eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
26.3هزار ویدیو
128 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
ه بابا ... برو ... کم صبر ... برو خودت ببینن ... دیگه مطمئن شدم باید خبری باشه ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت دهم بخش چهارم هراسون درو باز کردم ... وای ... برف شادی ... بمب کاغذرنگی ... هورا و دست ... و آهنگ تولدت مبارک که همه با اون می خوندن : تولدت مبارک ... تولدت مبارک ... قلبم لبریز از شادی و شوق شده بود ... با خوشحالی سرمو تکون می دادم و گفتم : دوستتون دارم ... قربونتون برم ... وای ... خیلی خوشحالم کردین ... مامان اول از همه اومد جلو و منو بوسید و بیشتر از همه خوشحال شدم که مرتضی رو اونجا دیدم ... البته به من گفت : فقط به خاطر تولد تو اومدم ... ولی می دونستم که دیگه آشتی کرده ...  خونه کوچیک بود و ما با ثریا و شوهرش پونزده نفر می شدیم و من تو اون شلوغی امیر رو ندیدم ... یک مرتبه چشمم افتاد به اون که با فرهاد کنار بابام بود ... واقعا جا خوردم ... اینکه بدون در نظر گرفتن احساس من , داشت خودشو تو خانواده جا می کرد برام قابل هضم نبود ... ولی تو اون شرایط نمی شد چیزی بگم ... تشکر کردم که به تولد من اومده و حالا با شناختی که از مامان داشتم , مطمئن بودم اصلا همه ی این کارا برای همین بوده ... بچه های ما اهل بزن و برقص بودن و شب را به شادی گذروندیم ... و از همه بیشتر به امیر خوش می گذشت ... اومد نزدیک من نشست ... در حالی که دستشو باند بسته بود , گذاشت رو پاش و گفت : خیلی خانواده ی خوبی دارین ... چقدر گرم و مهربون هستن ... باورم نمی شه من سه تا با جناق به این خوبی پیدا کردم ... گفتم : چهار تا ... خاله ثریا من هم برای ما مثل خواهره ... تازه منم باورم نمی شه شما با این تجربه ای که تو زندگی دارین اینطوری ظاهر رو ببینین و یادتون بره چند بار برای دعوا و مرافعه های ما تا در این خونه اومدین ... با چشم خودتون دیدین که مرتضی رو زدیم و فراریش دادیم ... خوب اینم هست , اونم هست ... یادتون نره ... اگر می خوای , بسم الله ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت دهم بخش پنجم گفت : اینطور که من فهمیدم شما زندگی رو خیلی سخت می گیرین ... تو خونه ی همه ی مردم این چیزا هست ... نپرسیدی دیروز کجا بودم ؟  گفتم : فکر نمی کردم به من مربوط باشه ... گفت : مادرم حالشون به هم خورده بود , بردیم بیمارستان و تا صبح اونجا بودیم ... گفتم : وای متاسفم , الان خوبن ؟  گفت : آره , بردیمشون خونه ... خوبن , بهترن ... گفتم : من اگر مادرم مریض بشه نمی تونم برم تولد کسی , می دونستین ؟  گفت: الان دیگه مریض نیستن ... اینجا هم برای من خیلی مهم بود , نمی تونستم ازش بگذرم ... پرسیدم : پس بگین دستتون چی شده ؟  گفت : موقعی که مامان رو می بردیم بیمارستان , گرفت به در آمبولانس و پاره شد ... چیز مهمی نیست .... امیر برای من یک دستبند طلا خریده بود ... تمام شب سعی کرد طوری وانمود کنه که دیگه عضوی از اون خانواده است ... حتی مامانم رو مادر صدا می کرد و به شدت با بابا گرم گرفته بود ...  