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده، نخند! به دستان پدرت، به جارو کردن مادرت، به راننده ی چاق اتوبوس، به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سر دارد، به راننده ی آژانسی که چرت می زند، به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند، به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند، به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد، به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی، به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان، به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی، به هول شدن همکلاسی ات پای تخته، به مردی که در بانک از تو می خواهد برایش برگه ای را پر کنی، به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی ... نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد ... . https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔆🍀💖🍀🔆 *آموزشی:* *جالب و مهم* ۹ شب بنویس تا اتفاق بیفته این تکنیک معروف به تکنیک تسلا هست ۳۶۹ شروع کن.یک برگ کاغذبرداریدویکی از خواسته هاتون روسه بارزیرهم بنویسید،جمله شماباید طوری باشدکه انگار شما اون خواسته رو دارید،یعنی به زمان حال باشه مثال:من در خانه دلخواهم زندگی میکنم من از درآمد ماهی (مبلغ مورد نظر)لذت میبرم در مرحله بعد زیر اون سه باری که نوشتید شش بار زیر هم بنویسید:خدایا شکرت حالا باید نه بار زیر هم عدد ۳۶۹ را بنویسید،مرحله بعدی این برگه رو میزارید زیر بالشتون ومیخوابید شماباید این سه مرحله رو نه شب متوالی انجام بدید،یعنی هر شب هر سه مرحله رو برای یک خواسته خودتون باید اجرا کنید بعد نه شب میتونید برید سراغ یک خواسته اعداد ۳۶۹ از دید تسلااعدادی شگفت آوری هستن ورازهای زیادی دارند مثلا ۳*۱=۳ ۳*۲=۶ ۳*۶=۱۸(۱+۸=۹) ۳*۴=۱۲(۱+۲=۳) https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*کولوسیوم یا تخت جمشید!* ■ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ١٩٥٠ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ، ﺭﻭﻡ ﺑﻪ ﺍﻭﺭﺷﻠﻴﻢ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﺮﺩ، ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﻭﻳﺮﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﮔﻰ ﮔﺮﻓﺖ. ﺣﺪﻭﺩ ٤٥ ﺗﺎ ٦٠ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦﺑﺮﺩﮔﺎﻥ، ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﺧﺘﻦ *ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ* ﺑﻪ ﻛﺎﺭﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ. ﺑﺨﺶ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﻴﻦ ﻛﺎﺭ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ. □ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺍﻓﺘﺘﺎﺣﻴﻪ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺑﺎ ﻛﺸﺘﺎﺭ ٩ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﻏﻴﺮﺍﻫﻠﻰ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺷﺪ. ﺩﺭ ﻛﻮﻟﺴﻴﻮﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻃﺒﻘﻪ ﭘﻨﺠﻢ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺩﻳد بسیار ﺑﺪﻯ ﺑﻪ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ. ●ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﺎﺍﻣﻦ ﻭ ﺧﻄﺮﻧﺎﻙ بوﺩ، ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﺳﻜﻮﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺏ ﻫﺎﻳﻰ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻣﻴﺸﺪ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﻯ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﻴﺸﺪﻧﺪ ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ٥٠ ﻣﺘﺮﻯ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺳﻘﻮﻃﻰ ﻣﺮﮔﺒﺎﺭ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﻣﻦ ﺑﻮﺩ. ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺳﻜﻮﻫﺎﻯ ﺳﻨﮕﻰ ﻣﻰ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ. ○ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ، ﻣﺤﻞ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭﻯ ﺟﺸﻨﻬﺎﻯ ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻡ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﻃﻰ ﺍﻳﻦ ﺟﺸﻨﻬﺎ، ﻛﻪ ﻫﺮباﺭ ١٠٠ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺩﺭﺍﺯﺍ ﻣﻴﻜﺸﻴﺪ، ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺩﺭﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﮔﻼﺩﻳﺎﺗﻮﺭﻫﺎ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﻳﺎ ﮔﻼﺩﻳﻮﺗﻮﺭﻫﺎ، ﻛﻪ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻣﻴﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻰ ﺑﻪ ٢٢ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪ، ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﻛﺸﺘﻦ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ. ■ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻡ ﻧﻴﺰ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﻳﻦ ﻛﺸﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﻣﻴﺒﺮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﻃﻰ ﻫﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﺸﻦ ﻫﺎ ﺣﺪﻭﺩ ٥ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﮔﻼﺩﻳﻮﺗﻮﺭ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﻣﻴﺮﺳﻴﺪﻧﺪ. ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺟﺸﻦ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺤﻜﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺩﺭﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ. ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻡ ﻧﻴﺰ ﺷﺎﻫﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥِ تیره ﺑﺨﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ. □ﺩﺭ ﻛﻞ، ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻧﻔﺮ، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ٥٠٠ ﺗﺎ ٧٠٠ ﻫﺰﺍﺭ ﮔﻼﺩﻳﺎﺗﻮﺭ، ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﻛﻠﻮﺳﻴﻮﻡ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻭﺣﺸﻴﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺘﺮ ﻣﺮﺑﻌﻰ، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻗﺘﻠﮕﺎﻩ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﺸﺮﻳﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ●ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ، ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﻣﺤﺒﻮﺑﺘﺮﻳﻦ ﺑﻨﺎﻯ ﺍﻳﺘﺎﻟﻴﺎ، ﻧﻤﺎﺩ ﺷﻬﺮ ﺭﻡ ﻭ ﺗﻤﺪﻥ ﺭﻭﻣﻰ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﺭوﻣﻴﺎﻥ، ایتاﻟﻴﺎﻳﻴﻬﺎ ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﺭﻭﭘﺎﻳﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﻤﺪﻥ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ! ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ٢٠٠٧، ﺩﺭ ﻃﻰ ﻳﻚ ﻧﻈﺮﺳﻨﺠﻰ ﺑﺎ ﺷﺮﻛﺖ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻳﻜﺼﺪ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻧﻔﺮ، *ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺟﺰﻭ ٧ ﺍﺛﺮ* ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺷﺪ! ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ٢٠١١، ﻣﺒﻠﻎ ٢٥ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻳﻮﺭﻭ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﻴﺰ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎﻯ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻛﺎﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺟﺰﻳﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﻥ، ﻫﺰﻳﻨﻪ ﺷﺪ. ○ﻳﻚ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻗﺪﻳﻤﻰ ﺍﻳﺘﺎﻟﻴﺎﻳﻰ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ: تا زﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ، ﺭﻡ ﻧﻴﺰ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ. ■ﺣﺪﻭﺩ ٦٠٠ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ، ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ *ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ* ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ، ﺍﺛﺮﻯ ﭘﺮﺷﻜﻮﻩ ﺑﺎ ﺯﻳﺮﺑﻨﺎﻯ ١٧٥ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺘﺮ، ٨ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻛﻞ ﺯﻳﺮﺑﻨﺎﻯ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ. ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺳﻨﺪﻫﺎﻯ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻜﺎﺭ، ﺧﺸﺖ ﻫﺎﻯ ﭘﺨﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ: ▪︎ﺩﺭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻫﻴﭻ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻯ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ▪︎ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ، ﻣﻬﻨﺪﺳﺎﻥ ﻭ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺷﺮﺍﻳﻂِ ﻛﺎﺭﻯِ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﺛﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪﻧﺪ. ▪︎ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﺟﺸﻨﻬﺎﻯ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ *ﻧﻮﺭﻭﺯ ﻭ ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ*، ﻛﻪ ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ *ﺁﺷﺘﻰ، ﻣﻬﺮ، ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺩﺍﺭﺩ*، ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻴﺪﺍﺷﺘﻨﺪ. ▪︎ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺎﺭﻩ ﻫﺎﻯ ﺣﻚ ﺷﺪﻩ ﺑﺮ ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎ ﻭ ﺳﻨﮕﻬﺎﻯ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ *ﺟﺸﻨﻬﺎ، ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻣﻴﺘﻮﻟﻮﮊﻯ ﺯﻳﺒﺎﻯ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰاست.* ▪︎در تصاویر حکاکی شده بر سنگ نبشته های تخت جمشید، هیچکس خشمگین و عصبانی نیست، هیچکس سوار بر اسب نیست، هیچکس را در حال تعظیم نمی بینید، هیچ زمان برده داری در ایران نبوده، در میان این همه پیکر تراشیده شده، حتی یک نقش، تصویر و چهره ی برهنه وجود ندارد. □ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻣﺮﻛﺰ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ، ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﺛﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﻨﺮﻯ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻏﻴﺮﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭ ﻧﺎﺑﺨﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ ۳۲ ﻫﺰﺍﺭ ﻟﻮﺡ ﮔﻠﯽ ﺑﺪﺳﺖ آﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ ﺷﺮﺡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺳﺎﺧﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺎﯼ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﺋﯿﺎﺕ؛ ﻣﺜل ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ و ﻣﻬﻨﺪﺳﺎﻥ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﻧﻮﻉ ﺗﺨﺼﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭند ﭼﻪ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺣﻘﻮﻕ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ. ●ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺩﺍﻋﯿﻪ ﺩﺍﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﻔﺘﺨﺮند ﻭ ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻟﻌﻦ ﻭ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺳﺘﻢ ﺟﺒﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﯿﺪاﻧﯿﻢ!؟ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻫﯿﭻ ﻣﻠﺘﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻤﺮ ﺑﻪ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ ﻣﻠﯿﺖ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺧﻮﺩ ﻧﺒﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻳﻢ. ○ﺩﺭ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ کاسه ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﮔﻮﺵ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﮐﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭلی ﻣﺎ ﺗﭙﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻮﻃﻪ ﻫﺎﯼ ۷۰۰۰ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻣﺪﻧﯿﺖ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭ آﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﻮﺩﺭ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﻣﻲ کنیم! ■ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﺭﻭﭘﺎ، ﺗﻔﺎﻭﺕﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﺑﺎ ﮐﻮﻟﻮﺳﯿﻮﻡ است https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
روزی روزگاری زنی در کلبه ای کوچک زندگی می کرد. این زن همیشه با خداوند صحبت می کرد و با او به راز و نیاز می پرداخت. روزی خداوند پس از سال ها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار او بیاید. زن از شادمانی فریاد کشید، کلبه اش را آماده کرد و خود را آراست و در انتظار آمدن خداوند نشست. چند ساعت بعد در کلبه او به صدا درآمد. زن با شادمانی به استقبال رفت اما به جز گدایی مفلوک که با لباس های مندرس و پاره اش پشت در ایستاده بود، کسی آنجا نبود! زن نگاهی غضب آلود به مرد گدا انداخت و با عصبانیت در را به روی او بست. دوباره به خانه رفت و دوباره به انتظار نشست. ساعتی بعد باز صدای کوبیدن در کلبه به گوش رسید. زن با امیدواری بیشتری در را باز کرد. اما این بار هم فقط پسر بچه ای پشت در بود. پسرک لباس کهنه ای به تن داشت، بدن نحیفش از سرما می لرزید و رنگش از گرسنگی و خستگی سفید شده بود. صورتش سیاه و زخمی بود و امیدوارانه به زن نگاه می کرد. زن با دیدن او بیشتر از پیش عصبانی شد و در را محکم به چهار چوبش کوبید و دوباره منتظر خداوند شد. خورشید غروب کرده بود که بار دیگر در خانه زن به صدا درآمد. زن پیش رفت و در را باز کرد. پیرزنی گوژپشت و خمیده که به کمک تکه چوبی روی پاهایش ایستاده بود، پشت در بود. پاهای پیرزن تحمل نگه داشتن بدن نحیفش را نداشت و دستانش از فرط پیری به لرزش درآمده بود. زن که از این همه انتظار خسته شده بود، این بار نیز در را به روی پیرزن بست. شب هنگام زن دوباره با خداوند صحبت کرد و از او گلایه کرد که چرا به وعده اش عمل نکرده است؟ آنگاه ندایی به او پاسخ گفت: «من امروز سه بار به در خانه تو آمدم، اما تو مرا به خانه ات راه ندادی!» https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 ✨ ✨ در زمان‌های‌ دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده بود. شیشه بر، شیشه ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه ها می آیم. از آنجا که مرد خسیس بود، چند باربر را صدا کرد ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید. چشمش به مرد جوانی افتاد، به او گفت اگر این صندوق را برایم به خانه ببری، سه نصیحت به تو خواهم کرد که در زندگی بدردت خواهد خورد.