و من داشتم مدام با خودم کلنجار می رفتم که بتونم اونو به عنوان کسی که یک عمر می خوام باهاش زندگی کنم , تجزیه و تحلیل کنم ... برای همین اون شب به نظرم بد نیومد ... شاید می تونستم یک روز اونو به عنوان همسر انتخاب کنم ... و این اولین قدم من بود که برداشتم ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت دهم بخش ششم فردا تو راه مدرسه بودم که سحر زنگ زد و با گریه گفت : خانم , تا بقیه خوابن بهتون زنگ زدم ... اوضاع خیلی خرابه ... بابام آروم نمی شه ... دیشب از حرصش مامان رو زد ... اونو مقصر می دونه ... خیلی وضع بدی داریم , شما بگین من چیکار کنم ؟  گفتم : نمی دونم به خدا چی بگم ؟ ... ولی همینو می تونم بگم که این دوره رو شما باید طی کنین ... ولی بهت قول می دم یک هفته بعد خودت زنگ می زنی و میگی آروم تر شده ... گفت : این روزا هر کس جلوی دستش میاد رو می زنه ... گفتم : تو آروم باش ... اگر اون ببینه تو خوبی , از ناراحتیش کم میشه ... گفت : آخه نیستم , خانم ... نیستم ... دارم دیوونه می شم ... فقط می تونم با شما حرف بزنم ... گفتم : هر وقت دلت خواست بزن , من آماده ام که درددلت رو گوش کنم ... گوشی رو که قطع کردم به یکباره خوشی های شب قبل از سرم بیرون رفت و غم سحر جایگزینش شد ...  یک هفته ای به همین منوال گذشت ... تقریبا هر روز امیر رو می دیدم ... فرهاد از مدرسه یکراست میومد خونه ی ما و اونم به هوای پسرش خودشو تو خونه جا می کرد ... حتی یک روز که من خونه نبودم و باز مامان و بابا دعواشون شده بود و کار به شکستن و در و تخته به هم زدن رسیده بود , خودشو رسونده بود و دعوا رو فیصله داده بود ... امیر در بین روز یکی دو بار به من زنگ می زد که اغلب جواب نمی دادم ... نمی خواستم قبل از اینکه تصمیم جدی در این مورد بگیرم , بیخودی باهاش حرف بزنم و امیدوارش کنم ... و هر چی اصرار می کرد با هم بریم بیرون , کار رو بهانه می کردم و نمی رفتم
... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت دهم بخش هفتم تا اینکه یک شب تا دیروقت کلاس داشتم ... گوشیمو چک کردم ... مامان ده بار زنگ زده بود ... فورا گرفتمش ... پرسیدم : خوبین ؟ همه چیز روبراهه ؟ گفت : آره ... گفتم : پس چرا اینقدر زنگ زدین ؟  گفت : وقتی آدم باهات کار داره که جواب نمی دی ... واقعا نگار خودتو خر کردی ؟ ... چی میشه یک دقیقه حرف بزنی , شاید آدم بهت احتیاج داشته باشه ... گفتم : حالا چیکار داشتین ؟ ... گفت : هیچی می خواستم با خانم عطاری برم خرید ... هیچی پول نداشتم , باباتم نبود ... گفتم یک دویست سیصد تومن به حسابم بریزی , خجالت نکشم ... فردا میشه مادرشوهرت , تو سرت می زنه ... گفتم : با کی مامان ؟  گفت : مادر امیر ... گفتم : فامیلش چی بود ؟  با تعجب گفت : عطاری ... مگه تو نمی دونستی ؟  گفتم : نه ... من الان میام خونه , شما قطع کنین ...  زنگ زدم به سحر و پرسیدم : سحر جان یک چیزی بهم میگی ؟ گفت : بله خانم ... چیزی شده ؟  گفتم : ببخشید عجله دارم ... اسم پسرعموت چیه ؟ گفت : برا چی می خواین ؟ ایمان ... گفتم : نه , برادرش ... گفت : اون زن داشته , طلاق داده ... اسمش امیره ... گفتم : باشه , باهات تماس می گیرم ... گوشی رو که قطع کردم , نفسی که تو سینه ام حبس شده بود با درد بیرون اومد ...  تند تند حوادث اخیر اومد جلوی نظرم ... فرار امیر از دم مدرسه وقتی سحر رو دید ... و بقیه ی قضایا ...   کنار خیابون منتظر تاکسی شدم ... هوا سرد شده بود و دستم یخ کرده بود ... تا مترو راه زیادی نبود , ولی طاقت نداشتم ... جایی بند نمی شدم ... فکرم در هم و بر هم شده بود ... یک تاکسی رد شد خالی بود و منو ندید ... یکم رفتم جلوتر و فریاد زدم : دربست ... ناهید گلکار سنگ خارا 🥀 قسمت دهم بخش هشتم ولی دور شد ... خواستم برگردم سر جای خودم که نور یک ماشین رو دیدم که تو چشمم افتاده بود و با سرعت میومد طرف من ... قدرت تصمیم گیری نداشتم ... فقط یک دستم رو خم کردم گذاشتم رو صورتم و در یک چشم بر هم زدن رفتم رو هوا و با شدت هرچه تموم تر با زمین برخورد کردم ... اول چیزی نمی فهمیدم ... انگار تو هوا مونده بودم ... ولی یک مرتبه درد تو دلم پیچید و احساس کردم داره جون از بدنم خارج میشه ... بیهوش نبودم ... ولی هیچ رمقی هم نداشتم ... می فهمیدم ماشین ها نگه داشتن ... نور چراغ ها رو می دیدم ... مردم جمع شدن ... یکی منو رو دست بلند کرد و گذاشت عقب ماشینش ... یکی دیگه داد می زد : کیفشم ببر ... یکی دیگه گفت : یک نفر باهاش بره ... زده به دختره , ممکنه فرار کنه ... باید بدینش دست پلیس ... و ماشین راه افتاد ... یک مرد مرتب می گفت : خانم تو رو خدا حرف بزن ... یک چیزی بگو ... خواهش می کنم ... آقا , ببین زنده است ؟ ... گفت : تمام صورتش غرق خونه , از کجا بفهمم ؟ ... تندتر برو ... مواظب باش به کس دیگه ای نزنی ... دم بیمارستان , دو مرد تلاش می کردن و منو سوار چرخ کردن و بردن ... اون مرد دنبالم می دوید ... هراسون و بیقرار بود ... دکتر اومد پرسید : وضعیتش چطوره ؟ پرستار گفت : بیهوشه , ضربانش کند شده و فشارش شش روی چهاره ... حال عجیبی داشتم ... دردی رو حس نمی کردم ... می گفتن من بیهوشم ولی همه چیز رو می فهمیدم ... حتی خیلی نامحسوس صورت اونا رو هم می دیدم ... دستگاه ها , آزمایش ها و عکس ها رو همه رو حس کردم ... انگار می دیدم ... ولی وقتی از دستم خون گرفتن , اصلا متوجه نشدم ... فقط یک سرنگ پر از خون دیدم ... بردنم به اتاق عمل ... یکی داد زد : دکتر , مریض داره می ره ... در یک لحظه , انگار همه چیز رو می دیدم ... و دوباره به همون حال افتادم ... مثل چراغی که روشن و خاموش می شد , قطع و وصل می شدم ... و مرتب مرد جوونی رو می دیدم که با نگرانی و چشمی اشک آلود به من نگاه می کنه ... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ناهید گلکار
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ز سوی عرش رحمن، نوید شادی آمد🎊 بشارت ای محبان، امام هادی آمد💚 کجایی یابن زهرا بده عیدی ما را🌷 که روح عشق و ایمان امام هادی آمد💚 میلاد نور مبارک باد🎉🌷 🌼🍃 🌹🌸 میلاد مسعود دهمین سلام‌الله‌علیه را به‌ پیشگاه عجل‌الله‌‌تعالی‌فرجه وهمه شیعیانشان تبریک عرض می‌نماییم 🍃🌼 الهـــی هرچی از دلتون میگذره به لطف خــــدا همین امشـ🌙ـب برآورده بشه و مشکلات همه حل بشه الهی آمین🙏 پیشاپیش عید سعید غدیر خم مبارک 🌸🎊 روزگارتون علوی ❤️ 🌼🍃 🌷امام هادی علیه السلام: هر کس از خدا اطاعت کند  از خشم مخلوق و مردم نمی ترسد و آنکه خدا را به خشم آورد پروردگار، وی را دچار خشم مخلوق خود می نماید. 