باربر جوان که تازه به شهر آمده بود، سخنان مردخسیس را قبول کرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد. کمی که راه رفتند، باربر گفت: بهتر است در راه یکی یکی سخنانت را بگوئی. مرد خسیس کمی فکر کرد. نزدیک ظهر بود و او خیلی گرسنه بود. به باربر گفت: اول آنکه سیری بهتر از گرسنگی است و اگر کسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سیری است، بشنو و باور مکن باربر از شنیدن این سخن ناراحت شد زیرا هر بچه ای این مطلب را می دانست. ولی فکر کرد شاید بقیه نصیحتها بهتر از این باشد. همینطور به راه ادامه دادند تا اینکه بیشتر از نصف راه را سپری کردند. باربر پرسید: خوب نصیحت دومت چیست؟ مرد که چیزی به ذهنش نمی رسید پیش خود فکر کرد کاش چهارپایی داشتم و بدون دردسر بارم را بمنزل می بردم. یکباره چیزی به ذهنش رسید و گفت: بله پسرم نصیحت دوم این است، اگر گفتند پیاده رفتن از سواره رفتن بهتر است، بشنو و باور مکن. باربر خیلی ناراحت شد و فکر کرد، نکند این مرد مرا سر کار گذاشته ولی باز هم چیزی نگفت. دیگر نزدیک منزل رسیده بودند که باربر گفت: نصیحت سومت را بگو، امیدوارم این یکی بهتر از بقیه باشد. مرد از اینکه بارهایش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت: اگر کسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد، بشنو و باور مکن. مرد باربر خیلی عصبانی شد و فکر کرد باید این مرد را ادب کند بنابراین هنگامی که می خواست صندوق را روی زمین بگذارد آنرا ول کرد و صندوق با شدت به زمین خورد، بعد رو کرد به مرد خسیس و گفت اگر کسی گفت که شیشه های این صندوق سالم است بشنو و باور مکن. از آن‌ پس، وقتی‌ کسی‌ حرف بیهوده می زند تا دیگران را فریب دهد یا سرشان را گرم کند، گفته می‌شود که‌ بشنو و باور مکن. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 ✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 ✨ ✨ بخند، نذار فك كنن برنده ميشن هر جمعه بابام به کلوپ محلمون می رفت و نوار بوکس محمد علی کلی و جورج فورمن رو کرایه می کرد، مسابقه قهرمانی جهان بود، ما با هم اون بازی رو هزار بار دیدیم، حرف نداشت. اولش فورمن تا جایی که می خورد علی رو زد، هوک چپ، هوک راست، شکم، زیر چونه، اما علی چسبیده بود به رینگ و می گفت" نا امیدم کردی پسر!" فورمن چپ می زد، علی می خندید، فورمن راست می زد، علی می رقصید، رقص پاش بی نظیر بود، این کارش باعث می شد فورمن عصبی تر شه، تا اینکه آخر سر علی با یه هوک راست جانانه فورمن رو ناک اوت کرد. همیشه وقتی بازی تموم میشد بابام بهم می گفت: ضربه وحشتناکی بود ولی علی با این ضربه برنده نشد، چیزی که اون رو برنده کرد رقصیدن و خنده هاش بود... بعد نوار رو در میاورد و با خودش می گفت: بذار هرچقدر که می خوان ضربه هاشون رو بزنن، اما بخند، نذار فکر کنن که برنده میشن، نذار فکر کنن که برنده میشن... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷صلوات محبوب ترین عمل است🌼 🌷صلوات آتش جهنم را خاموش می کند🌼 🌷صلوات زینت نماز است🌼 🌷صلوات بهترین داروی معنوی است🌼 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌼مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌷وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌼🍃 سلام صبح زیباتون بخیر ☕️🌸🍃 آخرین یکشنبه اردیبهشت ماه از راه رسید🌷🍃 ان شالله درپناه پروردگار💖 امروزتون بخیرونیکی حال دلتون خوب وجودتون سرشار از سلامتی 😇 زندگیتون غرق درخوشبختی🌷 شیرین وعاشقانه با خدا باشه 💖🌷 🌼🍃 سلام و صد سلام به دوستان گلم🌷 یکشنبه تون بخیرو شادی این گل‌های زیبا🌷 تقدیم به شما خوبان روزتون شيك و طلايي🌷 🍃🌼 سلام 😊✋ به آهنگ خوش زندگی سلام به مهربانی و محبت💖 سلام به صداقت و راستی سلام به دوستان مهربانم صبح زیباتون بخیر ☕️🌷 امروزتون پر برکت وجودتون سلامت نگاه خدا همراهتون🌷 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️شاد و خندان باش! این تعریف من از دینداری است. غمگین بودن گناه است و شادبودن پرهیزگاری. اگر بتوانی با تمام وجود و از ته دل بخندی، زندگی‌ات مقدس خواهد شد. خنده‌ از ته دل با تمام وجود پدیده‌ای یگانه و بی همتاست هیچ چیزی چون خنده‌ٔ از ته دل نمی‌تواند خنده‌ٔ تو را مقدس کند. پس وقتی می‌خندی بگذار تمام سلولهای بدنت به همراه تو بخندند. بگذار خنده از فرق سر تا نوک پایت گسترش یابد. بگذار به ژرف‌ترین و درونی‌ترین نقاط وجودت برسد. آن گاه حیران خواهی شد که خنده چگونه تو را راحت‌تر از هر عبادتی به خدا نزدیک می‌سازد. 