📚سفینة البحار، ج2، ص 343 🌷السلام علیک یا هادی الامم 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❤️ پر از عطشم،مرا تو دريايي کن سرشار از احساس وتماشايي کن هرچندکه ما بديم وپيمان شکنيم اي خوب بيا دوباره آقايي کن ✨صبحت بخیرتمام هستی قلبم✨ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ♥ سلامی از ژرفای قلب مضطربم از اعماق روح بیقرارم از جان دردمند و تنهایم ... سلامی از من به شما که دوستتان دارم شما که تمام امید و پناهم هستید شما که همه‌ی بود و نبودم شده‌اید … 🌤أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌤 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 چادر میـپوشم چون ترجیح میدهم..☝️اســـیرِ خـــــدا باشـم❤️وچہ لذتـــ دارد اینڪہ خاص او باشم😍 نہ اینڪہ..!مطیع دستـــ شیطان👿 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ مولاے‌ من جاده ‏ها خود را آماده ميكنند براے‌قدم‏هاے‌استوار تو و فرشے ‌از زيارت  «السـلام عليـك يااباصـالح‏»  را برخود مے‌گسترند.  تو كه بيايے‌  سنگ‏ها غزل ميخوانند و نگاهشان معنا مي‏گيرد.  تو كه بيايے‌  بر آسمان تاريك دل‏ها میتابے‌ و به  آن‏ها فانوس‏هايے ا‌ز ستاره هديه ميدهے‌ تو كه بيايے‌ طوفان با دريا آشتے‌ميكند و نور در رگ‏هاے‌ زمين جارى مي‏شود. آرے‌ تو كه بيايے‌ روشنے ‌را به شب‏هاے ‌تاريك هديه مي‏كنے‌ و دل‏هاے ‌شكسته را با مهربانے‌ و لبخند پيوند ميزنے‌ و پشت پنجره ، نشستن و زيبا ديدن را  براے ‌چشم‏ها معنا مي‏كنے‌. تو كه بيايے‌ كوير معنا ندارد همه جا سبز است ، چون متن بهار  تو كه بيايے‌ . . .😔 در افق آرزوهایم تنها♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡را میبینم... 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ✨عید غدیر روز استجابت دعا است زیاد برای فرج وارث غدیر مولا صاحب الزمان روحی فداه زیاد دعا کنیم... 🔸تقدیر غدیر به امر خدای غدیر و به دست فرزند غدیر، رغم خواهد خورد. خدایا در ظهورش تعجیل فرما... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎬 «امام زمان رو برای چی می‌خوایم؟» 👤 استاد 🔸 امام زمان رو برای خودش بخواهیم... اگر این اتفاق در دل شیعیان بیوفتد ظهور شکل میگیرد... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🕊🌹🕊 ✅ توصیه امام زمان به راه گم کرده ها 🍁 در مفاتیح الجنان آمده است که امام زمان(ع) سه بار به سید رشتی فرمودند: ، ، و مقصود، است، 🌿 همچنین سه مرتبه فرمودند: ، ، ، که مقصودشان است 🍁 و سه مرتبه فرمودند: ، ، ، که مقصودشان است. 🌿 سید رشتی در راه حج است که از کاروان عقب می ماند و راه را گم می کند، در این موقع به محضر امام زمان (ع) مشرف می شود. 🍁نکته ی ظریف در این تشرف این است که اگر راه را گم کرده باشید را بخوانید، و بخوانید تا مسیر حق را ببینید و در صراط مستقیم بیفتید. 📚کتاب پرده نشین(شرح کلمات عرفانی اخلاقی حضرت آیت الله بهجت)،ص۱۶۱ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌹 . خسته‌ام‌از‌همه‌ی‌شهر‌و‌گرفتارانش کرمی‌کن‌که‌دلم‌کرب‌و‌بلا‌میخواهد . . 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره 💚💜 🔆 امروز هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 ▫️امروز که تنها راه نجات مهدیست؛ تو، دلها را هادی باش به سوی او... ✨ولادت با سعادت 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🕊🌹🕊 ای همه هستی فدای نام زیبای شما آسمان هرگز نبیند مثل و همتای شما کاش می شد کاسه چشمان ما روزی شود جایگاه اندکی خاک کف پای شما ✨صبحت بخیر همه داروندارم✨ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d