🌼🍃 امروز هرچی آرزوی خوبه مال تو 🥰 حس خوبِ یک لبخند😊 حس خوب درک یک نگاه پرمهر💖 حس خوبِ بوییدن عطر گلهای بهار 🌷🍃 حس خوب زندگی😇 وحس خوب نگاه خدا💖 سهم امروزتون باشد 🌷🍃 آخرین یکشنبه اردیبهشت ماهتون 🌷🍃 پُر از بهترینها 🌷🍃 🌼🍃 🌼در راه خدا که قدم برداری 🌷نسیم رحمتش روح و جان تازه ای 🌼به تو خواهد داد 🌷هر روز فرصتی تازه 🌼برای بهتر زندگی کردنه 🌷قدر ثانیه های امروز رو بدون 🌼🍃 🌷سـ😍ــلام 🌷صبح یکشنبه تون بخیر 🌷صبح رابا نامِ زیبای 🌷خداشروﻉڪڹ 🌷تاروزت پُر از برکت 🌷پراز نور الهی 🌷پر از سلامتی ، پراز موفقیت 🌷وپراز آرزوهای دست 🌷یافتنی بشه 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❤️ وقتے بہ تو سلام مےڪنم وجودم سرشار از امید مےشود. و زندگے،شروع بہ لبخند زدن مےڪند... وقتے بہ تو سلام مےڪنم روزم پر از برڪت مےشود، پر از روزے... وقتے بہ تو سلام مےڪنم جانم لبریز از بوے نسیم و بهار و شادمانے مےشود... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 به فدای رخ چون ماه و چنین سروری ات جان به قربان تو و عکس تو و دلبری ات همه عالم شده مبهوت تو ای آقا جان مات مردی تو و رسم ِ خوش ِ رهبری ات ❤ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ⚘﷽⚘ آقاے من تصویر آمــدنــت را سالهاست بر دیوارِ پر گناهِ دل وصل ڪرده ایم. بهرِ ظهور ، امروز هم روز بدے نیست؛ ڪاش به ما یاد دَهے ڪه تو را چگونه از خدا بخواهیم ...؟ ڪاش بگویے در ڪدامین دعا به استجابت خواهے رسید..؟! مـــــولاے من اڪنون؛ اشتیاق ظهورت در ما فراوان است گم‌گشتگانِ مَفتونت{عاشق_شیدا} را پیدا نمیڪنے؟؟😔 در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🔆 امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام: 🔺شما را به نماز و مراقبت از آن سفارش مى‌‏كنم چونكه نماز برترين عمل و ستون دين شماست. 📚 بحارالانوار، جلد ۷۹، صفحه ۲۰۹ 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔊 📝 «فرج بعد ناامیدی» 🎙 اساتید ، 🔅 ظهور چه وقت فرا می‌رسد؟ 🌺🌹🌺🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✅ آیت الله بهجت (ره): قلب ها از ایمان و نور معرفت خشکیده است. قلب آباد به ایمان و یاد خدا پیدا کنید، تا برای شما امضا کنیم که امام زمان (عج) آنجا هست. 🌺🌹🌺🌺🌹 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره 💚💜 🔆 امروز هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ای دل مباش یکدم خالی زعشق مهدی علیه السلام ... تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ❣ تا‌ڪی‌دل‌‌من‌چشم‌به‌در‌داشته‌باشد اۍ‌ڪاش‌کسی از‌تو‌خبرداشته‌باشد آن‌باد‌ڪه‌آغشته‌به‌بوی‌نفس‌توستـــ از‌ڪوچه‌ی‌ما‌ڪاش گذر‌داشته‌باشد صبحت بخیر ای حرمت شرح پریشانی ما 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💞این نوشته ای ازسرهنگ بازنشسته محمودقادری ست: ‏ هیچ دقت کردین دیگه آهسته آهسته داریم خیلی خوب عوض میشیم همین چندوقت پیش تا چیزی گرون میشد هجوم میاوردیم و تو سر و کله ی هم میزدیم که زودتر بخریم تا گرونتر نشده و قحطیش نشده ولی الان همه با هم تحریمش میکنیم و نمیخریمش تا ارزون شه همین چند وقت پیش ملت با چوب و سنگ سگ و گربه های بدبختو میزدن؛ ولی الان می بینیم تو هر کوچه ای براشون غذا میذارن کنارپیاده رو همین چند وقت پیش اگه یک ترنس میدیم همگی مسخرش می کردیم؛ ولی الان می گیم اینا دگرباش های جنسی هستن، خلقتشون با ما متفاوته، آزاری هم که به ما نمیرسونن همین چند وقت پیش یکی موهاش عجیب بود، تیکه بارونش می کردیم؛ ولی الان می گیم دوست داره این تیپی باشه مدل موش چه ضرری به ما می رسونه آخه به ما چه! همین چند وقت پیش کسی کمربندشو پشت فرمون می بست بهش می گفتیم بچه سوسول؛ ولی الان ماشینو روشن می کنیم اول کمبربندمونو می بندیم همین چند وقت پیش تا همسایمون مهمونیمی گرفت زنگ می زدیم 110 پشت چشمی کلی هم بهشون می خندیدیم؛ ولی الان می گیم جووونن بذار تفریحشونو بکنن و میریم زنگشونو میزنیم می گیم بی زحمت ساعت 12 شب دیگه تعطیلش کنید و همسایمونم 12 نشده تعطیل میکنه همین چندوقت پیش هر چرت و پرتی بهمون می گفتن قبول می کردیم و به دیگران هم انتقالش می دادیم؛ ولی الان اغلب هر حرفی رو که می شنویم سریع می گیم منبعش چیه همین چندوقت پیش واسه پرسپولیس و استقلال دست به یقه رفیق چند سالمون می شدیم؛ ولی الان بیشتریامون می گیم چیش به من و تو میرسه ؟! کل کل می کنیم و آخرش عذرخواهی می کنیم همین چند وقت پیش کسی نظرش باهامون مخالف بود هشتر و پشترش می کردیم؛ ولی الان می گیم خوب اینم نظرش اینه؛ هرکی نظرش برای خودش محترمه! همین چند سال پیش بود که یکی از تفریحات ملت این بود که تو خیابون یا پارک تو چش هم خیره بشن و یکی بگه چیه؟ هان؟ و دعوا رو شروع کنن؛ و ملت هم وایمیسادن از تماشای این دعوا لذت میبردن؛ ولی الان می بینیم خیلی کم دعواهای الکی اتفاق میوفته تا چند وقت پیش روز جمعه یا تعطیلی همه ی پارک ها و پارک های جنگلی تبدیل میشدن به سفره ای از زباله های رنگارنگ؛ اما الان بیشتر مردم وقتی میخوان بساطشون رو جمع کنن که برن آشغالهاشون رو میریزن تو کیسه ی زباله و اینها همش از نشانه های باسوادشدن اکثریت جامعه و اشتراک گذاری مطالب سودمند و آموزنده در شبکه ها و گروه های مَجازی اجتماعیه. میدونم هنوز خیلی راه مونده تا بطور کامل فرهنگ اصیل خودمون رو دوباره زنده کنیم ولی همینکه آغاز کردیم خیلی خوبه، خیلی خیلی زیاد هم خوبه هی نگیم مردم ایران فلانن ، بیسارن مردم ایران یعنی من، یعنی تو! تو مطالعه کن، رفتارهای اجتماعی نامناسبت رو اصلاح کن و به منم یاد بده که همینکارو بکنم، با مهربانی؛ نه با لحنی که "تو بی فرهنگی و من باسواد و متمدن"! چون تک تک افراد عیب و نقص دارند و در ضمن ویژگی های مثبت هم دارند، بدون استثناء. هیچکسی کامل نیست، اما همه میتونن به سمت تکامل برن. به وجود هم افتخار کنید. همه تغییرای خوب اروم اروم شروع میشه ‎‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت. مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. " مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند. مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟ در پيچ و خم هاي زندگي هيچ گاه با درماندگي روبرو نخواهد شد. ‎‌‌‌‎ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💞دو دوست در بيابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا كردند. يكي به ديگري سيلي زد. دوستي كه صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هيچ حرفي روي شن نوشت: «امروز بهترين دوستم مرا سيلي زد» آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه اي رسيدند و تصميم گرفتند حمام كنند. ناگهان دوست سيلي خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد. او بر روي سنگ نوشت: «امروز بهترين دوستم زندگيم را نجات داد» دوستي كه او را سيلي زده و نجات داده بود پرسيد: چرا وقتي سيلي ات زدم ،بر روي شن و حالا بر روي سنگ نوشتي ؟ دوستش پاسخ داد : «وقتي دوستي تو را ناراحت مي كند بايد آن را بر روي شن بنويسي تا بادهاي بخشش آن را پاك كند. ولي وقتي به تو خوبي مي كند بايد آن را روي سنگ حك كني تا هيچ بادي آن را پاك نكند.» ‎‌‌‌‎ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d